واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: چنين گفت زرتشت
* مؤمنان همهي دينها را بنگريد! از چه كس از همه بيش بيزارند؟ از آن كس كه لوح ارزشهاشان را درهم شكند، از شكننده، از قانونشكن: ليك او همانا آفريننده است!33
* در ميان افسانهسرايان و شوريدگان خدا همواره مردم بيمار بسيار بودهاند. آنان را از مردم دانا نفرتيست خشمآگين، و نيز از آن جوانترين فضيلتها كه ناماش «راستي» ست.44
* من دستگيرهاي در كنارهي رودام، آن كه توانِ درآويختنام را دارد، درآويزد! اما، چو بپاي شما نيستم.51
* اين كه هركس خواندن تواند آموخت، سرانجام نه تنها نوشتن كه انديشيدن را نيز تباه خواهد كرد.52
* چون راه رفتن آموختم، به دويدن پرداختم. چون پرواز كردن آموختم، ديگر براي جنبيدن نياز به هيچ فشاري ندارم.
اكنون سبكبارم، اكنون در پرواز؛ اكنون ميبينم خويشتن را در زير پاي خويش؛ اكنون خدايي در من رقصان است.53
* زرتشت درختي را كه جوان [اي] كنارش نشسته بود، گرفت و چنين گفت: «تكان دادن اين درخت با دست آسان نيست. اما باد ناپيدا بر آن زور ميآورد و به هر سوكه خواهد ميخفانَدَش. دستهايِ ناپيدا از همه سختتر به ما زور ميآورند و ما را ميخفانند».54
* كارهاي بزرگ را همه دور از بازار و نامآوري كردهاند. پايهگذاران ارزشهاي نو هميشه دور از بازار و نامآوري زيستهاند.64
* تو را به خاطر تمام فضيلتهايت كيفر ميدهند و آنچه به تو ميبخشايند تنها لغزشهاي توست.65
* و نيز اين مَثَلي است براي شما: چه بسيار كسان كه ميخواستند ديوشان را از خود بيرون كنند و خود به گراز تبديل شدند.67
* «تو» كهنتر است از «من»؛ «تو» مقدس شمرده شده است، اما «من» هنوز نه. ازينرو مردم به همسايه روي ميآورند.72
* اگر دشمني داريد، بدياش را با نيكي پاسخ نگوييد كه شرمسار ميشود. بجاي آن گواهي دهيد كه در حق شما نيكي كرده است.
خشم گرفتن به كه شرمسار كردن! و اگر نفرينتان كنند، خوش ندارم كه در برابر دعا كنيد. شما نيز نفريني كنيد.
بيحق دانستن خويش بزرگوارانهتر است از بر حق دانستن، بويژه آنگاه كه حق با تو باشد. بهرِ اين كار چندان كه بايد توانگر ميبايد بود.79
* آن كه كمال يافته است فاتحانه به مرگ خويش ميميرد، در ميان حلقهاي از اميدواران و نويدبخشان. چنين مرگي بهين مرگ است. دو ديگر، مرگ در كارزار است و فدا كردنِ جاني بزرگ.
مرگ خود را به شما سفارش ميكنم، مرگ خودخواسته را، كه از آن رو به من روي ميكند كه من آن را خواستهام.
و كي خواهماش خواست؟ آن را كه غايتي و وارثي باشد، مرگ را آنگاه خواهد خواست كه براي غايت و وارثاش بهنگام باشد.
و هر كه جوياي نام است. بايد بهنگام از افتخار كناره گيرد و هنر دشوار بهنگام رفتن را به كار بندد.83
* بگوييدم، چه گونه زر والاترين ارزش را يافت؟ آيا نه از آن رو كه ديرياب است و ناكارآمد و تابان، و درخششي آرام دارد؟ او هميشه خود را ايثار ميكند.
شما تشنهي فدا كردن و هديه كردنِ، خويشايد: ازين رو تشنهي انباشتن همهي ثروتها در روان خويشايد... به راستي، چنين عشق ايثارگر بايد رُبايندهي ارزشها شود. اما من چنين خودخواهي را سالم و مقدّس ميخوانم.
اما خودخواهي ديگر نيز هست، سخت مسكين و گرسنهخو، كه هميشه در پي دزديدن است: خودخواهي بيماران، خودخواهياي بيمار.86
* آنگاه كه دلِتان، چون رود، پُر و پهناور ميشود و كرانهنشينان را رحمت و خطري ميگردد، سرچشمه فضيلت شما آنجاست.
آن گاه كه بر فراز ستايش و نكوهش جاي گرفتيد و ارادهي شما، چون ارادهي عاشقي، خواست كه بر همه چيز فرمان رانَد، سرچشمه فضيلت شما آنجاست.87
* به راستي، دشوارترين كار از رهِ مهر دستِ گُشاده را بستن است و بخشنده بودن و آن گه آزرم داشتن.83
* زير بار منتهاي بزرگ بودن كينهتوز ميكند نه سپاسگزار. و چون نيكياي كوچك از ياد نرود به كِرمي جَوَنده بَدَل ميشود.
چيزي را آسان نپذيريد! با پذيرفتنتان بر بخشنده منّت گذاريد. چنين است اندرز من به آناني كه چيزي براي بخشيدن ندارند.99
* با آدميان زيستن دشوار است، زيرا خاموش ماندن بسي دشوار است.
اگر تو را دوستي دردمند باشد، بهر دردش آسايشگاهي باش؛ اما آسايشگاهي چون بستري دُرُشت، بستري سفري. اين گونه به از همه او را ياري تواني كرد.
و چون دوستي با تو بدي كند، با او بگو: «آنچه با من كردهاي بر تو بخشودم. اما آنچه با خود كردهاي چه گونه توانم بخشود؟»100
* شيطان روزي با من چنين گفت: «خدا را نيز دوزخي هست. دوزخ او عشق به انسان است.»101
* هركه از خويش فرمان نَبَرد بر او فرمان ميرانند. چنين است سرشتزندگان.
شنيدم: فرماندهي دشوارتر است از فرمانبري. نه تنها بدين سبب كه فرمانده بارِ همهيِ فرمانبران را به دوش ميكشد و اين بار چه بسا او را به آساني خُرد كند.
(بل، از آن رو كه) در هر فرمان دادني آزموني ديدم و خطر كردني. موجود زنده هر بار كه فرمان ميدهد خود را با اين كار به خطر ميافكند. آري، حتي آنگاه كه به خود فرمان ميدهد. آنگاه نيز ميبايد تاوان فرماندهي خويش را بپردازد. او بايد قاضي و تاوان خواه و قرباني قانون خويش باشد.126
* به انجام رساندن كارهاي بزرگ دشوار است. اما دشوارتر از آن فرمان دادن به كارهاي بزرگ است.159
* و آنجا كه ديگر تو را نردبامي نمانده باشد، بايد بداني كه چگونه از رويِ سرِ خويش بالا روي. و گرنه چه سان بالا خواهي رفت.164
* عشق خطريست در كمين تنهاترين كس. عشق به هر چيزي كه زنده باشد و بس! براستي، خندهآور است جنون و فروتني من در عشق.166
* شبانگاه چون گرد آتش نشينند، همه از من سخن ميگويند. از من سخن ميگويند؛ امّا هيچ يك به من نميانديشد.179
* اينجا مردانگي كم است. از اين رو زنانِشان خود را مَردوار ميآرايند. زيرا تنها آن كس زنانگي را در زن آزاد ميكند كه چندان كه بايد از مردي بهرهور باشد.
و بدترين چيزي كه در ميان ايشان يافتم اين «ريا» بود كه فرمانروايان نيز رياكارانه فضيلتهاي خدمتگزاران را به خود ميبندند.180
* آه، كاش اين نيمه - خواستن را يكسره از خود دور ميكرديد و براي بيكارگي چندان عزم داشتيد كه براي كار.
آه، كاش كلامام را درمييافتيد: «همواره هرچه خواهي بكن؛ اما نخست از آنان باش كه توانِ خواستن دارند!»
«همواره به همسايهات چون خود مِهر بورز؛ اما نخست از آنان باش كه به خود مهر ميورزند.»183
* بسا مردم زيرك ديدهام كه روي در نقاب پوشانده و آب خويش را گِلآلود كردهاند تا كسي نتواند درون ژرفناي ايشان را بنگرد. اما بدگمانان و فندقشكنان زيركتر درست به سراغ ايشان آمده و نهفتهترين ماهي ايشان را بيرون كشيدهاند.
و اما زيركترين خاموشان نزد من روشناناند و راستان و شفّافان. بُنِ آنان چندان ژرف است كه صافترين آبها نيز آن را فاش نتوانند كرد.185
* بزرگترين خطرم نوازش است و رحم. و هر آنچه از ذات بشريست خواهان نوازش است و رحم.197
* كشف انسان دشوار است و از همه دشوارتر كشف خويشتن. جان بسا هنگام درباره روان دروغ ميگويد: جان سنگيني چنين بنا نهاده است.206
* اين آموزه من است: آن كه ميخواهد روزي پريدن آموزد، نخست ميبايد ايستادن و راه رفتن و دويدن و بالا رفتن و رقص آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نميكنند!
و هميشه راه را به اكراه پرسيدهام. زيرا اين كار هميشه با ذوق من ناسازگار است. خوشتر داشتهام از خودِ راهها بپرسم و جويا شوم.
به آناني كه «راه» را از من پرسيدهاند، چنين پاسخ دادهام: «اين - اكنون راهِ من است. راه شما كدام است؟» زيرا راه مطلق در كار نيست.207
* آنچه تو بَهر خويشتن تواني كرد هيچ كسِ ديگر نتواند. بدان كه پاداشي در كار نيست.211
* آنجا كه لذّت نميتوان داد لذّت نميبايد طلبيد؛ و لذّت را نميبايد طلبيد.
زيرا لذّت و بيگناهي شرمگينترين چيزهايند و نميخواهند كسي در طلبشان باشد. آنان را بايد داشت. اما گناه و درد را همان به كه بطلبند.212
* آن كس كه هميشه «خشت بر آب ميزند»، چرا بايد از خشت زدن بد بگويد! پوزهِ چنين ديوانگاني را بايد بست. اينان بر سر سفره مينشينند و چيزي با خود نميآورند. حتّا اشتهايي خوب! و حال ناسزا ميگويند كه همه چيز باطل است.217
* باري، پايان دادن بيشتر دليري ميطلبد تا آغاز كردن بيتي تازه: اين را طبيبان و شاعران همه ميدانند.220
* من دوستار دليريام: اما شمشيرزني بس نيست. بايد دانست كه را به شمشير بايد زد! و چه بسا در خويشتن داري و بگذاشتن و بگذشتن دليري بيشتري هست: از اين راه ميتوان خود را براي دشمني ارزندهتر نگاه داشت. شما را تنها دشمناني بايد كه از ايشان بيزار باشيد، نه دشمناني كه خوارشان شمريد. بايد از دشمن خويش بر خويش بباليد.223
* جفتهايِ ناجور را هميشه بدترين كينهتوزان يافتهام. آنان از همهيِ جهان تاوان اين را ميخواهند كه ديگر تنها نيستند.225
* «هيچ نداني به از نيمهدانيِ بسيار! به اعتبار خود ديوانه بودن به از فرزانه بودن در نظر ديگران!»264
* روبرو شدن با يك نوميد هركسي را دلير ميگرداند. براي دلگرم كردن يك نوميد هركسي خود را چندان كه بايد نيرومند ميانگارد.294
* «اي زرتشت! من آن كس را كه چون تو بَر ميرويد، به صنوبر همانند ميكنم: بلند، خاموش، استوار، تَك، با بهترين و نرمترين چوب، شكوهمند؛» كه سرانجام با شاخههاي سبز نيرومند بر قلمرو خويش دست مييازد و از باد و طوفان و هرآنچه پيوسته خانهزادِ بلنديهاست، پرسشهاي درشت ميكند.295
* اي آفرينندگان، اي انسانهاي والاتر! هركس تنها آبستن فرزند خويش است. مگذاريد در گوشِتان افسانه بخوانند و افسونتان كنند! همسايهي شما كيست! و اگر «به خاطرِ همسايه» كار كني، هنوز به خاطر او نميآفريني! اين «به خاطر» را از خاطر بزداييد، اي آفرينندگان! فضيلتِ شما خودخواهانِ آن است كه شما را با «براي»، «به خاطر» و «چرا كه» كاري نباشد.
گوش خود را بر اين واژههاي كوچك دروغين فرو بنديد.
تمامي فضيلت شما نيز آنجاست كه تمامي عشق شما آنجاست.306
* هركس هرچه را كه با خود به خلوت بَرَد آن چيز آنجا رشد ميكند. از جمله دردِ درون. از اين رو بسياري را بايد از خلوتنشيني بر حَذَر داشت.308
منبع: چنين گفت زرتشت، فريدريش ويلهلم نيچه، داريوش آشوري، 1375، شمارههاي آخر پاراگرافها برابر با شماره صفحات كتاب است.
سه شنبه 28 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 404]