تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819546898




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پلو سفارت انگليس ؛ از مشروطه تا ستاد ميرحسين موسوي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

-دخالت سفارت انگليس در تحولات اجتماعي ايران، سابقه اي طولاني دارد.اگر در دادگاه متهمان آشوبهاي اخير بخشي از ارتباطات ستاد ميرحسين موسوي با سفارت انگليس آشکار گرديد و از رنگ و بوي انگليسي تحرکات "جنبش مغز پسته اي ها" رونمايي شد، يکصد سال قبل نيز ديگ پلو انگليس براي بخش ماسوني مشروطه خواهان بار گذاشته شد تا يک بار ديگر قدرت دولت فخيمه انگليس براي دخالت در تحولات کشورهاي پيراموني آشکار شود.مرور پلوخوري مشروطه خواهان در سفارت انگليس مي تواند راهگشاي فهم ارتباطات امروز ستاد ميرحسين موسوي با سفارت انگليس باشد.      حرکت‌ها و جنبش‌هاي اجتماعي در معناي عام آن همواره از جوانب مختلف داخلي و خارجي در معرض آسيب و انحراف قرار دارند. اينکه چرا حرکت خودجوش عدالت‌خواهي ملّت ايران در اثر تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس در صدر مشروطه به حرکت وارداتي «مشروطه» بدل گرديد؟، پرسشي است که تأمل در آن مي‌تواند الگويي از ناکامي و کاميابي اين قبيل حرکت‌ها را فراهم سازد. بررسي عوامل ذي‌نفوذ، الگوهاي ارتباطي و زمان مقرر و مورد نياز آن و نهايتاً تأثيرات و نتايج خواسته و ناخواست? برنامه‌هاي اجراشده مجموعاً درکي عميق‌تر از فراز و فرودهاي نيازهاي اصيل ملّت ايران پديد مي‌آورد. در اين نوشتار با اشاره به گزارش منتشرنشده از پشت پرد? تحصن در سفارت انگليس، چنين بستري فراهم آمده است: تحصن‌ جمعي‌ از مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگليس‌ در صدر مشروطه، يکي‌ از حوادث‌ مرموز و پيچيدة‌ تاريخ‌ کشورمان‌ در قرن‌ اخير است‌ که‌ شرح‌ چگونگي‌ آن، با اشاره‌ به‌ تأثير تعيين‌‌کننده‌اي‌ که‌ بر اوضاع‌ و وقايع‌ کشورمان‌ داشت، به‌ اجمال‌ يا تفصيل‌ در خلال‌ تواريخ‌ مشروطه‌ و اسناد و گزارش‌هاي‌ منتشر شدة‌ داخلي‌ و خارجي‌ آمده‌ است.[1]   مطالعه‌ و بررسي‌ دقيق‌ اين‌ صحنة‌ شگفت‌ تاريخي‌ (يعني، تحصن‌ جمعي‌ از مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگليس‌ در پگاه‌ مشروطه) براي‌ آشنايي‌ محققان‌ با حقيقت‌ وقايع آن‌ عصر، به‌ويژه‌ زد و بندها و تحرکات‌ سياست‌هاي‌ خارجي، بسيار مفيد و ضروري‌ است.   آنچه‌‌ در تواريخ‌ مشروطه‌ دربار? داستان‌ تحصن‌ آمده‌، بيشتر ناظر به‌ لاية‌ ظاهري‌ قضايا بوده‌ و از شرح‌ مقدمات‌ اين‌ نمايش‌ حساب‌شده‌ و حوادث‌ پشت‌ صحنة‌ آن‌ خالي‌ است. فقط در بعضي از‌ مآخذ، به‌ پاره‌اي‌ از اين‌ مقدمات‌ آن هم به صورت مجمل اشارتي گشته، که‌ در ذيل‌ بدان‌ اشاره‌ شده است.   1ــ محمدمهدي‌ شريف‌ کاشاني، از فعالان‌ و سردمداران‌ مشروطه، که‌ در ماجراي‌ تحصن‌ سفارت‌ انگليس، رابط‌ بين‌ سفارت‌ با انگلوفيل‌هايي‌ بود که‌ در هجرت‌ کبراي‌ علما به‌ قم‌ (در صدر مشروطه)، خود را ميان‌ مهاجران‌ جا زده‌ بودند، نوشته است: «من‌ بنده‌ هم، به‌ واسطة‌ سابقة‌ بستگي‌ به‌ سفارت‌ بهيه‌ [= سفارت‌ انگليس‌ در تهران]، يک‌ روز رفتم‌ قلهک، جناب‌ وزيرمختار و شارژدافر و چرچيل‌ صاحب‌ را ملاقات‌ کرده، مذاکرات‌ لازمه‌ نموده، عود به‌ شهر نمودم.»[2] او در ملاقاتش‌ با علما در قم، «از اقدامات‌ کارکن‌هاي‌ سر‌ي...» سخن‌ گفته است.[3]   2ــ ميرزا محمدخان‌ وکيل‌الدوله، منشي‌ مظفرالدين‌شاه،‌ نيز در گزارش‌هاي‌ زباندار خويش‌ در مورد‌ وقايع‌ صدر مشروطه، به‌ ماجراي‌ پناهندگي‌ تجار، کسبه‌ و...‌ به‌ سفارت‌ انگليس، پذيرايي‌ خدام‌ سفارت‌ از آن‌ها، القائات‌ شارژدافر (= کاردار) سفارت‌ به‌ متحصنان، و منشأ پول‌ها و مخارج‌ تحصن‌ اشاره‌ ‌کرده و از تغيير عنوانِ‌ مجلس‌ شوراي‌ «اسلامي» به‌ مجلس‌ شوراي‌ «ملي» با پادرمياني‌ و اصرار کاردار سفارت، پرده‌ برداشته است.[4]   3ــ مهديقلي‌ هدايت‌ (مخبرالسلطنه)، که‌ خود و برادرش‌ (صنيع‌‌الدوله) از صحنه‌‌گردانان‌ مشروطه‌ بود، نوشته است: «راهي‌ که‌ مردم‌ جستند توسل‌ به‌ سفارت‌ انگليس‌ بود. از سفارت، منع‌ و تشويق‌ توأماً‌ مي‌شد. کاشف‌ به‌ عمل‌ آمد که‌ قبلاً‌ عده‌اي‌ مبال‌ [ = مستراح] در سفارت‌ تدارک‌ شده‌ بود. حاج‌ محمدتقي‌ بنکدار با مقداري‌ ديگ‌ و ديگ‌بر و ملزومات‌ ديگر و اسباب‌ پخت‌ و پز ــ به‌ دو معني‌ ــ وارد سفارت‌ شد. خيمه‌ها برپا کردند و ديگ‌ها را بار؛ از طبقات‌ مختلفه، معتکف‌ سفارت‌ شدند. امتياز درستي‌ هم‌ بين‌ متحصن‌ و تماشاچي‌ داده‌ نمي‌شد. عنوان، تقاضاي‌ عدالتخانه‌ است؛ باغ‌ مصفا، آش‌ و پلو مهيا، مشتري‌ بسيار، انگشت‌ها در کار. شبي‌ صنيع‌الدوله، حاجي‌ محمدتقي‌ شاهرودي‌ و نگارنده‌ به‌ سفارت‌ رفتيم. در زاوية‌ پلة‌ جنوبي‌ درويشي‌ پردة‌ فقر کشيده‌ بود و عنکبوت‌مانند پشت‌ پرده‌ خزيده، برخاست‌ و از پشت‌ پرده‌ بيرون‌ آمد. مردي‌ مسن‌ بود، سيه‌چرده، ريش‌‌سفيد و گيسوي‌ پريشان، با خاطري‌ مجموع، گفت‌ اين‌ها حرف‌ مي‌زنند، ما مشروطه‌ مي‌خواهيم؟ باقي‌ معلوم‌ است. مخارج‌ آن‌ بساط‌ از کجا مي‌رسيد معلوم‌ نشد. همه‌ قسم‌ حدس‌ مي‌شود زد؛ دم‌ خروس‌ هم‌ پيداست.»[5]   4ــ مرحوم‌ استاد محيط‌ طباطبايي، در مجلة‌ وزين‌ «محيط»[6] تحت‌ عنوان‌ «فرمان‌ مشروطه‌ از کيست؟» اظهارات‌ مهم‌ و تکان‌دهنده‌اي‌ دارد. وي‌ نوشته است: «مرحوم‌ پدرم‌ (سيد ابراهيم‌ فنأ طباطبايي) که‌ يکي‌ از متحصنان‌ آن‌ زمان‌ بود نقل‌ مي‌کرد که‌ نخستين‌بار کلمة‌ ”شرط“ و ”مشروطه“ در مقابل‌ فرمان‌ عدالت‌خانه، از بستگان‌ سفارت‌ به‌ خصوص‌ شارژدافر [= کاردار] شنيده‌ شد و پيش‌ از آن‌ در گفتن‌ و نوشتن‌ ابداً‌ کسي‌ اين‌ لفظ‌ را به‌ کار نمي‌برد و پيدايش‌ آن‌ مربوط‌ به‌ همان‌ ايام‌ تحصن‌ سفارت‌ انگليس‌ است. باز همان‌ مرحوم‌ در وجيزه‌اي‌ که‌ به‌ سال‌ 1350 (ق) راجع‌ به‌ سرگذشت‌ زندگاني‌ خود براي‌ اين‌ جانب‌ نوشته‌ اظهار مي‌دارد: ”...مخفي‌ نماناد که‌ در اول‌ ورود ملّت‌ ايران‌ به‌ سفارت، همه‌ بي‌خبر از عنوان‌ مشروطيت‌ بوديم؛ فقط‌ معدلتخانة‌ عُظمي‌ يا عدالت‌خانة‌ کُبري‌ و شبه‌ ذلک‌ از دولت، خواهان‌ بوديم. رفته‌رفته‌ به‌ واسطة‌ شب‌نامه‌هاي‌ بسيار که‌ نفوس‌ مطلعه‌ در سفارتخانه‌ انداختند و خوانده‌ شد، دانسته‌ و فهميده‌ شد که‌ عنوان، مرام‌ مشروطه‌ است. گرچه‌ از شب‌نامه‌ها معلوم‌ مي‌شد، ولي‌ صراحتاً‌ از شارژدافر و نايب‌ سفارت‌ به‌ ملّت، سر‌اً‌ تلقين‌ و تفهيم‌ گرديد... .“»[7]   مرحوم‌ محيط‌ پس‌ از نقل‌ عبارت‌ فوق‌ چنين بيان کرده است: «اين‌ شهادت‌ کسي‌ است‌ که‌ در دورة‌ عمر خويش‌ حتي‌ براي‌ مصلحت‌ هم‌ حاضر به‌ گفتن‌ يک‌ کلمه‌ خلاف‌ واقع‌ نشد و در نتيجه‌ مجبور به‌ گوشه‌نشيني‌ و انزوا در روستاي‌ زواره‌ گشت... .»   5ــ آقاي‌ شمس‌‌الدين‌ رشديه، فرزند ميرزا حسن‌ رشدية‌ مشهور، با اشاره‌ به‌ تحولات‌ صدر مشروطه، سخن‌ جالبي‌ دارد که‌ دريغ‌ است‌ از ذکر آن‌ درگذريم: «در اواخر سال‌ 1322.ق، در قسمت‌ شمال‌ باغ‌ سفارت‌ انگليس، نزديک‌ ديوار، دو سه‌ چاهي‌ زدند و رها کردند. پس‌ از شش‌ ماه، مجاور ديوار شمالي، دالاني‌ به‌ عرض‌ دو متر و نيم‌ ساختند و به‌ فاصلة‌ يک‌ متر چاله‌هايي‌ کندند، و به‌ چاه‌ بزرگ‌ مربوط‌ کردند و رها کردند. شش‌ ماه‌ بعد، بين‌ چاله‌ها ديوار کشيدند. آن‌ دالان‌ به‌ اتاق‌هاي‌ کوچک‌ چاله‌دار تقسيم‌ شد. درهايي‌ هم‌ در جنوب‌ شهر، بازار نجّاران،‌ ساخته‌ و پرداخته‌ شد. روزي‌ هم‌ درها را به‌ آنجا انتقال‌ داده‌ به‌ اتاق‌ها گذاشتند. البته‌ بناها هر دفعه‌ هم‌ غير از بناهاي‌ دفعة‌ پيش‌ بودند. در روزهاي‌ تحصن‌ مردم‌ در سفارت، اين‌ اتاق‌ها مستراح‌هاي‌ حضرات‌ شد. چنين‌ کنند بزرگان‌ چو کرد بايد کار! فاعتبروا يا اولي‌الالباب.»[8]   6ــ حسين‌ اميد، از دموکرات‌هاي‌ صدر مشروطه‌ و از مؤ‌سسان‌ اولية‌ حزب‌ کمونيست‌ در ايران، زمان‌ تحصن‌ دوازده سال‌ داشته‌ و همراه‌ پدرش‌ کراراً‌ به‌ ميان‌ متحصنان‌ رفته‌ است. وي، که‌ ‌کوشيده تا حدودي‌ به‌ لايه‌هاي‌ زيرين‌ ماجرا نزديک‌ شود، خاطر نشان‌ ساخته است: «در باغ‌ بزرگ‌ سفارت‌ براي‌ هر يک‌ از اصناف، خيمه‌ و خرگاه‌ اختصاصي‌ برپا شده‌ بود و نام‌ صنف‌ و غرض‌ از تجمع‌ و تحصن‌ را در اشعاري‌ شيوا گنجانده‌ در مقام‌ خيام‌ خود نصب‌ کرده‌ بودند، اشعار هر صنف‌ را با علاقه‌مندي‌ در جنگي‌ جمع‌‌آوري‌ کرده‌ بودم‌ متأسفانه‌ از دست‌ دادم. جمعيت‌ متحصنين‌ سفارت‌ انگليس‌ را تا 25 هزار هم‌ گفته‌اند، ولي‌ اين‌ جمعيت‌ شب‌ها تقليل‌ پيدا مي‌کرد و کساني‌ که‌ سرپرست‌ مردي‌ در خانه‌ نداشتند به‌ منازل‌ خود مي‌رفتند. ديگ‌هاي‌ پلو شب‌ و روز در سفارت‌ سر بار، و چاي‌ و غليان‌ در گردش، و از متحصنان‌ و همراهان‌ آن‌ها با نظم‌ و ترتيبي‌ که‌ از توانايي‌ ايراني‌ خارج‌ بود پذيرايي‌ گرم‌ و شايان‌ به‌ عمل‌ مي‌آمد.»   محل‌ تأمين‌ مخارج‌ تاکنون‌ جزء اسرار مانده‌ است. آن‌هايي‌ که‌ تصور مي‌کنند حاج‌ محمدتقي‌ معروف‌ به‌ سفارتي‌ و حاج‌ محمدحسين‌ بنکدار که‌ ناظر خرج‌ بودند يا حاج‌ امين‌الضرب‌ و ساير تجار يا رجالي‌ که‌ با عين‌الدوله‌ مخالفت‌ داشتند به ويژه‌ ميرزا علي‌اصغرخان‌ امين‌السلطان،‌ که‌ داعية‌ تجديد صدارت‌ خود را داشت،‌ و طرفداران‌ او، تحمل‌ اين‌ مخارج‌ گزاف‌ را مي‌کردند، تصور مي‌کنم‌ در اشتباه‌ باشند. درست‌ است‌ که‌ در آن‌ تاريخ‌ جامعة‌ ما به‌ درجة‌ امروز آلوده‌ به‌ فساد نبوده‌ و مردم‌ خيرّي‌ وجود داشتند، ولي‌ چنانچه‌ خرجي‌ کرده‌ بودند اختفاي‌ آن‌ علت‌ نداشت‌ و براي‌ کسب‌ افتخار و بزرگداشت‌ خود افشا مي‌نمودند و استبعادي‌ هم‌ نداشت‌ در مقام‌ مطالبه‌ برآيند. شادروان‌ دولت‌آبادي‌ کتاب‌ «حيات‌ يحيي»، محل‌ خرج‌ را مجهول‌ دانسته‌ و متذکر شده‌ است: «بعضي‌ معتقدند دست‌ سياست‌ خارجي‌ کمک‌هاي‌ مادي‌ مي‌نمايد، تا چه‌ اندازه‌ صحيح‌ باشد.» با اين‌ حال‌ در حاشيه‌ آمده است: «تحقيقات‌ بعد نگارنده، محقق‌ داشت‌ هيچ‌ گونه‌ کمک‌ مادي‌ از خارج‌ نشده‌ و قسمت‌ عمدة‌ اين‌ مخارج‌ را رؤ‌سا و تجار، طرفداران‌ و کارکنان‌ امين‌السلطان‌ براي‌ سرکار آوردن‌ او مي‌داده‌اند و شايد از پول‌ خود امين‌‌السلطان‌ هم‌ بوده‌ است؛ ديگران‌ هم‌ به‌ مقاصد مختلف، کمک‌هايي‌ مي‌کرده‌اند.»[9]   حسين‌ اميد درخصوص اين حاشيه نوشته است: «براي‌ نويسنده‌ قبول‌ اينکه‌ اين‌ حاشيه‌ را شخصاً‌ در زمان‌ حيات‌ اضافه‌ کرده‌ باشند مقدور نيست؛ زيرا علت‌ نداشت‌ چنانچه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ پي‌ برده‌ باشند متن‌ را اصلاح‌ نکرده‌ به‌ حاشيه‌ رفته‌ باشند و به‌ فرض‌ اينکه‌ حاشيه‌ از ايشان‌ باشد ممکن‌ است‌ بر ايشان‌ تحميل‌ شده‌ يا قيد پرداخت‌ مخارج‌ تحصن‌ را به‌ وسيلة‌ اجانب‌ اهانتي‌ دانسته‌ و مِن‌ بابِ‌ جريحه‌دار نشدن‌ غرور ملي، به‌ اضافه‌ کردن‌ آن‌ مبادرت‌ کرده‌ باشند. به‌ علاوه، عبارت‌ ناظر به‌ قسمت‌ عمدة‌ مخارج‌ مي‌باشد و نسبت‌ به‌ بقيه‌ ساکت، و حساب‌ و کتابي‌ هم‌ در کار نبوده‌ است. به‌ علاوه، مجلدات‌ ”حيات‌ يحيي“‌ نشان‌ مي‌دهد در تمام‌ جزئيات‌ وارد و در هر دفعه‌ اسامي‌ را ذکر، و اگر از طرف‌ طبقات‌ مذکور در حاشيه، مخارج‌ متحصنين‌ که‌ امر مهمي‌ است‌ پرداخت‌ شده‌ بود بي‌اطلاع‌ نمي‌ماند و لااقل‌ چند نفري‌ را به‌ اسم‌ و رسم‌ معرفي‌ مي‌کرد و وهني‌ براي‌ آنان‌ متصور نبود که‌ خواسته‌ باشند احتراز جويند، بلکه‌ ماية‌ افتخار بود. اين‌ نکته‌ نيز قابل‌ توجه‌ است:‌ با آنکه‌ در ”حيات‌ يحيي“، همه‌‌جا امين‌السلطان‌ از طرفداران‌ سياست‌ دولت‌ روسيه‌ معرفي‌ شده‌ و در صحت‌ آن‌ هم‌ ترديد نيست.‌ چگونه‌ ممکن‌ است‌ سفارت‌ انگليس‌ به‌ کساني‌ راه‌ داده‌ باشد که‌ مي‌خواسته‌اند مخالف‌ سياست‌ دولت،‌ خود را سرکار آورند و تمسک‌ به‌ بي‌اطلاعي‌ سفارت‌ انگليس‌ هم‌ از محل‌ پرداخت‌ مخارج، امري‌ غير قابل‌ قبول‌ است.   همچنين‌ در صفحه‌ 124 جلد اول‌ حيات‌ يحيي‌ مندرج‌ است‌ که‌ انجمن‌ اتحاد اسلامي‌ اسلامبول‌ که‌ عليه‌ دستگاه‌ استبدادي‌ تجهيز و فعاليت‌ مي‌کرد، نامه‌هاي‌ سر‌ي‌ خود را توسط‌ برادر ميرزا شيخ‌ علي،‌ منشي‌ اول‌ سفارت‌ انگليس‌ در تهران‌ که‌ در سلک‌ تجار بود جزو مکاتبات‌ رسمي‌ سفارت‌ به‌ وسيلة‌ غلام‌ مخصوص‌ سفارت‌ مي‌فرستاده، بي‌ آنکه‌ انگليسيان‌ دخالت‌ يا اطلاع‌ داشته‌ باشند. البته‌ سياست‌ اقتضا داشته‌ چنين‌ وانمود شود انگليس‌ها اطلاع‌ نداشته‌اند، ولي‌ واقعيت‌ آن‌ قابل‌ تصديق‌ نيست.»[10]   آنچه‌ گفتيم‌ اشاراتي‌ نوعاً‌ کوتاه‌ و فشرده‌ دربارة‌ پشت‌ صحنة‌ تحصن‌ در سفارت انگليس از زبان‌ شاهدان‌ عيني‌ بود. تأييد اين‌ امر را در منابع‌ خارجي‌ (روسي) نيز مي‌توان‌ دريافت. مسيو ب. نيکيتين، عضو کنسولگري‌ روسيه‌ در رشت‌، تبريز و... (در مشروطة‌ دوم) دربارة‌ تحصن‌ کلام‌ جالبي‌ دارد: «انقلابيون‌ ايران،‌ يعني‌ کساني‌ که‌ بر ضد‌ سلطنت‌ استبدادي‌ قاجار نهضت‌ کرده‌ بودند، موقتاً‌ در اين‌ پارک‌ [پارک‌ ”قشنگ‌ سفارت‌ انگليس“] پناهنده‌ شده... بودند و با ديگ‌هاي‌ پلو پذيرايي‌ مي‌شدند و ماژورS [= ظاهراً کلنل اسمارت بعدي است]، آتاشة‌ نظامي‌ سفارت،‌ هم‌ در ميان‌ پناهندگان‌ مي‌گرديد و از آن‌ها مي‌پرسيد: آيا شما مشروطه‌ مي‌خواهيد؟ چنين‌ نيست؟ خلاصه‌ اسم‌ شب‌ اين‌ طور بود و به زودي‌ هواخواهان‌ مشروطيت‌ را به‌ دور آن‌ جمع‌ کرد.»[11] حتي‌ در منابع‌ انگليسي‌ نيز (به‌ رغم‌ تلاشي‌ که‌ براي‌ سرپوش‌ نهادن‌ بر تحرکات‌ پشت‌ صحنة‌ تحصن‌ وجود دارد) جاي‌ جاي‌ اشاراتي‌ تأمل‌برانگيز به‌ اين‌ امر شده است که پژوهندگان‌ تيزبين‌ را به‌ تأمل‌ فرامي‌خواند.   عبارت‌ طنزآميز سِر ادوارد گري‌ (وزيرخارجة‌ لندن‌ در عصر مشروطه، و عاقد قرارداد 1907 تجزية‌ ايران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ روس‌ و انگليس) به‌ اسپرينگ‌ رايس، سفير انگليس‌ در ايران، از اين‌ جمله‌ بوده‌ و براي‌ آشنايانِ‌ با زبان‌ ديپلماسيِ‌ پيچيده‌ و پُرمکرِ‌ بريتانيا (آن‌ هم‌ بريتانياي‌ مقتدر و جهان‌خوار آن‌ روز) گوياي‌ بسي‌ نکته‌‌ها و معاني‌ است. به درستي‌ گفته‌اند که «فرهنگ‌ و زبان‌ ديپلماسي‌ در ميان‌ هاله‌اي‌ از ابهام‌ و لفاظي‌ و تظاهر و تعارف‌ پيچيده‌ شده‌ و درک‌ نيات‌ تهيه‌‌کنندگان‌ اسناد و مدارک‌ و نامه‌هاي‌ سياسي، مستلزم‌ تخصص‌ در درک‌ زبان‌ و فرهنگ‌ خاص‌ ديپلماتيک‌ است.»[12] اسپرينگ‌ رايس، آن‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ «مرخصي» در انگلستان‌ به‌ سر مي‌برد و کارها به‌ دست‌ شارژدافر يا کاردار سفارت‌ (مستر گرانت‌ داف) مي‌چرخيد. مستر داف‌ نيز دو تن‌ از کارمندان‌ ورزيدة‌ خود: سرهنگ‌ داگلاس‌ و والتر اسمارت‌ را از قلهک‌ به‌ ساختمان‌ سفارت‌ فرستاده‌ بود تا امور را‌ رتق‌ و فتق‌ نمايند.[13] جالب‌ است‌ بدانيم‌ جناب‌ اسمارت‌ (ماژور آن‌ روزي‌ و کلنل‌ بعدي)، سال‌ها بعد در زمان‌ احمدشاه‌ مستشار سفارت‌ شد و با همدستي‌ ژنرال‌ آيرونسايد، کميتة‌ آهن‌ را به‌ رياست‌ سيد ضياالدين‌ طباطبايي‌ بر‌پا کرد که‌ حاصل‌ آن‌ طرح‌ و اجراي‌ کودتاي‌ 1299 بود.[14] زماني‌ هم‌ که‌ تاريخ‌ مصرفِ‌ سيد ضيا به‌ پايان‌ رسيد (يا مأ‌موريت‌ وي‌ تغيير کرد) و تباني‌ احمدشاه‌ و رضاخان، جان‌ وي‌ را به‌ خطر افکند، همين‌ جناب‌ اسمارت‌ بود که‌ پادرمياني‌ کرد و با وساطت کردن‌ نزد شاه، امنيت‌ سيد را تا لحظة‌ خروج‌ وي‌ از ايران‌ تضمين‌ کرد.[15] وي‌ همچنين‌ مسئوليت‌ مترجم‌ را در گفت‌وگوهاي‌ خصوصيِ‌ رضاخان‌ با سِر پرسي‌ لورين‌ (سفير وقت‌ انگليس) بر‌ عهده‌ داشت.[16]   به‌ هر روي، ادوارد گري‌ در 8 اوت‌ 1906.م به‌ اسپرينگ‌ رايس‌ خبر داد: «در حال‌ حاضر، طبق‌ گزارشي‌ که‌ به‌ من‌ رسيده، نزديک‌ به‌ چهارده‌هزار نفر در باغ‌ تابستاني‌ سفارت‌ ما در قلهک‌ بست‌ نشسته‌اند و عقيدة‌ شخصي‌ام‌ اين‌ است‌ که‌ خود شاه‌ نيز، دير يا زود، به‌ جمع‌ بست‌‌نشينان‌ خواهد پيوست!... .»[17] و چهار روز بعد باز به‌ همو نوشت: «عدة‌ بست‌نشينان‌ در قلهک، به‌ طور ناگهاني‌ تقليل‌ يافته‌ و از چهارده‌‌هزار نفر به‌ دويست‌ نفر رسيده‌ است. گرانت‌ داف‌ [کاردار سفارت] خيلي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ (حمايت‌ از چهارده‌هزار نفر مشروطه‌‌خواه‌ ايراني) مي‌نازد و شايد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ که‌ اين‌ دويست‌ نفر را به‌ عنوان‌ نمونه‌ نگاه‌ داشته‌ است‌ و در توجيه‌ عمل‌ خود (نگاه‌ داشتن‌ اين‌ عده) دليل‌ مي‌آورد که‌ اينان‌ ”شکايت‌ رسمي“ دارند.» سپس‌ افزود: «در قبال‌ اين‌ وضع، هر لحظه‌ انتظار دارم‌ از تهران‌ خبر برسد که‌ ملت‌ ايران‌ گرانت‌ داف‌ را به‌ عنوان‌ شاه‌ جديد خود برگزيده‌ است... تمام‌ امکانات‌ خزانه‌داري‌ بريتانيا، و اگر آن‌ نشد، تمام‌ بودجة‌ سر‌ي‌ دستگاه‌هاي‌ اطلاعاتي‌ ما، قرار است‌ تحت‌ اختيار شما گذاشته‌ شود که‌ باغ‌ وسيع‌ سفارت‌ را به‌ حال‌ سابقش‌ برگردانيد. تصور نمي‌کنم‌ ديگر مسأله‌اي‌ به‌ نام‌ ”کمبود کود“ براي‌ سال‌ آينده‌ داشته‌ باشيم. باروري‌ درختان‌ و گل‌هاي‌ محوطة‌ سفارت، بعد از قضاياي‌ اخير چنان‌ غني‌ شده‌ است‌ که‌ واقعاً‌ ارزش‌ پول‌ خرج‌ کردن‌ را دارد. دوست‌ عزيزم، چه‌ گل‌هاي‌ سرخ‌ قشنگي‌ در عرض‌ يکي‌ دو سال‌ آينده‌ در باغ‌ سفارت‌ خواهي‌ داشت!»[18]   جالب‌ است‌ که، مقامات‌ انگليسي‌ در ديدارها‌ و مراسلات‌ رسميِ‌ ديپلماتيکشان‌ با دولت‌ ايران‌ و روس‌ تزاري، همه‌ جا به‌ «سياست‌ بي‌طرفي»! تظاهر مي‌کردند، اما در عمل، عمال‌ سفارت‌ اين دولت‌ در ايران، چه‌ در داخل‌ سفارت‌ و چه‌ در خارج‌ آن، همگي‌ براي‌ «فريب» آزادي‌خواهان‌ و «ايجاد انحراف» در خط‌ اصيل‌ اسلامي‌ ــ مردميِ‌ قيام‌ و کشاندن‌ آن‌ به‌ خطوط‌ بدلي‌ استعماري‌ و غير اسلامي‌ (اما مردمي‌نمايانه) بسيج‌ شده‌ بودند و به‌ طور هماهنگ‌ (آن‌ هم‌ نه‌ چندان‌ پنهان!) فعاليت‌ مي‌کردند![19] حتي، به‌ قول‌ يکي‌ از مطلعان، مستر چرچيل‌ ــ دبير کهنه‌کار امور شرقي‌ سفارت‌ انگليس‌ ــ نيز که‌ با زبان‌ و خط‌ فارسي‌ به خوبي‌ آشنا بود[20] به‌ عنوان‌ آخوند طالقاني! (و لابد براي‌ تنظيم‌ ارتباط‌ ميان‌ آزادي‌خواه‌‌نمايانِ‌ نفوذيِ‌ تهران‌ و قم، و اجراي‌ سناريوي‌ انحراف‌ نهضت، همراه‌ ستون‌ پنجم) به‌ قم‌ رفته‌ بود![21]   ضياالدين‌ دُر‌ي‌ اصفهاني، مدرس‌ رشتة‌ فلسفه‌ و مدير يکي‌ از مدارس‌ تهران، که‌ ناظر حوادث‌ صدر مشروطه‌ بوده، داستان‌ عجيب‌ و عبرت‌انگيزي‌ را نقل‌ کرده و با اشاره‌ به‌ تحصن‌ جمعي‌ از مردم‌ پايتخت‌ در سفارت‌ انگليس‌ نوشته است: تا زمان اين‌ تحصن، «سخن‌ از مشروطه‌ در ميان‌ نبود و اين‌ کلمه‌ را کسي‌ نمي‌دانست! فقط‌ مشروطه‌ را به‌ مردم‌ تهران، اهل‌ سفارت‌ القا کردند!» سپس‌ «تفصيل» ماجرا را چنين‌ نقل‌ کرده است: «يک‌ روز طرف‌ عصر بنده‌ با سه‌ نفر از معممين، درب‌ سفارت‌ ايستاده‌ بودم. درشکة‌ شارژدافر سفارت‌ از قلهک‌ وارد شده، همين‌ که‌ درشکه‌ به‌ محاذات‌ ما رسيد ايستاد. بعد خانم‌ شارژدافر از درشکه‌ پياده‌ شد، با نهايت‌ خنده‌رويي‌ و تغمز به‌ نزد ما آمده‌ گفت: آقايان، شما براي‌ چه‌ به‌ اينجا آمده‌ايد؟ يک‌ نفر روضه‌خوان[22] که‌ فعلاً‌ اسمش‌ را فراموش‌ کرده‌ام‌ در جواب‌ خانم‌ گفت: ما آمده‌ايم‌ اينجا يک‌ مجلس‌ عدالت‌ مي‌خواهيم. گفت: نمي‌دانم‌ مجلس‌ عدالت‌ چيست؟ گفت: يک‌ مجلسي‌ که‌ دانشمندان، ريش‌سفيدانمان‌ بنشينند نگذارند حکام‌ و سلاطين‌ به‌ ما ظلم‌ کنند. گفت: پس‌ شما يقين‌ مشروطه‌ مي‌خواهيد.   اين‌ اولين‌ دفعه‌ بود که‌ لفظ‌ مشروطه‌ را از دهان‌ خانم‌ انگليسي‌ شنيديم. شيخ‌ مخاطب‌ گفت: بلي! ما مشروطه‌ مي‌خواهيم. آن‌ خانمِ‌ مُحيله[23] لبش‌ را گزيد و گفت: نه! شما مشروطه‌ نگوييد! ما که‌ مشروطه‌ شديم‌ کشيشهايمان‌ را کشتيم، سلاطينمان‌ را کشتيم‌ تا مشروطه‌ شديم. شما نگوييد، خوب‌ نيست! آخوند مخاطب‌ گفت: ما هم‌ مي‌کشيم‌ هر کسي‌ را که‌ مخالفت‌ کند و اگرچه‌ امام‌ زمانمان‌ باشد.   خانم‌ خندة‌ طولاني‌ نموده، گفت: شما هم‌ مي‌کشيد؟! بسيار خوب! خنده‌کنان‌ و رقص‌کنان‌ رفت‌ در تهِ‌ باغ.»   ضياالدين‌ در‌ي، از سخنان اين‌ فرد، «آشفته‌ و پريشان‌ شده» به‌ وي‌ پرخاش‌ کرده است که: «اي‌ سفيه‌ احمق! اين‌ چه‌ حرف‌ کفرآميزي‌ بود که‌ گفتي؟! آنچه‌ را که‌ اين‌ دشمن‌ دين‌ و ملّت‌ به‌ تو القا کرد، يا موافق‌ با شريعت‌ اسلام‌ است‌ يا مخالف. اگر موافق‌ است‌ که‌ امام‌ زمان‌ مخالفت‌ نمي‌کند، و اگر مخالف‌ با شريعت‌ اسلام‌ است‌ تو چگونه‌ طلب‌ مي‌کني‌ چيزي‌ را که‌ ضد‌ اسلام‌ است؟!». به‌ نوشتة‌ در‌ي، طولي‌ نکشيد که‌ وي‌ شنيد: «يکي‌ فرياد مي‌کرد ما مشربه‌ مي‌خواهيم، يکي‌ فرياد مي‌کرد ما شرطه‌ مي‌خواهيم!» و آن‌ روحاني‌‌نما نيز «فرياد مي‌کرد: بگوييد آنچه‌ را که‌ خانم‌ گفت: ”مشروطه‌ مي‌خواهيم.“»[24]   به‌هرروي، نقشة‌ طر‌احي‌شده‌ در سفارت‌ انگليس، چنان‌ مزورانه‌ و سريع‌ اجرا شد‌ که‌ به سرعت‌ شعار اسلامي، شفاف‌ و ريشه‌دارِ‌ عدالت‌خانه، به‌ شعار وارداتي، چند پهلو و متشابهِ‌ مشروطه‌ تغيير نام‌ داد (شعاري‌ که‌ هنوز هم‌ در مبدأ زايش، نحوه پيدايي و وجه‌ تسمية‌ آن، ميان‌ محققان، اختلاف‌ نظر وجود دارد).[25] افراد مرموز، همچنين‌ به‌ ياري‌ کاردار سفارت، مستر گرانت‌ داف، در دستخط‌ شاهِ‌ محتضر (مورخ‌ 16 جمادي‌ الثاني‌ 1324.ق) مبني‌ بر اجازة‌ تأسيس‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ دست‌ بردند‌ و درست‌ در بحبوبة‌ باردهيِ‌ درخت‌ نهضت‌ عدالت‌خانه، زمينه‌ را به‌ گونه‌اي‌ چيدند که‌ دستخط‌ جديدي‌ صادر گرديد و ضمن‌ آن، قيد «اسلامي» براي‌ هميشه‌ در دوران‌ مشروطه، از عنوان‌ مجلس‌ حذف شد، و جاي‌ خود را به‌ عنوان‌ «ملّي» داد![26]   شيخ‌ فضل‌الله‌نوري، يکي‌ از نخستين‌ گام‌هاي‌ انحرافي‌ در نهضت‌ مشروطه‌ را همين‌ امر مي‌دانست. در لايحة‌ مورخ‌ 18 جمادي‌الثانيه‌ 1325 منتشر شده از سوي‌ او در ايام‌ تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظيم(علیه السلام) چنين آمده است: «همين‌ که‌ مذاکرات‌ مجلس‌ [شورا] شروع‌ شد و عناوين‌ داير به‌ اصل‌ مشروطيت‌ و حدود آن‌ در ميان‌ آمد، از اثناي‌ نطق‌ها و لوايح‌ و جرايد، اموري‌ به‌ ظهور رسيد که‌ هيچ‌کس‌ منتظر نبود و زايدالوصف‌ ماية‌ وحشت‌ و حيرت‌ رؤ‌ساي‌ روحاني‌ و ائمة‌ جماعت‌ و قاطبة‌ مقدسين‌ و متدينين‌ شد. از آن‌ جمله‌ در منشور سلطاني‌ که‌ نوشته‌ بود مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ اسلامي‌ داديم، لفظ‌ ”اسلامي“‌ گم‌ شد و رفت! که‌ اين‌ فقره‌ سند صحيح‌ دارد، عندالحاجه‌ مذکور و مشهود مي‌شود.»[27]   آري، به‌ قول‌ شاعر:   ما از برون‌ در، شده‌ مغرورِ‌ صد فريب‌   تا خود، درون‌ پرده‌ چه‌ تقدير مي‌کنند؟!   خوشبختانه‌ گزارشي‌ مفصل‌ از اقدامات‌ حساب‌شدة‌ اعضاي‌ سفارت‌ انگليس‌ (مدت‌ها پيش‌ از شروع‌ تحصن)، براي‌ فراهم‌ ساختن‌ زمينة‌ تجمع‌ و تحصن‌ جمعي‌ کثير از مردم‌ پايتخت، در دست‌ است‌ که‌ مرحوم‌ آيت‌ الله حاج‌ سيد حسين‌ بُدَلا (از علماي‌ پارسا و معمر قم، که‌ در سال‌هاي‌ اخير درگذشتند) در منزل‌ خود براي‌ اين‌ جانب‌ ــ علي‌ ابوالحسني‌ (منذر) ــ نقل‌ کرده است (نگارنده هنگام نقل اين گزارش‌، آن را در سه‌ صفحه‌ پاکنويس‌ کرده‌ و به‌ مهر و امضاي‌ ايشان‌ و نيز فرزند فاضلشان‌ (به‌ عنوان‌ شاهد) رسانده‌ است).   جناب‌ بدلا در آغاز اين گزارش‌ (که‌ به‌ قلم‌ حقير، و به‌ نقل‌ از ايشان، نگارش‌ يافته) چنين‌ آورده است: «حکايت‌ عبرت‌انگيز زير، که‌ از مقدمه‌‌چيني‌هاي‌ سفارت‌ پيش‌ از کشاندن‌ جمعي‌ از مردم‌ تهران‌ به‌ تحصن‌ در سفارت‌ انگليس‌ در صدر مشروطه‌ پرده‌ برمي‌دارد، عيناً‌ همان‌ چيزي‌ است‌ که‌ اينجانب‌ سيد حسين‌ بُدَ‌لا در تاريخ‌ محرم‌ 1406ق/ شهريور 1364.ش‌ براي‌ جناب‌ حجت‌الاسلام‌ آقاي‌ شيخ‌ علي‌ ابوالحسني‌ (منذر) نقل‌ کردم‌ و ايشان‌ براي‌ ثبت‌ در تاريخ‌ در سه صفحه‌ نوشته‌اند.» جناب‌ ايشان‌ علاوه‌ بر گواهي‌ فوق، ذيل‌ هر صفحه‌ را نيز مستقلاً‌ مهر و امضا کرده‌ است.[28]   متن‌ گزارش‌ چنين‌ است:   «بسمه‌ تعالي‌   حضرت‌ آيت‌الله حاج‌ سيد حسين‌ بُدَ‌لا، از اساتيد معظم‌ و کهنسال‌ حوزة‌ علمية‌ قم‌ و از خصصين‌ مرحوم‌ آيت‌الله حاج‌ شيخ‌ عبدالکريم‌ حائري‌ يزدي‌ و نيز مرحوم‌ آيت‌الله بروجردي‌ هستند که‌ در حوزه‌ به‌ حُسن‌ شهرت‌ و صفاي‌ نفس‌ و صدق‌ کلام‌ معروف‌اند. ايشان‌ در محرم‌ 1406.ق/ شهريور 1364.ش‌ به‌ اين‌ بنده‌ ــ علي‌ ابوالحسني‌ (منذر) ــ فرمودند:   در تهران، پيرمردي‌ شصت ــ هفتاد ساله‌ (ظاهراً‌ تهراني‌الأ‌صل، و داراي‌ قد‌ي‌ رشيد، و متدين) موسوم‌ به‌ ”بابا“ مي‌زيست‌ که‌ (احتمالاً) ”جعفري“ به‌ او مي‌گفتند و از ياران‌ فدائيان‌ اسلام‌ و مرحوم‌ شهيد نو‌اب‌ صفوي‌ محسوب‌ مي‌شد. بابا مدت‌ها پس‌ از شهادت‌ فدائيان‌ زنده‌ بود و آشنايي‌ من‌ با او نيز، به‌ همان‌ مناسبتِ‌ ارتباطم‌ با فدائيان‌ اسلام‌ اوليه، خصوصاً‌ با عموزادة‌ پدرم‌، مرحوم‌ شهيد آقا سيد عبدالحسين‌ واحدي، صورت‌ گرفت. بابا، در همان‌ زمان‌ها، براي‌ ما چنين‌ نقل‌ کرد:   من‌ در صدر مشروطه‌ حدوداً‌ مقابل‌ سفارت‌ انگليس‌ در تهران، دکان‌ داشتم. يک‌ وقت، از ترددهايي‌ که‌ به‌ داخل‌ سفارت‌ مي‌شد، احساس‌ کردم‌ در سفارت‌ انگليس، دارد جريانات‌ عجيب‌ و غير معمولي‌ اتفاق‌ مي‌افتد. در تاريک‌شبي‌ که‌ در دکان‌ مانده‌ و مشغول‌ رسيدگي‌ به‌ حساب‌ دخل‌ و خرج‌ ساليانه‌ بودم، متوجه‌ شدم‌ شترهايي‌ همراه‌ با بار به‌ درون‌ سفارت‌ مي‌روند! از لاي‌ در به‌ دقت‌ ملاحظه‌ کردم‌ و در تاريکي، از روي‌ صدا و نيز قيافة‌ افراد، دو تن‌ از شتردارها را شناسايي‌ نمودم. فردا، روي‌ کنجکاوي، آن‌ها را پيدا کردم‌ و قضيه‌ را جويا شدم.   آقاي‌ بدلا توضيح‌ دادند که آن‌ روزها وسايط‌ نقلي?‌ کنوني‌ وجود نداشت. وسيلة‌ بزرگ‌ حمل‌ و نقل، شتر بود و وسيلة‌ کوچک‌ترش‌ الاغ؛ و جداي‌ از اين‌ دو، حمال‌ها که‌ بارها را بر دوش‌ گرفته‌ و اين‌ سو و آن‌ سو مي‌بردند. مرکز خريد و فروش‌ و نيز کراية‌ شترها و الاغ‌ها، ميدان‌ مال‌فروش‌ها بود که‌ جنب‌ امامزاده‌ سيد اسماعيل‌ (واقع‌ در شمال‌ چهارراه‌ مولوي) قرار داشت. پاتوق‌ اشخاصي‌ هم‌ که‌ به‌ عتبات‌ و ديگر نقاط، مسافر مي‌بردند، آنجا بود. ضمناً‌ ميدان‌ بارفروش‌ها هم،‌ که‌ مرکز خريد و فروش‌ بار بود، نزديک‌ آنجا قرار داشت. به‌ بقية‌ ماجرا از زبان‌ بابا توجه‌ کنيد:   بابا مي‌گفت: از يکي‌ از آن‌ دو تن‌ پرسيدم: هان! بگو ببينم‌ تو، ديشب، در آن‌ وقت‌ شب، در سفارت‌ انگليس‌ چه‌ مي‌کردي؟! شتردار مزبور ابتدا قضيه‌ را منکر شد، گويي‌ به‌ او سپرده‌ بودند که‌ چيزي‌ نگويد. ولي‌ بعد که‌ اصرار مرا ديد، گفت: سر پامنار (= مقابل‌ جايگاه‌ قبلي‌ سفارت‌ روس) انبار آقايان‌ رَز‌ازها (برنج‌فروش‌ها) است‌ که‌ از مازندران‌ با قاطر برنج‌ را بار کرده‌ و از آنجا نيز به‌ دکان‌هاي‌ رز‌ازي‌ انتقال‌ مي‌دهند. از سفارت‌ انگليس‌ نزد من‌ آمدند و مرا پيش‌ رز‌ازها بردند که‌ برنج‌ را از آن‌ها تحويل‌ بگيرم‌ و شبانه‌ به‌ سفارت‌ ببرم‌ (آقاي‌ بدلا فرمودند: حال‌ آيا خود رز‌ازها واسطة‌ مأموريت‌ او شده‌ بودند يا سفارت، يادم‌ نيست‌ که‌ بابا چه‌ مي‌گفت).   باري، اولين‌ چيزي‌ که‌ مشاهده‌ کردم‌ قطار شتر بود که‌ شب‌هاي‌ متعدد به‌ داخل‌ سفارت‌ برنج‌ مي‌بردند، و همين‌ امر موجب‌ کنجکاوي‌ و پيگيري‌ قضيه‌ از سوي‌ من‌ شد. با تعقيب‌ جريان، دريافتم‌ برنجي‌ را که‌ اشخاص‌ وارد، از مازندران‌ با قاطرهاي‌ مخصوص‌ مازندراني‌ به‌ انبار رز‌ازها در پامنار مي‌آورند، شبانه‌ با شتر (که‌ صداي‌ پايش‌ شنيده‌ نمي‌شود) از پامنار به‌ داخل‌ سفارت‌ منتقل‌ مي‌شود. پس‌ از جريان‌ انتقال‌ برنج‌ به‌ داخل‌ سفارت، باز متوجه‌ شدم‌ که‌ شب‌ها، وقت‌ و بي‌وقت، اشخاصي‌ مي‌آيند و به‌ سفارت‌ مي‌روند. مِن‌ جمله، چوب‌ و تختة‌ زيادي‌ به‌ داخل‌ سفارت‌ آوردند! در آن‌ ميان، نجاري‌ را که‌ آشنا بود، ديدم‌ رفت‌ و آمد مي‌کند. از وي‌ پرسيدم‌ جريان‌ چيست؟! گفت: نمي‌دانم، در محوطة‌ عقب‌ سفارت، نزديک‌ ديوار، کانال‌ درازي‌ در زمين‌ کنده‌اند. قبلاً‌ اظهار مي‌داشتند که‌ مي‌خواهند يک‌ ديوار ممتد بکشيم‌ و اين‌ کانال، جاي‌ پيِ‌ آن‌ ديوار است. اما حالا مي‌گويند، فعلاً‌ کار لازم‌ ديگري‌ داريم‌ که‌ بايد به‌ سرعت‌ انجام‌ گيرد. گفتم: چه‌ مي‌خواهيد بکنيد؟ گفتند: چند قطعه‌ تخته‌ به‌ عرض‌ حدود يک‌ متر و بلنداي‌ تقريباً‌ 5/1 يا 134متر بريده‌ و کنار هم‌ روي‌ کانال‌ قرار دهيد. بعد هم‌ از جنب‌ هر يک‌ از تخته‌ها قسمتي‌ را با اين‌ عرض‌ و طول‌ جدا سازيد که‌ وقتي‌ دو تخته‌ کنار يکديگر قرار مي‌گيرد به‌ اندازة‌ 40 سانت‌ در وسط‌ آن‌ خالي‌ بماند. در کنار تخته‌هاي‌ مزبور، تخته‌هاي‌ ديگري‌ نيز قرار داشت‌ که‌ عمودي‌ نصب‌ مي‌شد (و حائل‌ بين‌ توالت‌ها بود).   آن‌ وقت، جلو اين‌ تخته‌ها و کانال، يک‌ نهر کوچکي‌ کنده‌ بودند. يک‌ روز مي‌بيند که‌ کدخداهاي‌ دهات‌ شميران، يکي‌ يکي‌ مي‌آيند و به‌ سفارت‌ مي‌روند (آن‌ ايام، شميران‌ دِه‌ به‌ دِه‌ بود و هر ده، از مقداري‌ آب‌ قنات‌ يا چشمه، بهره‌ داشت. يک‌ قسمت‌ هم‌ از رودخانه‌ آب‌ مي‌گرفتند که‌ مرکز اصلي‌ آن‌ آبشارِ‌ پس‌ قلعه‌ بود، و امامزاده‌ قاسم‌ و دربند و جعفرآباد و سعدآباد و...، در امتداد رودخانة‌ مزبور سهمي‌ از آب‌ داشتند که‌ بعدها رضاخان‌ پهلوي‌ آن‌ دهات‌ را ضبط‌ کرد و کاخ‌ سعدآباد را برپا ساخت).   يکي‌ از کدخداها را که‌ با وي‌ آشنا بودم، جاي‌ ديگر گير آورده‌ و پرسيدم: چه‌ خبر است‌ که‌ به‌ سفارت‌ رفت‌ و آمد مي‌کنيد؟ گفت: آقايان‌ سفارتي‌ها يک‌ طاق‌ آب‌ از ما خريده‌اند (نصف‌‌شبانه‌ روز آب‌ را که‌ دوازده ساعت‌ باشد، يک‌ طاق‌ مي‌گفتند). بالأ‌خره‌ معلوم‌ شد که‌ از هر يک‌ از دهات‌ سر راه، يک‌ طاق‌ آب‌ خريده‌ و قرار گذاشته‌اند که‌ هر وقت‌ سفارت‌ خواست، آن‌ها اين‌ يک‌ طاق‌ آب‌ را رها کنند به‌ سفارت‌ بيايد! ضمناً‌ براي‌ انتقال‌ آب‌ به‌ سفارت‌ نيز، راه‌ آب‌ طبيعي‌ در نظر گرفته‌ شده‌ بود که‌ قبلاً‌ وجود داشت‌ و آب‌هاي‌ زيادي‌ که‌ احياناً‌ ــ مثلاً‌ در زمستان‌ ــ مصرفي‌ نداشت‌ در آن‌ قرار مي‌گرفت‌ و به‌ طرف‌ شهر مي‌آمد و به‌ خندق‌ دورشهر (دروازه‌ شميران) مي‌ريخت. خلاصه‌ آنکه، قرار سفارت‌ با حضرات‌ اين‌ بود که‌ هر ساعت، آب‌ خواستيم، آب‌ را رها کنيد بيايد توي‌ نهر و از آن‌ طريق‌ به‌ شهر آمده‌ و داخل‌ جوي‌ سفارت‌ شود؛ و از بسياري‌ از اين‌ دهات، با آنکه‌ تابستان‌ بود، به‌ علت‌ پول‌ زيادي‌ که‌ داده‌ بودند يک‌ يا چند طاق‌ آب‌ خريده‌ بودند...   مسألة‌ ديگر، روغن‌هايي‌ بود که‌ از سمت‌ کرمانشاه‌ مي‌آوردند! بدين‌ گونه‌ که، خيک‌هاي‌ روغن‌ را با قيمت‌هاي‌ گزاف‌ از کرمانشاه‌ خريداري‌ کرده‌ و به‌ جاي‌ سردخانه، در زمين‌هاي‌ بادگيردار سفارت‌ انبار مي‌کردند. ساير چيزهايي‌ را نيز که‌ جاي‌ خنک‌ لازم‌ داشت‌ در آن‌ زيرزمين‌ها قرار مي‌دادند، و خلاصه‌ انبارهاي‌ زيادي‌ براي‌ اشياي‌ گوناگون‌ وجود داشت‌ که‌ در آن، هر چيز در جاي‌ خود و به‌ تناسب‌ قرار مي‌گرفت.   مي‌گفت: به‌ تدريج‌ مي‌ديدم‌ شب، وقت‌ و بي‌وقت، اشياي‌ مختلفي‌ را از درب‌ جلو يا پشت‌ سفارت‌ به‌ درون‌ آن‌ مي‌آورند، به‌ گونه‌اي‌ که‌ کسي‌ متوجه‌ نمي‌شد و از مجموع‌ اين‌ فعل‌ و انفعال‌ها پيدا بود که‌ يک‌ حادثة‌ بزرگي‌ بايد واقع‌ شود. ضمناً‌ با شتردارها و حمال‌ها، و خلاصه‌ با آن‌هايي‌ که‌ اشياي‌ مختلف‌ يا ظرف‌ و ظروف‌ را به‌ داخل‌ سفارت‌ مي‌آوردند قرار گذاشته‌ بودند که‌ اين‌ پول‌ را بگير و روزي‌ يک‌ دفعه‌ (مثلاً) هر وقت‌ ما خواستيم، در جاي‌ معيني‌ سر بزن‌ (ظاهراً‌ در همان‌ ميدان‌ بارفروش‌ها، توي‌ مدرسة‌ فيلسوف‌ که‌ جنب‌ آن‌ بود يا اطراف‌ ميدان‌ توي‌ امامزاده‌ سيد اسماعيل‌ و...) که‌ اگر کاري‌ داشتيم‌ رابط‌ ما به‌ تو بگويد؛ هر وقت‌ خبرتان‌ کردند و پيغامي‌ دادند آن‌ کار را بکنيد. همچنين‌ مي‌سپردند که‌ به‌ کسي‌ نگويند، و حتي‌ در ميان‌ آن‌ها جواسيسي‌ گمارده‌ بودند که‌ اگر يکي‌ قضيه‌ را لو داد، او را به‌ کيفيت‌هاي‌ خاص‌ تعقيب‌ کنند!   جريان‌ بدين‌ منوال‌ بود تا اينکه‌ يک‌ شب‌ نجّارها را خبر مي‌کنند که‌ بياييد تخته‌ها(ي‌ توالت‌ها) را روي‌ به‌‌اصطلاح‌ پايه، با فاصله‌اي‌ از يکديگر، قرار دهيد. از آن‌ سوي، کدخداها را نيز خبر مي‌کنند که‌ آب‌ را، به‌ تناوب، پشت‌ سر هم‌ رد کنيد بيايد به‌ سفارت، جلوي‌ توالت‌ها؛ و بالاي‌ توالت‌ها که‌ يک‌ حوض‌ وسيعي‌ قبلاً‌ براي‌ آب‌ خوردن‌ و شستشو و غيره‌ آنجا ساخته‌ بودند. يک‌ قسمت‌ وسيعي‌ را هم‌ براي‌ دام‌هايي‌ در نظر گرفته‌ بودند که‌ چوبدارها شبانه‌ از بيرون‌ به‌ داخل‌ سفارت‌ مي‌آوردند و قصاب‌هايي‌ را هم‌ خبر مي‌کنند براي‌ ذبح‌ آن‌ دام‌ها، و نيز آشپزها و نانواهايي‌ را براي‌ همانجا... .   باري، بابا مي‌گفت: يک‌ روز صبح‌ ما در دکان‌ نشسته‌ بوديم، که‌ ديديم‌ از همان‌ شتردارها و..، يک‌ عده‌‌اي‌ که‌ فِرز و زرنگ‌ هستند راه‌ افتاده‌ و هياهو به پا کرده‌اند و شعارهاي‌ سياسي‌ مي‌دهند! و خلاصه‌ ريختند داخل‌ سفارت‌ و برنامة‌ پلو چلوي‌ مفصل‌ برقرار شد... از جمعيت‌ نيز، هر چه‌ که‌ مي‌آمد، يک‌ عده‌ را بيرون‌ مي‌فرستادند که‌ برويد و خبر دهيد که‌ بيايند پلو در کار است‌ و...!   عنوان، آزادي‌خواهي‌ بود و اينکه‌ شاه‌ بايد مشروطه‌ بدهد و مخالفان‌ مشروطه‌ بايد از بين‌ بروند.   اين گزارش مؤيد اين مسأله است که قيام‌ عدالت‌خواهي‌ مردم‌ ايران‌ (به‌ رهبري‌ علماي‌ دين) در اواخر سلطنت‌ مظفرالدين‌شاه، که‌ سوداي‌ تحقق‌ «عدالت‌ اسلامي» را در سر داشت، در گوهر خود، قيامي‌ اصيل، خودجوش‌ و فراگير به شمار مي‌رفت که‌ بر گفتمان‌ ديرين‌ و کهن‌ ايران، يعني «گفتمان‌ عدالت»، استوار بود. اما متأسفانه‌ وقوع‌ اين‌ حادثة‌ شگفت‌ و بي‌سابقة‌ تاريخي‌ در آستانة‌ به‌ ثمر نشستن‌ نهال‌ جنبش‌ ملّت، همراه‌ مقارنات‌ و مؤ‌خراتي‌ که‌ داشت، قيام‌ اصيل‌ ملّت‌ را به‌ حرکتِ‌ نوظهور و وارداتي‌ «مشروطه» تبديل‌ کرد و منشأ صدها مشکل‌ سياسي و اجتماعي‌ در تاريخ‌ کشورمان‌ شد.       پي‌نوشت‌ها [1]ــ رک: ناظم‌الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، به اهتمام علي‌اکبر سعيدي سيرجاني، تهران، آگاه، 1357؛ محمدمهدي شريف کاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار به کوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، تهران، نشر تاريخ ايران، 1362؛ کتاب آبي (گزارش‌هاي محرمان? وزارت امور خارج? انگليس دربار? انقلاب مشروطي? ايران)، به کوشش و ويرايش احمد بشيري، تهران، نشر نو، 1362   [2]ــ محمدمهدي شريف‌کاشاني، همان، ج1، ص74   [3]ــ همان، ص82 و نيز صص 73، 168، 173 و 174   [4]ــ رک: ابراهيم صفايي، اسناد مشروطه، تهران، نشر بابک، 1355، صص44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106 و 113 و 120   [5]ــ مخبرالسلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، تهران، زوّار، 1361، چ3، ص41   [6]ــ محيط، سال اول، شمار? اول (رجب 1361.ق/ شهريور 1321.ش)، صص15ــ12   [7]ــ تأييد کلام محيط را مي‌توان در گفت? مشهور تقي‌زاده (از پيشوايان مشروطه) بازجست که با اشاره به بست‌نشيني کوتاه جمعي از مردم در کنسولگري انگليس در تبريز، نوشته است: «در آن يک هفته، مردم تبريز به قدر ده سال پيش آمده و در مدرس? قنسولخانه تربيت شدند.»! رک: تاريخ انقلاب ايران، منسوب به تقي‌زاده (مندرج در: يغما، سال 14، ش2 به بعد، ص24).   دکتر احسان نراقي به مناسبت حرف تقي‌زاده (تربيت سريع و يک هفت? مردم در مدرس? قنسولخانه!) نکته‌اي نغز دارد: «به همين آساني؟! اگر بتوان در عرض يک هفته به انداز? ده سال به سوي آزادي پيش رفت، لابد بايد بتوان، از طرف ديگر، آنچه را که در طول ده سال در اين راه به‌دست آمده است از دست داد. و در حقيقت، همين‌طور هم شد.»! (آزادي، حق و عدالت (گفت‌وگوي اسماعيل خويي با احسان نراقي)، تهران، جاويدان، صص213ــ212).   [8]ــ شمس‌الدين رشديه، سوانح عمر، صص110ــ109   [9]ــ يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، چ2، تهران، عطار و فردوسي، 1361 ، ص72   [10]ــ خاطرات اميد، مندرج در: خاطرات و اسناد (مجموعه‌اي از خاطرات خاطره‌نويسان نخبه و عکس‌هاي معتبر و منحصر)، به کوشش سيف‌الله وحيدنيا، تهران، وحيد، 1367   [11]ــ خاطرات و سفرنام? مسيو ب، نيکيتين، ص38   [12]ــ واقف شريفي، وقتي که مارکسيستها تاريخ مي‌نويسند، ص22   [13]ــ ايرانيان در ميان انگليسيها، ترجم? کريم امامي، ص378   [14]ــ حسين مکي، تاريخ بيست‌سال? ايران، ج1، ص189   [15]ــ دکتر جواد شيخ‌الاسلامي، افزايش نفوذ روس و انگليس...، ص34   [16]ــ ماجراي شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان، ترجم? رفيعي مهرآبادي، ص5   [17]ــ نامه‌هاي خصوصي سِر سسيل اسپرينگ رايس وزيرمختار انگليس در دربار ايران (در عهد سلطنت مظفرالدين‌شاه و محمدعلي‌شاه قاجار)، ترجم? دکتر شيخ‌الاسلامي، تهران، اطلاعات، 1375، ص133   [18]ــ همان، صص134ــ133؛ جناب وزيرخارجه، در اين نامه، ظاهراً شوخي‌ کرده است. ولي‌ مي‌دانيم‌ که هر شوخي‌اي‌ «چيزي‌ از حقيقت» را با خود دارد! به علاوه، گاه‌ خيلي‌ از حرف‌هاي‌ جد‌ي‌ را در کپسول‌ «طنز و شوخي» مي‌ريزند، تا هنگام‌ لزوم، بتوانند آن‌ها را «حاشا» يا «توجيه» کنند. همان‌‌طور که، به‌ نظر مي‌رسد «غيبتِ» جناب‌ سفير از ايران‌ (به‌ بهانة‌ «مرخصي»!) در روزهايِ‌ بسيار حساس، و سپردن‌ کار به‌ دست‌ عناصرِ‌ (ظاهراً) درجة‌ 2 ولي‌ عملاً‌ «همه‌کارة» سفارت‌ (نظير چرچيل‌ و گرانت‌ داف)، مي‌تواند براي‌ اين‌ باشد که‌ اگر به‌ هر دليل، سناريوي‌ تحصن‌ در سفارت، توفيق‌ لازم‌ را کسب‌ نکرد و محاسبات‌ و برنامه‌‌ريزي‌هاي‌ ازپيش‌‌تعيين‌شده، غلط‌ از آب‌ در آمد و حتي‌ «سرکنگبين، صفرا فزود»، بتوانند به‌ نوعي‌ سر و ته‌ قضيه‌ را هم‌ آورند‌ و مثلاً‌ آن‌ را «تمردِ»! افراد غير مسئول‌ از سياست‌ «رسميِ» دولت‌ فخيمة‌ بريتانيا جلوه‌ دهند و ماجرا را «ماستمالي‌ کنند»!...   کسي‌ چه‌ مي‌داند؟! اين‌ احتمال‌ هم‌ مي‌رود که‌ جناب‌ سفير، اطلاع‌ يا آمادگي‌ لازم‌ براي‌ اجرا و کارگرداني‌ اين‌ سناريو را نداشته است، و لذا دست‌هاي‌ پشت‌ پرده، زمان‌ اجراي‌ نمايش‌ را هنگام‌ غيبت‌ و مرخصي‌ او قرار داده‌اند. تعجب‌ هم‌ نکنيد! اين‌ نوع‌ کارها در حوزة‌ ديپلماسيِ‌ لندن‌ سابقه‌ و لاحقه‌ دارد، که‌ بحث‌ آن‌ فرصتي‌ ديگر مي‌طلبد.   [19]ــ مخبرالسلطنه‌ نوشته است: سفير انگليس‌ در مقابل‌ درخواست‌ عده‌اي‌ از مردم‌ که‌ خواهان‌ تحصن‌ بودند «در ظاهر‌ اظهار عدم‌ موافقت‌ کرده، باطناً‌ مساعدت‌ داشت» (رک: مخبرالسلطنه هدايت، گزارش‌ ايران، به اهتمام محمدعلي صوتي، چ2، تهران، نقره، 1362، ص‌ 171). دولت‌ آبادي‌ نيز که‌ خود از فعالان‌ و صحنه‌گردانان‌ مشروطه‌ بوده‌ و به‌ افشاي‌ اسرار هم رغبت چنداني نداشته، نوشته است: «اينجا لازم‌ است‌ به‌ يک‌ مطلب‌ مهم‌ اشاره‌ نمايم، و آن، نظريات‌ سياسي‌ انگليسان‌ است‌ در اين‌ درجه‌ همراهي‌ با متحصنين‌ و دادن‌ دستورات‌ خصوصي‌ به‌ آن‌ها، مخصوصاً‌ در اين‌ موضوع‌ که‌ اختيارات‌ شاه‌ بايد محدود گردد... .» (يحيي دولت‌آبادي، همان، ج2، ص81).   [20]ــ خان ملک ساساني، دست پنهان سياست انگليس در ايران، ص80   [21]ــ محمود محمود، تاريخ‌ روابط‌ سياسي‌ ايران‌ و انگليس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، بي‌تا، ج 7، ص40؛ سال‌ها پيش‌ از اين‌ تاريخ‌ نيز، در ايام‌ محرم‌ «يک‌ شب، تمام‌ لباسش‌ را ايراني‌ کرده، يک‌ عبا هم‌ دوش‌ کرده، به‌ تکية‌ دولتي‌ آمده‌ بود. در ميان‌ ده‌‌هزار نفر»، فقط ظهيرالدوله‌ (که‌ به‌ اقتضاي‌ شغلش‌ در دربار، با او مراوداتي‌ داشت، قادر به‌ شناسايي‌ وي‌ شده‌ بود (رک، سفرنامة‌ ظهيرالدوله، به کوشش دکتر محمداسماعيل رضواني، تهران، مستوفي، 1371، ص‌ 174).   [22]ــ بقي? ماجرا کاملاً نشان مي‌دهد که فرد ياد شده، به‌رغم ظاهر «روحانيِ» خويش، عنصري ضد دين و روحانيت بوده است؛ گرگي در لباس ميش آمده، و فردي از قماش شيخ‌ ابراهيم زنجاني...   [23]ــ مکار و حيله‌گر.   [24]ــ محمد حسن‌ خراساني‌ (اديب‌ هروي)، تاريخ‌ انقلاب‌ طوس‌ يا پيدايش‌ مشروطيت‌ ايران، چ2، مشهد، شرکت چاپخان? خراسان، صص‌ 137ــ136؛ براي‌ آشنايي‌ با تحرکات‌ کارگزاران‌ سفارت‌ انگليس‌ و ايادي‌ داخلي‌ آن‌ در بين‌ مردم‌ هنگام‌ تحصن‌ يادشده، و اهداف‌ بريتانيا از طرح‌ و کارگردانيِ‌ اين‌ سناريوي‌ استعماري، مطالعة‌ دو کتاب‌ زير توصيه‌ مي‌شود: رسول جعفريان، بست‌نشيني‌ مشروطه‌خواهان‌ در سفارت‌ انگليس؛ علي ابوالحسني (منذر)، تحليلي‌ سياسي‌ ــ اجتماعي‌ از فلسفه‌ و ضرورت‌ ولايت‌ فقيه‌ و دموکراسي‌ ارشادشده، (فصل‌ «مشروطه‌‌بازها و مشروعه‌‌خواه‌ها»)؛ نيز رک: امين‌ الشرع‌ خويي، تاريخ مشروطيت، مندرج‌ در: ميراث‌ اسلامي‌ ايران، ج 9، صص112ــ111؛ ابراهيم صفايي، همان، صص‌ 44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106، 113 و 120؛ ابراهيم صفايي، اسناد سياسي، تهران، بابک، 1355، ص‌ 332؛ پنجاه‌ نامة‌ تاريخي، صص‌ 160ــ159؛ مخبرالسلطنه هدايت، خاطرات‌ و خطرات، همان، ص‌ 141؛ مخبرالسلطنه هدايت، گزارش‌ ايران، همان، صص‌ 172ــ171؛ ناظم‌الاسلام کرماني، همان، بخش‌ اول، ج3، صص 502ــ501 و 507 به‌ بعد؛ محيط طباطبايي، فرمان‌ مشروطه‌ از کيست؟، مندرج‌ در: محيط،‌ سال‌ 1، ش‌ 1 (رجب‌ 1361.ق/ 1321.ش)، صص‌15ــ12؛ خاطرات‌ و اسناد ظهيرالدوله، به کوشش ايرج افشار، تهران، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي با همکاري مؤسسه فرانکلين، 1351، صص‌ 108 و 126ــ124؛ محمدمهدي شريف کاشاني، همان، ج1، صص 74ــ73، 82، 168 و 174ــ173؛ شمس‌‌الدين‌ رشديه، همان، صص‌ 110ــ109؛ روزنامة‌ اخبار مشروطيت‌ و انقلاب‌ ايران...، صص‌ 27ــ26 و 41؛ يحيي دولت‌آبادي، همان، ج2، صص72 و 81 ؛ محمدمهدي شريف‌کاشاني، همان، مقدمة‌ سعيدي‌ سيرجاني، ص‌ هفت؛ تفرشي، تاريخ‌ انقلاب‌ ايران، صص‌18ــ17 و 31ــ30؛ خاطرات‌ حاج‌ سياح، به کوشش حميد سياح و تصحيح سيف‌الله گُلکار، چ2، تهران، اميرکبير، 1356، صص‌ 560ــ558؛ فاجعة‌ قرن...، ص‌ 44؛ اسماعيل رائين، انجمنهاي‌ سر‌ي‌ در انقلاب‌ مشروطيت، چ2، تهران، جاويدان، 1355، صص‌ 109ــ98؛ حيدر خان‌ عمواوغلي، چکيد? انقلاب، ص‌ 37؛ ابراهيم فخرايي، گيلان‌ در جنبش‌ مشروطيت، چ3، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي با همکاري موسسه فرانکلين، تهران، 1356، صص‌ 6ــ5؛ رحيم نامور، برخي‌ ملاحظات‌ پيرامون‌ تاريخ‌ انقلاب‌ مشروطيت، صص‌ 77ــ76 و 87ــ86؛ خاطرات‌ عبدالله بهرامي، چ2، تهران، علمي، بي‌تا، صص‌ 79ــ69 و...   [25]ــ راجع‌ به‌ معني‌ لفظ‌ مشروطه‌ و اقوال‌ مختلف‌ در ريشه‌ و مفهوم‌ اين‌ واژه، رک: محمداسماعيل رضواني، «معني‌ لغت‌ مشروطه‌ و ريشة‌ آن»، مندرج‌ در: سالنامة‌ کشوري‌ ايران، سال‌ 20، 1344.ش، صص‌ 338ــ335؛ �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 287]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن