واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: واگويههاي معتادان از تجربه مصرف خوفناكترين ماده مخدر دنيا كراك
جام جم آنلاين: پتو را پس ميزند. بوي عفونت و هرم گرما نفسم را بند ميآورد. «چرا نمييايي جلو؟ اين جوري كه كرمها را نميبيني!» نگاهم از بالهاي كج و كوله عقاب آبي خالكوبي شده روي ساعد ميگذرد و ميرسد به زخمي عميق كه شبيه خورشيدي سرخ و سياه و متعفن بالاي سر عقاب به قطر سكهاي پنج توماني دهان باز كرده و رشتههايي خاكستري از پوست لهيده يا چرك، مثل كرم يا سبوس گندم با گوشت گنديده در هم آميخته است.
«كار كراكه! سر 2 سال كرم زدم.» نوك انگشتش را دور زخم ميچرخاند. پوستهها روي ملحفه بيمارستان ميريزد. «اينجا كراكي زياده! فقط كه من نيستم.»
در راهروهاي بيمارستان لقمان مثل هر ملاقاتكننده ديگري، اما بيگل و بيشيريني قدم ميزنم و فكر ميكنم كه آمدنم را مديون وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي هستم و فكر ميكنم اگر بروشور يا هر نوشتهاي درباره كراك را از ستاد مبارزه با موادمخدر نخواسته بودم، اگر آنها مرا به وزارت بهداشت و اداره پيشگيري و درمان سوءمصرف مواد وزارتخانه نفرستاده بودند، اگر مدير آن اداره بعد از ساعتها معطلي و درخواست براي فكس كردن سوالاتم درباره كراك بيشتر آنها را با جواب كوتاه «اين سوالها نياز به پژوهش دارند، نميتوانم جواب بدهم.»
پاسخ نداده بود، اگر براي تهيه بروشوري درباره كراك به كارشناسان اداره سلامت روان وزارتخانه فرستاده نشده بودم، اگر كارشناسان مرا بار ديگر به اداره پيشگيري از سوءمصرف نفرستاده بودند، اگر دكتري كه حاضر نبود اسمش را بگويد در آن اداره نگفته بود «فعلا هيچ بروشوري درباره كراك نداريم، اما در دست تهيه است»، اگر مديركل اداره پيشگيري و درمان سوءمصرف مواد با خشم نگفته بود «بروشوري در كار نيست، چون همه را فرستادهايم به دانشگاهها»، اگر دانشگاه نرفته بودم، اگر نميدانستم در دانشگاه خبري از اطلاعرساني درباره كراك نيست، اگر نميدانستم جمعيت هدف كراك معمولا سيكل هم ندارند، آن وقت شايد اصلا گذرم به بيمارستان لقمان نميافتاد.
مينشستم توي اداره و يكي از آن بروشورهاي كذايي اطلاعرساني را كه نه من، نه كراكيها و نه ديگر جوانها ديدهاند، باز ميكردم و قصهاي تكراري مينوشتم كه: كراك ايراني برگ كوكائين نيست، هروئين فشرده با خلوص بالاست و شايد چاشني آمار به آن اضافه ميكردم كه 7/25 درصد از معتادان، كراك ايراني ميكشند، بعد از تاريخچهاش مينوشتم و قصه كراك به سر ميرسيد، اما لطف دستاندركاران پيشگيري و درمان اعتياد مرا كشاند تا بيمارستان لقمان كه از كراكيها ياد بگيرم چطور ميشود با يك سنجاق قفلي و فندك اتمي و دو سوت كراك، همه روز منگ بود، ياد بگيريم كراك فقط دانه برنجي و سپيد نيست، گاهي پودر است، گاهي كلوخي است، گاهي شبيه كره است، گاهي شبيه كود شيميايي است، گاهي سپيد است، گاهي زرد، گاهي خاكستري، گاهي قهوهاي. كراكيها يادم دادند كه كجا ميتوانم يك سوت كراك بخرم و در 2دقيقه دودش كنم.
و چطور ميشود توي زندان چند سوت كراك را مثل آب خوردن مخفي كرد و...
در راهروهاي بيمارستان لقمان، همراه ملاقاتكنندههاي ديگر پرسه ميزنم. براي پيدا كردن كراكيها گشتن لازم نيست. آنها مثل موادفروشها همه جا هستند.
گاهي كه نالههاي كشدار و غمانگيز آمبولانسها حياط را شلوغ ميكنند، تيم اورژانس تن خشك و لاغر يكي از آنها را كه از دل خرابههاي حواشي شهر بيرون كشيده، روي تخت چرخدار ميگذارند و هل ميدهند تا اورژانس مسمومين، تا پرستارهاي نگران نبض بگيرند و همين كه مردمكهاي تهسوزني را ديدند و ضربان كند قلب را شمردند، تزريق و خوراندن دارو را شروع كنند و بعد مسافر تخت چرخدار را ببرند طبقه دوم پشت ميلههاي فلزي ضخيم، تا سر صبر به ركيكترين فحشهاي عالم و دردناكترين ضجهها گوش دهند و به خيال خودشان كراكيها و بقيه معتادان را پاك كنند، هر چند ميدانند مهمانهاي گيج و عبوس بخش، همين كه سرپا شوند، خودشان را ميرسانند پشت ميلههاي فلزي كه راه ملاقاتكنندهها را بستهاند، زانو ميزنند و التماس ميكنند تا به حياط بروند، با اين رويا كه با دست پر برگردند و با يكي دو سوت كراك، بلنداي روزشان را در چرتهاي طولاني كوتاه كنند.
تخت اول
«ترياك از كراك بهتره.» اسمش محسن است. «منو آقام آورده اينجا. گفتم آقاجون كراك ترك نداره، گوش نكرد.» محسن هنوز 23 سالش تمام نشده است. «من از وقتي چشم باز كردم خمار بودم.» تا اول راهنمايي بيشتر نخوانده، پس او هم بروشورهاي كذايي را نديده است. اعتياد براي محسن با اكستازي آمده است. «قرص براي اين كه خوب بتركاند بايد چهار پنج تاش را با هم خورد، عين قرص معمولي با آب.» قرص بسته به اصل بودن يا نبودنش از 20 هزار تومان تا 50 هزار تومان ميارزد.
«بعد رفتم سراغ حشيش. بلدي بار بزني؟» محسن كاغذ را از دستم ميقاپد. توتونهاي خيالي را با حشيش توي كاغذ ميريزد و آن را لوله ميكند. «مينشستيم توي پارك، 8 7 نفري دود ميكرديم. فقط ميخنديديم. هيچكي هم كاري به كارمون نداشت.» 4 سال پيش ترياك را امتحان كرده است. «هر بستهاش 2 هزار تومان بود. هنوز هم ميكشم.» از همان وقت شبها دير آمده خانه و صبحها دلشورهاي گنگ او را از خواب ميپرانده است، تا شال و كلاه كند دنبال مواد.
«خب وقتي آدم نميياد خانه، يواش يواش ننه بابا ميفهمند.» مادر حرفي نميزده، فقط گريه ميكرده، اما آقا جان... «آقام هي ميآمد منو از تو خرابهها پيدا ميكرد. ميگفت بيا خانه، ميآمدم پول برميداشتم، درميرفتم.» محسن جلوي آقاجان سيگار هم نميكشد. «روم نميشه!»
پيرمرد پيش پاي من رفته است و پيش از رفتن به محسن گفته اگر ترك كند، دامادش ميكند. محسن ميخندد و چروكهاي خنده روي پوست خشكش ميماند. حتي وقتي ساكت ميشود و ياد خرابههاي انتهاي خيابان چمن ميافتد. «ميدان قدس حسنآباد را بلدي؟ موادفروش تا دلت بخواهد آنجا هست!» اسم زندان را كه ميشنود، عنق ميشود. «آقام 9 ماه انداختم زندان كه ترك كنم. آنجا مواد گيرم نيامد. پاك شدم.»
محسن از شبهاي زندان ميگويد، پشت پردههاي نخي گل منگلي، مردهاي قوزي و بداخم، كارتنها را آتش ميزدهاند و كراك را با آب ميجوشاندهاند. «ميريزندش توي سوراخ دماغشان، اين طوري!»
سرش را بالا ميگيرد و جوشانده خيالي را ميريزد تو سوراخ دماغش «آنها كه عملشان بالاست، اين طوري ميكنند، بقيه همه با دود...» محسن يك سال و نيم پيش كراكي شده است. «فقط قلب درد دارم. ولي اينها گفتند كبدت هم پياده است!» محسن دوست ندارد تنهايش بگذارم.
«خرابههاي ته خيابان چمن را بلدي؟ هر سوت 2 هزار تومان! ولي ترياك بهتره.» به خيال محسن ترياك از كراك بهتر است. «ترياك رو شايد بشود ترك كرد، ولي كراك رو نه...» محسن دلش ميخواهد گريه كند ولي چشمهايش خشكند و به اشك نمينشينند، فقط ناله ميكند. «دلم واسه آقام ميسوزه... بهش گفتم من از دست رفتهام... فكر كن مردهام... نميفهمه كه...»
تخت دوم
«به مولا من كراكي نيستم. به جان خواهرم، يك وقتهايي لنگ سيخ و سنجاق بودهام، ولي دست به كراك نزدهام.» سولماز نشسته است لب تخت و كتاب فارسي كلاس دوم دبستان را گذاشته است روي پاهايش. مرتضي كه جانش را قسم ميخورد برميگردد و چشمهاي درشت سياهش از ميان رشتههاي ابريشمي براق و نرم موها كه ريختهاند روي صورت، به مرتضي خيره ميشوند.
حرفهاي مرتضي نيمهكاره ميماند. شايد چشمهاي سياه نگهش ميدارند يا اخم مادر و برادرش... از سولماز ميپرسم اسمش چه معنايي دارد، جواب نميدهد. مادر، دست سولماز را پي خودش ميكشد. «يعني گلي كه هيچ وقت پژمرده نميشود.» زن بغض كرده است. صدايش ميلرزد. از مرتضي خداحافظي نميكند. چشمهاي مرتضي، انگشتر حلبي سولماز را توي انگشت اشارهاش تا دم در بدرقه ميكند.
ملاقاتكنندهها كه ميروند، مرتضي از كراك ميگويد: «2 سال پيش شروع شد.» او هم كتابها را نرسيده به دبيرستان رها كرده است. زخمهاي كف دست و بالاي ابرو را با ناخن ميكند. «لابد خوردهام زمين. يادم نيست.» آخرين خاطرهاش از خرابهاي خيلي دورتر از پاسگاه نعمتآباد است كه دوزانو نشسته و فندك را زده است. «بقيهاش را يادم نيست.» مرتضي هم مثل خيلي از كراكيها چند جور اعتياد دارد و به قول پزشكان، مولتي دراگ است. «شبي يك چكه الكل سفيد ميخورد، فقط از روي نفهمي و بچگي.» مرتضي 18 ساله است، كشتيگير.
«بابام هروئيني بود، وقتي مرد كسي بالا سرم نبود. زانوم تو كشتي آب آورد، بچهها گفتند ترياك دردش را ميگيرد...» پاها و دستهايش ورم كردهاند. «يكهو ترياك را گران كردند، ناياب شد، ولي كراك زياد پيدا ميشد، ما هم كراكي شديم.» مرتضي قسم خورده است كراك نكشد. «2 برابر ترياك نشئگي و چرت ميدهد.»
قسمها حريف كراك نميشوند. جواب سوالم را با شك ميدهد. «موادفروش ميخواي چكار؟ بالاخره هر محلهاي يكي داره...» از كيسه هم برايم تعريف ميكند. به پهلويش ، جايي بالاتر از كشاله ران و پايينتر از شكم اشاره ميكند «زياد كه تزريق كني اينجا كيسه درست ميشه، ورم ميكنه، ميياد بالا» بعد هر وقت لنگ تزريق شدي، سوزن بزن همانجا.» مرتضي بيتاب است. پول لازم دارد. «اينجا پول ميخواهند، من ندارم.»
زير چشمي نگاهم ميكند و منتظر ميماند. ميگويم خدمات بيمارستان تقريبا رايگان است. عرق پشت لبش را با دست ميگيرد. «اصلا خجالت ميكشم اينجا بمانم.» ميگويم كه زياد نميماند، تا يكي دو روز ديگر مرخص ميشود.
حرفم تمام نشده، اخم ميكند. كلافه ميشود. زير لب بدوبيراه ميگويد. از اتاق بيرون ميزند. وقت بيرون رفتن ميفهمم يكي از پاها را روي زمين ميكشد، همان پا كه به كيسه ميرسد.
سل هم در راه است
عليرضا ملك، پرستار بخش ترك فوقسريع (UROD) تعريف ميكند كه گاهي وقتها همان كيسه محبوب مرتضي كه نشانم داده است، راه جريان خون را ميبندد و پا ميگندد كه ناچار قطعش ميكنند، بعد ياد كامران 17 ساله ميافتد كه كراك و هروئين و كوكائين تزريق ميكرده و حالا يك پا ندارد.
به عقيده ملك، ترك فوقسريع، اگر بدون مشاوره روانشناسي باشد، فقط اسباب دلخوشي خانوادههاست و دير يا زود معتادان برميگردند. «بعضي از آنها كه براي ترك ميآيند، هنوز از مواد متنفر نيستند و اين يعني برميگردند!» خيلي از آنها كه مهمان اتاق جراحي براي ترك فوق سريع ميشوند، قصد ترك كردن ندارند و فقط آمدهاند تا جواب آزمايش خونشان، نشاني از مورفين نداشته باشد.
ملك با همه بيمارانش رفيق شده است. «تا رفيقشان نباشي نميتواني كمكشان كني.» او قلق هر بيماري را ميداند.
«بعضيها پرخاشگرند، بعضيها فقط محبت ميخواهند، بعضيها بايد اعتماد كنند، بعضيها...»
گرچه ملك و معتادها ميگويند كراك ايراني نورجيزك و در نتيجه كورتن دارد كه ظاهرا با تجمع چربي در اندام فوقاني، گوژپشتي، صورت ماهشكل و پفكرده كراكيها در اولين ماههاي مصرف صدق ميكند؛ اما به نظر دكتر بابك مصطفيزاده، متخصص مسموميت و پزشكي قانوني و عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي، كراك ايراني بيشتر تركيبي از هروئين فشرده با خلوص بالا به همراه گچ، آهك، محركهايي مثل آمفتامين و آرامشبخشهايي از قبيل فنوباربيتال است كه به همين خاطر كار مغز و قلب را مختل ميكند و ميرسد به اختلال رفتاري، اختلال تكلم، لاغري مفرط، عوارض پوستي و نقص در سيستم ايمني كه دكتر سعيد صفاتيان، مديركل درمان معتادان ستاد مبارزه با موادمخدر، نارسايي كبدي و امراض چشمي حاصل از استنشاق را هم به آن اضافه ميكند.
صفاتيان مرض هميشگي كراكيها را افسردگي ميداند. «يا طي اعتياد افسرده ميشوند يا پيش از اعتياد افسرده بودهاند كه به مصرف موادمخدر منجر شده است.»
مصطفيزاده هشدار ميدهد كه بجز ايدز و هپاتيت در كراكيها بايد منتظر مرض تازهاي هم باشيم. «سل! ضعف سيستم ايمني و تغذيه بد، احتمال ابتلا به سل را در اين گروه بالا برده است.» او كرمزدگي را توضيح ميدهد: «با اختلال در خونرساني به پوست، هر ضربه يا تماس سطحي بدن را زخمي ميكند؛ اما زخمها روباز باقي ميمانند.»
مصطفيزاده به درمان نگهدارنده با متادون به عنوان آخرين راه درمان اعتياد به كراك معتقد است و مثل ملك به مشاوره روانشناسي همزمان و پس از اعتياد ايمان دارد.
سكوت، سكوت، سكوت
وقتي اصليترين اطلاعات قابل دسترس براي عموم، وبلاگ نوشتهها ميشوند، وقتي مراجع متولي پيشگيري و مبارزه با موادمخدر سكوت ميكنند، وقتي ميشود كراك را در كمتر از يك ساعت خريد؛ اما براي گفتگو با يك كارشناس درباره آن بايد 6 5 ساعت منتظر ماند و سرانجام دست خالي برگشت، وقتي هنوز هيچ پژوهش جامع و قابل استناد دانشگاهي درباره كراك وجود ندارد، وقتي هنوز اتفاقنظري درباره تركيب شيميايي و شكل كراك در دست نيست، وقتي از بين صدها تابلوي تبليغاتي با نقش يخچال، تلويزيون، جاروبرقي و سشوار كه در بزرگراهها قد كشيدهاند، حتي يكي به هشدار درباره خطرناكترين مخدر كشور اختصاص ندارد، مبارزه با كراك مثل جنگيدن در تاريكي است. چه كسي ميتواند در تاريكي مطلق به پيروزي دلخوش باشد؟
در بخش مسمومان بيمارستان لقمان مثل هر ملاقاتكننده ديگري، قدم ميزنم و به 70 ميليون ايراني فكر ميكنم كه نميشوند همه آنها را در راهروهاي بيمارستان چرخاند تا از كراك بيشتر بدانند.
مريم يوشيزاده
دوشنبه 27 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]