تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):روزه رجب و شعبان توبه ‏اى از جانب خداى عزيز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806721807




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حميد مصدق


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : حميد مصدق saye25-10-2006, 12:48 AMحميد مصدق متولد دي ماه 1318 از چهره*هاي جواني بود كه در دهه چهل وارد عرصه شعر نيمايي شد. مصدق شاعري غير مقلد و صاحب سبك بود، شعرش ساده و صميمي است و به ذهن و زبان مردم نزديك است. سنگ صبور چشمك زند به بخت سياهم ستاره اي داده ست روشني به شبم ماهپاره اي اي ماه شبفروز ز من درگذر كه من از خلق روزگار گرفتم كناره اي دشتم فريب خورده ز هر ابر تيره اي يا چوب خشك سوخته از هر شراره اي بگذار مست باشم كاين درد كهنه را جز با مي كهن نه علاجي نه چاره اي از من تو درگذر ه دگر در خور تو نيست مردي دلش ز تيغ جفا پاره پاره اي هيچم خطا نبود و دلم را شكست و رفت دامن كشيد از چو من هيچكاره اي سنگ صبور طاقت اندوه من نداشت درهم شكست از غم دل سنگ خارهاي saye25-10-2006, 12:52 AMافسانه مردم ديدم او را آه بعد از بيست سال گفتم اين خود اوست ؟ يا نه ديگري ست چيزكي از او در او بود و نبود گفتم اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟ هر دو تن دزديده و حيران نگاه سوي هم كرديم وحيرانتر شديم هر دو شايد با گذشت روزگار در كف باد خزان پر پر شديم از فروشنده كتابي را خيرد بعد از آن آهنگ رفتن ساز كرد خواست تا بيرون رود بي اعتنا دست من در را برايش باز كرد عمر من بود او كه از پيشم گذشت رفت و در انبوه مردم گم شد او بازهم مضمون شعري تازه گشت باز هم افسانه مردم شد او magmagf25-10-2006, 01:08 AMآخرين تير ديو ديو ؟ آري ديو اين تن افراخته چون كوه بلند به چه فن آورم او را در بند ؟ من و اين تركش و اين تير و كمان ؟ من و اين بازي خرد من و اين ديو گران؟ اگر اين تير رها گشت ز كف اگر اين تير نيايد به هدف ؟ من و نابوديم آسان آسان آخرين تير من از چله گذشت تركش من دگر از تير تهي ست دوي مي آيد ديو ديگر اي بخت سياهم به تو اميدي نيست magmagf25-10-2006, 01:09 AMاي عاشقان عهد كهن نفرينتان به جان من او را رها كنيد نفرين اگر به دامن او گيرد نرسم خدا نكرده بميرد از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد او را رها كنيد ــــــــــــــــــــ خيلي قشنگه magmagf25-10-2006, 01:11 AMشبي بر ساحل زنده رود ماه روي خويش را در آب مي بيند شهر در خواب است گويي خواب مي بيند رود اما هيچ تابش نيست رود همچون شهر خفته قصد خوابش نيست رود پيچان است رود مي پيچد بروي بستري از ريگ شهر بي جان است سايه اي لرزان مست آن جامي كه نوشيده است ياد آن لبها كه در روياي مستي بخش بوسيده است در كنار رود مي سپارد گام مي رود آرام saye25-10-2006, 01:24 AMاتش عشق سوز جان بگذار و بگذر اسير وناتوان بگذار و بگذر چو شمعي سوختم از آتش عشق مرا آتش بگذار و بگذر دلي چون لاله بي داغ غمت نيست بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر مرابا يك جهان اندوه جانسوز تو اي نامهربان بگذار و بگذر دوچشمي را كه مفتون رخت بود كنون گوهرفشان بگذار و بگذر درافتادم به گرداب غم عشق مرا در اين ميان بگذارو بگذر به او گفتم حميد از هجر فرسود به من گفتا : جهان بگذار و بگذر saye25-10-2006, 01:27 AMچند گويم من از جدايي ها هان چه حاصل از آشنايي ها گر پس از آن بود جدايي ها من با تو چه مهرباني ها تو و بامن چه بيوفايي ها من و از عشق راز پوشيدن تو و با عشوه خودنمايي ها در دل سرد سنگ تو نگرفت آتش اين سخنسرايي ها چشم شوخ تو طرفه تفسري ست آِكارا به بي حيايي ها مهر روي تو جلوه كرد و دميد در شب تيره روشنايي ها گفته بودم كه دل به كس ندهم تو ربودي به دلربايي ها چون در آيينه روي خود نگري مي شوي گرم خودستايي ها موي ما هر دو شد سپيد وهنوز تويي و عاشق آزمايي ها شور عشقت شراب شيرين بود اي خوشا شور آشنايي ها ... saye25-10-2006, 01:29 AMسفر نخستين با خود شبي به سير و سفر رفتم با سايه ام به گشت وگذر رفتم با سايه گفتگوي من آن شب ادامه داشت شب با پياله هاي پياپي پايان نمي گرفت هر جام جام خاطره اي بود در دل هزار پرسش و بر لب سكوت تلخ رفتيم رود را به تماشا كه او تشست با اولين تساره شب آغاز گشته بود با اولين پياله شب ما شب ما را به سوي صبح سوي سپيده سحري مي برد شب شهر خفته را خاموش زير چتر سياهش گرفته بود زاينده رود در دل مرداب مي نشست كه او برخاست و دستهاي نحيفش را بر نرده هاي آهني ساحل آويخت و سايه سياهش بر روي آبهاي روان ريخت بانگي ؟ نه ناله اي از سينه بركشيد و آن سكوت كامل ساحل را آشفت چونان نسيم كه برگ درختان را پنداشتي كه زمزمه سايه در هيچ مي نشست گفتي كه واژه ها در حجم بي نهايت نابود مي شدند و باز هم سكوت گفتم سكوت چيست ؟، آري سكوت تو هرگز دليل پايان نيست خنديد خنده ؟ نه كه زهر خند خفته به لب بود اين بار گويي طنين صوت مي آمد از ژرفناي چاه شگرفي مغموم با واژههاي درهم نامفهوم گفتي نه گفتگوست كه نجوايي مي گفت گفتي سكوت ؟ هرگز گاهي سكوت واژه گويايي ست يك اسب شيهه مي كشد و سرنوشت ما تغيير مي كند حاصل چه بوود آنهمه فرياد را كه من ؟ گر شيهه بود شيوم من شايد اما شيون به هيچ كار نيامد و سوگواري درماتم گلي كه به گرداب برگذشت بيهوده آن شب كه دست من از دشت چيد آن شقايق وحشي را آنگاه برگ درخت توت دم دستش را چيد با مت دشتي پر از شقايق دشتي پر از شقايق وحشي بود آنگاه برگ درخت توت رها بر آب مي رفت ما نيز بر ساحلي كه خلوت و خاموشي و پاسي از شبانه گذشته رفتيم نه رفتني مصمم كه گامهاي تفرج بود بي آنكه قصد گردش و تفريحي با مرد كشت سوخته اي گرم گشت مي رفتم و انحناي گرده او پنداشتي كه بار مصيبت را بر خويش مي كشيد پرسيدمش كه رود آن خشمناك رود گفتي چه شد ؟ به دامن مردابها نشست ؟ ناگاه ايستاد چشمش به چشم خسته من افتاد بر ديدگان خسته خواب آلود مي گفت گفتي چه رود ؟ رود ؟ آن خشمناك رود ؟ لختي سكوت كرد سپس افزود هيهات الحق كه ما چه پست و پليديم و من علي الخصوص من رود پاك را در لحظه هاي خشم در ذهن خود به دامن مرداب برده ام بيچاره من كه خرمن عمرم را با دست خويشتن در شعله هاي آتش خشمم نشانده ام بر كام ما نگشت و نكرديم كاري كه چرخ نگردد اين گرد گرد چرخ كهن گشت و كشت و گشت ما روزهاي معركه در خواب بوده ايم آنگاه مي گريست كه من گفتم اين جاي گريه نيست آرام گريه كن كه هق هق گريستن تو سكوت را دديم صداي هق هق او اوج مي گرفت گفتم بگذر ز گريه مرد آنجا نگاه كن آن پرخروش رود خروشنده اينك اين خاموش در پاسخم سرود آري شگفت رود اما شگفت نيست ؟ آن پرخروش رود خروشنده اي كه در من بود ؟ اينك اين در بطالت در ياس در كدورت خود تنها تابنده آفتاب از ما دريغ داشت طلوعش را آيا اين خيل خواب در خور خرگوشان از چشم خلق خيمه نخواهد كند ؟ آنگاه مي فروش ما را به يك پياله محبت كرد در امتداد رود ما گفتگوكنان رفتيم گفتم هنوز هم ؟ شايد كه آب رفته به جوي آيد خنديد يعني گيرم كه آب رفته به جوي آيد با آبروي رفته چه بايد كرد ؟ مي گفت در سرزمين هرز سرشاخه هاي سبز نمي رويد ديدم ايمان به نااميدي بسيار خويش داشت كه ترسيدم از دور عابري با سوزناك زمزمهاي گرم ناله بود هر كاو نكاشت مهر و ز خوبي گلي نچيد در رهگذر باد نگهبان لاله بود گفتم شب ديرگاه شد دستان سايه جانب من آمد يعني برو كه رخصت رفتن داد رفتم درانتهاي جاده نگاهم بر او فتاد او بود از روي نرده خم شده روي رود ديدم سيماب صبحگاهي از سر بلندترين كوهها فرو ميريخت گفتم برخيز و خواب را برخيز و باز روشني آفتاب را ... Marichka25-10-2006, 10:20 AMسلام 1- لطفا اشعاري از هر شاعري رو كه انتخاب مي كنيد ابتدا يه بيوگرافي از ايشون قرار بديد تا كاملا معرفي بشه شخص. 2- براي تاپيك خودتون عنواني مناسب انتخاب كنيد. موفق باشيد saye25-10-2006, 08:31 PMخوب من فکر میکنم که تاپیکی داریم که بیوگرافی شاعرا توش هست منم گفتم بهتره اینجا دوباره تکرارش نکنم حالا به هر حال من میذارم موفق باشید ... mahtabesfahan25-10-2006, 10:49 PMسلام يه شعر هم هست كه ميگه ... چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت ... اونم مال مصدقه؟ saye25-10-2006, 11:14 PMبله این شعر مال مصدقه البته باغچه نیست و خانه هستش ....... تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت ... saye25-10-2006, 11:15 PMتمنا كاش آن آينه اي بودم من كه به هر صبح تو را مي ديدم مي كشيدم همه اندام تو را در آغوش سرو اندام تو با آنهمه پيچ آنهمه تاب آنگه از باغ تنت مي چيدم گل صد بوسه ناب ... Dash Ashki26-10-2006, 04:34 AMسلام... دوست عزیز یه نکته ای رو اینجا ذکر کردم دقت کن... http://forum.p30world.com/showpost.php?p=682321&postcount=20 مرسی Boye_Gan2m27-10-2006, 12:51 PMگل به گل سنگ به سنگ يادگاران تواند رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوگواران تواند در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد رفته اي اينک. اما آيا باز بر مي گردي؟ چه تمناي محالي خنده ام مي گيرد! saye03-11-2006, 01:46 AMخواهش ميكنم ........... زير خاكستر زير خاكستر ذهنم باقي ست آتشي سركش و سوزنده هنوز يادگاري است ز عشقي سوزان كه بودم گرم و فروزنده هنوز عشقي آنگونه كه بنيان مرا سوخت از ريشه و خاكستر كرد غرق درحيرتم از اينكه چرا مانده ام زنده هنوز گاهگاهي كه دلم مي گيرد پيش خودم مي گويم آن كه جانم را سوخت ياد مي آرد از اين بنده هنوز سخت جاني را ببين كه نمردم از هجر مرگ صد بار به از بي تو بودن باشد گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پيش چشمان تو شرمنده هنوز گرچه از فرط غرور بعد تو ليك پس از آنهمه سال كس نديده به لبم خنده هنوز گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت سالها هست كه از دديه من رفتي ليك دلم از مهر تو آكنده هنوز دفتر عمر مرا دست ايام ورقها زده است زير بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشكست در خيالم اما همچنان روز نخست تويي آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردي و با دست تهي منم آن عاشق بازنده هنوز آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند زير خاكستر جسمم باقي است آتش سركش و سوزنده هنوز ... saye03-11-2006, 01:47 AMخواب خوب پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشك سبز برگ از شاخه هاي جنگل خاموش مي افتاد نه بيد از باد نه برگ از برگ مي جنبيد شكاف ابرها راهي به نور مي دادند دوباره راه را بر ماه مي بستند و من همچون نسيمي از فراز شاخه ها پرواز م يكردم تو را مي خواستم خوب اي خوبي به ديدار تو من مي آمدم با شوق با شادي تو را مي بينم اي گيسو پريشان در غبار ياد تو با مهربانتر از مني يا من ؟ تو با من مهرباني ميكني چون مهر مهر مهرباني با من پس از توفان پس از تندر پس از باران گل آرامش آوازي به رنگ چشمهاي روشنتدارد نسيمي كز فراز باغ مي آيد چه خوش بوي تنت دارد من اينك در خيال خويش خواب خوب مي بينم تو مي آيي و از باغ تنت صد بوسه مي چينم Boye_Gan2m04-11-2006, 06:10 PMبچه ها ميشه اين شعرش رو بزارين؟ دل من مي سوزد كه قناري هارا پر بستند كه پر پاك پرستوها را بشكستند وكبوترهارا... آه كبوترهارا....... saye14-11-2006, 02:38 AMبچه ها ميشه اين شعرش رو بزارين؟ دل من مي سوزد كه قناري هارا پر بستند كه پر پاك پرستوها را بشكستند وكبوترهارا... آه كبوترهارا....... ............. http://tinypic.info/files/muzm70qjcftj6spi73wh.jpg ............ دل من مي سوزد كه قناري هارا پر بستند كه پر پاك پرستو ها را بشكستند و كبوترها را آه كبوترها را دل من در دل شب خواب پروانه شدن مي بيند مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا مي چيند واي باران!باران! شيشه پنجره را باران شست از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست آسمان سربي رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ مي پرد مرغ نگاهم تا دور واي باران باران پر مرغان نگاهم را شست..... saye15-11-2006, 03:40 AMخواهش ميكنم قابلي نداشت ............ غزلواره این عشق ماندنی این شعر بودنی این لحظه های با تو نشستن سرودنی ست این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی شعر بلند حافظ تو شنودنی ست این سر نه مست باده این سر که مست مست دو چشم سیاه توست اینک به خک پای تو می سایم کاین سر به خک پای تو با شوق سودنی ست تنها تو را ستودم آنسان ستودمت که بدانند مردمان محبوب من به سان خدایان ستودنی ست من پکباز عاشقم از عاشقان تو با مرگ آزمای با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست این تیره روزگار در پرده غبار دلم را فروگرفت تنها به خنده یا به شکر خنده های تو گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست در روزگار هر که ندزدید مفت باخت من نیز می ربایم اما چه ؟ بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست بگشای در به روی من و عهد عشق بند کاین عهد بستنی این در گشودنی ست این شعر خواندنی این شعر ماندنی این شور بودنی این لحظه های پرشور این لحظه های ناب این لحظه های با تو نشستن سرودنی ست Monica06-12-2006, 07:48 PMقصيده آبي خاكستري سياه در شبان غم تنهايي خويش عابد چشم سخنگوي توام من در اين تاريكي من در اين تيره شب جانفرسا زائر ظلمت گيسوي توام گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من گيسوان تو شب بي پايان جنگل عطرآلود شكن گيسوي تو موج درياي خيال كاش با زورق انديشه شبي از شط گيسوي مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم كاش بر اين شط مواج سياه همه ي عمر سفر مي كردم من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور گيسوان تو در انديشه ي من گرم رقصي موزون كاشكي پنجه ي من در شب گيسوي پر پيچ تو راهي مي جست چشم من چشمه ي زاينده ي اشك گونه ام بستر رود كاشكي همچو حبابي بر آب در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود شب تهي از مهتاب شب تهي از اختر ابر خاكستري بي باران پوشانده آسمان را يكسر ابر خاكستري بي باران دلگير است و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر است شوق بازآمدن سوي توام هست اما تلخي سرد كدورت در تو پاي پوينده ي راهم بسته ابر خاكستري بي باران راه بر مرغ نگاهم بسته واي ، باران باران ؛ شيشه ي پنجره را باران شست از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربي رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ مي پرد مرغ نگاهم تا دور واي ، باران باران ؛ پر مرغان نگاهم را شست اب رؤياي فراموشيهاست خواب را دريابم كه در آن دولت خاموشيهاست ن شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم و ندايي كه به من مي گويد : ”گر چه شب تاريك است دل قوي دار ، سحر نزديك است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن مي بيند مهر صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا مي چيند آسمانها آبي پر مرغان صداقت آبي ست ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند از گريبان تو صبح صادق مي گشايد پر و بال تو گل سرخ مني تو گل ياسمني تو چنان شبنم پاك سحري ؟ نه از آن پاكتري تو بهاري ؟ نه بهاران از توست از تو مي گيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را هوس باغ و بهارانم نيست اي بهين باغ و بهارانم تو سبزي چشم تو درياي خيال پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز مزرع سبز تمنايم را اي تو چشمانت سبز در من اين سبزي هذيان از توست زندگي از تو و مرگم از توست سيل سيال نگاه سبزت همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود من به چشمان خيال انگيزت معتادم و دراين راه تباه عاقبت هستي خود را دادم آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟ مرغ آبي اينجاست در خود آن گمشده را دريابم ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن باز كن پنجره را تو اگر بازكني پنجره را من نشان خواهم داد به تو زيبايي را بگذاز از زيور و آراستگي من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد كه در آن شكوت پيراستگي چه صفايي دارد آري از سادگيش چون تراويدن مهتاب به شب مهر از آن مي بارد باز كن پنجره را من تو را خواهم برد به عروسي عروسكهاي كودك خواهر خويش كه در آن مجلس جشن صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس صحبت از سادگي و كودكي است چهره اي نيست عبوس كودك خواهر من در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد كودك خواهر من امپراتوري پر وسعت خودذ را هر روز شوكتي مي بخشد كودك خواهر من نام تو را مي داند نام تو را مي خواند گل قاصد آيا با تو اين قصه ي خوش خواهد گفت ؟ باز كن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حيات آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز باز كن پنجره را صبح دميد چه شبي بود و چه فرخنده شبي آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد كودك قلب من اين قصه ي شاد از لبان تو شنيد : ”زندگي رويا نيست زندگي زيبايي ست مي توان بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي مي توان در دل اين مزرعه ي خشك و تهي بذري ريخت مي توان از ميان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بيزار از اين فاصله هاست “ قصه ي شيريني ست كودك چشم من از قصه ي تو مي خوابد قصه ي نغز تو از غصه تهي ست باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت يادگاران تو اند رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوكواران تو اند در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد رفته اي اينك ، اما آيا باز برمي گردي ؟ چه تمناي محالي دارم خنده ام مي گيرد چه شبي بود و چه روزي افسوس با شبان رازي بود روزها شوري داشت ما پرستوها را از سر شاخه به بانگ هي ، هي مي پرانديم در آغوش فضا ما قناريها را از درون قفس سرد رها مي كرديم آرزو مي كردم دشت سرشار ز سبرسبزي رويا ها را من گمان مي كردم دوستي همچون سروي سرسبز چارفصلش همه آراستگي ست من چه مي دانستم هيبت باد زمستاني هست من چه مي دانستم سبزه مي پژمرد از بي آبي سبزه يخ مي زند از سردي دي من چه مي دانستم دل هر كس دل نيست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بي خبر از عاطفه اند از دلم رست گياهي سرسبز سر برآورد درختي شد نيرو بگرفت برگ بر گردون سود اين گياه سرسبز اين بر آورده درخت اندوه حاصل مهر تو بود و چه روياهايي كه تبه گشت و گذشت و چه پيوند صميميتها كه به آساني يك رشته گسست چه اميدي ، چه اميد ؟ چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد دل من مي سوزد كه قناريها را پر بستند و كبوترها را آه كبوترها را و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد در ميان من و تو فاصله هاست گاه مي انديشم مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري تو توانايي بخشش داري دستهاي تو توانايي آن را دارد كه مرا زندگاني بخشد چشمهاي تو به من مي بخشد شور عشق و مستي و تو چون مصرع شعري زيبا سطر برجسته اي از زندگي من هستي دفتر عمر مرا با وجود تو شكوهي ديگر رونقي ديگر هست مي تواني تو به من زندگاني بخشي يا بگيري از من آنچه را مي بخشي من به بي ساماني باد را مي مانم من به سرگرداني ابر را مي مانم من به آراستگي خنديدم من ژوليده به آراستگي خنديدم سنگ طفلي ، اما خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت قصه ي بي سر و ساماني من باد با برگ درختان مي گفت باد با من مي گفت : ” چه تهيدستي مرد “ ابر باور مي كرد من در آيينه رخ خود ديدم و به تو حق دادم آه مي بينم ، مي بينم تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم چه اميد عبثي من چه دارم كه تو را در خور ؟ هيچ من چه دارم كه سزاوار تو ؟ هيچ تو همه هستي من ، هستي من تو همه زندگي من هستي تو چه داري ؟ همه چيز تو چه كم داري ؟ هيچ بي تو در مي ابم چون چناران كهن از درون تلخي واريزم را كاهش جان من اين شعر من است آرزو مي كردم كه تو خواننده ي شعرم باشي راستي شعر مرا مي خواني ؟ نه ، دريغا ، هرگز باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي كاشكي شعر مرا مي خواندي بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه بي تو سرگردانتر ، از پژواكم در كوه گرد بادم در دشت برگ پاييزم ، در پنجه ي باد بي تو سرگردانتر از نسيم سحرم از نسيم سحر سرگردان بي سرو سامان بي تو - اشكم دردم آهم آشيان برده ز ياد مرغ درمانده به شب گمراهم بي تو خاكستر سردم ، خاموش نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق نه مرا بر لب ، بانگ شادي نه خروش بي تو ديو وحشت هر زمان مي دردم بي تو احساس من از زندگي بي بنياد و اندر اين دوره بيدادگريها هر دم كاستن كاهيدن كاهش جانم كم كم چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو ؟ � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 537]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن