واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: شكلات خارجي نميخوريد؟ - كاوه شجاعي
دختر كه معلوم نبود چطور از زير دست گشت ارشاد در رفته، داد زد: ! و آرامتر گفت: ! زن كه كيف كوچك فسفري رنگ بچه را در دست گرفته بود، ناخودآگاه خم شد طرف پسرش كه نزديك لبه سكو رفته بود و نگاه ميكرد به ريلها؛ مادر بچه را كشيد عقب ولي كلاه لبهدار سبز افتاده بود پايين؛ نزديك ريلي كه از صادقيه ميرفت كرج. دختر كه موهايش پركلاغي بود، چشمانش درشت و دندانهايش خرگوشي، دوباره آرام گفت: مادر، كه مانتو و مقنعه مشكي تنش بود، گفت: ا... . و بعد نگاه كرد به مامور مترو كه دور تر ايستاده بود و صداش زد: !
مامور جليقه فسفري دورتر ايستاده بود و با دو جوان سر و كله ميزد كه ساك دستشان بود و صداي موبايل شان را تا آنجا كه تكنولوژي اجازه ميداد بلند كرده بودند تا همه صداي خواننده جواني را بشنوند كه از هماتاقياش ميخواست به دادش برسد. مامور نيامد. پسرك سرخوشانه آستين مادر را گرفت و گفت: ! مادر يكي دو بار ديگر مامور را صدا زد. دختر فكر ميكرد چون خودش اول ماجرا را ديده مسوول پسرك و كلاه است.
يك نگاه كرد به مادر، يك نگاه به مامور و داد زد: ! مردم اول از تعجب اخم كردند و بعد خنديدند. مامور هم كه خنده مردم را كه ديد نيامد آن طرف. اين وسط فقط مادر بغض كرد و آرام گفت:
دختر حس كرد كه از خجالت قرمز شده. نگاه كرد به پسر و مادرش و پريد پايين. همه جمع شدند آن طرف. با كلاه سبز لبه دار آمد بالا و كلاه را داد به مادر. جماعت برايش كف زد. دختر به ابراز احساسات جمعيت جواب داد، برايشان خم شد و گفت: بچه كلاه را برعكس گذاشت سرش. مادر از دختر تشكر كرد.
***
توي واگن خانمها، كنار هم نشستند. پنج شنبه بود و خلوت. جا براي همه بود. چار پنج دقيقه از راه افتادن قطار نگذشته بود كه پسرك كيفش را از مادر گرفت، زيپش را باز كرد و جعبهاي قرمز قهوه اي را در آورد. پرسيد: و مادر جواب داد:
شكلات بود، شكلاتهاي گرد، توي زرورق طلايي. اول هم به دختر مو پركلاغي تعارف كرد: دختر كشيده و شادي گفت و پرسيد و مادر با حركت آرام دست به دخترك فهماند كه ادامه ندهد. دختر سر تكان داد. بچه باز پرسيد: تارف كنم؟ و مادر گفت: و پسرك، آرام، راه افتاد طرف ديگر زنها. و زنها يكي بر ميداشتند.
يك زن چاق چادري دو تا برداشت؛ شايد براي نوهاش. مادر كه دور شدن پسر را تماشا ميكرد آرام گفت:
دختر گفت: و اشك زن در آمد. دختر گفت: و زن كه اشك ميريخت و فينفين ميكرد ادامه داد: دختر گفت: و زن هقهق ميكرد و بچه شكلات تعارف ميكرد و هقهق مادر برايش عجيب نبود. و دختر كه دست زن را گرفته بود و فشار ميداد، سخت و آرام گفت:
پسر براي آخرين بار گفت: جعبه شكلات خالي خالي شد.
***
دختر خانه كه رسيد، يك راست رفت طرف ميز آرايش، و شكلات را كه توي مشتش عرق كرده بود گذاشت بالاي آينه.
نگاه كرد به آينه، به روسرياش. ياد كلاه پسرك افتاد كه همين رنگي بود. شكلات را برداشت. نگاه كرد. خارجي نبود؛ فقط رويش به انگليسي چيز نوشته بودند. شكلات را گذاشت سر جاش. سر جاي هميشگياش.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
يکشنبه 26 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 476]