محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827119357
انتخابات دهم در گفتگو با دكتر حسن عباسی :چرا میخواهند احمدینژاد نباشد؟
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شما دیدید دشمنی كه تا دیروز اجازه نمیداد به سمتش برویم، حالا رفتیم در خانه خودش و او در خانه خودش تحمل شنیدن حرف حق را نداشت و رفت بیرون (خروج برخی كشورها از اجلاس ژنو، هنگام سخنرانی دكتر احمدینژاد). این الگویی برای جامعه بشری است؛ البته كسانی كه دلشان به رضایت قدرتمندان خوش است، از این قضایا نگرانند اما وقتی شما به لبخند مستضعفان نگاه میكنید متوجه میشوید كه این چه ساز و كاری دارد. آن انحرافی كه در آن 16 سال پیش آمد، حاصل این عدم شناخت جایگاهها بود تا جایی كه سیستم را به مرحله حاكمیت دوگانه كشاند ولی با روی كار آمدن دولت نهم، این مشكل حل شد. آقای دكتر عباسی! برای شروع، تحلیلی از وضعیتی ما در نظام بینالمللی كه البته در چند سال اخیر، دستخوش یكسری تحولات شده ارائه فرمایید. موضوعی كه حداقل در 200- 150 سال گذشته در مناسبات بینالمللی و روابط بینالملل و پهنه جهانی مطرح بوده، این است كه 4-3 كشور قدرتمند، بازیگر اصلی بودهاند و از بین آنها هم یكی، دو كشور مطرحتر بوده و به ترتیب جایگزین شدهاند؛ زمانی پرتغال، بعد اسپانیا، زمانی انگلیس در دورهای فرانسه و مدتی روسیه از جمله این كشورها بودند. اینها قدرتهای شاخص 200 سال گذشته محسوب میشوند كه در عصر و شرایط خاصی به مرور بعضیهایشان حذف شدند. پرتغالی كه امروز شما میبینید یك كشور معمولی است؛ مگر اینكه تیم ملی فوتبالش، مقامی بیاورد تا مردم دنیا بدانند كشوری به نام پرتغال وجود دارد یا اسپانیا كه با رئال مادرید و بارسلونا شناخته میشود؛ اگرنه در پهنه مناسبات جهانی قدرت قابلی نیستند. آنچه روم یا امپراتوری روم شناخته میشد، بخشی از آن امروز در ایتالیا و بخشی در كشور رومانی است و دیگر محلی از اعراب ندارد یا یونان 2500 سال پیش، امروز یك كشور معمولی است؛ در واقع در پهنه مناسبات امروز، اصلا یونان محلی از اعراب ندارد. خب! آن چیزی كه مطرح است، این است كه همواره جابهجایی قدرتهای جهانی و انتقال از یك قدرت جهانی به قدرت جهانی نوظهور، یك فرآیند و پروسهای را طی میكرد؛ اما امروز در یك گردنه تاریخی از این نوع قرار داریم. جابهجایی قدرتها دارد صورت میگیرد؛ ابرقدرتهای جهانی تغییر میكنند و تعویض میشوند و دقیقا معلوم نیست قدرت فائق آینده چه كشوری است. بالاخره یك دورهای، انگلستان كه وسعت آن، یكششم ایران یعنی به اندازه استان سیستان و بلوچستان ما است، بر همه كره زمین سلطه داشت و همه كاره دنیا بود و ضربالمثل شده بود كه: «آفتاب در سرزمینهای تحت سیطره انگلستان، غروب نمیكند». بر استرالیا تا هند، محدوده خلیجفارس تا آفریقا، خود ایرلند و كانادا و... سلطه داشت؛ اما همین كشور بعد از جنگ دوم جهانی ضعیف شد و مجبور شد به استقلال هند تن بدهد؛ آن چیزی كه به «انقلاب هند» معروف شده است، خیلی هم ماهیت انقلاب نداشت؛ انگلیس ضعیف شد و نتوانست جلوی حركت «مهاتما گاندی» را بگیرد و هند، مستقل شد. انگلستان به بعضی از كشورهای آفریقایی هم اجازه داد مستقل شوند؛ انگلیس در جنگ دوم جهانی زیر بمباران شدید هیتلر، منهدم شد و «چرچیل» برای حفظ كشورش، شوروی آن روز را وادار كرد كه وارد جنگ شود تا بقای انگلستان را حفظ كند. خب! در مرحله بعد هم، قدرت نوظهوری مثل آمریكا، بعد از جنگ دوم جهانی آمد بهعنوان ابرقدرت مطرح، نهادینه و تثبیت شد. در آن دوره، انیمیشن، تازه در میدان فعالیتهای هنری موضوعیت پیدا كرده بود و یكی از كارتونهایی كه در دنیا خیلی مطرح بود Super Man (ابرانسان) بود كه میخواست در ذهن مردم دنیا جا بیندازد كه «آمریكایی» انسان نیست؛ «ابرانسان» است. وقتی خود آمریكاییها به خودشان قبولاندند سوپرمن هستند، كشورشان آرام آرام سوپرمن شد و مردم دنیا هم پذیرفتند. این انتقال طی مراحلی صورت گرفت یعنی انگلیس پذیرفت آرام آرام از بعضی حوزهها خارج شود؛ مثل خلیج فارس و جاهای دیگر و این خلأ را ایالات متحده پر كرد و تثبیت شد. از سوی دیگر فرانسه هم تضعیف شد و بعضی میدانها را به آمریكا واگذار كرد. ایتالیا هم در شمال آفریقا تضعیف شده بود و آمریكا جای آن را گرفت. البته شرایط بعد از جنگ دوم جهانی به شكل دیگری، به ظهور یك ابرقدرت دیگر نیز منتهی شد كه «شوروی» بود و در مقابل آمریكا قرار گرفت. این 45 سال (1990-1945) دوره «جنگ سرد» نامیده میشود و به دو قطب چپ و راست، آبی و قرمز و «لیبرالیسم –كاپیتالیسم» و «ماركسیسم- سوسیالیسم» تقسیم شد. جهان هم پذیرفت كه دو ابرقدرت شاخص وجود دارد و باید از قدرتهای دست دوم كه انگلیس، فرانسه و چین بودند نیز تبعیت كند. اینها همان پنج كشوریاند كه صاحب حق غیرعادلانه «وتو» شدند. این پنج كشور به سلاح اتمی هم دست پیدا كرده و در قدرت نظامی هم، خودشان را تثبیت كردند. از نظر قدرت سیاسی و اقتصادی هم آرام آرام نظام جهانی را در اختیار گرفتند. اما ما امروز در مرحله حساسی قرار داریم كه جهان به آرامی میرود تا به انتقال از یك ابرقدرت به ابرقدرت دیگری یا از ابرقدرت فائق و مطلق به ابرقدرتهای متوسط و كوچكتر منطقهای تن بدهد یعنی از سال 1991 میلادی(1370 هجری خورشیدی) كه شوروی فروپاشید و روسیه ضعیف شده به وجود آمد، یك ابرقدرت شاخص به نام ایالات متحده داشتیم كه سعی میكرد خودش را محور قرار دهد و امنیت جهان را تكقطبی و تك ژاندارمی تعریف كند و بقیه در حاشیه عمل كنند. اما امروز این قدرت فائق در حال فروپاشی و تضعیف است و هیچ جایگزینی با این ظرفیت متصور نیست. ما در مقابل واگرایی ایالات متحده یعنی 51 ایالتی كه نسبت به هم واگرایی دارند، دیدیم كه اتحادیه اروپایی از سال 1992 (بعد از امضای پیمان ماستریخت[شهری در هلند]) به سمت همگرایی و یكپارچه شدن رفت. البته امروز اتحادیه اروپایی با وجود بیش از 500 میلیون نفر جمعیت در 27 كشور این اتحادیه و با وجود اینكه جمعیت آن، 200 میلیون نفر بیشتر از جمعیت آمریكاست، امكان اینكه خلأ قدرت آمریكا را بتواند در آیندهای نزدیك پر كند، ندارد. روسیه هم همین مشكلات را دارد. چین و هند هم كه دو قُلی هستند كه در قاره آسیا سر برآوردند، به دلیل مشكلات عدیده؛ از جمله نداشتن «نرمافزار تئوریك اندیشه فائق، رشد جمعیت و كمبود منابع» این قابلیت را ندارند كه یك ابرقدرت تعیینكننده در نظام جهانی باشند. یعنی نمیتوانند امپراتور جهان باشند؟ بین امپراتوری و امپریالیزم باید یك فرق اساسی قائل شد. زمانی كه كشوری امپراتور است، ماهیت یك انسانی را دارد كه جوان است، خانواده تشكیل داده، نیروی كار خوبی دارد، میتواند به دیگران كمك كند، به خانواده، همسرش، بچهها، پدر و مادرش، به همه میتواند كمك كند. امپراتور اینگونه است. امپراتور در شرایطی كه ماهیت امپراتور پیدا كند، میتواند دیگران را كه از خودش ضعیفتر هستند، تغذیه كند و تحت پوشش خود قرار دهد اما زمانی كه از یك مرحلهای عبور میكند، مثل رسیدن انسان به سن پیری، فرتوت میشود. البته همچنان همان اقتدار و ابهت را دارد اما دیگر نه تنها نمیتواند همه را تامین كند، بلكه به كمك و حمایت دیگران هم نیاز دارد كه این میشود «امپریالیزم». در مرحله قبلی مانند یك قلهای بود كه مردم از دامنش با نزولات آسمانی (باران، برف و...) تغذیه میكردند ولی وقتی تبدیل به امپریالیست میشود كه به اصطلاح به آن «جهانخوار» میگویند، مانند تبدیل شدن قله به یك گودال است یعنی از محیطهای پیرامون و اطراف خودش میمكد و همه چیز را جذب میكند. امروز ما با پدیده امپریالیزم روبهرو هستیم؛ اما آمریكا دیگر آن توانایی را برای تامین كشورهای دیگر ندارد. دیگر آمریكا، آن آمریكای مطرح در اروپا و جهان نیست؛ دیگر آمریكای دهه 1960 نیست. در دولت جان.اف.كندی، آمریكا طرحهایی را در كشورهای مختلف پیاده میكرد و كمكهایی به كشورها میكرد برای اینكه به دست شوروی نیفتند؛ اما امروز اینگونه نیست. امروز آمریكا بیشتر از هر كشور دیگری بدهكار است. سال 2008 میلادی، ایالات متحده، 7/2 تریلیون دلار بدهی خارجی داشت. البته این عدد مربوط به قبل از آغاز فروپاشی اقتصادی غرب یا همان «بحران مالی جهانی» است یعنی تازه این دوره جدید حساب نمیشود. آن شرایط، متعادل بود و آمریكا چنین وضعیتی داشت یعنی حتی اگر شما آن 7/2 تریلیون دلار را رُند كنید (3 تریلیون دلار)، سه برابرش یعنی 9 تریلیون دلار، ایالات متحده بدهی خارجی داشته است، این ارقام خیلی وحشتناك است. كشوری كه چنین بدهیای دارد، حالا میخواهد تمام منابع دنیا را ببلعد. البته نوع و ساختار امپراتوری انگلیس، امپراتوری در واقع توسعه یافته بود و یك گسترش محیطی و جغرافیایی داشت و پیشرونده بود. در جاهایی كه با جنگ گرفته بود، امپراتوری ایجاد میكرد. پس از جنگ دوم جهانی هم كه مجبور شد استقلال بسیاری از مستعمراتش را بپذیرد، دوباره انگلیس ماند. فقط دیگر سیطرهای بر آفریقا و آسیا نداشت. اما الان درباره آمریكا اینطور نیست. آمریكا در سرزمین خودش جمع میشود و آب میشود، تجزیه و متلاشی میشود. در چنین شرایطی مبانی شكلگیری نظام كاپیتالیسم زیر سؤال رفته است. ما میگوییم جمهوری اسلامی، یك حكومت فرهنگی و دینی است. اگر در جمهوری اسلامی، اقتصاد دچار مشكل شود، یك مقوله است، سیاست، قدرت دفاعی و نظامی دچار مشكل شود مقوله عارضی است، ذاتی نیست. اما اگر یك كشوری، حتی حكومت دینی داشت ولی مردم جامعه، برخلاف دین كه آمده توحید را بگوید، نبوت را تبیین كند، عدل را قبول داشته باشد، امامت و معاد را بپذیرد، وسط خیابان، بت بگذارند و بپرستند، خب! از همان اصل اول كه توحید است، نفی میشود؛ اینجا جامعه میشود جامعه شرك و به نقیض خودش تن میدهد؛ حتی اگر حكومت، به اصطلاح دینی باشد. زمانی یك حكومت دچار بحران میشود و مولفه بنیادیاش زیر سوال میرود كه مردم مشرك، بتپرست و كافر شوند. وقتی فروپاشی اقتصادی در آمریكا عینیت پیدا كرد و ركود اقتصادی، بسیار شدید شد، بعضی از استادهای اقتصاد در دانشكدهها گفته بودند، این بحران نیست، مشكل نیست، نظریههای اقتصاد مدرن پذیرفته شده است؛ بحث بر سر این است كه بنیانهای یك جامعه كاپیتالیستی یا اصطلاحا سهامداری، قابل رفع و قابل حل است اما وقتی در جوهره و ذات سیستم، بحران به وجود میآید یعنی در خود «اقتصاد»، اینجا دیگر به ندرت ممكن است بتوانیم فكر كنیم كه این سیستم بتواند به اقتدار سابق خود برگردد. در نظر بگیرید اگر شرایط گذاری به وجود آمد و سوبژه شكل گرفت - به عنوان یك قدرت - این نرمافزار، پایهاش قبلا تولید شده است. آنجایی كه انگلیس به یك امپراتوری گسترده تبدیل میشود، سیستم عاملش را قبلا «جانلاك» تولید كرده بود، یعنی لیبرالیزم را جانلاك ایجاد كرده بود. اینها فقط میخواستند آن نسخه را بیاورند عملیاتی و كاربردی كنند، تبصره و حاشیه بزنند و جلو ببرند؛ اما اصل همان نسخه بهینه شده جانلاك بود. در ایالات متحده هم، نظریه جان لاك، بعد از تضعیف موقعیت انگلیس تبدیل به نرمافزار و سیستم عامل جامع آمریكا شد و آمریكا هم وقتی ابرقدرت شد، مناسبات سختافزاری داشت و نرمافزار هم آماده بود پس همان لیبرالیسم متأثر از تفكر فلسفی انگلیسی را پی گرفت. امروز یكی از مشكلات بشر این است كه هر دو سیستم عامل ماركسیسم و نئوماركسیسم و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ویروسی شده و قابلیت كپی شدن و قابلیت اینكه بتواند نیاز بشر را روی كامپیوتر و سختافزار اداره جوامع بروز بدهد، دیگر ندارد. در چنین شرایطی ما با این دو مشكل چطور میتوانیم برخورد كنیم؟ حالا این گردنه مهم تاریخی كه شیفت از ابرقدرتی به ابرقدرت دیگر را باید شاهد باشید و انتقال از یك سیستم نرمافزاری برای اداره جهان به یك سیستم نرمافزاری دیگر را باید شاهد باشیم، درباره آمریكا میگوید، بحران اقتصادی است. نكته مهم این است كه بالاخره سیستم عاملی كه باید بیاید و روی كامپیوتر همه جهان نصب شود و به همه كشورها، جوامع و اتحادیهها فرمان دهد، چیست؟ مختصاتش كدام است، چه جوانبی دارد و چه كسی باید آن را طراحی كند؟ این سوال بدون پاسخ مانده. چه چیزی جلوی این تغییر و تحول و دگردیسی را میگیرد؟ نخستین موضوع سیطره نظام سلطه سابق است كه حاضر نیست كنار برود؛ الان مقاومت میكند؛ الان چیزی به نام سازمان ملل متحد، منشور ملل متحد و شورای امنیت و ... جواب نمیدهد. اصلاح اینها با توجه به اصلاح نیازهای روز و ظرفیتهای روز باید باشد. خب! شكل آن چطور است؟ من مثالی میزنم. غرب ادعا میكند، دنبال تحقق دموكراسی است. برای تحقق دموكراسی هم میگویند، در هر جامعهای هر كسی یك رای دارد؛ اما الان شما به عینه میبینید در نظام دموكراسی جهانی، چین با یك میلیارد و 300 میلیون نفر جمعیت در مجمع عمومی سازمان ملل، یك رای دارد - صرفنظر از حق وتو - هند با بیش از یك میلیارد نفر جمعیت در مجمع عمومی یك رای دارد. طبیعتا نظام جهانی باید به سمت اصلاح برود. اما اگر اینگونه شود، آمریكا بسیار ضعیف میشود. همینطور است، قدرتی كه رهبرانش همیشه میگفتند؛ ما باید ریشهكنی انسان ایرانی را ببینیم، امروز خودشان ریشهكن میشوند. پیام انقلاب اسلامی؛ صلح، رحمت و مودت است. این صلح كه میگویم همان صلح در مقابل جنگ نیست بلكه صلح در مقابل فساد است. پیام جمهوری اسلامی، پیام انقلاب اسلامی؛ صلح در مقابل فساد است. یك روزی بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی فرمودند، «آمریكا امالفساد است». انقلاب اسلامی پیامش صلح و اصلاح است در مقابل فساد. اگر مساله اصلاح در این چارچوب و موضوع، اصلاح در مقابل افساد است، ما باید ببینیم با دگردیسی حاصل از جابهجایی قدرتها و تمدنها و فروپاشی اینها چطور میشود روند را اصلاح كرد نهاینكه یك كشوری در روی كره زمین تمدنش فرو بپاشد، حذف بشود و به اغمای تاریخی برود، به محاق برود و حذف بشود و هیچ حركت مثبتی هم جایگزین نشود. حركتی كه مدنظر من است و بحثی كه به اعتقاد من باید مدنظر باشد، بحث ایجابی است یعنی جایگزین جامعه آیندهای كه بر خاكسترهای امپریالیسم یا امپراتوری سابق آمریكا پدید خواهد آمد، چیست؟ این نكته مهمی است و نكته مهمتر این است كه آیا بشر نباید یك بار برای همیشه عبرت بگیرد كه اقتصاد مبنا نیست، مادیات مبنا نیست؟ اقتصاد یك بار برای همیشه امتحان بزرگی پس داد و شاید لازم باشد بشر نقش «پول» و «اقتصاد پول» را در زندگی عمومی بشر كمرنگ كند و سیطره بدهد. سوالی كه باقی میماند از اندیشمندان مدرن و طرفداران مدرنیته است و لااقل پاسخی كه مدرنیته باید بدهد،این است كه در 300 - 250 سال گذشته قرار بود مدرنیته با رشد تفكر و تكیه بر اندیشه بشر، این مشكلات را حل كند؛ البته این افق خیلی تیره و تارتر از چیزی است كه تصورش را بشود كرد. اگر از نظر مشكلات مالی و اقتصادی، آمریكا و غرب فرو نمیپاشید، خیلی ها افق درازمدتی را برای جامعه غربی پیشبینی نمیكردند (از حیث مناسبات اجتماعی) بالاخره شما میدانید الان انسان غربی دیگر زاد و ولد زیادی ندارد به گونهای پیكره اجتماعی این تمدن، پیر و فرتوت است و در افق آیندهشناسی و تلقیهای فیوچرشناسی افق روشنی از حیث تفكر و با یك قدرت ویژه كه بیاید یك نظم جدیدی بدهد با مدلهای غربی و علمی امروزی، متصور نیست. آغاز انقلاب اسلامی از سوی حضرت امام چقدر در روند تسریع در فروپاشی غرب تاثیر داشت؟ در واقع اندیشه انقلاب اسلامی و پیامی كه حضرت امام داشت چقدر میتواند جایگزین این دو نظام قبلی باشد؟ نكته مهمی كه در بحث شما هست، اثر تسریعی انقلاب اسلامی و امام راحل در فروپاشی و شكست نظام مادی است. در دهه 50، 60 و 70 میلادی یا مادیت از حیث لیبرالیسم بود یا مادیت از حیث سوسیالیسم یا مادیات از حیث اصالت فرد یا مادیات از حیث اصالت جمع؛ اما با وقوع انقلاب اسلامی، مجددا خدا حضورش در زندگی بشر پررنگ شد. در اینجا، مفهومی به نام عالم غیب، عبور از ماده، عدم توانایی ماركسیسم برای حفظ خودش و... معنا پیدا میكند. ابتدا هم خیلی زودتر از اینكه كسی بتواند تصورش را بكند، سیستم اول (ماركسیسم) فروپاشید. بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی حضرت روحالله (رض) 4سال پیش از فروپاشی ماركسیسم در نامهای به صدر هیات رئیسه شوروی آن روز فرمودند، ماركسیسم را باید در زبالهدان تاریخ بجویید. این بحران حالا برای غرب بویژه آمریكا نیز هست. بحران فقدان مبنا غرب و آمریكا را نابود میكند. در نظام كاپیتالیسمی و سرمایهداری هم كه بانگ خوشبینانه آقای فرانسیس فوكویاما در نظریه «پایان تاریخ» كه ایدئولوژی لیبرالیسم یا ایدئولوژی فاتح تاریخ قلمداد میشد، اول توسط خودش در سالهای بعد محل تردید واقع شد كه نه اینگونه نیست كه «ایدئولوژی لیبرالیسم» حرف اول و آخر باشد؛ نهالی كه روزی توسط مردم ایران و حضرت امام روحالله (رض) كاشته شد، قدرتهای شرقی و غربی تصور این را داشتند كه این را ریشهكن میكنند اما امروز خودشان، یكی پس از دیگری در حال ریشهكن شدن هستند و این نهال به درختی تناور تبدیل شده و دارد روند بالندگی خودش را طی میكند. جمهوری اسلامی امروز بحمدالله بالیده است. الان نظر من این است كه هركس بتواند برای آینده نظام جهانی سیستم عامل برای اداره جهان بشریت تعریف كند، افق 10 تا 20 سال آینده را در اختیار خودش خواهد گرفت. در آنجا البته افراد دیگری مثل كارل ماركس و جان لاك نمیتوانند یك نفری بنشینند و سیستم عامل بنویسند. آنچه امام راحل رقم زد، طلیعهای بود كه میتواند به روند آزمون و خطا منتج شود؛ به اینكه آن پیام جهانی و نرمافزار جهانی به سیستم عاملی برای اداره جهان تبدیل شود. خب! این شكلش چطور بود؟ اول باید انقلاب صورت میگرفت و جریان دینمدار از حاشیهنشینی به متن اداره جامعه و روند آزمون و خطا وارد میشد؛ موارد و مشكلاتی را باید پشت سر میگذاشت و نسلی را تربیت میكرد كه این نسل همزمان مدرنیته و آخرین نظریههای مدرنیته برای اداره جوامع را بخواند و تصحیح كند و در جامعه پیاده شود. اینك با نسلی در دنیا روبهرو هستیم كه دیگر آنچه در دست بیگانه است را یك گزاره مطلق، تصور و تلقی نمیكند؛ خب! طبیعی است به فكر میافتد جایگزینی ایجاد كند. آنچه جنبش نرمافزاری و تولید علم تلقی شد، پاسخگوی این بخش مناسبات شده و امروز میرود این اجزا را شكل بدهد. البته اساسا فرهنگ چینی امكان اینكه نرمافزار اداره جوامع را رقم بزند، ندارد و ژاپن و كرهجنوبی نیز، اساسا در مرحله كپی تكنولوژی انسان غربی باقی میمانند و در نسخهبرداری از روی مدلهای اجتماعی و ایدئولوژیك انسانهای غربی، پابرجا هستند. آنچه «نرمافزار چینی» نامیده میشود و بعدا با گزارههایی از اقتصاد بازار و لیبرالیسم غربی تلفیق شد، جوابگو نیستند و قابلیت الگو شدن ندارند. «شیتوئیزم ژاپنی» نیز، پاسخگوی مشكلات امروز جامعه نیست كه هر ازگاهی، یا حزب لیبرال آنجا رای میآورد یا گزارهها و احزاب دیگر. صرفنظر از تكنولوژی پیشرفته جوامع شرقی و رشد پفكی اقتصادی، افق انسان شرقی برای اینكه قدرت فائق آینده جهان باشد، افق تیره و تاری است. انسان «هندی» هم در هندوئیسم، حرفی برای اداره جهان ندارد و اساسا اصالت را به یك منجی نمیدهد. آنچه هست، همان گزارههایی است كه در قبل بحث شده (در كتابهایشان) و بشر به آنها تأسی كرده. هند، امروز با یك جمعیت بشدت رو به افزایش، تخریب گسترده محیطزیست و منابع محدود و حجم عظیمی از شكمهای گرسنه، نمی تواند الگوی مناسبی برای انسان جهانی باشد. روسیه نیز در معضل كاهش جمعیت و مساله فقدان هویت میسوزد و اروپا نیز تمام تلاشش این است كه خودش را حفظ كند؛ یعنی سرعت كاهش جمعیت و فروپاشی منابع انسانی به قدری آزاردهنده است كه قدرت ملی را روز به روز بیشتر تضعیف میكند. این وضعیت سراغ اروپا آمده و اروپا در این انحطاط منابع انسانی و اخلاقی جلو رفته است. من فكر نمیكنم برزیل در قوارهای باشد كه در پهنه جغرافیا، محلی برای عرض اندام داشته باشد؛ آفریقا هم كه الان عقب نگه داشته شده و عقب مانده است؛ میماند جمهوری اسلامی ایران. جمهوری اسلامی در دهه چهارم خودش كه دوره گذار از گردونه امروز ترسیم شده - كه شیفت و جابهجایی از یك قدرت یا قدرتهای جهانی و لابی قدرتها و جایگزینی تفكر بیولوژیك یا یك تفكر خاصی كه بتواند پاسخگوی نیاز بشر امروز باشد- این پاسخگویی را اگر جمهوری اسلامی برایش برنامه بریزد، میتواند قدرت نخست نرمافزاری جهان شود. با پیشبینی صحیح، باید سال 2035 – 2030 را در نظر گرفت؛ یك بازه زمانی 20 تا 25 ساله. این دوره گذار ربع قرنی، فرصتی بسیار طلایی است برای جمهوری اسلامی كه در دهه چهارم زمینهها و مقدمات تولید آن نرمافزار كه میتوانیم از آن تحت عنوان سیستم عامل یاد كنیم را به وجود آورد. آقای دكتر! میخواهیم از این زاویه كه شما مطرح كردید، یعنی ورود به سیستم عامل آینده و «نه» گفتن به دو نوع سیستم فكری و اقتصادی ماركسیستی و لیبرالیستی، درباره دولتی كه بعد از جنگ روی كار آمد، نظر دهید. اگر اجازه بدهید من طور دیگری این را مطرح كنم و یك جمعبندی بكنم از بحثهایی كه تا الان شد؛ بعد مسیر بعدی را آنطور كه از صحبتهای شما برداشت كردم، ادامه دهم. در واقع بحران اقتصادیای كه در آمریكا شروع شده و به جهان رسیده و ریشه آن در اقتصاد كاپیتالیسمی بود میشود یك تحلیل نشانهشناختی از آن كرد به این معنا كه در واقع بحران اقتصادی آمریكا اولاً و بالذات خیلی بحران اقتصاد خود آمریكا نبود و اینكه ریشه در خود اقتصاد كاپیتالیسمی داشت؛ دوم اینكه این فقط یك بحران ساختاری نیست؛ نشانهای از بحرانی فراتر از ساختاری است، یك بحران در ماهیت تمدن جدید و در ماهیت ساختار نظام بینالملل است كه ریشه در آن پارادایمی كه این را برساخته است، دارد، لذا تحلیلش هم فقط با رجوع به ساختار معیوب اقتصاد دنیا و حتی ساختار سیستم بینالملل نمیتواند ما را در شناخت كامل آن راهنمایی كند. پس، از این میتوان نتیجه گرفت كه علاوه بر ساختار جهان فعلی، پاردایمی هم حاكم هست و ما در حال یك دوره گذاریم، گذار پارادایمی و به قول خودشان «پارادایم شیفت»، پس هم ما در حال گذار ساختاری هستیم و در حال حاضر در حال گذاریم، هم دنیا؛ اما پارادایم جدیدی هم عملاً تبیین نشده یا به معنای دیگر هنوز به صورت ورژن جدید در دسترس قرار نگرفته. اگر آمریكا را به عنوان عصاره تمدن 400 ساله غرب بگیریم، الان آمریكا تبدیل به كانون تحول این پارادایم شیفت شده؛ هم چرخش ساختاری، هم چرخش پارادایمی. حالا اگر رجوع كنیم به این معنا كه شكلگیری هر ساختاری بویژه در حوزه تمدنی به این شكل است كه اول اندیشهای شكل میگیرد، بعد بر مدار آن اندیشه، ساختار شكل میگیرد، بنابراین میتوان گفت، انحطاط هم، اینگونه شروع میشود، افول هم، همین طور؛ یعنی اول در ذات آن تفكر و اندیشه یك بحرانی شكل میگیرد، بعد سرایت میكند. خب! این انحطاط را ما تقریبا میدانیم كه از صد سال پیش، افراد فرهیخته خود غرب هم دیدند مثلاً افرادی مثل «نیچه» و بعد «هایدگر» و بعد پسامدرنها كه اصلاً آمدند زیر همه چیز زدند یعنی صحت حقایق را زیر سوال بردند و همه چیز را بردند در فضای گفتمان و زبان و ... منتها بحثی كه الان هست این است كه ما الان در دوره «گذار»یم و در یك شرایط شكنندهای بسر میبریم یعنی الان بحثی كه وجود دارد، بحث این نیست كه آیا آمریكا سقوط میكند یا نه؟ بحث این است كه بعد از سقوط آمریكا، چه باید كرد یعنی در واقع این موضوع، پذیرفته شده است برای تمام دنیا كه آمریكا در آینده نهچندان دور، فرو میپاشد؛ در نتیجه بحث جایگزینی مطرح است. همانطور كه خودتان خیلی خوب مطرح كردید، تمدنهای غرب و آسیایی توان پاسخگویی و تبدیل شدن به ابرقدرت را ندارند، اما چیزی كه مهم است، این است كه در این دنیایی كه هنوز به این مرحله هم نرسیده بود، یك اتفاقی افتاده بود كه عملا به همه 400 سال گذشته یك «نه» بزرگ گفت و آن هم، انقلاب اسلامی ایران بود. انقلاب اسلامی یك حرف جدیدی را مطرح كرد. برای زدن یك حرف جدید، جسارت لازم است یعنی شما در فضایی كه در یك پارادایم حاكم، یك حرف حاكم است، نهادینه شده و ساختارهایی متناسب با خودش هم ساخته حالا یكی بخواهد یك حرف تازه بزند؛ خب! جسارت زیادی را میطلبد. حضرت امام خمینی قدسسرهالشریف، این جسارت را داشتند و با جسارت تمام حرفشان را زدند و 10 سال هم روی این حرف ایستادند؛ منتها ما شاهد بودیم، بعد از حضرت امام، به دلایل متعددی، آن حرف تبدیل به زبان جدید و تفكر تبیینشده نشد. حتی ما میتوانیم بگوییم، نه تنها متوقف شدیم كه یك عقبگرد هم داشتیم به این معنا كه ما نهتنها آن تفكر را تبیین نكردیم، نرفتیم براساس تبیین آن تفكر ساختارهای جدیدی هم بسازیم و متاسفانه در عوض آمدیم در یك مقطعی هم حتی به لحاظ فكری و پارادایمی رفتیم در دل نظام بینالملل هضم بشویم؛ در دل نظامی كه خودش دچار بحران است و از صد سال پیش میگویند بحرانزده است. حالا من نمیخواهم خیلی بحث را به فضای سیاسی ببرم اما میخواهم بگویم، از یك مقطعی (سوم تیرماه 84)، ما دیدیم دوباره همان حرف انقلاب، مطرح شد و در عرض سه- چهارسال اخیر، این حرف با جسارت در دنیا طنین انداخته. من سوالم این است كه اولاً این جسارتی كه در ایران با روی كار آمدن دولت دكتر احمدینژاد شكل گرفت، در تسریع این دوره گذار یا در فرآیند یا روندش چقدر موثر بوده و در ثانی، برای شكلگیری دوره آینده كه ما درك و تصویر مبهمی از آن داریم و نمیدانیم آن اندیشهای كه باید تبیین شود، واقعاً زوایای كاملش به چه صورت است، چه كنیم؟ زوایای مبهم و تاریك زیادی برای ما وجود دارد و ساختارهایی كه باید متناسب با آن شكل بگیرد، هنوز درك روشنی از آن نداریم؛ ولی واقعیت این است كه یك حرفی با همان جسارت، دوباره مطرح شده و باید ببینیم، این تاثیرش در این روندی كه ما داریم میرویم (روند دوره گذار) چقدر است و چقدر میتواند به ما در حاكم كردن این حرفی كه فعلاً فقط كانونش، ایران است، در جهان كمك كند. این عقبنشینی برای این بود كه دولتهای موسوم به سازندگی و اصلاحات به ترتیب تلاش كردند برای توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی سیستم عامل تنظیم كنند كه به اعتقاد من، این یك انحراف بوده است. زمان حضرت امام كسی درصدد ایجاد سیستم عامل برنمیآمد. سیستم عامل و تبیین تئوری پایه و اندیشه معنایی برای ایجاد یك نظام، كار خود حضرت روحالله(رض) بود. در دوره بعد متاسفانه دولتها بنایی را گذاشتند كه هر یك رفت به سمت اینكه بیاید و سیستم عامل را تبیین كنند، در حالی كه ادراكی از سیستمها نداشت. هیچ كدام از این دولتها، ادراك اینكه اساسا اداره یك جامعه پیچیده، سیستم عامل میخواهد را نداشتند؛ اما در همان حد فهم خودشان مبانی، نظریهها و دیدگاههایی را پیاده كردند كه در واقع، آوردن یك سیستم عامل جدید بود. وقتی دولت سازندگی آمد، لیبرالیسم را «لاجرعه» سر كشید و پیاده كرد (به عنوان نسخه نجاتبخش!!) آن هم متأثر از تجویزهای بانك جهانی و صندوق بینالمللی پول كه هیچ قرابتی با اندیشه پایه در انقلاب اسلامی نداشت. دولت اصلاحات هم آمد به سمت جامعه مدنی غربی و نسخههایی از این دست. خب! دولت اصلاحات هم این حرفها را تولید كرد. الان هم میبینیم، 250 نفر از كسانی كه آن حرفها را در دول سازندگی و اصلاحات با بودجههای دولتی در آن 16 سال تئوریسازی میكردند، روزنامه و مجله راه میانداختند، در مراكز متعدد كتاب مینوشتند و منتشر میكردند و تریبون داشتند و بلندگوی این اندیشه بودند، امروز در خاك ایالات متحده، به جمهوری اسلامی فحش میدهند؛ یعنی اگر قرار شد كسی مشخص كند كه انحراف و انحطاط حركت یك دورهای به چه چیز بوده، میگویند، «تو اول بگو با كیان دوستی/ پس آنگه بگویم كه تو كیستی». میزان انحراف از موضع اصیلی را كه در انقلاب اسلامی در سال 57 مشخص شد و نگاه امام راحل و نگاه اسلام را و آن را با 250 نفر از كسانی كه در دورههای سازندگی و اصلاحات، عضو تشكل دانشجویی بودند، روزنامهنگار، نویسنده، استاد دانشگاه، نماینده مجلس و معاون وزیر بودند و در دوره 16 ساله حاكمیت «طرفداران مدرنیسم» سیطره داشتند، مقایسه كنید. امروز آنها كجا هستند و چه میكنند؟ این افراد در زمان خودشان قائل به تغییر سیستم عامل در جامعه اسلامی ایران بودند یعنی قائل به این بودند كه باید مبانی نظری و عملی حكومت تغییر كند. بارها اینها حتی پیشنهاد كردند قانون اساسی تغییر كند و به رأی گذاشته شود؛ البته فقط برای حذف یك اصل ؛ «ولایت فقیه». خب! وقتی چنین انحرافی پیش آمده، ما پیشبینی میكنیم، اگر در بر همان پاشنه بچرخد و در انتخابات آتی ریاست جمهوری، منادیان همان تفكر، روی كار بیایند، دوباره همان جنجالها وجود داشته باشد. شما یك میلیون جان لاك بیاورید، بنشینند در تهران صبح تا شب فلسفه لیبرالیسم ببافند. به تبع فلسفهبافی اینها، مشكلی از مشكلات مردم در كانون سیستم حل نمیشود. نقش مغفول مانده دوره بعد از حضرت روحالله (رض) این بود كه نقش حضرت امام در تولید سیستم عامل و پایهگذاری بخشهای سیستم عامل و انتقال آن به شخص مقام معظم رهبری، نادیده گرفته شد؛ در حالی كه مقام معظم رهبری قصد داشتند سیستم عامل تعیین كنند و بفرمایند سیستم به كدام سمت برود و دولتها در كسوت همان مسیر حركت كنند. دول 16 سال سازندگی هم باید میآمدند و به عنوان یك بازیگر، مجری آن جهتگیری كلی میبودند. البته وقتی در دوره اصلاحات، مفهومی به نام «حاكمیت دوگانه» مطرح شد، در این حاكمیت دوگانه یعنی دو سیستم وجود دارد؛ دو فكر؛ یكی معتقد به جامعه مهدوی، یكی معتقد به جامعه مدنی، یكی معتقد به تئوییزم، یكی معتقد به آمنیزم، یكی معتقد به حق خدا، یكی معتقد به حق نفسانیت بشر، یكی معتقد به اصالت غیب، یكی معتقد به اصالت ماده. این تفكیكها طبیعتا سیستم را دوكاره میكند و حركت را كند و متوقف میكند. این اتفاق و آنچه در این مسیر محقق شد، طبیعتا پدیدهای را روی كار آورد (دكتر احمدینژاد) كه برای اینكه یك مقداری به آن جهتگیری كلی كه راس سیستم و راس حكومت نشان میدهد، عمل شود، تلاش صورت گیرد. حالا وقتی در یك دورهای در عصر انقلاب اسلامی متاسفانه میبینید كه غرب ستایش میشود و در دوره جدید میبینید كه دولتی سر كار میآید كه همان غرب و آمریكایی كه خواستار ریشهكنی «انسان ایرانی» است و هیچ حقی را برای انسان ایرانی قائل نیست، مبانی مشروعیتش اعم از هولوكاست و مساله حق وتو و مساله سیطره بر جهان و ... زیر سؤال میرود، طبیعتا این دولت مورد حمله و تهاجم قرار میگیرد. البته دیگر كشورهای مظلوم دنیا و بویژه ملتهایشان هم از این نوع موضعگیری، الگوبرداری میكنند یعنی علنی و عادی میشود و این هیمنه و اقتدار میشكند و تضعیف میشود، پس آنچه در دوران امام راحل صورت میگرفت، در دوران بعد ایشان كه دولتها مدعی طراحی سیستم شدند و جهتگیریهای خاص نظام را خواستند مشخص كنند، متوقف شد. در صورتی كه باید بر مبنای قانون اساسی و برمبنای سازوكاری كه در نظام تنظیم شده بود، جهتگیریهای حركت سیستم را مقام معظم رهبری مشخص كنند، نه رئیسجمهور و وقتی یك رئیسجمهوری در حوزه سازندگی كار را به لیبرالیسم اقتصادی و فرهنگی و رئیسجمهور بعدی به لیبرالیسم سیاسی و اجتماعی كشاند، طبیعتا هضم در نظام سلطه، موضوعیت پیدا میكند و این تعارض با دیدگاه كلان اسلام را اینطور نشان میدهد كه غرب تطهیر میشود. اگر اصطلاحات «امالفساد غرب»، «شیطان بزرگ»، «استكبار جهانی» و... از امام راحل هست، چطور كسانی كه خودشان را به امام هم نزدیك میدانند، معتقدند، دوره این واژهها گذشته؟!! چه اتفاقی افتاده كه «شیطان بزرگ» تبدیل میشود به «دوست بزرگ»؛ و حتی به «فرشته بزرگ»؟! چه اتفاقی افتاده كه امالفساد غرب توسط كسانی كه خودشان را یاران امام تلقی میكنند، تبدیل میشود به امالصلاح غرب؟! چگونه غربی كه در قرن 20 امالفساد بوده، در سالهای آخر این قرن و سالهای اولیه قرن 21 در مصاحبههای مسؤولان ایرانیای كه اتفاقا خودشان را فرزند امام هم میپندارند با تلویزیونهای غربی، از آمریكا یك چهرهای ترسیم میكردند كه گویی از ناجی جهان یاد میكنند. در چنین شرایطی بالاخره اگر كسی آمد كه فقط آن جهت كلی را كه راس نظام یعنی رهبر حكیم انقلاب تعریف كرده، آن جهت كلی را مبنا قرار داد، این حالت تهاجمی و تازشی از سوی غرب و دنبالههای داخلیاش، دیده میشود. انسان ایرانی، انسانی محجوب، میهماننواز و مهربان است اما هرگاه دست تعرض و تعدی و زورگویی سلطهگر خارجی در این دوره نمایان شده، خب! طبیعتا این انسان محجوب این جسارت را داشته كه بایستد و برخورد شدید بكند. تصورم این است كه این حالت، قابل بازگشت نیست. شما دیدید دشمنی كه تا دیروز اجازه نمیداد به سمتش برویم، حالا رفتیم در خانه خودش و او در خانه خودش تحمل شنیدن حرف حق را نداشت و رفت بیرون (خروج برخی كشورها از اجلاس ژنو، هنگام سخنرانی دكتر احمدینژاد). این الگویی برای جامعه بشری است؛ البته كسانی كه دلشان به رضایت قدرتمندان خوش است، از این قضایا نگرانند اما وقتی شما به لبخند مستضعفان نگاه میكنید متوجه میشوید كه این چه ساز و كاری دارد. آن انحرافی كه در آن 16 سال پیش آمد، حاصل این عدم شناخت جایگاهها بود تا جایی كه سیستم را به مرحله حاكمیت دوگانه كشاند ولی با روی كار آمدن دولت نهم، این مشكل حل شد، ببینید! در دوره میانه حركت دولتهای مدرنیته 16 ساله كه تكنوكراتها و مدرنیستها حكومت میكردند (بویژه در دوره موسوم به عصر رفرمیستها یا اصلاحطلبان) درگیریها در كشور، داخلی شد به مثابه دو تیم آبی و قرمز كه رو به روی هم قرار میگیرند؛ در صورتی كه در دوره امام راحل حركتها به مثابه یك تیم ملی بود علیه دشمن خارجی. این اتفاق مجددا در دوره دكتر احمدینژاد هم افتاد؛ اما با این تفاوت كه در دوره جدید اگر مشكلی بود، مشكل دشمن خارجی بود، مناسبات داخلی بهبود یافت و جنجالها، كشمكشها و اصطكاكهای بیفایدهای كه سودی برای مردم نداشت، یك از بین رفت. شما در دوره رفرمیستها، یك «شورای شهر پایتخت» تعطیل شده را شاهد بودید كه خودشان مجبور به انحلالش شدند. یك «شهرداری تهران» تعطیل كه بر سر لجبازیهای سیاسی ماهها مدیر نداشت، یك مجلس ششم كاملا سیاسی كه به بهانههای واهی دست به تحصن، اعتراض، اعتصاب و جنجال میزد و محیط و صحن قانونگذاری برای یك جامعه و كشور كهن را تبدیل به یك «هاید پارك» و میتینگ سیاسی كرد (!) در واقع مثل چاقویی كه میخواست دسته خودش را ببرد؟ بله! و همینطور حركت دولتی كه نقش اجرایی خودش را مورد تمسخر قرار بدهد، نقش خدمتگزاری خودش را مسخره كند و رئیس دولت به مثابه یك كرسی دانشگاهی، در موضع وعظ و تئوریپردازی باشد! در واقع، دولت به یك تریبون تبدیل شده بود كه با نظام، معارضه داشت؛ و كار به اینجا رسید كه عملا در این دو دوره ما شاهد تقابل و اصطكاك میان دولت و نظام بودیم. تاثیرش در روند جهانی به چه صورت است؟ در جهان هركس بزرگ قبیله باشد كه امروز آمریكا و نوچههایش هستند؛ البته در حالت كسالت و كما، به تبع آن، هواداران رئیس قبیله در جای جای دنیا نیز به حاشیه میروند؛ از جمله در ایران. ولی وقتی دولتی، كاری با نوسانات موجود در جوامع غربی ندارد – البته در جوامع غربی حرف خودش را میزند، خودش را مطرح میكند و میخواهد استقلال خودش را بیان كند - وقتی این دولت، از غرب اعلام برائت میكند و از او اعلام استقلال میكند یعنی این دولت در فروپاشی غرب، شریك نمیشود. این دولت، مسیر خودش را میرود؛ استقلال دارد. این در جهان الهامبخش است، یعنی شما این الهامبخشی جمهوریاسلامی را كه در آمریكای لاتین، آفریقا و آسیا شكل گرفته، میبینید؛ به خاطر اینكه دولت نهم وا نمیدهد. همه ما موضع مسؤولان رژیم صهیونیستی را شنیدیم؛ موقعی كه دكتر رجب طیب اردوغان، نخستوزیر تركیه اجلاس داووس را ترك كرد كه صهیونیستها میگفتند، این حركت را اردوغان از مسؤولان ایرانی وام گرفته است. یعنی امروز هر كس میخواهد به درجه رتبه، موقعیت و منزلتی در افكار عمومی جهان برسد، باید از جمهوریاسلامی، الگو بردارد. علیایحال من نقش این دولت را تسهیل طراحی سیستم جهانی میدانم. آقای دكتر! میتوانیم بگوییم اگر دولتهای 16 ساله قبل از دولت نهم، خودشان را با راس حكومت هماهنگ میكردند، در واقع ما همین پیروزی و مطرح شدن در جهان را 16 سال قبل هم داشتیم ولی آنها آمدند در واقع برای خودشان یك دولت در دولت تشكیل دادند؟ بله! با مثالی این سؤال شما را جواب میدهم. بعد از اینكه تعلیق غنیسازی هستهای كه در دولت اصلاحات رخ داد، از سوی دولت نهم لغو شد و حركتهای هستهای، مجددا شروع شد و مجلس هم اصرار كرد كه باید دولت با تمام توان در این موضوع، فعالیت كند، یكی از روزنامهها نوشت: «جك استراو» كه هنوز وزیر خارجه انگلیس بود، گفته، رئیس سابق هیأت مذاكره كننده ایرانی[حسن روحانی] به من قول تعلیق 10 ساله را داده است. حالا شما تصور كنید كه آن حركت تازشی و تهاجمی غرب چطور میخواست خودش را بروز بدهد. وقتی كسی قائل به این است كه ما باید 10 سال تعلیق؛ آن هم تعلیق داوطلبانه داشته باشیم، آیا اجازه می دهد، پس از 10 سال، دوباره فعالیت هستهای كنیم؟! اما با بیتوجهی به دول قدرتمند غربی یكباره این دولت كار را با جدیت جلو برد و ابتدا اصفهان، بعد نطنز و اراك و بعد هم 7 هزار سانتریفیوژ را فعال كرد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. آن روزها، مدیر پرونده هستهای در ایران در دولت قبلی میگفت، هنر ما این بوده كه پرونده را از شورای امنیت دور كردیم اما مدیر پرونده در این دولت میگفت، ما از ترس شورای امنیت، پایمان را به سمت قبله دراز نمیكنیم و هیچ اتفاقی هم نمیافتد؛ كما اینكه اتفاقی هم نیفتاد. این جار و جنجال هم بر سر آن قطعنامههای شورای امنیت و مواردی از این دست، طبیعتا اولا هزینهای بود كه هر كشوری برای آزادگی و مستقل شدن خودش باید بپردازد و ثانیا دیدید كه اثر آنها بسیار ناچیز بود. یك كسی یك روزی در مجلس داد زد: ای داد! پس همسویی، همراهی و همجهتی با غرب و آمریكا چه میشود، پس جامعه جهانی چه میشود؟ چرا تعلیق غنیسازی تعلیق را نمیپذیرید؟ حالا قطار قطعنامهها به سمت ایران سرازیر میشود. چندی بعد، همان نماینده پناهنده شد؛ از مجلس فرار كرد و به آمریكا پناهنده شد و همین حرف را مجددا در ایالات متحده نیز تكرار كرد. این همجهتیها و همسوییها با بیگانگان طبیعتا در طول تاریخ ایران بوده؛ در دوره قاجار بسیار شاهد اینها هستیم، در دوره پهلوی با جدا شدن بحرین از كشور شاهد این مصیبت هستیم. آقای دكتر! الان كار به جایی رسیده كه حتی آمریكا هم التماس میكند كه در مذاكرات 1+5 و ایران شركت كند و شرط تعلیق را هم برداشته است. خودش شرط میگذارد، خودش هم شرط را برمیدارد. بنده دورههای مختلف موضعگیریها در طول 25 سال گذشته را كاملا و ذره - ذره رصد كردهام و در جریان هستم و میدانم كه غرب چه نگاهی به كشور دارد. لحن كیسینجر را در سالهای اخیر ببینید؛ مدام در اوج درگیری حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی میگوید، باید با ایران مذاكره كرد و مدام همینطور كه جلوتر میآید این لحن جدیتر میشود. نگاهی كه وجود دارد این است كه در دوره دولت نهم، این حركت تهاجمی اثربخش در برابر غرب را معلول انطباق و همسویی دولت با راس نظام و ولیفقیه زمان میدانیم چون وقتی جهتگیری كلی، یكی شود، امور خنثی نمیشود و اگر حركتها ضد همدیگر یا خلاف مسیر همدیگر باشد خنثیكننده همدیگر است. این است كه اوضاع ایران مرتب و منظم در نظام بینالملل جلو میرود و خب! طبیعتا بركات آن، هم در طول این چند سال خودش را بروز داده و هم در آینده، نتیجه این ایستادگی، بروز بیشتری خواهد داشت. آقای دكتر! نكتهای كه شما روی آن تاكید دارید، این است كه شأن رهبری، امامت جامعه است و در تاریخ انقلاب هم دیدهایم كه هر جا دولت به این سمت حركت و میل كرده به سمت فرمانبرداری از ولایتفقیه، هم كارآمدی بیشتری از خودش نشان داده هم اینكه به آن سمتی كه میخواسته سریعتر رفته است. ما در چند سال اخیر شاهد این هستیم كه رئیسجمهوری مثلاً گفته كه دولت ما دولت كارگری است؛ دولتی است كه آمده كار كند و حتی شاهدیم كه رهبر حكیم انقلاب اسلامی، در ادبیات و گفتمانی كه دارند تبیین میكنند، این حركت رو به جلوی دولت اسلامی را تأیید میكنند. من سوالم این است كه با روندی كه در چند سال اخیر داشتیم؛ حالا با در نظر گرفتن همه نیروها، جریانها و تئوریهای موثر در روند چند سال اخیر، نقش رهبری در تبیین مسیر آینده (حداقل چهار سال آینده) چیست؟ آن چیزی كه درباره انتخابات اهمیت دارد، این است كه ما باید ببینیم دولت آینده چه ابعادی باید داشته باشد. یعنی دولت آینده باید منطبق با حركت رهبری و مردم باشد و یك چیز متفاوتی از انگارههای رهبری و مردم نباشد. در موضعگیری و شاخصگذاریهای كلان نظام، تضاد نباشد؛ اگرنه آن اصطكاك، مجددا پیش میآید. به نظر بنده، اساسیترین استراتژی انتخابات آینده برای حركت رو به رشد جامعه، میتواند «امنیت، اقتصاد، عدالت و پیشرفت» باشد. پاكستان، افغانستان، عراق و مناطق دیگر اطرافمان را ببینید و امنیت آنها را با ایران مقایسه كنید. اقتصاد لیبرالی جهان هم دارد به سرعت معضلات خود را نشان میدهد و تبعات بحران مالی جهانی، حتی هفته گذشته به سوییس هم رسید. البته هنوزخیلی زود است برای اینكه خسارات وارد شده در اقتصاد جهانی ترمیم شود. برآوردهای اولیه نشان میدهد، در سه ماهه اول سال 2009، بالغ بر 60 تریلیون دلار خسارت جدی بر اقتصاد جهان وارد شده است و این، بسیار وحشتناك است. اینكه چگونه اقتصاد جهانی میخواهد با این معضل بیپایان كنار بیاید و كمر راست كند، بحث مهمی است. دولت دهم دولتی است كه حركت در دهه چهارم جمهوری اسلامی را باید عمق دهد و در حقیقت، در نیمه نخست این دهه، متولی و متصدی امور خواهد بود. زمانی آن دولت (دولت دهم) موثر و موفق خواهد بود كه در آن، انطباق و هماهنگی در جهتگیری كلی نظام حفظ شود و تداوم یابد. عدالت و پیشرفت و هر گزاره و انگارهای كه در طول مسیر اعلام میشود، یك سیستم پویا برای افقگذاری و آماجگذاری زنده دارد اما در طول مسیر، تصحیح مسیر هم مهم است و این تصحیح مسیر، به انگارههای جدید نیاز دارد؛ تابلوهایی كه شما را برای ادامه مسیر راهنمایی كند، تشویقها و نكاتی كه در رسیدن به مقصد، بهتر شما را میتواند راهنمایی كند. اینجاست كه اگر مسؤولی، بین شخص رهبری و ملت نباشد، اصلا مسیری كه مردم و نظام مشخص كرده و راهی كه دولت میرود، یك راه دیگری میشود. امام راحل عظیمالشأن و رهبر عزیز انقلاب هشدار داده و میدهند، راهی نروید كه مردم از یك مسیر بروند و شما از یك مسیر دیگر. از این منظر خط مشی دولت دهم، باید این باشد كه انطباق كاملی با حركتها و افقهای ولی معظم فقیه داشته باشد. من حركت كمی كشور را رو به تعالی میبینم و در صورت ادامه ندادن این مسیر، كندی حركت را شاهد خواهیم بود و دلیل آن هم طبیعی است؛ مردم در مسیر صحیح حركت هستند و هر تلاشی برای جلوگیری از حركت اصیل مردم به سوی ترقی، طبیعتا یك اراده مقابل مردم تلقی میشود. امروز ارزیابیها نشان میدهد، در ایران هر 6 ماه یك موفقیت ملی و منطقهای و جهانی بروز میكند. اندیشمندان غربی در بحثهای استراتژیك میگویند، با توجه به بازه مشخص زمانی، اگر مطلب و حرف جدید و دستاورد جهانی و موفقیت منطقه�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 420]
-
گوناگون
پربازدیدترینها