واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: دانش - گفتگو با تام وولف در پشت چشمان تام وولف، نویسنده کتاب پرفروش «آتشبازی خودبینیها»، علاقهای به علوم مغز نهفته است. وی در گفتگو با استیون پینکر، از خواستگاه زبان صحبت کرد و توضیح داد که چرا رفتار انسانی را چیزی بیشتر از پاسخهای مکانیکی میداند؛ یا اینکه تفاوت اندکی بین ادبیات و نظریه ژنتیک میبیند! پدر شما متخصص علوم کشاورزی بود، آیا علاقهتان را به علم از او گرفتهای؟ در واقع، نه. پدر من در ایستگاه کشاورزی تجربی ویرجینیا کار میکرد. وی بیشتر با ذرتهایی سر و کار داشت که از طریق انتخابهای مصنوعی، محصولشان بسیار افزایش یافته بود. پدر من همچنین ویراستار یک مجله کشاورزی به نام دهقان جنوبی بود. من میدیدم که او روی صفحههای زرد رنگ، مینوشت و دو هفته بعد، کلمات او به شکلی زیبا و تایپشده تبدیل میشد. من در آن زمان 5 ساله بودم و این جریان برایم مثل یک معجزه بود. من به دنبال تعقیب علم نبودم. فقط میخواستم بنویسم! از چه زمانی به مغز علاقهمند شدی؟وقتی من در برنامه مطالعات آمریکایی در دانشگاه ییل ثبتنام کردم، عاشق جامعهشناسی شدم. متوجه شدم هر کس با درنظر گرفتن موقعیت، کاری را انجام میدهد. کافی است به رفتار خودتان در حمام فکر کنید، جایی که فقط خودتان هستید! سال 1956/ 1335، متقاعد شده بودم که جایی در مغز باید وجود داشته باشد که این محرک را تعیین میکند. همان زمان بود که خواندن فیزیولوژی مغز را شروع کردم و فقط توانستم بفهمم که جایگاه روانشناسی زیگموند فروید آنقدر بالا بود که علم در عمل متوقف شده بود. وقتی مشخص شد که تئوری فروید هم نتوانسته است به همه پاسخها دست یابد، واقعیتی که لیتیوم مشخص کرد، در آن زمان بود که علم عصبشناسی به صورتی که الان میشناسیم، آغاز شد. مطالعاتت را از کجا شروع کردی؟اولین چیزی که پیدا کردم، کتابی بود در دانشگاه ییل به نام کنترل فیزیکی ذهن، نوشته یک پزشک اسپانیایی به نام خوزه دلگادو. دلگادو یکی از اولین افرادی بود که برای نشان دادن محل دقیق تکانهها، سوزن به مغز فرو کرده بود. وی تئوریاش را با به خطر انداختن خودش در برابر یک گاو خشمگین اثبات کرد. او به مغز گاو، در نواحی مورد نظرش سوزن فرو کرده بود. او دکمه یک فرستنده رادیویی را فشار میداد و گاو فریادکشان متوقف میشد، درست مثل کارتونها! برای من هنوز هم دلگادو بزرگترین عصبشناس است. چرا نسبت به توضیحات ژنتیکیای که در مورد رفتار انسانی مطرح میشوند، تردید داری؟بسیاری از عصبشناسان به آدمهایی معنوی و روحانی تبدیل شدهاند. آنها چیزهایی را میبینند که بقیه ما قادر به دیدن آنها نیستیم، چراکه چیزهایی برای آنها آشکار شده است. آنها یک راز دارند: «هر آنچه ما «روح»، «ذهن» یا حتی «خود» مینامیم، واقعیت این است که هیچ «من» ای در من وجود ندارد. ما ماشینهایی هستیم که از بدو تولد برنامهریزی شدهایم. ما خیال میکنیم که در انتخاب کردن آزادیم». اما اینگونه نیست. هیچیک از اینها مبنای علمی ندارد. همانطور که پسر دلگادو گفته است، ما در چند کیلومتری راه فهمیدن مغز قرار نگرفتهایم، بلکه در دو میلیمتری آن هستیم و همه فاصلهای که باقی مانده است، در ادبیات خلاصه میشود. دید شما نسبت به مناطق مربوط به زبان چیست؟بحث من این است که وقتی اولین انسان غارنشین شروع به صحبت کرد، تکامل متوقف شد. هیچ کس نمیداند که زبان چه طور و چه زمانی اختراع شد. استیون پینکر، زبان را غریزهای طبیعی میداند که از دل فرایند تکامل بیرون میآید. اما به نظر من، زبان یک ساخته مصنوعی مثل تبر یا شمشیر نیست و به همین دلیل هم توانسته است تا هزاران سال بعد روی رفتار انسان تاثیر بگذارد. این تاثیر کلمات است. آنها هرگز متوقف نمیشوند. با مقالهای که در سال 1996/ 1375 نوشته بودی، برخی چنین تصور کردند که میخواهی از روح در برابر حمله علم دفاع کنید.این حرف خندهدار است. من به راههایی که در مورد احتمال وجود روح وجود دارند، اهمیت نمیدهم. من در جملهای نوشتم که «متاسفم، اما روحی که شما میگویید، مرده است» تا نشان دهم که مسیر علم عصبشناختی و تئوری ژنتیک، به سمتی میرود که پیشگویی فردریش نیچه را در مورد واژگونی ارزشها در قرن بیستویکم، به حقیقت بپیوندد. اگر به این مسئله باور داشته باشید که ما ماشینهایی هستیم که از قبل برای واکنشهایی که نشان میدهیم برنامهریزی شدهایم، دیگر جایی برای ارزشها باقی نمیماند. من نگفتم که این تئوری درست است، فقط گفتم اگر این تئوری ثابت شود، مردم را غمزده خواهد کرد. به عقیده شما چنین نگاه جبرگرایانهای به مغز، میتواند معتبر باشد؟ در سال 1996/ 1375، نگاه من به این مسئله این طور بود، که اگر درستی این تئوری اثبات میشد، میخواستم باشم و در موردش بنویسم. تا جایی که من میدانم، این نوعی روزنامهنگاری است و این تنها علاقه من است. حالا میبینم که در تلاش برای تلفیق عصبشناسی، که در واقع یک علم است، با تئوری ژنتیک که در حقیقت ادبیات خالص است، مرتکب اشتباه شدهام. پیشبینی کرده بودی که تا سال 2006/ 1385، عکسبرداری از مغز مهمتر از اینترنت خواهد بود. آیا این اتفاق افتاد؟نه خیلی خوب. پیشبینی کردن کار خیلی سادهای است. تصویربرداری از مغز در علم پزشکی بسیار باارزش است، اما من هیچ پیشرفت فوقالعادهای را نمیشناسم که نتیجه هم داده باشد. بسیاری از این تصویربرداریها تنها جریان خون را دنبال میکنند: به فرد موضوع خاصی را میدهند یا از او میخواهند حرکت خاصی را انجام دهد، نشانگرها در بخشی از مغز روشن میشوند و چنین نتیجهگیری میکنند که این قسمت از مغز مسئول آن موضوع یا حرکت خاص است. اما این کار مثل خواندن از روی سایههای روی دیوار است. نه! هیچ اتفاق فوقالعادهای نیفتاده است. اما خب در نهایت نتایجی را به دست آدمهای منطقی میدهد. این علم است، نه ادبیات. نشریه نیچر، شماره 7240- ترجمه: بهنوش خرمروز
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]