پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851193029
توکل
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بحث درباره توحيد از نظر قرآن بود. به اينجا رسيديم كه بر حسب آنچه از آيات شريفه استفاده ميشود توحيد يك حدّ نصابي دارد كه كمتر از آن مورد قبول قرآن نيست و اگر كسي آن حدّ را نپذيرد در حكم انكار كلي توحيد است و آن عبارت است از: توحيد در الوهيت كه لازمهاش توحيد در ربوبيت است و لذا شعار اسلام «لا اله الّا اللّه» است كه سفارش توحيد الوهيت است، كسي كه اين توحيد را داشته باشد از نظر اسلام مورد قبول است هر چند بايد در پرتو تعاليم اسلام و عمل به دستورات شرع و تخلق به اخلاق اسلامي مراتب ديگر توحيد را پيدا كند كه اينها فوق اين حد نصاب است. بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره توحيد از نظر قرآن بود. به اينجا رسيديم كه بر حسب آنچه از آيات شريفه استفاده ميشود توحيد يك حدّ نصابي دارد كه كمتر از آن مورد قبول قرآن نيست و اگر كسي آن حدّ را نپذيرد در حكم انكار كلي توحيد است و آن عبارت است از: توحيد در الوهيت كه لازمهاش توحيد در ربوبيت است و لذا شعار اسلام «لا اله الّا اللّه» است كه سفارش توحيد الوهيت است، كسي كه اين توحيد را داشته باشد از نظر اسلام مورد قبول است هر چند بايد در پرتو تعاليم اسلام و عمل به دستورات شرع و تخلق به اخلاق اسلامي مراتب ديگر توحيد را پيدا كند كه اينها فوق اين حد نصاب است. پيدايش اين مراتب عالي در گرو معرفتهاي خاصي است كه اين معرفتها بازگشت به شناخت صفات و افعال خدا ميكند كه اگر اين معرفتها نسبت به خداي متعال افزوده شد و شرايط مساعد روحي در انسان پديد آمد، ميتواند به مراتب عاليتري از توحيد برسد. يكي از اين مراتبي كه در سرلوحه دعوت انبياء، بعد از توحيد در الوهيت و ربوبيت بود كه لازمهاش توحيد در عبادت است، مطلبي است كه آن توكلّ است. آياتي در قرآن است كه سرلوحه دعوت انبياء را بيان فرموده كه موقع دعوت، دعوت به توحيد الوهيت ميكردند كه بسياري از آيات است كه: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ و در بعضي از اين تعبيرات اين مطلب اضافه شده كه عَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ. يا در سوره انعام درباه توحيدميفرمايد: ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ و دنبالش راجع به توكل تاكيد ميفرمايد. و يا درمورد حضرت موسي بعد از بيان دعوت توحيد اين جمله را اضافه ميكند كه: وَعَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ. و اين مطلب به خاطر اين است كه وقتي انسان خدا را درست شناخت و الوهيت و ربوبيت را درست فهميد، به اين نتيجه ميرسد كه تدبير جهان به طور كلي كه شامل انسان هم ميشود، به دست خداست. لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ ... ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ... كه خدا بعد از خلق به تدبير امر پرداخت، يعني همان لازمه ربوبيت تصرف در جهان. بلكه بنابر استظهاري كه به نظر ما ميرسد، از جمله شريفه لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ; امر همان تدبير است، بعضي گفتهاند كه «خلق» و «امر» اشاره به دو عالم ماديات و مجردات است، اين اصطلاح در بين عرفا شايع است و گاهي استنادشان استظهار از آيه شريفه است، تا آنجا كه مربوط است به اصطلاح بحثي نيست، اما اگر بگويند از آيه اين معني استظهار ميشود، بايد تأمل كرد. كه به حسب ظاهر خلق به همه اشياء مادي و مجرد تعلق ميگيرد و منظور از امر چيزي است غير از خلقت كه آن چيز همان تدبير است، و شاهدش اين است كه در مورد مشابهاش ميفرمايد: ثُمَّ اسْتَوَي ... كارها را او اداره ميكند كه همان جنبه تصرف است و ناشي از ربوبيت تكويني است. اگر معرفت انسان نسبت به تدبير الهي كامل شد، انسان با بيانات قرآن و با نورانيت معنوي و يا به وسيله برهان عقلي ميفهمد كه: يك تدبير عامي از خداي متعال بر تمام جهان هستي حكمفرماست و همه چيز را زير نظر دارد، حتي افعال اختياري انسان را يا كارهايي را كه ما انجام ميدهيم و فكر ميكنيم كه صد در صد دراختيار ماست همه و همه در تحت تدبير الهي است. (البته اين تدبير نفي اختيار از ما نميكند بلكه تدبيري است فوق اينها) اثبات اين مطلب راه برهاني دارد كه مستقيماً مورد بحث ما نيست. چون بحث ما قرآني است نه فسلفي ولي اشاره ميكنيم كه هر معلولي نسبت به علت خودش ربط است و استقلالي از خود ندارد، انسان هم با تمام وجودش، با قدرت و اختيارش; با ...، همه كاملاً ذات الهي است و هر چه دارد از خدا به او افاضه ميشود. ممكن نيست چيزي در عالم تحقق پيدا كند كه از خدا نباشد; پس انسان در هيچ شأني از شئونش مستقل نيست; فاعل هست ولي نه فاعلي كه افاضه كننده هستي باشد، فاعليتي است در طول فاعليت الهي. فهميدن اين مطلب براي همه آسان نيست و شايد به همن جهت باشد كه تصديق آن شرط ايمان نيست بلكه معرفتي است كه در اثر رشد ايمان به وجود ميآيد. ولي اينطور نيست كه شرط ايمان باشد بلكه همان اعتقاد به ربوبيت و خالقيت، كافي است. به هر حال بعد از اينكه انسان ايمان به حد نصاب آورد، خوبست به اين مسأله توجه كند كه نيازهاي او بايد از طرف خدا برآورده شود و خودش قادر نيست. اراده، قدرت و علم همه اينها محدود است. احتياج دارد وقتي انسان ميخواهد دنبال منفعتي برود اولاً، بايد بداند منفعتش در چيست؟ ثانياً، قدرت بر به دست آوردنش داشته باشد. ولي انسان وقتي در علم و قدرت خود تعقل ميكند ميبيند خيلی محدود است. مثلاً ما روشنترين مصاديق كارهاي اختياري را حرف زدن ميدانيم. حال ببينيم در همين كار چه اندازه اختيار داريم; ما كه ميخواهيم حرف بزنيم، آيا اگر ریه از طرف خدا نيامده بود ميشد حرف زد؟ اگر حنجره نبود صدايي پيدا ميشد؟ اگر لب و دندان نبود ميشد حروف را اداء كرد؟ اگر همه اينها بود و هوا نبود ممكن بود؟ اگر هوا هم بود و اعصاب مربوطه براي حركت اينها نبود ممكن بود؟ اگر اعصاب هم بود ولي به فرمان متكلم نبود ميشد؟ اگر همه اينها بود ولي معنايي در ذهن نبود چه بگوييم؟ اگر اين هم بود و حافظه نبود؟ مجموع اينها در مقابل آن اراده حرف زدن اراده ما خيلي ناچيز است. اگر همه اين عوامل باشد آن وقت ميشود ادا كرد، اگر يكي از اينها مختصري عيب پيدا كند نميشود صحبت كرد، اگر مختصري تارهاي صوتي عيب كند چه ميشد؟ پس اراده ما گاهي با صدها شرط همراه است ولي ما خيال ميكنيم كه صد در صد در اختيار ماست. پس قدرت ما محدود است، حال كه ما ميخواهيم اينها را انجام دهيم، ميخواهيم از آن نتيجهاي بگيريم و منفعتي برايمان حاصل شود، خوب پس بايد دانست كه منفعت ما در چيست؟ حال آيا معلومات ما نسبت به آن كافي است؟ آيا تا حال شده كه كاري را با اصرار ميخواستيم انجام گيرد بعد فهميدهايم كه اشتباه كردهايم؟ پس واقعاً علم ما محدود است عَسَي أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ ... . پس ما نميتوانيم اطمينان پيدا كنيم كه كارهاي تشخيص داده ما صد درصد به نفعمان باشد; حال چه كنيم؟ در مقابل خطراتي كه نميبينيم و يا ميدانيم و قدرت پيشگيري نداريم چه كنيم؟ زلزله را كه نميشود پيش بيني كرد و بسياري از اوقات اشخاص با خيال راحت صبح از خانه بيرون آمدهاند و به موجب تصادفات ديگر به خانه برنگشتهاند. حال در مقابل اينها چه كنيم؟ آيا خودمان را به نسيان بزنيم و غافلانه خوش بگذرانيم. اين كار كه درست نيست و ظاهراً علم و آگاهي خوب است. يك چيزي ميتواند انسان را از اين اضطراباتي كه پيش ميآيد نجات دهد، آن اينكه معتقد باشد، همه اين عالم يك مدبر حكيم دارد و او ميتواند هر خطري را از انسان دور كند و يا هر خطري پيش آيد روي تدبير حكيمانه اوست و ممكن است موجب كمالات يا ثوابهاي اخروي شود; اگرانسان اين معرفت را پيدا كرد كه خدا بر جهان است و اوست كه ميتواند در خفا، در خواب، بيداري و ... خطرات احتمالي را از ما دفع كند و چه بسياري خطراتي كه خدا از ما دفع كرد، ديگر اين اضطرابات برداشته ميشود; چه بسيار خطراتي كه خود ما خبر نداريم و خدا از ما دفع كرده در دعاهاي كميل، ابوحمزه، افتتاح و عرفه آمده كه خدايا تو از ما بليههايي دفع كردي بيش از آنچه كه به ما نعمت دادي. اين مسايل در عالم زياد است و گاهي نقلش مؤثر واقع ميشود لذا دو داستان نقل ميكنيم: نقل از آقاي بهاءالديني ايشان ميفرمودند: در خانه ما در قديم يك آب انبار بود كه اهل محل ميآمدند از آنجا آب ميبردند. ما معمولاً شبها ساعت 10 مثلاً در را ميبستيم و ديگر كسي نميآمد آب ببرد. يك شب تابستان ما در حياط خانه خوابيده بوديم و خانواده اخوي هم با بچه شيرخوار طرف ديگر حياط خوابيده بود; آخرهاي شب بود، ناگهان ديديم كسي در ميزند. من كمي معطل كردم تا آمدم بروم و آن طرف شروع به داد و بيداد و فحش دادن كرد تا بالاخره من رفتم در را باز كردم. پيرزني بود؛ آمده بود آب ميخواست؛ خلاصه آب را برداشت و رفت و من نارحت از اينكه چرا اين وقت شب آمده آب برد و تازه داد و بيداد ميكند، آمدم بروم بخوابم، از جايي ميبايست ميرفتم كه خانواده اخوي خوابيده بود. ناگهان ديدم كه يك عقرب بزرگ سياه دارد به بچه شيرخواره نزديك ميشود و چيزي نمانده كه به او برسد خلاصه آن عقرب را كشتم و رفتم خوابيدم، در اين فكر افتادم كه اگر اين پيرزن اين وقت شب نيامده بود و داد و بيداد نميكرد و من نميرفتم در را باز كنم و در برگشتن عقرب را ببينم، جان اين بچه را چه كسي نجات ميداد؟ آيا اين دست خود است؟ نقل از آقاي سليم زاده: ايشان از يكي از دوستانشان نقل ميكردند كه او ميگفت: من در تهران كار ميكردم، با بعضي از دوستان قرار گذاشته بوديم روزهاي تعطيل به تفريح برويم. هر دفعه نوبت كسي بود نان ميگرفت و خلاصه صبح ميرفتيم و عصر بر ميگشتيم; يك روز صبح نوبت من بود كه نان بگيرم و برويم، من صبح زود از خانه بيرون آمدم به مغازه نانوايي محل رفتم بسته بود، نانوايي بالاتر بسته بود و ... تا به نانوايي سه دروازه رسيدم آنجا نان گرفتم نانها داغ بود آوردم تا به موعد رسيديم و نانها را در كنار ديواري پهن كردم تا سرد شود و مشغول صحبت شديم. ناگهان يك كلاغي آمد و يك دانه نان برداشت و رفت; من از آنجايي كه خيلي براي به دست آوردن نان خسته شده بودم لذا ناراحت شدم بلند شدم دنبال كلاغ رفتم تا از او نان را بگيرم، من بدنبال كلاغ از اين طرف به آن طرف رفتم و رفتم تا كلاغ بر سر ديواري نشست، من خوشحال به آنجا رسيم و سنگي به طرف كلاغ زدم. كلاغ نان را انداخت و بلند شد آن طرفتر نشست و نان به آن طرف ديوار افتاد نگاه كردم ديدم ديوار، ديوار قلعهاي است و درش بسته است لذا، با زحمت زياد از ديوار بالا رفتم و به آن طرف به پايين پريدم ديدم آنجا يك مردي خوابيده و دست و پايش بسته شده و نان كنار او افتاده است؛ ديدم خيلي بيحال است از او پرسيدم تو كه هستي؟ اينجا چه ميكني گفت: من از اينجا ميگذشتم چند دزد به من رسيدند و اموالم را غارت كرده و با خودم چنين كردهاند؛ خلاصه دستهاي او را باز كردم و با خودم آوردمش و پس از استراحت او هم رفت... حال اگر نانوايي محل باز بود نانها پهن ميشد؟ اگر آن شخص كمي فكر ميكرد بلند ميشد دنبال كلاغ برود؟ و اگر....؟ اينها دست كيست؟ آيا در اختيار خودماست؟ و از اينجور تدبيرات در كارهاي خدا بسيار فراوان است. و به قول مرحوم علامه طباطبايي از قول مرحوم استادشان، مرحوم قاضي ميفرمودند: اگر كسي در زندگيش دقت كند كه خدا چه حسابي براي او فراهم كرده، ميفهمد كه گويا همه عالم فقط براي او خلق شده. و اتفاقاً اين مضمون حديث قدسي است كه خداوند ميفرمايد: من با هريك از بندگانم آن چنان رفتار ميكنم كه گويي غير از او بندهاي ندارم و بندگان من با من طوري رفتار ميكنند كه گويي همه خداي او هستد غير از من. اين مطالب گاهي از راه تجربه براي انسان معلوم ميشود و ميتوانيم از آيات قرآني استفاده كنيم. آيات را وقتي دقت كنيم، ميبينيم كه خداوند تدبير جهان را به خودش نسبت داده و دانه دانه كارهاي انساني را ميفرمايد: و اين دست خدا در اوست. مثلاً روزي انسان كه يك چيز مهم در زندگي اوست خدا دربارهاش ميفرمايد: وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ (عنكبوت/22) يا درباره زندگي و گرفتاري آن ميفرمايد: مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا (حديد/22) يا درباره جنگ ميفرمايد: وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ (آل عمران/126) وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ (نحل:53) با يك نظر اجمالي در قرآن به اين نتيجه ميرسيم كه آنچه ما احتياج داريم خدا بايد برساند و دفع بلا را هم خدا بايد بكند. وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ (يونس/22) اين مرتبه معرفت، نتايجي دارد كه يكي توكل است، بزرگان گفتهاند: در توكل حداقل چيزي كه لازم است اينكه: انسان موت، حيات، صحت، مرض، فقر و غني را از خدا بخواهد (البته اينها بحثهاي زيادي دارد كه تقدير الهي كه خدا ميفرمايد به معناي سلب اختيار از ما نيست به اين معني به دنبالش نرويم كه اين بحثش ميآيد. ولي اين حقيقت است كه قرآن اصرار دارد كه مردم را متوجه كنيم كه كارها دست خداست.) قرآن ميخواهد، اين را بفهميم حتي به پيامبر صليالله عليه و آله ميفرمايد: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ (كهف/23) و در داستان كساني كه ميخواستند به فقرا از ثمره باغ چيزي ندهند و باغشان سوخت در سوره قلم ميفرمايد: وَلَا يَسْتَثْنُونَ كه مفسرين گفتهاند: استثناء منظور استثناء مشيت الله يعني «الا ان شاء الله». معقتدند اين يك دستور الهي است كه شما براي انجام هر كاري خيلي خاطر جمع نباشيد كه حتي ميشود پيش بيني قطعي براي خود و ديگران نكنيد. هميشه انسان خودش را در حال تعلق بيابد. دست و قدرتي بالاتر از قدرت من وجود دارد، من در پرتو قدرت او ميتوانم قدرتي جزيي داشته باشم و الا استقلال ندارم. نتيجه اينكه همان جملهاي كه در كتابهاي حكما و متكلمين و در لسان اهل معرفت هست و معنايش درست نيست كه: او «مؤثر في الوجود». اين همان معنايي است كه از بررسي اين آيات به دست ميآيد. ابهام آن بدين خاطر است كه جبريها و اشاعره معتقدند كه هيچ كس، هيچ نوع فعاليتي نميتواند انجام دهد; ما آلت بيارادهايم و به همين استدلال ميكنند كه موثر ... ولي اين غلط است قرآن نفي اختيار نميكند بلكه نفي استقلال ميكند. يعني: «لامؤثر استقلالي» بلكه باذن الله است. حتي افعالي چون خلق و شفاء مرضي هم ممكن است ولي باذن الله; ما هم كارهايمان استقلالي نيست بلكه باذن الله است; منتهي اين معرفت را نداريم ابتدا مگر بايد به دست آوردن از: 1ـ دقت در آيات، 2ـ برهان عقلي، 3ـ تجربه. كه معمولاً تجربه موثرتر است، موجب ازدياد ايمان ميشود و بالاخره كنه آن را بايد با مسايل قلبي درك كرد. در اين هنگام انسان در كار خودش ديگر اعتماد به خود و نه اسباب ديگر ندارد. فقط يك موجود است كه محتاج نيست و همه چيز در اختيار اوست. لذا انسان اعتمادش را بر او قرار ميدهد و توكل هم به همين معني است. ديگر انسان درصدد برميآيد كه بندگي كند، زندگي را هم خدا تأمين ميكند. هر چند ممكن است به عمل اختياري او باشد; انسان كار ميكند ولي آن كار را روزي دهنده نميداند; پول وسيلهاي است براي انسان متوكل كه آن را هدف نميداند. وَعَلَي اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ، اگر واقعاً ايمان به خدا داريد بايد به او توكل كنيد. اين معرفت موجب حالتي به نام توكل ميشود; اين توكل را عرفا به آن ميگويند: توحيد افعالي. در جلسه آينده اصطلاحات مختلف انواع توحيد را در رابطه با همين مسايل عرض ميكنيم. لازمه اين معرفتها يك عنوان كلي است كه توكل است و يك اثرات خاص دارد; از كسي جز خدا نميترسد، اميد فقط به خداست تا آنجا كه محبتش اصالة به خدا ميباشد؛ چون هيچ چيز ديگر اصالة ندارد. و در دعاي عرفه ميفرمايد: انت الذي ازلت الاغيار حتي لا يحبو احدً سواك، مگر در ارتباط با خدا مثل پيامبر و ائمه اينها همه نوعي توحيد است; توحيد در خوف، رجا، محبت، دو شاخههاي درخت توحيد است كه موجب كمال انسان ميشود تا به مرتبههاي توحيد كه مخصوص مخلصين است برسد. و صلى الله على محمد و آله الطاهرين والحمدلله رب العالمين/2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-