واضح آرشیو وب فارسی:ابرار: شيث به خاطر « ميكى موس» اخراج شد
•چطورى افشين؟ خوبى شيطون بلا؟- شيطون بلا؟ معنيش چى ميشه؟•اى بابا! تو هم كه مثل ديويد بكهام مشكل دارى كه!- پس تو بودى چند هفته قبل با ديويد بكهام مصاحبه كردى پته منو ريختى روى آب ديگه؟ آره؟•آره داداش! كار حرفه ايه! يه مقدار روى مخ ديويد راه رفتم، اونم سريع تو رو فروخت. گفت شما ۲ تا با هم تلفنى اختلاط مى كردين و با هم رفيق بودين.- حالا اون يه چيزى گفت. تو چرا از من سوءاستفاده كردى؟•ديگه همينه ديگه! داداش ما با نرخ روز نون مى خوريم. الان پودر ماشين دونه اى هفتصد تومان شده اگه گيرت بياد. بنزين هم كه قضيه اش مشخصه! برنج هم شده كيلويى ۵ هزار تومان. پسر خوب ديروز ۳ تا از بچه هاى روزنامه بعد از قرنى املت خوردن تو رستوران روزنامه، زنگ زدن از بيرون چلوكباب كوبيده ساده سفارش دادن، پرسى ۴۲۰۰ پاشون حساب شده! ۳ نفرى ناهار خوردن ۱۳ هزار تومان پياده شدن. تو يه همچين شرايطى تو انتظار دارى من تو رو نفروشم؟- نه. با اين شرايطى كه تو ميگى من بى خيال شدم.•آقا رو! منت هم سر من ميذاره! مرفه بى درد! مايه دار! خانومت يه تابلوى ياس منگولا مى كشه به يورو مى فروشه كلى مايه مى زنيد به جيب! تو چه مى دونى گوشت كيلويى ۸ هزار تومان چيه؟- اى بابا! عجب مصاحبه كامبيينيشنى شد! مرد حسابى! مگه من وزير بازرگانى ام كه بدونم گوشت يا برنج كيلويى چنده؟! به من چه؟! من چيكارم؟ اين وسط من اومدم ايران مربيگرى كنم و با تيم پرسپوليس قهرمان بشم كه شدم! گناه كردم؟!•گناه نكردى. من هم گناه نكردم كه جنابعالى رو تو يه مصاحبه خيالى فروختم به ديويد بكهام! خودتم مى دونى كه اگر هم فروختمت، اين كار رو تو خيالم كردم.- فرقى نمى كنه! تو خيال يا واقعيت! كار بد، كار بده ديگه! •آره؟! چطور تو اون همه زيرآب مرزبان و استيلى و بقيه رو زدى كار بدى نبود، بعد من تو يه مصاحبه خيالى- تخيلى تو رو به ديويد بكهام فروختم كار بدى كردم؟!- اون فرق مى كرد!•چه فرقى؟! نكنه اون فروختن، «محشر» بوده؟- (مى خندد) دقيقاً! پسر نمى دونى چه حالى داد وقتى داشتم اين ۲ تا رو مى فروختم.•حال بگو ببينم پشت سر اين ۲ تا به كاشانى چى گفتى ؟- به كاشانى گفتم كه مرزبان تا حالا ۲ دفعه تو ليوان شما چايى خورده! آخه تو نمى دونى كاشانى رو ليوانش خيلى حساسه!•مگه ليوانش چيه؟- به كسى نمى گى؟•مى دونى كه من رازم رو فقط به مطبوعات مى گم!- ايراد نداره. من كه ديگه بر نمى گردم پرسپوليس. كاشانى يه ليوان داره كه عكس پت پستچى روشه! خيلى هم روى اون ليوان حساسه.•افشين جون! اين قضيه ليوان براى من باور نكردنيه. يعنى تو دارى مى گى كه حبيب كاشانى با اون همه محاسن و كلاس و چه مى دونم با اون همه ژست آدم جدى بودن، يه ليوان داره با عكس پت پستچى؟- آره!•و عاشق اين ليوانه؟- آره!•و چون تو گفتى مرزبان تو اين ليوان آب خورده، اخراجش كرد؟- آره!•باور نمى كنم.- خبر ندارى كه! فكر مى كنى شيث رضايى چرا اخراج شد؟•نمى دونم. تو بگو!- به اين خاطر كه شيث رضايى ليوان اصلى حاج حبيب رو شكست! •كدوم ليوان؟- همون ليوانى كه حاج حبيب خيلى خيلى دوست داشت.•لابد روى اين ليوان هم عكس يه شخصيت كارتونى هست ديگه؟- دقيقاً! حدس بزن كى؟•اسپايدرمن!- نه. حاجى اعتقاد داره اسپايدرمن مزدور فرهنگى + امپرياليستى آمريكاس!•بتمن؟- از بتمن خوشش نمى ياد!•تام و جرى؟- نزديك شدى!•دانل داك؟- نه.•تنسى تاكسى دو؟- اونكه قهرمان محبوبه منه!•اى بابا! گوريل انگورى؟ بيگلى بيگلى؟ يوگى و دوستان؟ من چه مى دونم!- ميكى ماوس!•چى؟!- رو ليوان اصلى حاج حبيب عكس ميكى ماوس بود كه اون خيلى دوستش داشت. يه روز شيث بى اجازه اومد تو اتاق حاج حبيب و دستش به اون ليوان خورد و.... بقيه ماجرا رو هم خودت مى دونى!•جون افشين منو نذاشتى سر كار؟- نه به جان تو. اين حرفا چيه؟•افشين!- به جون حميد استيلى قسم!•افشين! راستشو بگو!- اى بابا! چه فرقى مى كنه! هدف هر دوى ما اينه كه اين صفحه بامزه و جذاب از كار دربياد ديگه! •هدف هر دوى ما؟ چه زود فاميل شدى!- بابا آى كيو! مگه من الان خود تو نيستم؟•خب به تعبيرى چرا!- مرد حسابى! تو خودت نشستى با خودت شطرنج بازى مى كنى هر حرفى مى خواى ميذارى تو دهن من، من هم خودم كمال همكارى رو با تو انجام ميدم. ديگه مشكل چيه؟! •ببينم. حالا كه تو منى و منم توام و هر دو با هم يكى هستيم، يه سؤال فلسفى بپرسم؟- بگو جيگر جون!•ببينم! به نظرت بد نيست كه من هر هفته تو مصاحبه هام همين عبارت رو هى مى نويسم و به خواننده يادآورى مى كنم كه من دارم با خودم مصاحبه مى كنم؟- نمى دونم. بايد ببينى نظر خواننده هات چيه؟ اگه اونا خوششون مياد چه ايرادى داره؟•آخه نمى دونم. تا حالا كسى زنگ نزده گله كنه.- پس سكوت علامت رضايت است. ديگه چى مى خواى؟ •هيچى اما اگه خواننده ها لطف كنن و زنگ بزنن يا نامه بفرستن و نظرشون رو بگن، من خيلى ممنون ميشم. - اوكى! من همين جا از محبوبيتى كه بين خواننده هاى شما دارم استفاده مى كنم و از اونا مى خوام كه اين كار رو بكنن. خوبه؟!•مرسى. خدا از امپراتورى كمت نكنه.- لطف دارى.•خب. قضيه استيلى چى بود؟ زيرآب اون رو چطور زدى؟- تو طول فصل هر وقت استيلى حواسش نبود موبايلش رو ور مى داشتم و از اون پيامك هاى خاص براى حاج حبيب مى فرستادم.•اى ناقلا! واكنش اون چى بود؟- اولش يه مقدار سرسنگين با استيلى برخورد كرد اما بعدش يواش يواش اوضاع عوض شد. حتى چند دفعه تو جلسات كادر فنى به استيلى گفت: حميد جديد چى دارى؟•نه بابا.-جان تو! بنده خدا حميد هم از همه جا بى خبر مى گفت: چى؟ حاجى هم موبايلش رو نشون مى داد. منظورش اين بود كه پيامك جديد چى دارى؟•استيلى چى فكر مى كرد؟- استيلى فكر كرد حاجى از گوشى موبايل جديد اون خوشش اومده. فرداش رفت براش يه موبايل از همون مدل خريد و بهش هديه داد!•پس حسابى حميد رو انداختى تو خرج ديگه!- آره اما زيرآبش رو سر يه قضيه اى زدم كه نمى تونم برات بگم. •خب بگو ديگه!- نه. بى خيال شو.•باشه. قضيه تمديد قراردادت چى بود؟- هومن جون تو كه غريبه نيستى. يه سرى شرط و شروط داشتم كه قبول نكردن!•شرط و شروطات چيا بود؟- اول اينكه استيلى بره، بعد نيكبخت و عباس آقايى و بادامكى و چند تاى ديگه نباشن، بعد هم يك ليست به باشگاه دادم كه بايد جذبشون كنن!•تا اينجاش خيلى هم سنگين نبود.- مى دونم. اتفاقاً حاج حبيب هم اكثرش رو قبول كرد!•اوكى. بقيه اش چى بود؟- بقيه اش نجومى بود. من خواستم كه حاج حبيب موهاش رو بلند بكنه و وزنش رو هم بياره پايين. بعد هم بايد كل كارمنداى باشگاه من رو «سرورم» خطاب كنن. بعد هم خواستم كه يه تخت روان از طلا برام درست كنن تا وقتى از ماشين پياده شدم سوار اون تخت بشم و كارمنداى باشگاه منو «اينور - اونور» ببرن!•ديگه چى؟- بابا جوگير شده بودم! همه به من مى گفتن امپراتور. اين بود كه تير خلاص رو زدم و گفتم باشگاه بايد مجسمه من رو درست كنه و سردر باشگاه بزنه!•داداش! نمى خواستى تمديد كنى بگو نمى خواستم! چرا پيچوندى!- (مى خندد) خودمم براى اين قضيه جوابى ندارم.•اوكى! صفحه داره تموم ميشه. فقط يه سؤال ديگه.- بگو.•چرا تو كل اين مصاحبه نگفتى محشر؟- عجب سؤال محشرى كردى!
پنجشنبه 23 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابرار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]