واضح آرشیو وب فارسی:فارس: شصت سال جنايت ؛ شصت سال مقاومت(24) نبرد "كرامه" و احياي "كرامت فلسطينيان"
خبرگزاري فارس: در روز 21 مارس سال 1968 يگانهايي از ارتش صهيونيستي، با گذشتن از رود اردن، به روستاي "كرامه" واقع در خاك اردن حمله بردند تا حدود 450 چريك فلسطيني مستقر در اين روستا را نابود كنند اما اين اولين بار پس از 20 سال بود كه "فلسطيني ها" ميتوانستند ادعا كنند "اسراييليها" را شكست دادهاند.
*"ساف" در قيضه فلسطينيان مسلح
با شروع فعاليتهاي "فتح" و سپس "جبهة خلق براي آزادي فلسطين" و شايع شدن شعارهاي مبارزاتي آنان("جبهة خلق") كه با مجاهدات اعضاي "فتح"، جنبة عملي نيز پيدا كرده بود، عملكرد "ساف" مقبوليت خود را اندك اندك از دست ميداد. به دنبال شكست هولناك "جنگ شش روزه"،نزد اعراب ديگر شعارها و تهديدهاي توخالي و پر از گزافه "احمد شوقيري" رئيس "ساف" بيارزش به نظر ميرسيد، با اين حال "جمال عبدالناصر" اصرار داشت كه همة سازمانهاي فلسطيني حول محور "ساف" متحد شوند.
در ماه فورية سال 1968، سازمانهاي معتقد به "جنگ مسلّحانه" ("فتح"، "جبهه خلق" و چند تشكل كوچك ديگر) آمار قابل توجهي از اعضاي "شوراي ملي فلسطين" را به دست آوردند. طبيعي بود با ورود "فتح" و "جبهه خلق" به "ساف"، ديگر براي رهبري چون "شوقيري" كه از وفاداران سرسخت تفكر "عبدالناصر" ("وحدت اعراب براي آزادي فلسطين") بود و تنها عملكرد مثبتش خطابههاي آتشين عليه رژيم صهيونيستي محسوب ميشد جايي باقي نمي ماند. حالا ديگر تنها يك تلنگر لازم بود تا "سازمان آزاديبخش فلسطين" به تصرف كامل مبارزان مسلّح فلسطيني درآيد.
*نيرد كرامه
سرانجام موعد آن "حادثة خاطرهانگيز و اميدواركننده براي ملت فلسطين" فرا رسيد.
در روز 21 مارس سال 1968 يگانهايي از ارتش صهيونيستي، با گذشتن از رود اردن، به روستاي "كرامه" واقع در خاك اردن حمله بردند تا حدود 450 چريك فلسطيني مستقر در اين روستا را نابود كنند. در جنگ كوتاهي كه ميان چريكها و كماندوهاي اسراييلي رخ داد، خسارت وارده به صهيونيستها به قدري بالا رفت كه آنان مجبور به عقبنشيني شدند. اين اولين بار پس از 20 سال بود كه "فلسطيني ها" ميتوانستند ادعا كنند "اسراييليها" را شكست دادهاند.
نظر به جايگاه تاريخي "نبرد كرامه" در جريان مبارزات فلسطينيان، اطلاع از جريان اين نبرد به روايت شاهدان عيني حائز اهميت است. "ابو اياد"("صلاح الخلف") كه خود از پايهگذاران جنبش "فتح" است، يكي از شاهدان و حاضران در صحنة نبرد بود. وي روايت دست اولي از اين جنگ را در خاطرات خودآورده است كه جالب توجه است :
"شكست جنگ شش روزه چشماندازههاي تازهاي در برابر ما گشود. رژيم اردن بيش از آن حد ضعيف شده بود كه بتواند با ما مخالفت كند. ملك حسين، ميهنپرستان فلسطيني را، كه طي ساليان قبل از جنگ، محبوس كرده بود، آزاد كرد. خصوصاً وقتي كه به استقرار پايگاههايي در امتداد مرز اردن اقدام كرديم - كه همچون پايگاههاي حمايتي براي فداييان ما بود - چشمان خود را بست.
چه در ميان مردم محل و چه در درون نيروهاي مسلّح اردن، كه روابط بسيار خوبي با آنان برقرار كرده بوديم، از همكاري زيادي برخوردار بودم. افسراني كه اصلاً اهل ماوراي اردن بودند و دو سال بعد [در جريان سپتامبر سياه] فلسطينيان را قتل عام كردند، تسهيلات زيادي براي ما به وجود ميآوردند... آنقدر خود را راحت احساس ميكرديم كه پايگاههاي فداييان را در مجاورت اردوگاههاي پناهندگان فلسطيني مستقر كرده بوديم و اين امر، حفاظت فوقالعادة فعاليتهاي ما را تأمين ميكرد. يكي از اين پايگاهها در نزديك منطقة پر جمعيت "كرامه"، ستاد كل عملياتي ما بود. اين پايگاه كه بر روي تپههايي در 4 كيلومتري رودخانة اردن قرار داشت، موقعيت استراتژيك فوقالعاده جالبي محسوب ميشد.
اوايل ماه مارس سال 1968، پيامي از يكي از مسؤولان ادارة دوم اردن به نام "حاج عربيه" دريافت كرديم كه ميخواست با رهبران فتح مذاكره كند... عربيه به ما اطلاع داد كه بر طبق اطلاعات رسيده از سازمان سيا اسراييل به حملة همهجانبهاي بر ضدّ پايگاههاي ما - مستقر در طول مرز اردن - دست خواهد زد. دوستانه به ما تذكر داد محتاط باشيم و از ما دعوت كرد براي ملاقات با رئيس ستاد ارتش، ژنرال اردن عامر خماش - كه مايل بود در اين مورد با ما مذاكره كند - به امّان برويم.
دوشنبه هجدهم مارس، ژنرال "خمّاش" اطلاعات صريحتر و جديتري در اين مورد در اختيار ما گذاشت. به ما اطلاع داد، حملة اسراييليها در سه روز آينده آغاز ميشود و عقل حكم ميكرد كه فداييان با عقبنشيني به داخل خاك اردن، از درگيري پرهيز كنند. تأكيد ميكرد، در هر حال، رهبري فتح با قرار دادن خود در زير ضربات دشمن، خطاي بزرگي مرتكب خواهد شد. بايد هر چه زودتر خود را به پناهگاهي برسانيم.
در منطق مجرد، حق با ژنرال خماش بود. برحسب تعريف، چريكها هرگز نبايد دست به جنگ با ارتش منظم بزنند. قدرت عمل چريك در ابعاد وسيعي وابسته به تحرك اوست. با اين حال، ملاحظات سياسي، ما را بر آن داشت كه برخلاف نصيحت طرف شده در مذاكرات خود، عمل كنيم. به وي توضيح داديم كه فلسطينيها و به طور كلي اعراب، درك نخواهند كرد كه يك بار ديگر صحنه را در برابر اسراييل ترك كنيم. وظيفة ما حكم ميكند كه الگو بوده و ثابت كنيم اعراب، شجاع و غيرتمندند مقاومت خواهيم كرد و در صورت امكان، افسانة شكستناپذيري ارتش يهود را درهم خواهيم ريخت...
همان روز به محض بازگشت به "كرامه"، تمامي مسؤولان نظامي منطقه را براي مطلع كردن از حملة قطعي اسراييل و مشاوره با آنان در مورد پرهيز از درگيري يا اقدام به آن، احضار كرديم. براي اينكه قضاوتشان تحت تأثير ما قرار نگيرد، تصميم گرفتيم از آنچه در حضور ژنرال خماش گفته بوديم، با آنها چيزي در ميان نگذاريم. مذاكرات خيلي كوتاه بود. تمامي حاضران عقيده داشتند، به هيچ رو فداييان نبايد از مقابل دشمن عقب نشيني كنند، اما در عوض اعضاي رهبري بايد براي احتياط، صحنه را ترك كنند.
با اين وجود من، عرفات، فاروق قدومي و علي صبري تصميم گرفتيم در نبرد شركت كنيم. هر يك از ما با پناه گرفتن در غاري در سينة تپه، در نقاط مختلف "كرامه" پراكنده شديم.
21 مارس، سه روز پس از هشدار ژنرال خماش، در سپيدة سحر، يكي از فداييان از خواب بيدارم كرد و خبر داد، اسراييل حمله كرده است. ستونهاي زرهپوش ارتش يهود كه از مرز اردن عبور ميكردند و پيادهنظام به دنبالشان روانه بود، قابل رؤيت بود. در حالي كه هليكوپترها، چتربازان را در پشت خطوط ما رها كردند، توپخانه وارد عمل شد. حدود 000/15 سرباز در جبههاي تقريباً به طول 80 كيلومتر، در حمله به پايگاههاي ما شركت داشتند اما حملة اصلي، آشكارا بر ضدّ "كرامه" بود كه موظف بوديم با سيصد فدايي از آن دفاع كنيم. ژنرال "مشهور حديثه" مسؤول منطقة ما، بدون آنكه منتظر دستورات فرماندهي عالي اردن بشود، به توپخانه ارتش دستور حملة متقابل داد. از تانكهاي اسراييلي در كرامه با رگبار شديد تفنگهاي آر.پي.جي و باران خمپارههاي دستي استقبال شد. فداييان بعضاً براي درگيري تن به تن و با اسلحه سرد، از تپهها سرازير شدند.
بعضي از آنان، جانبازيهاي قهرمانانهاي از خود نشان دادند. به عنوان نمونه، يكي از كماندوهاي جوانمان را ديديم كه در حالي كه كمربندي پر از مواد منفجره به خود بسته بود، با پرتاب كردن خود به زير زنجيرهاي يك تانك، آن را نابود كرد.
من نيز دو بار از خطر مرگ گريختم. يكي از فداييان تحت فرماندهيام به اسم كوچك "جرج"، براي آوردن مهمات، غاري را كه در آن موضع گرفته بوديم ترك كرده بود. حس ششم، مرا به ترك كردن غار و استقرار در پشت تخته سنگي در صد متر بالاتر، وادار كرد. هنوز چند لحظه نگذشته بود كه جرج را ديدم كه دستها را به علامت تسليم بالا برده و در حالي كه يك گروه سرباز اسراييلي به دنبالش روان هستند، به طرف غار پيش ميآيد. سربازان اسراييلي قبل از حمله به مخفيگاه قبلي من، يك گاز اشكآور به داخل آن پرتاب كردند.
من كه درد شديدي در پشت احساس ميكردم، نتوانستم به دنبال افرادم كه براي اشغال موضع مطمئنتري از تپه بالا رفته بودند، از آن بالا بروم. در حالي كه تنها بودم، گروه ديگري از سربازان اسراييلي را ديدم كه انگشت بر روي ماشة مسلسلهايشان در حالي كه آشكارا به دنبال هدفي ميگشتند، به سمت من ميآيند. درست تا لحظهاي كه به چندين متري صخرهاي كه پشت آن پناه گرفته بودم، رسيدند، بيحركت باقي ماندم. به آهستگي هفت تيرم را در آورده، آمادة شليك نگه داشتم. بيش از پنج تير در خشاب نداشتم كه آخري آن را هم براي خودم نگه داشته بودم، با اين حال ناگهان سربازها مسير ديگري در پيش گرفته و مرا پشت سر خود رها كردند. كمي بعد، فداييان به جستجوي من آمده و به من كمك كردند از تپه بالا رفته و در جاي مطمئنتري مستقر شوم.
تا طلوع خورشيد، پس از آنكه اسراييليها شروع به جمعآوري مجروحان و كشتههاي خود كردند - كه مقدمهاي بود براي عقبنشيني - نبرد در نقاط مختلف ادامه داشت. سه چهارم ساختمانهاي "كرامه" را نابود كرده بودند، اما همچون از كار افتادگان، سرشكسته و ناكام عزيمت كردند. خسارات جاني زيادي به آنها وارد شده بود؛ برحسب آمار و ارقام خودشان، حدود 30 كشته و حدود صد زخمي و برحسب برآورد ما بيش از اين تعداد. علاوه بر آن نتوانسته بودند بر مقاومت رام نشدني گروه كوچكي از انسانها، كه مرگ را بر تسليم شدن ترجيح داده بودند، فايق آيند.
نبرد "كرامه" (لغت كرامه، يعني "علو طبع و متانت") در تمامي جهان عرب به عنوان يك پيروزي درخشان تبريك گفته شد. افسانهها دربارة اين پيروزيِ آشكار ما ساخته شد. دهها هزار نفر از جمله عاليترين شخصيتهاي پادشاهي اردن، اعم از نظامي و غيرنظامي، براي تعظيم در برابر اجساد بيش از صد نفر از شهداي ما كه در انباري رديف كرده بوديم، در شهر به حركت در آمدند.
شور و شعف، تودههاي فلسطيني را كه طي دهها سال، تحقير و تمسخر شده بودند، فرا گرفت. "پيروزي كرامه" كه براي آنان به مثابه شروع آزاديشان بود، مغرور و خوشحالشان كرده بود. جوانان و سالخوردگان، هزار هزار و بلكه دهها هزار نفر براي عضويت در فتح مراجعه كردند.
دانشآموزان و دانشجويان، مطالعات خود را براي پيوستن به صفوف ما ترك كردند. با اين وجود چون ظرفيت جذب و هضم ما محدود بود، مجبور بوديم به انتخاب گزينشي تن دهيم، مثلاً از ميان 5 هزار داوطلبي كه در عرض 48 ساعت پس از نبرد كرامه خود را معرفي كردند، فقط نهصد نفر را برگزيديم.
جنبش فداييان به طور، بيسابقهاي اوج گرفت. با برخورداري از حمايت فعال مردم سرزمينهاي اشغالي، كماندوهاي ما بر عمليات خود افزودند. اين عمليات در سال 1967 به طور متوسط به ماهي 12 فقره افزايش يافت. در سال 1968 به 52 فقره و در سال 1969 به 199 فقره و در هشت ماهة اول سال 1970، به ماهي 279 فقره رسيد؛ كارگذاري بمب در فروشگاههاي بزرگ و ايستگاههاي اتوبوس در اسراييل، شليك موشك به مراكز تجمع مرزي، تلهگذاري در جوار آتشبس، شبيخون بر ضدّ پادگانهاي ارتش يهود. به اين ترتيب رزمندگان ما مقامات اشغالگر را دقيقهاي راحت نميگذاشتند..."
*چهره اول "فتح"
بعد از "نبرد كرامه" بود كه "ياسر عرفات" به عنوان سرشناسترين چريك فلسطيني، در ميان اعراب درخشيد. "ابواياد" در بخش ديگري از خاطرات خود، درباره ظاهر شدن "ياسر عرفات" به عنوان چهره اوّل "فتح" گفته است:
"توسعة فوقالعادة فتح، مشكلات تشكيلاتي چندي به وجود آورد كه تلاش كرديم به طريقي دستهجمعي، به حل آنها اقدام كنيم. با اين حال، يكي از اين مشكلات كه به ترتيبي غيرعادي و غيرمنتظره پيش آمد، ايجاب ميكرد كه بدون مشورت با ساير اعضاي كميته مركزي، تصميمي فوري دربارةاش اتخاذ كنم. جريان از اين قرار بود كه حدود سه هفته پس از "نبرد كرامه"، در مقام رئيس اطلاعات فتح گزارشي سري دريافت كردم مبني بر اينكه يكي از اعضاي ما قصد دارد خود را سرفرماندة نيروهاي "عاصفه" اعلام كند. خطر چنين اقدامي اين بود كه بحراني در درون فتح و ابهام و سردرگمي خطرناكي در افكار عمومي به وجود ميآورد. علاوه بر آن، چون تركيب هيأت رهبري فتح در آن دوران مخفي بود، هر كس ميتوانست به ظاهر مدعي عضويت در آن شود. اين شياد ميبايست تا چند ساعت ديگر اعلاميهاي به اين مضمون منتشر كند. چون در دمشق بودم و هيچگونه امكاني براي تماس با رفقايم در كميتة مركزي، كه اغلبشان در قاهره، امّان و يا بيروت بودند، نداشتم، تصميم گرفتم اقدامي انجام دهم، تا به اين فاجعه خاتمه دهم.
در همان روز - پانزدهم آوريل سال 1968 - اطلاعيهاي به روزنامهها دادم كه طي آن ياسر عرفات را به عنوان سخنگوي رسمي فتح - و بنابراين عاصفه - نيز معرفي كردم و تأكيد كردم، تنها وي ميتواند به عنوان جنبش سخن بگويد. همچنين اعلامية كوتاه ديگري به دروغ از قول عرفات منتشر كردم كه طي آن مسؤوليت جديد را پذيرفته بود و اضافه ميكرد، رهبري فتح همچنان دستهجمعي باقي مانده است.
عرفات اين خبر را از طريق راديو شنيد و اولين كسي بود كه از آن متعجب شد. اندكي بعد، به هنگام اجتماع در دمشق با تكيه بر اينكه ديگران، بيش از او براي اين مقام مناسب بودهاند، با تواضع عليه اين انتخاب اعتراض كرد. همانطور كه پيشبيني كرده بودم، تمامي اعضاي ديگر رهبري، اين انتخاب را تصديق كردند. عرفات نه تنها يكي از قديميترين رزمندگان جنبش بود، بلكه ما همگي به وي علاقهمند بوده و به او احترام ميگذاشتيم. با اين وجود موضوع عمده اين بود كه در مرحلهاي كه در پيشِ رو داشتيم، در صف اول فتح چهرهاي قرار گرفت كه براي نمايندگي در مقابل افكار عمومي و مراجع بينالمللي، شايستگي داشت."
*محمدعلي صمدي
انتهاي پيام/
چهارشنبه 22 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]