واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: آسيا در برابر غرب نيهيليسم
غرب زدگي
* شايد يكي از عواملي كه به غرب زدگي در آسيا دامن زد، ظهور پديدهاي بود كه هيچ ارتباطي با موازين فرهنگي و جهانبيني اين تمدنها نداشت، ولي از آن جا كه سلاحي بود برضد تسلط جهان متجاوز غرب، به زودي دامنه گرفت و مقبول طبع كشورهاي استعمارزده آسيا شد و مبناي جديد سياست قدرت گرديد. اين پديده «ناسيوناليسم» است. در ناسيوناليسم به اعتباري «مليت» جايگزين قوميت ميشود.
مفهوم «مليت» و ناسيوناليسم در دنياي متجانس و يكدست قرون وسطي مصداقي نداشت. در دانشگاه پاريس كه دويست سال مركز علم دنياي مسيحيت و كعبه آمال عالمان زمان بود، دانشجويان ايتاليايي، انگليسي و فرانسوي درس ميخواندند، هر يك طبعاً به زبان خود سخن ميگفت ولي همه خود را وابسته به امت مسيحي و فرزند كليسا ميدانستند. آن چه در نظام دنياي يكدست كاتوليك اهميت داشت جدايي قوهي روحاني از قدرت دنيوي بود... اين جدايي باعث ميشد كه سلطان و ارباب و رعيت تابع مرجعيت بيچون و چراي كليسا شوند.
اصلاحات ديني كه در پايان قرون وسطي ريشه گرفت، نظام يكپارچه كليساي كاتوليك را از هم پاشيد و سبب شد كه قدرت دنيوي آزاد شود و قوهي روحاني را پيرو خود كند. اين نهضت به تدريج همه كشورهاي اروپايي را دربرگرفت و به حاكميت پادشاهان و اشراف اروپايي انجاميد.
اينك قدرت از ثروت مايه ميگرفت و همبستگي طبقهاي جايگزين وحدت «كاستي» اشرافيت ميشد و اين اولين مرحلهي موثر در پديد آمدن ناسيوناليسم بود.
ظهور «راسيوناليسم» و آغاز عصر روشنگري و خودرايي، نفوذ تفكرات «روسو» و انسيكلوپديست» ها راه آزادي فردي و حاكميت ملي را هموار ميكرد... انقلاب فرانسه پيروزي بورژوازي فعال بود. اينك ارزشهاي بورژوازي كه سودجويي و اقتصاديات جزء لاينفك آن به شمار ميرفت، جايگزين آيين جوانمردي اشرافيت فئودال ميگشت. حاكميت ملي را قدرت تامين ميكرد. آرمانهايي كه ضامن اين حاكميت و آزادي بود در سه اصل انتزاعي انقلاب فرانسه يعني «آزادي، برابري و برادري» خلاصه شد. جنگهاي ناپلئون كه سرنوشت اروپا را تغيير داد، دنباله اشاعه اين سه اصل بود. ديگر كشورهاي اروپايي كه هستي خود را در برابر شيوع اين اصول نو در خطر ميديدند گردهم آمدند و ناپلئون را شكست دادند.10
توريسم، فلكلور، موزه
* موزه بارزترين وجه بيگانگي هنر است. «پل والِري» ميگويد: نقاشي و پيكرتراشي طفلان يتيمند و مادرشان معماري است.
كسي كه پيش از اين به معبد ميرفت زاير بود و كسي كه هنر را ميآفريد عابد... اما كسي كه امروز به موزه ميرود نه عابد است و نه زاير، كسي كه امروز به موزه ميرود «توريست هنري» است. يعني كسي كه ميخواهد با مطالعه و تماشاي آثار هنري، چيزي بياموزد، چيزي دريابد، چيزي به معلومات خويش بيفزايد. عابد يا زاير درصدد اين نبود كه چيزي به خود بيفزايد بل كه ميل داشت كه با عبادت و تفكر مستغرق شدن در آثاري كه تجليگاه مقاصد خود او بودند، چيزي از خود بكاهد و حشو و زوايد را بزدايد، خويشتن را دريابد و ايثار معبود ازلي كند... هنرمند اصيل براي موزه نميسازد، ميكوشد شايد درد بي درمان خود را بيان كند.
هنرمند اصيل قرباني ذوق تودههاست، همچنان كه هنر دستمايهي جامعه مصرف است و آثار هنري هم كالاي تجارتي.
توريست زاير امروزي است. توريست ميخواهد ياد بگيرد، بداند و اصولاً موضوعي براي گفتگو داشته باشد. توريست حاكم مطلق تمدنهاست. موزهها را براي او ميسازند، هتلها را براي او برپا ميكنند، معبدها را براي او به نمايش ميگذارند، مقدسات را براي او بيسيرت ميكنند. توريست ميخواهد همه چيز را زودتر به دست آورد. ميخواهد هرچه زودتر ببيند، بهره گيرد، ببرد و به خانه باز گردد. حوصله شاگردي و فراگيري و انتظار شكفتگي را، كه از جملهي شرايطي است كه ميوهاي را در سكوت طبيعت به ثمر ميرساند، ندارد.
توريست ميخواهد همه چيز را آماده به او بدهند، همه چيز را به سطح شعور و قد و قواره او پايين بياورند، از اينرو از وقت تلف كردن بيزار است. توريست پول دارد و ميخواهد همه چيز را بخرد و هرچه زودتر نهايت استفاده را ببرد و به همين سبب خواهان برنامههاي فشرده است و برنامه فشرده نيز مستلزم اين است كه جمله ديدنيها، شنيدنيها و آموختنيها در نقاط گوناگون متراكم شوند: خواه اين نقطه تراكم موزه باشد، خواه معبد، خواه قصر و خواه ميدان شهر. آن جا كه توريست پيدا شود، رقص معبد مبدل به پايكوبي كاباره ميشود، مراسم سري آيين تشرف به قيل و قال سيرك، و معابد و مساجد نيز به بازار مكاره، خشوع و خضوع زاير به كنجكاوي تنزل مييابد و شوق خلوتگزيني به تشديد لذت.
توريست عامل آلودگي فرهنگي است... توريست فرهنگها را به «فولكلور» مبدل ميكند، همچنان كه هنر را تبديل به كالاي مصرفي و عشق را به دفع شهوت و معبد را به بازار مكاره.
توريسم آخرين بلايي است كه تمدنهاي زنده را تهديد ميكند و از آن جا كه توريست وجه متحرك انسان تودهاي است و از آن جا كه آدم تودهاي همه چيز را زير آوار خود ميگيرد (منظور كليه ارزشهاي معنوي يك فرهنگ است) امكان اين كه تمدنهاي آسيايي به تدريج مبدل به موزه شوند... هماكنون در شرف تكوين است... فلان جهانگرد چيني كه در جستجوي متون بودايي به هند سفر ميكرد، يا ابن بطوطه كه از مغرب به چين ميرفت، توريست نبودند، چه سفر براي آنها حكم
سير و سلوك را داشت و شايد تجربهاي كه از اين رهگذر مياندوختند معطوف به هيچ غايتي هم نبود. اما به عكس ميتوان در انگيزه «ماركوپولو» كه جد توريستهاست يا «شاردِن» جواهر فروش و يا ساير جهانگرداني كه به شرق ميآمدند، همان انگيزهي توريستهاي امروزي را كه سودجويي باشد باز يافت.
انگيزهي اصلي توريسم امروزي «آغاز همان كنجكاوي سيري ناپذير تمدن فاوستي است كه موجب گشايش راههاي دريايي گرديد و «كريستوف كلمب» و «ماژلان» را پديد آورد و بعد به صورت مسيونهاي مسيحي، دين مسيحي را همچون متاعي اخروي به جهانيان تحميل كرد و راه استثمار و استعمار قدرتهاي توسعه طلب را هموار كرد و سرانجام منجر به كولونياليسم شد!!
* فرويد هستي انسان را مبدل به جنسيت كرد و ماركس هم به غريزهي توليد. فرويد و ماركس، به اعتباري، آخرين وجه تقليلي تفكر غربياند و از همين رو است كه اينچنين وسوسه انگيزند.
تفكر بيمحمل
روشنفكر در غرب در واقع، حساسترين قشر جامعه است و به قول «آرتوركوستلر» مانند ميخچهي پا حساس است. اولين فشاري كه به جامعه وارد شود، روشنفكر را تكان ميدهد و او را به واكنش واميدارد. از همين رو است كه به گفتهي كوستلر، نِوْروز بيماري حرفهاي روشنفكر است، چنان كه سل بيماري حرفهاي معدنكار. مفهوم روشنفكر، از طرف ديگر، مبتني بر جهانبيني غربي است.
در جامعه سنتي كه خاطرهي قومي هنوز منشأ اثر است، تفكر در واقع تذكر است... در اين جوامع، سنت شفاهي نقش بسزايي دارد، چه بسا كه دانستهها سينه به سينه منتقل ميشود.12
«حفظ كردن» يكي از آثار تفكر تذكري است. تذكر هم احياي مضامين موجود در خاطره قومي است. در تذكر آن چه هست احيا ميشود و آموزنده چيزي نو نميآفريند بلكه از ذخيره دانستهها بهره ميجويد. يكي از راههاي انتقال فكر، سنت شفاهي است كه در ايران و ساير كشورهاي آسيايي رايج بوده است... بهرهجويي از اين ذخيره براي افراد حكم فكر كردن را دارد و به همين مناسبت است كه اين افراد «الگويي» فكر ميكنند و براي هر وضعيت، مثال، شعر و اندرز مناسب با آن دارند... اما اروپايي هرگز به خود زحمت فرا گرفتن چنين ذخيرهاي را هموار نميكند... به استثناء متفكران توانا كه نحوه بهرهمنديشان فقط منفعل نيست بل كه اينان موجب باززايي و احياي دوباره خاطرهقومي ميشوند. امروزه اين نحوهي تفكر ديگر مصداقي ندارد و منسوخ شده است، اما يكي از بقاياي آن كه همان حفظ كردن باشد به جاي خود باقي مانده است.
فكر انتقادي و تحليلي بندنافي را كه به خاطره قومي پيوسته است ميبُرَد و از اين رو آزاد است و گستاخ و متكي به نفس.13
* زبان فارسي، زبان اجمال است و اشاره نه زبان تفصيل و تجزيه. وانگهي بين كلمات ترجمه ناپذير يك زبان (...) و روح قومي كه به آن زبان سخن ميگويد ارتباطي مرموز وجود دارد.
مفاهيم ترجمهناپذير زبان فارسي چنان كه در اشعار اساتيد سخن ما آمده، به گفته «ژاك مارتين»، «عناوين اشرافيت متافيزيكي» هر قومي هستند و اگر اين مفاهيم در برابر ترجمه اينچنين مقاومت ميكنند علتش اين است كه خصوصيتي دارند كه صميمانه با روح و ديد ما آميخته است و انتقالاش به قالب ديگر فقط به زوال سحر كلامش ميانجامد.14
هنر بيجايگاه
اگر اساس تفكر و معنويت آسيايي تجربه حالاتي است كه از ارتباط بشر با مبدأ وجود ناشي ميشود، هنر، بازنماياندن همين حالات در آيينهي معماري، نقاشي، پيكرتراشي و ساير پديدههاي هنر است.
بين صُوَر معلق عالم مثال كه عنصر غالب تفكر تمثيلي و تاويلي ايران بوده و فضاي متحرك و چند سطحي و چند بعدي هنر ايران، اعم از مينياتور، قالي، كاشي، ارتباطي جوهري وجود دارد.
اين نوع فضاي كيفي و متحرك و چند سطحي را در قاليهاي معروف اردبيل كه سطوح آنها را با چندنوايي هنر «فوگ» مقايسه كردهاند، در تذهيب نُسخ خطي، و گچبريهاي محرابها، در طرحهاي هندسي آجرهاي دوره سلجوقي و در كاشيكاري و حتي به نحوي مرموز در فضاي شاعرانهي استادي چون حافظ باز مييابيم.
شايد اولين ضربه به هنر ايران زير و رو شدن بينشي بود كه ايرانيان از فضا داشتند و چنان كه ديديم، اين فضا مظهر تجلي روح فياض و خلاق خاطرهي قوم ايراني بود. في المثل خانههاي قديمي ايراني دنيايي بسته بود. ورود به خانههاي قديمي در حكم دخول به فضاهايي بود كه با صافيهاي گوناگون از فضاي خارجي جدا ميشد. معماري سنتي ايران، شرم حضور و فاصله افراد را با تنظيم فضاي زيست ميسر ميكرد... اين نوع
فضا بندي كه مجال خلوت و تفكر ميداد و داشتن حريم ذهني را نيز ميسر ميساخت، اعضاي خانواده را به هم ميپيوست بيآن كه درهمشان آميزد. اما جعبههاي شيشهاي امروز نه فقط فضاي درون را از فضاي بيرون جدا نميكنند، نه فقط حرمت هيچ حريمي را نگاه نميدارند، بل كه اندرونهي زندگي را بيشرمانه در معرض نمايش ميگذارند: خلوت را از ميان ميبرند، وقاحت را جايگزين شرم و حيا و هياهو را جايگزين سكوت و آرامش ميكنند.15
* نيمه دوم قرن نوزدهم با سه سركش بزرگ برخورد ميكنيم. اين سه عبارتند از ماركس، كيير كهگارد و نيچه. وجه اشتراك اينان در اين است كه هر سه عليه سنت فلسفي كه هگل نقطه پايان آن است قيام ميكنند... و ميكوشند كه سنت فلسفي را با جهش يا وارونه كردن نظام و مفاهيم متعارف دگرگون كنند. كييركه گارد،جهش از شك به ايمان ميكند. اين جهش نه فقط پاسخ به بيايماني جهاني عاري از هر اعتقاد است، بل كه گواه زوال خرد نيز هست، يعني همان خردي كه در آغاز تفكر جديد با شك «دكارتي» شروع ميشود. ماركس رابطه متعارف ميان «تئوريا» (نظر) و «پراكسيس» (عمل) را وارونه ميكند... جهش نيچه وارونه كردن دنياي افلاطوني است... نيچه تاريخ تفكر غرب را تاريخ نيهيليسم ميداند يعني دروغي دوهزار ساله.
قيام اين سه متفكر متوجه همان نيروي همتراز كنندهي جامعه جديد غرب است كه يا انسان را از لحاظ اخلاقي تضعيف ميكند (كييركهگارد) يا به كالاي تجارتي تبديل ميكند (ماركس)؛ يا به انساني بيصفت و ميانمايه تنزل ميدهد (نيچه).16
چهار كانون بزرگ فرهنگ آسيايي
* چهار كانون بزرگ فرهنگ آسيايي عبارتند از اسلام و ايران، هند، چين و تمدنهاي بودايي. اما از آنجا كه ژاپن در آسيا وضع استثنايي دارد و تنها تمدن آسيايي است كه در زمينههاي پيشتاز فرهنگ غربي ـ مقصود علم و صنعت است ـ خلاق شده است، ميتوان آن را كانون چهارم شمرد.17
* ايران اولين قدرت جهاني آسيايي بود كه با مهد تمدن غرب، يعني يونان، روبرو شد و بعد از پيروزي اسكندر زير نفوذ يونان قرار گرفت، ولي اشكانيان و ساسانيان سنتهاي كهن ايراني را از نو احيا كردند.
اهميتي كه زبان فارسي در آسيا به عنوان زبان جهاني كسب كرده بود به فرهنگ ايران دو جنبه داد: يكي گرايش به ارتباط برقرار كردن با فرهنگهاي ديگر، يعني تاثيرپذيرفتن و نفوذ بخشيدن، كه ملازم يكديگرند، و ديگري قدرت «سنتز». اين دو صفت فرهنگ ايران را جهاني كرد. ايران توانست حلقهي رابط ميان آسيا و دنياي غرب باشد. عجيب اينجاست كه هنگام برخورد با غرب ما با فرهنگي تماس گرفتيم كه به همين جهانگرايي آراسته بود. مقصود فرهنگ فرانسه است. ارتباط با فرهنگ فرانسه بيشك جوهري نبود، زيرا فرق ميان ايراني و فرانسوي فرق ميان دكارت و حافظ است. ولي فرانسه تنها فرهنگ اروپايي است كه نياز به ارتباط دارد و جهانگرايي از صفات شاخص آن به شمار ميرود.18
* اگر به گفتهي هگل مشعل تفكري را كه يونانيان برافروختند آلمان زنده نگاه داشت، از چراغ امانت آسيايي در اسلام، ايران پاسداري كرد. ناسيوناليستهاي جديد كشور ما كه منكر اسلام و اين جنبه از تاريخ ايران هستند و به سبب انزجار از هرچه اسلامي است، دست به سوي تاريخ باستان ايران دراز ميكنند و به نوعي «اسطورهزدايي» دچار ميشوند، به اين نكته توجه ندارند كه انكار اسلام انكار چهارده قرن تمدن و تفكر ايراني است.19
آيين رهايي و تفكر فلسفي
* تمدنهاي آسيايي به جز اسلام كه تحت نفوذ يونانيت قرار گرفت، فلسفه بدان معنا كه در غرب، از سقراط به بعد پديد آمد، ندانستهاند، بل كه تفكر آسيايي در اصل عرفاني است و هدف آن هم رستگاري.20
* يكي از ابعاد مهم تفكر آسيايي اين بود كه ساخت «زيرزميني» روان انساني را هزاران سال پيش از فرويد و يونگ كشف كرد و نيروي آفريننده و در عين حال نابودكننده ناآگاه را شناخت و كوشيد آن را در جهت تلطيف ارزشهاي معنوي سوق دهد و نه در جهت تورم نفس اماره.21
حريم و حيا
جوهر سازنده آداب آسيايي را ميتوان در اين دو مفهوم اساسي، يعني حريم و حيا، خلاصه كرد. اين دو مفهوم با هم ارتباط دارند: حريم، مرز ايجاد ميكند. چنان كه حيا از آشكار ساختن و نمايش و برخوردهاي تند ميپرهيزد. اين دو حالت اساسي كه بر يك دنيا معنا مبتني بودهاند، در كليه شؤن زندگي روابط اجتماعي، حتي در هنر، يعني معماري، ادبيات و شيوه تفكر اثر گذاشتهاند.
حريم عامل موثر ايجاد هماهنگي است و آداب آسيايي خواهان هماهنگي بوده است. هماهنگي نيز ناشي از طلب يگانگي با مبدأ طبيعت و روابط اجتماعي است. هماهنگي در صورتي ميسر ميشود كه هيچ چيز از مقام خود فرو نيفتد و جاي ديگري را نگيرد و اختلاط پديد نيايد.
* خشونت مشمئزكنندهاي كه امروز در آثار هنري جديد از فيلم، تئاتر، تا رمان ميبينيم، در واقع، وجه بيحريمي همان ناهماهنگيها است... ادب غربي، زاده همكاري انتزاعي و قانوني است، آداب آسيايي پرورده همدمي و همدلي.
حيا به عبارت ديگر، نوساني است دايم بين آن چه در حين كشف مستور است و در حين استتار مكشوف و خلاصه
تعريف ناپذير و در نيافتني.23
منبع: آسيا در برابر غرب، داريوش شايگان، باغ آينه، 1371، به ترتيب صفحات:
61 الي 58/8 ـ 56/7 ـ 55 و 54/6 ـ 49/5 ـ 24 و 23/4 ـ 20 و 19/3 ـ 18 و 17/2 ـ 14 و 13/1 ـ 122 الي 119/15 ـ 115 و 114/14 ـ 113 و 112/13 ـ 104 و 103/12 ـ 91 الي 86/11 ـ 76 الي 73/ 10 ـ 71 و 70/9 ـ 287 و 286/23 ـ 284 و 283/22 ـ 246/21 ـ 233/20 ـ 191/19 ـ 189و 188/18 ـ 185/17 ـ 149 و 148/16
سه شنبه 21 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 337]