محبوبترینها
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1854204652
نويسنده: مسعود رضائي وزير امور محارم (قسمت دوم)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مسعود رضائي وزير امور محارم (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: اسدالله عَلَم محرمترين شخص از ميان رجال سياسي به شاه بود و با او روابطي خارج از حدّ و حدود شاه و وزير داشت.
در مورد تصورات شاه راجع به خودش بايد گفت كه وي به دليل حاكميت ديكتاتوري بر كشور و مواجه بودن با دولتمردان ترسو، متملق و بيشخصيت، به نوعي توهم قدرت و اقتدار فوقالعاده در مورد خويشتن دچار شده بود. عَلَم بارها از تملقگويي درباريان و دولتمردان نسبت به شاه سخن گفته و البته اين را نيز افزوده است كه شاه از چنين تملقهايي كاملاً خشنود بود و حتي آن را رسم و سنّتي ملّي به شمار ميآورد. به طور مثال هنگامي كه عَلَم به شاه خاطرنشان ساخت زانو زدن اردشير زاهدي ــ وزير امورخارجه وقت ــ به هنگام دست دادن با شاه، انتقادهاي عدهاي از ناظران اروپايي را از اين رفتار نوكرمآبانه به دنبال داشته است، با رفتار و پاسخ سرد شاه مواجه گرديد: "شاهنشاه از اين عرض من خوششان نيامد، فرمودند، "بايد ميگفتي اين يك تراديسيون ملّي است." ياللعجب كه تملق، بزرگترين و باهوشترين و بزرگوارترين مردان را هم گمراهي ميدهد!" (ج2، ص16) عَلَم در جاي ديگري نيز از اينكه تملقگويي اطرافيان، رضايت خاطر شاه را موجب ميشد سخن به ميان آورده (ج4، ص60)، و حتي خاطرنشان ساخته است كه در گفتگوي خصوصي خود با محمدرضا، دربارة اينكه در تبليغات دولتي "به وضع ناهنجار تملقآميزي از اعليحضرت همايوني تعريف ميكنند" و اينگونه عملكردها چه بسا تأثيرات منفي در پي داشته باشد، هشدار ميدهد (ج4، ص77). اوجگيري روحيه تملقگويي نسبت به شاه و افراط در اين كار، وضعيت را به جايي رساند كه حتي "سگ شاه" نيز مشمول اين گونه تملقات ميشد: "16/12/54: سر شام رفتم، مطلب مهمي نبود. فقط علياحضرت شهبانو جلوي شيطنتهاي سگ بزرگ شاهنشاه را جداً گرفتند كه سر به بشقاب همه ميزند. شاهنشاه فرمودند، چرا اين طور ميكني؟ جواب دادند همه به اين سگ هم تملق ميگويند، تنها من نميخواهم اين كار را كرده باشم." (ج5، ص555)
نكته جالب آن است كه نمايندگان سياسي و اقتصادي امريكا و انگليس هم كه به فكر پيش بردن طرحهاي خود و كسب منافع هنگفت از اين سرزمين بودند، ازآنجاكه بهخوبي از روحيه تملقپذيري شاه اطلاع داشتند، ابايي از اين كار نداشتند. سناتور جرج ماك گاورن ازجمله سياستمداران امريكايي است كه براي دورهاي نامزدي حزب دموكرات براي رياستجمهوري را بر عهده داشت و به هنگام حضور در ايران، در ميهماني سفير امريكا تلاش ميكرد مطالبي را به عَلَم بگويد؛ زيرا اطمينان داشت كه از اين طريق به گوش شاه ميرسد: "18/1/54: بعد از شام مرا به گوشه[اي] كشيد و صحبت مفصل درباره شاهنشاه كرد كه من هر وقت شرفياب ميشوم به وسعت نظر اين شخص و بزرگي و همت والاي ايشان براي ملّت ايران بيشتر واقف ميشوم. به علاوه ايشان در اين منطقه دنيا اميد ما و كشورهاي آزاد هستند. اي كاش ليدرهاي ديگري در جهان نظير ايشان بودند و خيلي خيلي eloge [ستايش] كرد... واقعاً كشور شما و ليدر شماunique [يكتا] است... صبح شرفياب شدم. صحبتهاي ديشب با ماكگاورن را عرض كردم. شاهنشاه خيلي به دقت گوش دادند." (ج5، صص36 ــ 35) بههرحال بر مبناي اين گونه تملقات داخلي و خارجي، شاه به نوعي توهم شخصيتي دچار شده بود و همان گونه كه عَلَم اشاره كرده است وضعيت به جايي رسيده بود كه در ايران "خدا و شاه بايد يكي باشد." (ج3، ص239) اين توهمات "خدايگاني"، بهعلاوه سطح فكر نازل شاه كه تمام قدرت و حشمت خود را در عرصههاي داخلي، منطقهاي و بينالمللي، بر مبناي قدرت نظامي ميدانست، باعث شد كه وي در رويكردي افراطي به سمت تقويت نيروهاي نظامي از طريق خريدهاي كلان و سرسامآور تجهيزات و تسليحات از امريكا و انگليس سوق يابد و بر اين مبنا خود را بهتدريج در جايگاه قدرت منطقهاي فائقه تصور نمايد، تا بدانجاكه اقيانوس هند را نيز در حوزه مسئوليتش براي استقرار امنيت منطقهاي و بينالمللي به شمار ميآورد. البته بايد گفت در اين زمينه، سهم سياستها و سياستمداران امريكايي و اروپايي را، كه با اهداف خاص سياسي و اقتصاديشان، شاه را ملعبه دست خويش قرار داده بودند، نبايد ناديده انگاشت.
اما موضوع دوم، نحوه ديدگاه شاه نسبت به امريكا و انگليس و مأموران سياسي و اقتصادي آنها در "حرف" و بهويژه در گفتوگوهاي دوجانبه خويش با وزير دربارش است. در خاطرات عَلَم بهكرات ملاحظه ميشود كه شاه در حرفهايش كاملاً از موضع قدرت برابر و بلكه بالاتر، نسبت به طرحها، درخواستها و اقدامات امريكا و انگليس، عكسالعمل نشان داده و گاهي نيز حتي در صحبتهاي خويش با عَلَم، موهنترين عبارات و توصيفات را درباره آنها به كار گرفته است: "15/5/48: يك نفر پيامي از انگلستان آورده بود، كه خلاصه آن اين است: در ملاقات نيكسون ــ ويلسون در مورد ايران، اين نظر قاطع است كه اگر غرب بخواهد با شوروي معامله بكند، ايران وجهالمصالحه نخواهد بود. شاهنشاه فرمودند، "گُه خوردند، چنين حرفي زدند. مگر ما خودمان مردهايم [كه آنها بتوانند ما را معامله كنند؟] قبل از آنكه چنين كاري بكنند، مگر ما نميتوانيم هزار زد و بند با روس و غيره بكنيم؟ به علاوه قدرت ما طوري است كه آن قدر هم ديگر راحتالحلقوم نيستيم." (ج1، ص233) يا به عنوان مثال در جاي ديگر در عكسالعمل نسبت به موضعگيري سفير انگليس راجع به جزاير سهگانه اينگونه گفته است: "19/8/48: صبح شرفياب شدم. مطالب ديشب مذاكره با سفير انگليس را عرض كردم. راجع به جزاير خيلي برآشفتند. فرمودند مال ماست، چه گُهي ميخورد؟" (ج1، ص292)
حتي شاه گاهي در گفتوگوهاي خود با مقام انگليسي يا امريكايي نيز در برابر آنها ابراز وجود و اظهار قدرت نموده است؛ كما اينكه طي صحبت با وزير امورخارجه انگليس از رفتار غير دوستانه اين كشور با ايران گلايه كرده و سپس با لحني تهديدآميز به وي خاطرنشان ساخته است: "ظرف ده سال ما از شما قويتر خواهيم شد و آن وقت فراموش نخواهيم كرد كه شما با ما چه رفتاري ميكرديد." (ج2، ص315) همچنين نمونه ديگري از اين نحو ابراز قدرت در مقابل "اربابان" را ميتوان در اين قسمت از خاطرات عَلَم مشاهده كرد: "17/3/52: در خصوص سفر امريكا عرض كردم، چون statevisit [است] بايد full ceremony [با تشريفات كامل] باشد و ضمناً گفتم خوب است شب آخر توقف شاهانه، پرزيدنت به سفارت ما بيايد. فرمودند خوب است يعني چه؟ بايد بيايد، چرا اين طور گفتي؟ و عصباني شدند. حق با شاهنشاه بود. ولي عجيب است كه تا عرايضم كه دو ساعت طول كشيد چندين دفعه اين مطلب به ذهن شاهنشاه گذشت و باز عصباني شدند." (ج3، ص70) البته امريكاييها و انگليسيها با اينگونه موضعگيريها و درخواستهاي "ملوكانه" مشكلي نداشتند و به شاه اجازه ميدادند تا اين مقدار ابراز وجود كند؛ كما اينكه پس از طرح اين درخواست با سفير امريكا، بلافاصله با آن موافقت شد.
در مجموعه 5 جلدي يادداشتهاي عَلَم، موارد متعددي از اين دست موضعگيريها را ميتوان يافت كه اگر در عرصه عمل نيز اقداماتي متناسب و هماهنگ با آنها مشاهده ميشد، طبعاً قضاوتي جز استقلالطلب بودن محمدرضا را به دنبال نداشت، اما آنچه عملاً در كشور ما وجود داشت و گوشههايي از آن نيز در اين مجموعه منعكس شده است، از واقعياتي بسيار تلخ حكايت ميكند. در واقع اگرچه محمدرضا به توهماتي درباره شخصيت و اقتدار خويش دچار گرديده بود و عمدتاً در گفتوگو با عَلَم نيز براي مقامات و سياستمداران امريكايي و انگليسي، شاخ و شانه ميكشيد، عملكردهاي او چيزي جز تأمين حداكثر منافع سياسي، نظامي و اقتصادي براي اين كشورها نبود؛ اين در حالي است كه شاه و عَلَم، هر دو به وضوح تسليم قدرتهاي مسلط غربي بودند و ادامه حيات رژيم پهلوي را در گرو اين وابستگي ميدانستند. عَلَم، كه محرم اسرار شاه و رابط مخصوص وي با سفراي امريكا و انگليس بود و بيش از همه از چگونگي روابط ايران با اين كشورها آگاهي داشت، خود در جايي خاطرنشان ساخته است: "19/2/51: صبح خيلي زود كاردار سفارت امريكا به من تلفن كرد كه كار فوري دارم... پيام نيكسون را براي شاهنشاه آورد، كه تصميم خودش را در مورد مينگذاري آبهاي ويتنام شمالي و قطع مذاكرات پاريس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود... عرض كردم، شاهنشاه بايد جواب مثبتي مرحمت فرماييد. فرمودند آخر همه جا گفتهايم بايد مقررات كنفرانس ژنو اجرا شود... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض كردم، با كمال تأسف شيشه عمر ما هم در دست امريكاست، يعني اگر امريكا اينجا شكست بخورد، ديگر فاتحه دنياي آزاد خوانده شده" (ج2، ص252). با اينكه عَلَم در اينجا سخن از "دنياي آزاد" به ميان آورده، همانگونه كه پيش از اين نيز بيان شد، وي به صراحت اعتقاد خود را بر ديكتاتوري بودن نظام سياسي حاكم بر ايران ابراز كرده و حتي گاهي نيز انتقادات جدي خود را متوجه دموكراسيهاي غربي ساخته است: "17/8/51: اگر دموكراسي نداريم، به جهنم كه نداريم، مگر دموكراسيهاي غربي چه ميكنند و چه گلي به سر مردم خود زدهاند؟ جز آنكه يك عده معتاد و بلاتكليف و بيعلاقه بيتفاوت دارد در كشورهاي غربي بار ميآيد." (ج2، ص376) بنابراين پر واضح است كه منظور عَلَم از اين نوشته، دقيقاً انتقال همان مفهوم وابستگي مطلق رژيم پهلوي به امريكاست. اين مسألهاي بود كه شاه عميقتر از عَلَم بدان اعتقاد داشت و حيات و ممات رژيم خود را در كف حاكمان كاخ سفيد ميديد: "17/3/52: يادداشت ديگري سفير امريكا راجع به يونان داده بود... فرمودند، سفير امريكا را بخواه و به او بگو ما اين بيتفاوتي شما را قبول نميكنيم و به شما warning [هشدار] ميدهيم كه در اينجا هم، اگر سلطنت را از بين برديد، مثل ايتاليا و عراق پشيمان خواهيد شد." (ج3، صص 71 ــ 70) اين البته بزرگترين اشتباه شاه بود كه ادامه حيات رژيم خود را به خواست و اراده امريكا و انگليس وابسته ميدانست؛ چراكه بدينترتيب جهتگيري سياستهاي كلان كشور را به جاي تأمين منافع ملّي و مردمي، در جهت تأمين منافع اجانب قرار داده بود و همين اشتباه موجبات سرنگوني او را فراهم آورد.
اما گذشته از اينگونه اعترافات، وجه بارز وابستگي شاه و رژيم او به امريكا و انگليس را در خاطرات عَلَم، ميتوان از رهگذر مبادلات نظامي و اقتصادي ميان ايران و اين كشورها مشاهده كرد. براي ورود به اين موضوع، ابتدا لازم است به اين نكته توجه كنيم كه شاه ــ آنگونه كه در اين خاطرات نيز پيوسته به آن اشاره شده است ــ سعي وافري داشت تا بتواند درآمد ارزي كشور را از طريق فروش نفت افزايش دهد. اين مسأله سرانجام در پي افزايش چشمگير بهاي نفت از اواسط سال 1352 محقق شد و شاه به يكي از آرزوهاي خود دست يافت. طبعاً حجم انبوه دلارهاي نفتي، اين امكان را بهوجود آورد كه در قالب برنامههاي اقتصادي سنجيده و دقيق، حركت مورد قبولي در جهت رفع عقبماندگيهاي اقتصادي، صنعتي و كشاورزي ايران آغاز شود و كشور ما در مسير توسعه پايدار قرار گيرد. اما فارغ از وجود "هيأتحاكمه لاشخور" كه آفتي بزرگ و خانمانسوز براي اين كشور به حساب ميآمد، جنون نظاميگري شاه، از يكسو، و دكترين نيكسون مبني بر واگذاري بخشي از مسئوليت ژاندارمي منطقه بر دوش رژيم پهلوي، از سوي ديگر، باعث شد بخش عمدهاي از درآمدهاي ايران به جيب مجتمعهاي بزرگ نظامي ــ صنعتي امريكايي و انگليسي بازگردد.
در خاطرات بسياري از مسئولان بلندپايه رژيم پهلوي، به هزينه هنگفت خريد تسليحات از خارج، بهويژه از سال 1350 به بعد اشاره شده و عموماً نيز نگاهي انتقادي به اين قضيه داشتهاند. توضيحات عبدالمجيد مجيدي ــ رئيس سازمان برنامه و بودجه در سالهاي 1350 الي 1356 ــ درباره شيوه و حجم خريدهاي نظامي از خارج گوياي بسياري از واقعيات در اين زمينه است. وي با اشاره به افزايش درآمدهاي نفتي ايران چنين اظهار نموده است: "قبل از اينكه ما اصلاً مطلع بشويم كه درآمد نفت دارد بالا ميرود، مقدار زيادي تعهدات شده بود. خوب، از قبيل همين كه ميگوييد، مسأله خريد كنكورد، مسأله خريدهاي نظامي كه تعهدات خيلي عمدهاي بود... اينها همه يك اطلاعات بود و برنامههايي بود كه تصميماتش گرفته شده بود."[2] مجيدي سپس نكتهاي بسيار مهم و اساسي را درباره خريدهاي تسليحاتي ايران از خارج خاطرنشان ساخته است. وي در پاسخ به اين پرسش كه "در مورد خريد وسائل و تجهيزات چه طور؟ آيا در موقعيتي بوديد كه بررسي كنيد؟" پاسخ داده است: "نه، نه، نه آنها اصلاً دست ما نبود. تصميم گرفته ميشد... چون دولت ايران براي خريد وسائل نظامي قراردادي با دولت امريكا داشت، [تصميمگيري] با خود وزارت دفاع امريكا بود؛ يعني ترتيبي كه با موافقت اعليحضرت انجام ميشد اين بود كه آنها خريدهايي ميكردند كه پرداختش مثلاً ظرف پنج يا ده سال بايست انجام بشود. به هر صورت، قرارهايشان را با آنها ميگذاشتند. به ما ميگفتند اثر اين در بودجه سال آينده چيست؟ به اين جهت ما رقمي كه ميبايست در سال معين در بودجه بگذاريم ميفهميديم چيست. توجه ميكنيد؟ اما اين به اين معني نيست كه ده تا هواپيما خريدند يا بيست تا هواپيما خريدند. با خودشان بود. به ما ميگفتند كه شما در سال آينده بابت خريدهايي كه ما ميكنيم، قسطي كه براي سال آينده در بودجه بايد بگذاريد، [فلان] مبلغ است كه ما اين مبلغ را ميگذاشتيم توي بودجه."[3] شايد واضحتر و گوياتر از اين سخن رئيس سازمان برنامه و بودجه در سالهاي وفور دلارهاي نفتي نتوان سخني براي شيوه هزينه شدن اين دلارها يافت. بر اين اساس كاملاً مشخص است كه بهرغم تصورات و توهماتي كه شاه درباره خود داشت و رجزخوانيهايي كه عمدتاً در فضاي سربسته عليه امريكا و انگليس ميكرد، عملاً مقدّرات بسياري از بخشهاي بودجه كشور در دست تصميمگيران امريكايي قرار داشت و البته در شيوه هزينه شدن مابقي اين بودجه در امور صنعتي و عمراني نيز شركتها و شخصيتهاي غربي، سهم عمده و بلكه اصلي را نصيب خويش ميساختند.
نكتهاي كه در اين زمينه بايد به آن توجه كرد، همجهت بودن تمايلات و تصميمات شاه با منافع بيگانگان بود و لذا مشكلي براي جذب مجدد دلارهاي ايران از سوي امريكا و انگليس وجود نداشت. نمونههايي از ميل مفرط شاه به خريد انواع و اقسام تسليحات جنگي كه طبعاً در پيوند تنگاتنگ با سياستهاي امريكا بود در روزنوشتهاي عَلَم به چشم ميخورد و البته پارهاي مطالب در اين زمينه، كاملاً مهم ميباشند: "15/7/53: چندي قبل، فرمانده نيروي هوايي به من گفته بود به عرض برسانم اين همه خريد هواپيما را نميتواند جذب كند، يعني به اين تناسب امكان تربيت پرسنل و خلبان نداريم و كيفيت كار آنها كم ميشود. منتها جرئت نميكند اين مطلب را به شاه عرض كند، درصورتيكه خودش شوهر خواهر شاه است." (ج4، ص253) عَلَم در جاي ديگري از خاطراتش به خريد تعداد زيادي جنگندههاي F14 اشاره كرده كه شاه بر اساس مسئوليتي كه در قبال "خليج فارس و اقيانوس هند" براي خود تصور ميكرد، به خريد آنها اقدام كرده بود: "22/12/53: در مورد قواي نظامي و اينكه ما هشتاد هواپيماي F14 خريدهايم در صورتي كه خود امريكا فقط سيصد عدد دارد، صحبت شد. شاهنشاه فرمودند من ناچارم خودم را قوي كنم؛ چون در خليج فارس و اقيانوس هند مسئوليت دارم." (ج4، ص413) اما جالبتر از اين مسأله، اظهار نگراني بعضي از مقامات خارجي درباره خريدهاي هنگفت نظامي مورد درخواست شاه است كه اگرچه نفع اقتصادي فراواني نيز براي آنها داشت، چه بسا تبعات آن را منافي منافع درازمدت خود در ايران تشخيص ميدادند: "17/3/52: صبح زود سفير انگليس ديدنم آمد كه مطلبي را كه سِر الك، وزير خارجه، ميخواهد با شاهنشاه صحبت كند به من بگويد... در آخر ملاقات گفت ميخواهم يك حرفي به تو بزنم و آن اين است كه با آنكه كشور من و دولت من و نخستوزير من همه ميل دارند اين معامله تانكهاي چيفتن تمام شده و [آنها را] زودتر تحويل بدهند، چون براي مردم ما كار پيدا ميشود و براي خزانه ما پول، ولي من ترس دارم كه هشتصد تانك به اين بزرگي بار سنگيني بر دوش شما بگذارد، چه از لحاظ [تعميرات] و چه از لحاظ تهيه افراد فنّي، و تازه اينها در كشوري كه نقاط سوقالجيشي آن يا كوه و يا زمينهاي رودخانهاي و باتلاقي است (مراد، غرب و جنوب غرب است) خيلي قابل استفاده نباشد و اين مسأله مآلاً روابط بين ما را كه حالا در نهايت خوبي است به هم بزند. من از اين صراحت و صداقت او لذت بردم." (ج3، صص 70 ــ 69) البته در وراي اينگونه اظهارات، به هر حال انگليسيها از اينكه حداكثر منافع را از داد و ستدهاي نظامي يا بازرگاني با ايران تحت حاكميت شاه كسب كنند، غفلت نميكردند تا جايي كه بعضاً دستنشانده آنها را نيز ناچار از گلايههايي ــ هرچند بيخاصيت ــ ميكرد: "25/12/53: فرمودند، به انگليسها هم بگو كه تانكهاي چيفتن شما معيوب است. اين سفارش عمدهاي كه ميخواهيم بعد از اين به شما بدهيم، اگر به همين بدي باشد كه اصولاً خطرناك است. توپهاي اين تانك مهمات كم دارد، چرا مهمات به ما نميدهيد؟ ما كه پولش را نقد ميدهيم. بعلاوه قيمت تمام اسلحهاي كه به ما پيشنهاد كردهايد از سال گذشته 200 درصد اضافه شده است." (ج4، ص415) جاي گفتن ندارد كه نه تنها در حوزه امور نظامي، بلكه در ساير عرصههايي كه به نحوي شركتهاي غربي در ايران مشغول كار بودند، چپاول و تاراج اموال و منابع ايرانيان با شدت تمام ادامه داشت. نمونهاي از اين تاراج را در خاطرات روز 21/10/54 عَلَم ميتوانيم مشاهده كنيم: "عرض كردم، قرارداد شركت انگليسي كاستين، در چاهبهار، براي ساختمانهاي عادي، غارت است، كه ما با آنها منعقد ميكنيم؛ يعني آنها ما را غارت ميكنند. به دقت گوش دادند، ولي چيزي نفرمودند... فرق معامله در حدود ششصد ميليون دلار است. شايد چون انگليسيها واسطه عمل اضافه استخراج نفت شدهاند و شاهنشاه فكر ميفرمايند كه در اينجا كمك بكنند، ميخواهند اين لقمه را به آنها بخورانند." (ج5، ص421) شكي نيست كه عَلَم خود به خوبي از كنه واقعيت مطلع است، اما همانگونه كه در بعضي موارد از گفتن پارهاي مسائل خودداري ميورزيد، در اينجا نيز مطلب را درز گرفته و خود را به تغافل زده است. در واقع مسأله صرفاً محدود به اقدام انگليسيها در افزايش استخراج و فروش نفت و تلاش شاه براي جبران اين خدمت آنها نبود، بلكه ماجرا از اين قرار بود كه شاه بهرغم احساس "خدايگاني" در مقابل دولتمردان داخلي و ابراز وجود كردنهاي آشكار و پنهان در مقابل امريكا و انگليس، عملاً و عميقاً به ضعف نفس دچار بود و شيشه نازك عمر خود را در دست آنها ميديد، بنابراين چارهاي جز اين پيش رويش نميديد كه با بازگذاردن دست آنها و نيز ديگر كشورهاي غربي در غارت ايران، رضايت خاطر آنها را جلب كند و به خيال خويش، استمرار و بقاي رژيم وابستهاش را تضمين نمايد. بنابراين در دوران حكومت اين رژيم، بهويژه پس از افزايش درآمدهاي نفتي كشور، ايران به بهشت بازرگانان و شركتهاي گوناگون و متنوع امريكايي، انگليسي و ديگر كشورهاي غربي مبدل گرديد. به گفته ويليام سوليوان، آخرين سفير امريكا در تهران، "در سال 1977، 35000 امريكايي در ايران زندگي ميكردند كه همه آنها، به استثناي قريب دو هزار نفر، وابسته به شركتها و مؤسسات خصوصي امريكايي بودند."[4] آنتوني پارسونز، كه آخرين سفير انگليس در رژيم پهلوي به حساب ميآيد، نيز معترف است كه شرايط سياسي و اقتصادي حاكم بر ايران سبب شده بود فعاليت عمده سفارت اين كشور در تهران، سازمان دادن به فعاليتهاي بازرگاني و اقتصادي انگليسيها در ايران گردد، و بلكه افراط در اين قضيه باعث شده بود تا آن سفارتخانه از انجام دادن امور سياسي و تأمل در لايههاي پنهان مسائل سياسي و اجتماعي ايران غفلت ورزد: "ما بر تعداد پرسنل اين قسمت افزوديم و معاون مطلع و مجرب من، جرج چالمرز، سرپرستي امور بازرگاني و اقتصادي و مالي و نفتي را به عهده گرفت. به اين ترتيب قسمت بازرگاني سفارت به مغز و كانون اصلي فعاليتهاي سفارت انگليس در ايران تبديل شد. حتي وابستههاي نظامي سفارت در ارتش و نيروي هوايي و نيروي دريايي ايران هم بيشتر به كار فروش تجهيزات نظامي انگليس به ايران يا ترتيب اعزام هيأتهايي براي تعليم استفاده از سلاحهاي خريداريشده و مورد سفارش از انگلستان اشغال داشتند و وظايف سياسي و اطلاعاتي آنها در درجه دوم اهميت قرار گرفته بود." (صص 307 ــ 306) در خاطرات عَلَم ميتوان شاهدي بر درستي اين سخن پارسونز يافت: "6/5/53: صبح سفير انگليس را پذيرفتم و به جاي مذاكرات سياسي، تمام صحبت business [معامله] كرد كه گرچه اقلام بسيار مهمي است، ولي ابداً ارزش ذكر ندارد. ازجمله طرح شهرسازي عباسآباد است كه به انگليسها واگذار شده بود و طرح بسيار بزرگي است، حدود يك ميليارد پوند. حالا مثل اينكه نميتوانند چنانكه تعهد كرده بودند، پول تهيه كنند. ميگويند پول را دولت ايران به شهردار تهران بدهد، ما هم شريك ميشويم." (يادداشتهاي عَلَم، ج4، ص198) اگرچه صرف معاملات بازرگاني و تجاري ميتوانست سودهاي مناسبي براي غربيها در بر داشته باشد، آنچه سبب شده بود ايران به "بهشت" اين سوداگران تبديل شود، باز بودن "دروازههاي سوءاستفاده" به روي آنان بود. اين مسأله گاه به حدي شكل مفتضحانه و رسوايي به خود ميگرفت كه حتي نگراني سفير امريكا را به لحاظ پيامدهاي آن، به دنبال داشت. سوليوان با اشاره به ديدار خود با قريب سيتن از مقامات ارشد شركتها و مؤسسات امريكايي كه در ايران فعاليت ميكردند يا منافعي داشتند، آورده است: "من از مجموع سخناني كه در اين جلسه رد و بدل شد دريافتم كه سرمايهگذاري و مشاركت اين مؤسسات در ايران بر مبناي عدالت و تساوي حقوق استوار نيست. بيشتر اين شركتها بدون اينكه سرمايهاي در ايران به كار بياندازند قراردادهاي خدماتي با دولت و مؤسسات ايراني داشتند و بعضي از آنها هم به جاي سرمايهگذاري، سرويس و خدمات خود را مبناي مشاركت در سود حاصله قرار داده بودند. نظر به اينكه من تازه از فيليپين آمده بودم و در آنجا مشكلات حاد ناشي از عدم تعادل بين سرمايه و نيروي كار را به چشم خود ديده بودم نميتوانستم در خوشبيني ديگران نسبت به آينده اقتصاد ايران شريك باشم."[5] طبعاً شرايط حاكم سبب شده بود سيل دلالان و مقاطعهكاران بينالمللي كه بهويژه در پي كسب سودهاي هنگفت از طرق فسادآميز بودند، راهي ايران شوند و به خواسته خود دست يابند. پرنس برنهارد، شوهر ملكه هلند از جمله اين افراد بود كه به نوشته عاليخاني ــ ويراستار اين مجموعه خاطرات ــ "به آلودگي در معاملات گوناگون شهرت داشت" (ج5، ص 47) و عَلَم نيز به اشتهاي مفرط او در سوداگري اشاره كرده است: "26/1/54: به استقبال پرنس برنهارد، شوهر ملكه هلند، رفتم كه عازم نپال است. ماشاءالله سيل buisinessman [سوداگر] همراه دارد. به محض پياده شدن از هواپيما شروع به business [معامله] كرد!" (ج5، ص48) بههرحال، بايد گفت خاطرات عَلَم ازجمله بهترين منابعي است كه پژوهندگان تاريخ ميتوانند با مطالعه آن، پرده نازك ادعاها و خودستاييهاي محمدرضا را كنار بزنند و پشت صحنه واقعي و عيني آن دوران را به نظاره بنشينند.
اما موضوع ديگري كه در خاطرات عَلَم بهشدت جلب توجه ميكند، ناتواني شاه حتي براي "نمايش دموكراسي" در كشور است. همانگونه كه ميدانيم، پس از تشكيل كانون مترقي در سال 1339 به دست حسنعلي منصور و سپس تبديل آن به حزب ايران نوين ــ به عنوان حزب اكثريت ــ قرار بر آن شد حزب "مردم" كه عَلَم رهبري عالي آن را به دست داشت، نقش اقليت را ايفا نمايد؛ به اين ترتيب دستكم نمايشي به راه ميافتاد تا در عرصه بينالمللي فشارها از روي رژيم شاه كاسته شود و ضمناً در داخل نيز قشرهايي را به خود مشغول كند. قاعدتاً براي شخص شاه و اطرافيان او مسلم و محرز بود كه اين كار چيزي جز يك بازي نيست و هيچ آسيبي نيز به پايههاي ديكتاتوري محمدرضا وارد نخواهد ساخت، غافل از آنكه حتي مسخرهترين و بيمحتواترين نمايشها و بازيها نيز قواعد خاص خود را دارند و چنانچه اين قواعد رعايت نشوند، اساس بازي زير سؤال خواهد رفت و تمام زحماتي هم كه براي فريب دادن ديگران كشيده شده است، بيفايده خواهد گشت. آنچه عَلَم را به شدت در اين دوران رنج ميداد و كلافه ميكرد اين بود كه شاه، با وجود تمايل به اجراي چنين نمايشي، حاضر نبود قواعد آن را رعايت كند. اينكه اين تناقض رفتاري شاه از ناداني و نفهمي او بود يا از غلظت بالاي روحيه استبدادي و طينت ديكتاتوري وي، تفاوتي در اصل ماجرا بهوجود نميآورد. عَلَم بارها سعي ميكرد به شوخي و جدي، اين نكته بسيار ساده را به شاه بفهماند كه حداقل به حزب اقليت بايد اجازه سخن گفتن و انتقاد در محدودهاي كوچك داده شود، اما موفق نميشد. وي گاهي در صحبتهاي خود با شاه، از حزب اقليت تحت عنوان "شير بييال و دم و اشكم" ياد ميكرد (ج2، ص229) و گاهي نيز صريحاً به محمدرضا خاطرنشان ميساخت كه تا اقليت "اجازه حرف زدن و انتقاد كردن نداشته باشد، فايده ندارد." (ج2، ص241) و جالب اينكه شاه هنگامي كه با چنين سخناني مواجه ميشد، ظاهراً آنها را ميپذيرفت و خود بر لزوم سخن گفتن و انتقاد كردن حزب اقليت تأكيد ميكرد، اما به محض اينكه حزب يادشده در اين مسير گام بر ميداشت، خشم و عصبانيت وي را به دنبال ميآورد: "31/4/51: يك دفعه برگشتند، فرمودند اين دكتر كني ــ رئيس و دبيركل حزب مردم ــ چه غلطهايي كرده است؟ عرض كردم نميدانم. فرمودند، بلي در اصفهان ميتينگ داده و گفته است اين دولت يك دولت ارتجاعي است و به علاوه اگر انتخابات شهرداريها و انجمنهاي ولايتي آزاد باشد، حزب ما خواهد برد. اولاً چه طور به خود جرأت داده است بگويد دولت من دولت ارتجاعي است، ثانياً چهطور ممكن است تفوه به اين حرف بكند كه انتخابات در سلطنت من آزاد نيست؟ عرض كردم من كه خبر نداشتم چه گفته است، ولي رئيس حزب اقليت يك چيزي كه بايد بگويد. هر چه ميگويد، اگر شاهنشاه tolerance [بردباري] نداشته باشد، البته برخورنده است و به ابروي يار برميخورد." (ج2، صص303 ـــ 302) با تعويض دبيركل اين حزب و برگزيدن ناصر عامري به جاي كني نيز تغييري در وضعيت بهوجود نيامد و كوچكترين سخنان انتقادي يا حتي پيشنهادهاي اصلاحي اين دبيركل نيز با خشم و عصبانيت شاه مواجه ميشد: "27/8/52: صبح زود ناصر عامري، دبيركل حزب مردم، كه جاي دكتر كني است، با سبيلهاي آويزان پيش من آمد كه از نطقهاي من در گرگان كه گفتهام بايد تحصيلات و معالجه براي مردم مجاني باشد، شاهنشاه عصباني شدهاند... حالا هم اجازه شرفيابي خواستهام به من نميدهند. چه خاكي به سر بريزم؟ در دلم خيلي خنديدم... در دلم گفتم...كجايش را خواندهاي؟ به اين صورت حكومت دو حزبي محال است و لازم هم نيست. نميدانم چرا شاهنشاه اين قدر اصرار ميفرمايند." (ج3، ص244) گاهي نيز عَلَم به خاطر رفتارهاي كاملاً خلاف قواعد بازي با حزب اقليت، كلافه و تا حدي عصباني شده و با دلخوري موضوع را با شاه در ميان گذاشته است: "17/5/53: عرض كردم، رئيس حزب مردم، بدبخت عامري، عرض ميكند مقرري ما را دولت بريده، من كه پولي ندارم كه چرخ حزب را بگردانم. فرمودند، البته بايد ببرد. ايشان كه ادعا ميكنند بين مردم اكثريت مطلق دارند، بروند پولشان را هم از مردم بگيرند. من عرض كردم، بدبخت اگر اين ادعا را هم نكند، پس چه بكند؟ انتقاد كه نميتواند بكند، دست كسي را هم كه نميتواند بگيرد و كمكي به كسي بكند، اين حرف را هم نزند؟" (ج4، ص 207) از لحن كلام عَلَم به خوبي ميتوان فهميد كه در دل علاوه بر خنديدن به حال و روز عامري، به حماقت و ناداني "اعليحضرت" نيز ميخنديد كه اگرچه خود دستور تشكيل حزب اقليت را داده بود، گويي الفباي اين كار را نميدانست و با فراموش كردن روند قضايا، در آن وقت چنين ميگفت كه حزب اقليت هزينههاي خود را از مردمي كه هيچ سهمي در تشكيل و اداره آن نداشتهاند، بگيرد! توصيفي كه عَلَم از زبان حال دبيركل حزب مردم راجع به اين حزب بيان كرده، در عين كوتاهي، بسيار گوياست:"11/12/53: بيچاره ناصر عامري، دبيركل سابق حزب مردم كه يك ماه قبل در اكسيدان اتومبيل كشته شد، آن قدر عاجز شده بود كه دائماً التماس ميكرد: يا بكش، يا چينهده، يا از قفس آزاد كن." (ج4، ص397)
نبايد پنداشت كه اين گونه مسائل تا هنگامي كه بهاصطلاح دو حزب اكثريت و اقليت در كشور فعاليت ميكردند وجود داشت و تشكيل حزب رستاخيز در اسفند ماه 1353، به مرتفع شدن چنين مشكلاتي انجاميد. حقيقت آن است كه روحيه استبدادي به حدي در وجود شاه رخنه كرده و نهادينه شده كه تحمل كوچكترين انتقادي را در وي باقي نگذارده بود، به گونهاي كه حتي در زمان استقرار سيستم تكحزبي در كشور نيز اين روحيه، مشكلآفرين گرديد. هنگامي كه عَلَم پس از انتشار اساسنامه حزب رستاخيز، در روز 23/1/54 به محمدرضا خاطرنشان ساخت اشكالاتي در اين اساسنامه وجود دارد و منظورش آن بود كه اجازه داده شود راجع به مشكلات در مطبوعات صحبت شود و پيشنهادهاي اصلاحي مطرح گردد، شاه اجازه طرح انتقادها را داد: "بگو ايرادها را بگويند و در جرايد بنويسند، عيبي ندارد." (ج5، ص 41) اما دو روز پس از صدور اين "فرمان همايوني"! به محض آنكه كوچكترين انتقادي در مطبوعات درج گرديد، آتشفشان استبداد شاهانه فوران كرد: "25/1/54: فرمودند همين حالا كه مرخص شدي به روزنامه كيهان به مصباحزاده تلفن كن كه مردكه اين حرفها چيست كه مينويسي؟ راجع به حزب هركس هر غلطي ميكند، مينويسند. منجمله يكي پرسيده چرا در اساسنامه حزب تكليف تعيين دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ كردهايد. به آنها تفهيم كن كه تكليف تعيين دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه رياست فائقه قوه مجريه را دارد، ديگر اينها فضولي است." (ج5، ص 46) گذشته از مخالفت صريح و آشكار اين اظهار نظر شاهانه با نص قانون اساسي مشروطه، چنين تغيير رفتارها و موضعگيريهايي كاملاً مبيّن همان سخن عَلَم است كه "تمام كارها مسخره اندر مسخره اندر مسخره است." (ج4، ص378)
حال اگر به اين مسأله، نحوه انتخابات مجلس نيز اضافه شود، آنگاه عمق مسخرگي امور سياسي، حزبي و انتخاباتي در آن هنگام مشخص ميشود. عَلَم بارها از نبود آزادي انتخابات، بيارزش بودن حقوق سياسي مردم و مداخلات گسترده بيگانگان، دربار و دولت در انتخابات سخن به ميان آورده است. وي آنگونه كه مدعي است بارها در اينباره با خود شاه نيز صحبت كرده است: "19/9/48: فرمودند نميدانم اين مردم كي تربيت خواهند شد و چه طور ميتوان آنها را تربيت كرد. من جسارت كردم و عرض كردم متأسفانه در آن راه هم نيستيم؛ زيرا اولين قدم در راه تربيت اجتماعي احترام گذاشتن به حقوق ديگر مردم است و ما در جهت اينكه اين اولين قدم را برداريم نيستيم." (ج1، ص316) عَلَم در جاي ديگري با صراحت بيشتر از بياعتنايي به حقوق مردم و بيمحتوايي انتخابات سخن گفته است: "17/6/52: دولت خود را در پناه اين مرد بزرگ قرار ميدهد و طرز رفتاري كه با مردم دارد مثل دولت غالب به مردم كشور مغلوب است، بياعتنا و گاهي هم [خشونتآميز] انتخابات را كه Aggressive مداخله ميكند و انگشت ميبرد. انگشت كه چه عرض كنم؟ به مردم حقنه ميكند، حتي انتخابات ده و شهر را، براي مردم و براي علاقه مردم چيزي باقي نميماند، همه بيتفاوت ميشوند." (ج3، ص135) جالب اينكه حتي در يادداشتهاي سال 1354 عَلَم، كه وي مدعي است وضعيت برگزاري انتخابات بهتر از گذشته گرديده است و انتخابات با آزادي نسبي برگزار ميشود، ناگهان به موردي برميخوريم كه نقض اينگونه ادعاها را آشكار ميسازد: "15/1/54: مطلبي نخستوزير در كيش به من گفت كه خيلي جالب بود و فهميدم عنوان رشوه را دارد. آن اين بود كه گفت هر كسي را از هرجا بخواهي من وكيل خواهم كرد. هركس باشد، هيچ فكر نكن، به من بگو تمام ميكنم." (ج5، ص27) به راستي وقتي هويدا، به عنوان بيخاصيتترين و بيشخصيتترين رجال سياسي رژيم پهلوي، چنين نفوذي در انتخابات مجلس داشته باشد، تكليف آن انتخابات معلوم است.
البته اين مطلب را نيز بايد گفت كه عَلَم در بيان مداخله سفارتخانههاي خارجي در انتخابات مجلس امساك به خرج داده و جز اشاره به اصرار حسنعلي منصور بر ارتقاي موقعيت خود در فهرست منتخبان به پشتگرمي روابط صميمانهاش با سفارت امريكا (ج2، ص152) نكات ديگر را در اين زمينه ناگفته گذارده است. اما در اين خاطرات وقتي ميخوانيم كه امريكاييها نوكر خود، حسنعلي منصور، را به عنوان نخستوزير به شاه تحميل كردند، قاعدتاً به سادگي ميتوان نتيجه گرفت كه آنان دست بسيار بازتري در نشاندن افراد مورد نظر خود بر كرسيهاي مجلس داشتهاند: "2/11/51: من عرض كردم ... پدرسوخته راكول، وزيرمختار وقت امريكا، نوكر ميخواست و من نوكر نميشدم. به اين جهت بيعلاقه به سقوط من نبود و حتي خيلي علاقه هم داشت و حسنعلي منصور را هم كه در جيب خودش داشت، كه بعد هم آمد. ديگر شاهنشاه هيچ نفرمودند؛ مثل اينكه من قدري فضولي كردم." (ج2، ص438) منظور عَلَم از "فضولي" آن است كه به تلويح، اطاعت شاه از سفارت امريكا را براي نشاندن مهرهاي امريكايي بر كرسي نخستوزيري كشور، به وي گوشزد كرده است.
علاوه بر آنچه بيان گرديد، مسائل و موضوعات متنوع ديگري نيز در خاطرات عَلَم به چشم ميخورد كه اگرچه هر يك از آنها در جاي خود داراي اهميت هستند، به لحاظ پرهيز از تطويل بيش از حد بحث، به ناچار بايد اشارهوار از آنها گذشت.
ريختوپاشها و اسرافهاي خاندان سلطنتي و درباريان و صرف هزينههاي هنگفت، ازجمله مواردياند كه به شدت جلب توجه ميكنند. مسافرتهاي شاه و خانوادهاش به سنموريتز و اقامت يكي دو ماهه در آنجا، ساخت كاخهاي متعدد، هزينههاي هنگفت مسافرتهاي خارجي اعضاي خانواده سلطنتي، سوءاستفادههاي كلان اطرافيان و آشنايان اين خانواده، خريد لوازم لوكس و تجملاتي و برداشتهاي مستمر از خزانه دولت همراه انبوهي از موارد ديگر، درحاليكه عامه مردم، بهويژه در شهرستانها و روستاها، در فقر و فاقه به سر ميبردند، بهخوبي ميتواند روشنگر وضعيتي باشد كه عَلَم بارها از آن تحت عنوان "رفتار دولت غالب با مردم مغلوب" ياد كرده است. در اين ميان كنايههاي شاه به همسر و مادر همسر خود كه در عين ولخرجيهاي هنگفت، قصد ظاهرسازي نيز داشتند، جالب توجه است، بهطوريكه شاه لقب "درويش خانم" را به كنايه براي مادرزن خويش ــ فريده ديبا ــ برگزيده بود و از اين طريق ظاهرفريبيهاي وي را به باد تمسخر ميگرفت. اين در حالي است كه به نظر ميرسد عَلَم نيز در قسمتهايي از خاطراتش از اينكه به شخص محمدرضا طعنه زند، كوتاهي نكرده است. به طور نمونه درحاليكه در جاي جاي اين خاطرات، خوانندگان ميتوانند از هزينههاي سرسامآور براي راحتي و تعيش شاه مطلع شوند، عَلَم چنين آورده است: "14/6/52: چاي خواستند. فرمودند پيشخدمت چاي با كشمش بياورد. فرمودند حالا كه دستورAusterity [ساده زندگي كردن] دادهايم، بايد خودمان سرمشق هم باشيم. من لذت بردم. ولي افسوس كه همه ما پيروي از اين روح بزرگ نميكنيم كه هيچ، او را گمراه هم ميكنيم. افسوس!" (همان، ج3،صص 134 ــ 133) بيشك براي عَلَم كه شاهد و ناظر مخارج سرسامآور دربار بود، صرفهجويي "شاهنشاه" با پرهيز از خوردن يك حبه قند و مصرف كشمش به جاي آن، كمال مسخرگي به شمار ميآمد.
فساد اخلاقي و هرزگي شاه و عَلَم، موضوع ديگري است كه در اين خاطرات به چشم ميخورد. از مجموع آنچه در اين زمينه در يادداشتهاي عَلَم آمده است، ميتوان به صحت ادعاي علي شهبازي ــ محافظ مخصوص شاه ــ پي برد كه از جايگاه محوري عَلَم در فراهم آوردن بساط عياشي شاه سخن گفته است: "وقتي اعَلَم [عَلَم] وارد دربار شد و تيمسار ارتشبد هدايت را از گردونه خارج كرد و به شاه نزديك شد، شروع به سرگرم كردن شاه در خارج از كاخ كرد تا اينكه وزير دربار شد. در وزارت دربار تشكيلاتي ويژه براي سرگرم كردن شاه درست كرده بود... عده زيادي در اين باند فساد فعاليت ميكردند، از جمله سيروس پرتوي كه از اسرائيل خانمهاي زيبا ميآورد كه اينها در حقيقت جاسوسههايي بودند."[6] البته گفتني است طبق آنچه در يادداشتهاي عَلَم آمده است، دختراني كه براي شاه مهيا ميگرديدند از كشورهاي مختلف اروپايي بودند كه طبعاً ميتوان وجود جاسوسهها را نيز در ميان آنها پذيرفت. بهويژه اگر به اين نكته توجه كنيم كه دكتر محمدعلي مجتهدي در بيان خاطرات خود، از عَلَم به عنوان "جاسوس" ياد كرده است[7] كه حداقل ده محل براي عياشي شاه تدارك ديده بود (همان،ص 226)، آنگاه بهتر ميتوانيم وجود اين جاسوسهها را در ميان زنان سفارشي براي محمدرضا پذيرا باشيم. بههرحال، گرچه عَلَم مدير برنامههاي عياشي شاه بود و شخصاً نيز در فساد اخلاقي دست و پا ميزد، گاهي خود از افراط محمدرضا در اين زمينه نگران ميشد: "22/3/54: فرمودند... بعدازظهر گردش ميرويم. من حالت تعجب به خود گرفتم و حق هم داشتم كه اگر بعدازظهر تشريف ميبريد به سد فرحناز، كي گردش تشريف ميبريد؟ فرمودند يك ساعتي وقت دارم، ميخواهم به اين صورت بگذرانم، ولي خيال ديگري ندارم. عرض كردم نبايد هم خيال ديگري بفرماييد، چون به شاهنشاه صدمه وارد ميآيد." (ج5، ص 137)
ماجراي كشته شدن ارتشبد خاتمي طي يك سانحه نيز يكي از موضوعات مهم خاطرات عَلَم است كه البته وي خود را از بيان آنچه درباره اين واقعه ميداند، معذور دانسته است: "3/7/54: راجع به ارتش و همچنين ارتشبد خاتمي مسائلي فرمودند كه به نظرم ديگر خيلي زياد محرمانه است و بايد با من به خاك برود." (ج5، ص291) البته با توجه به قرائني كه در همين خاطرات وجود دارد، ميتوان به حقيقتي كه عَلَم با خود به زير خاك برد، نزديك شد. سانحهاي كه به مرگ خاتمي منجر گرديد روز 21 شهريور ماه 1354 روي داد. ازآنجاكه خاتمي شوهرخواهر محمدرضا و فرمانده نيروي هوايي بود، طبعاً اين واقعه ــ چنانچه به صورت طبيعي رخ داده بود ــ ميبايست موجبات غم و اندوه شاه را فراهم ميآورد، اما فقط دو روز پس از اين واقعه، شاه از عَلَم خواست كه بساط عياشي او را فراهم آورد: "23/6/54: فرمودند، فردا بعدازظهر گردش ميرويم. من خيلي خوشحال شدم كه سانحه ارتشبد خاتمي باعث شكستگي شاه نشده است." (ج5، ص267) در واقع نه تنها اين سانحه سبب شكستگي شاه نشد، بلكه گويا وي در شرايط روحي نشاطآور و مفرحي نيز به سر ميبرد كه قصد "گردش" داشت. اين مسأله در كنار مطلبي كه چند روز بعد شاه به وزير دربار خود گفت و عَلَم آن را "خيلي محرمانه" و نگارشنشدني عنوان كرد، ميتواند گوياي ماهيت واقعي سانحهاي باشد كه به مرگ ارتشبد خاتمي منجر گرديد. در اين زمينه نبايد فراموش كنيم كه شاه همواره در هراس بود از اينكه مبادا موقعيت خود را از دست بدهد و لذا ظهور شخصيتهاي سياسي و نظامي مقتدر و باقابليت را به هيچ وجه نميتوانست تحمل كند.
عَلَم در خاطرات خود درباره مسأله بحرين و نحوه جدايي قطعي آن از ايران و دست داشتن انگليسيها در اين زمينه نيز پيوسته صحبت كرده، البته جالبترين بخش آن، نوع موضعگيري سياسي و تبليغاتي رژيم پهلوي در قبال اين واقعه است: "22/2/49: شوراي امنيت به اتفاق آرا ميل مردم بحرين را در داشتن استقلال كامل تصويب كرد. نماينده ايران هم فوري آن را پذيرفت. خندهام گرفته بود؛ گوينده راديوي تهران طوري با غرور اين خبر را ميخواند، كه گويي بحرين را فتح كردهايم." (ج2، ص48)
روابط نيمهرسمي و نيمهآشكار با اسرائيل، رقابتهاي شاه و فرح با يكديگر، چگونگي تربيت وليعهد، سوءاستفادههاي كلان اعضاي خانواده سلطنتي و اطرافيان آنها، تأكيد شاه بر مقابله با عوامل ناآرامي در محيطهاي دانشگاهي و دهها موضوع ديگر، بخشهاي ديگر خاطرات عَلَم ميباشد. اما نكته مهمي كه در وراي تمامي اين مسائل به چشم ميخورد آن است كه عَلَم، بهوضوح، رژيم پهلوي را ــ بهرغم تعريف و تمجيدهاي فراواني كه از شاه و تدابير شاهانه كرده و البته در مواردي نيز نيش و كنايههاي خود را متوجه وي ساخته است ــ در حال اضمحلال و فروپاشي ميديد. وي در مرداد سال 1352، با توجه به اوضاع وخيم اقتصادي مردم، بهصراحت نوشته است: "من وضع را قابل انفجار ميبينم و بسيار نگرانم." (ج 3، ص 111) قاعدتاً اگر مشكلي كه در اين سال عَلَم را نگران ساخته بود، صرفاً ناشي از كمبود درآمدهاي كشور و تبعات آن بود، با افزايش چشمگير درآمدهاي نفتي كشور از اواسط همين سال، ميبايست وضعيت كشور در تمامي زمينهها رو به بهبود ميگذاشت و نگراني عَلَم نيز از اين بابت مرتفع ميگرديد، اما نه تنها چنين نشد، بلكه وي در يادداشتهاي دو سال بعد خود ــ كه بهظاهر شاه در اوج اقتدار سياسي، اقتصادي و نظامي قرار داشت ــ به شكل جديتري نسبت به ادامه حيات اين رژيم ابراز ترديد كرده و آن را در آستانه فروپاشي توصيف نموده است: "3/11/54: افكار پيچيده دور و درازي ميكردم، ولي مطلبي كه مرا بيشتر تحت تأثير داشت مذاكراتي بود كه ديشب با [عبدالمجيد] مجيدي، رئيس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چندتا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را بايد با او مذاكره ميكردم. ديشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناكي از كمي پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن ميگفت كه بينهايت ناراحتم كرد؛ يعني وضع به طوري است كه قاعدتاً بايد به انقلاب بيانجامد." (ج5، ص452)
بههرحال، خاطرات عَلَم به دليل برخورداري از انبوه اطلاعات و سرنخهايي كه در آن وجود دارد، ازجمله منابعي به شمار ميآيد كه حتي ارزش مطالعه بيش از يك بار را دارد، به شرط آنكه از ظاهر عبارات و واژهها عبور كرد و به عمق حقايق نهفته در آن دست يافت.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ــ عباس ميلاني، معماي هويدا، تهران، نشر آتيه، چاپ چهارم، 1380، ص 275
[2]ــ خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد، تهران، گام نو، 1381، ص 141
[3]ــ همان، ص 146
[4]ــ خاطرات دو سفير، ويليام سوليوان و سِر آنتوني پارسونز، ترجمه محمود طلوعي، تهران، نشر علم، چاپ سوم، 1375، ص 35
[5]ــ همان، ص 37
[6]ــ محافظ شاه، خاطرات علي شهبازي، تهران، اهل قلم، 1377، ص 80
[7]ــ خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، طرح تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد، تهران، نشر كتاب نادر، 1380، ص 190
...............................................................................................................
منبع: ماهنامه زمانه ، شماره 64
دوشنبه 20 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]
-
گوناگون
پربازدیدترینها