واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: اقتصاد دانايي محور فقط توليد و توزيع اطلاعات نيست
دكتر مسعود درخشانشايد مهم ترين سوال در علم اقتصاد، همواره اين بوده است كه عامل اصلي در رشد اقتصادي چيست؟ آدام اسميت حدود 220 سال قبل، يعني در سال 1776 كتاب خود را با عنوان تحقيق در باب ماهيت و علل ثروت ملل نوشت. او به نقش دانش در رشد اقتصادي واقف بود و از طبقه يي از متخصصان نام مي برد كه نه تنها آينده نگري دارند بلكه با توليد دانشي كه به لحاظ اقتصادي مفيد است به رشد اقتصادي كمك مي كنند. انقلاب صنعتي، حدود 200 سال قبل در انگلستان، كه علت تحولات و رشد و توسعه اقتصاد جهاني بوده است چيزي جز ظهور دانش در فناوري نبوده است. در آن زمان جيمز وات بين منچستر و لندن رفت و آمد داشت كه اختراع خود را به ثبت برساند تا اولين لوكوموتيو بخاري ساخته شد. اختراع دستگاه ريسندگي و ثبت آن نيز وضعيتي مشابه دارد. صد سال بعد از اسميت اقتصاددان آلماني فردريك ليست بر اهميت زيرساخت ها و نهادهايي تاكيد مي كند كه موجب توسعه نيروهاي توليدي هستند و فردريك ليست منشاء اين زيرساخت ها و نهادها را توليد دانش و توزيع مناسب دانش در اقتصاد مي داند. هگل هم عامل توسعه و تحول نظام هاي اجتماعي و اقتصادي را تضاد بين نهادهاي موجود با ادراكات رشد يافته مي داند كه خود از رشد دانش متاثر است. ماركس نيز حدود صد سال بعد از اسميت موتور محركه تغيير نظام اقتصادي را تضاد بين نيروهاي توليدي با روابط اجتماعي توليد مي داند و تحول نيروهاي توليدي را برون زا فرض مي كند زيرا رشد نيروهاي توليدي را حاصل رشد دانش و توسعه علوم مي داند كه برون زا است. لذا عامل اصلي در تحولات نظام هاي اقتصادي و تحول به سوي نظام برتر يعني سوسياليسم علمي را چيزي جز رشد دانش و توسعه علوم و كاربرد آن در صنعت يعني پيشرفت تكنولوژي نمي داند. اقتصاد دانان نئوكلاسيك در اوايل قرن بيستم نيز به تاثير دانش در رشد ا قتصادي توجه كرده اند زيرا در تابع توليد، كار و سرمايه و مواد اوليه را عامل توليد فرض مي كردند كه بازده نزولي دارند يعني به ازاي افزايش هر يك از اين عوامل توليد زماني فرا مي رسد كه بازده نزولي آنها آغاز شود اما با رشد تكنولوژي و فرض ثبات عوامل توليد، منحني توليد به سمت بالا نقل مكان كرده و تاثير منفي بازده نزولي را جبران مي كند. بنابراين اقتصاد دانان نئوكلاسيك رشد فناوري را تابعي از كاربرد دانش و علوم در ابزار توليد مي دانستند لذا با رشد دانش و ظهور آن در فناوري ها و با به كارگيري آن فناوري ها، رشد اقتصادي حاصل مي شد. البته ملاحظه مي كنيم هم در تئوري اسميت و هم در نظريات ليست و ماركس و نئوكلاسيك ها، دانش عاملي برون زا در رشد اقتصادي به حساب مي آمد. در مراحل بعدي، شومپيتر اقتصاددان اتريشي به جايگاه ويژه نوآوري و ابداعات در رشد اقتصادي توجهي ويژه داشت. پيرامون شومپيتر مانند گالبريث و گودوين و هرشمن در اين زمينه بيشتر كار كردند و تاكيد زيادي بر سهم دانش در نوآوري ها و ابداعات فني و لذا در رشد اقتصادي داشتند. امروزه اقتصادداناني همچون رومر و گراس من صاحب تئوري هاي جديد رشد اقتصادي هستند كه مي خواهند عامل اصلي در رشد اقتصادي بلندمدت را بررسي كنند و دانش را يكي از مهم ترين اين عوامل مي دانند پس ملاحظه مي كنيم كه در تمام اين نظريات دانش كه مايه فناوري است همواره موتور رشد اقتصادي محسوب شده است. تفاوت فناوري و دانش در ديدگاه هاي جديد و ديدگاه نئوكلاسيك در اقتصاد نئوكلاسيك، نوآوري و ابداعات فني، فرآيندي است خطي از يك سلسله مراحل به شرح زير؛ نقطه شروع همان تحقيقات علمي جديد است. در مرحله دوم اين تحقيقات به تدريج در فناوري ها و ابزارهاي جديد ظهور و توسعه مي يابد. در مرحله سوم اين تحقيق و توسعه به توليد كالا و خدمات منتهي مي شود. در مرحله چهارم، بازاريابي اين كالاها قرار دارد. اين فرآيند در مرحله پنجم به پايان مي رسد كه شامل فروش كالاهاي جديد، فروش فرآيندهاي توليد آن كالا و فروش خدمات مربوط به اين فرآيندها است. در تئوري هاي جديد رشد به جاي يك رابطه خطي براي ابداعات مدل ارتباط زنجيره يي ابداعات را داريم به شرح زير؛ اولاً؛ ايجاد توانمندي هاي جديد توليدي در يك بنگاه نوآوري محسوب مي شود. ثانياً؛ تشخيص درست نيازهاي بازار نيز يك نوآوري است. ثالثاً؛ استفاده از پيشرفت فني در ارتقاي كيفيت توليدات موجود نيز نوآوري محسوب مي شود. بنابراين پيشرفت فني را مي توان هم در بازارهاي جديد به كار گرفت و هم در بازارهاي موجود. از اين رو ا بداعات فني صرفاً ناشي از R&D نيست بلكه حاصل ارتباطات بين بنگاه ها، مصرف كنندگان، آزمايشگاه ها و مراكز تحقيق و نهادهاي علمي و دانشگاهي نيز هست. همچنين حاصل ارتباطات متقابل و بازخورد بين علوم محض و پايه علوم مهندسي، توسعه كيفي كالاها و خدمات نظام مهندسي توليد و بازاريابي است. نقش دانش در ديدگاه هاي جديد تفاوت هايي با نقش دانش در تئوري هاي نئوكلاسيك ها دارد كه به شرح زير است. 1- اساساً دانش را نمي توان در تئوري هاي رشد نئوكلاسيك به صورت عامل توليد در تابع توليد قرار داد كه البته اين امر ناشي از ضعف متدولوژي علم اقتصاد نيز هست. اما دليل ساده اين امر آن است كه اصل اقتصادي كميابي حاكم بر همه اجزاي تابع توليد است در حالي كه دانش و اطلاعات به وفور موجود است، آنچه كمياب است ظرفيت استفاده از دانش و اطلاعات به نحو صحيح در فرآيند توليد و بهره وري است. اين ضعف و كاستي مربوط به فقدان نهادهاي مناسبي است كه دستگاه تحليلي اقتصاد نئوكلاسيك نمي تواند آنها را به خوبي تجزيه و تحليل كند. 2- مساله ديگر آن است كه دانش را نمي توان مانند ساير عوامل توليد مبادله كرد. خريد و فروش دانش با مبادله ساير كالاها و ساير عوامل توليد تفاوت زيادي دارد زيرا اطلاعات مربوط به دانش بين خريدار و فروشنده به شدت نامتقارن است لذا بازار واقعي براي مبادله دانش و اطلاعات موجود نيست. از سوي ديگر برخي از انواع دانش و اطلاعات را مي توان با هزينه كم توليد و در سطح گسترده يي توزيع كرد اما برخي از انواع دانش به سهولت قابل انتقال از يك سازمان به سازمان ديگر يا از يك فرد به فرد ديگر نيست مگر آنكه شبكه هاي ارتباطي ويژه يي ايجاد شود كه آن هم محدود به خريداران و فروشندگان خاصي است و لذا بازار به معناي متعارف اقتصادي ايجاد نمي شود. 3- تفاوت ديگر جايگاه دانش در رشد اقتصادي در تئوري هاي جديد و تئوري هاي قبلي در اين است كه افزايش سرمايه گذاري در دانش و توسعه ظرفيت ها، بازده صعودي دارد نه بازده نزولي، زيرا پيشرفت فني كه ثمره به كارگيري دانش است از طريق آموزش و تعليمات فني و حرفه يي و ايجاد ساختارهاي جديد مديريتي و سازمان بندي هاي جديد در محيط كسب و كار موجب بازده صعودي مي شود. بنابراين پيشرفت فني و كاربرد دانش در توليد موجب به كارگيري روش هاي كاراتر در سازمان بندي نظام توليدي در يك بنگاه اقتصادي مي شود كه خود منجر به توليد كالاهايي با كيفيت برتر و خدماتي با كيفيت بهتر مي شود. ملاحظه مي شود نظريات اقتصاد نئوكلاسيك كه مربوط به توليد مبادله و مصرف كالا است نمي تواند توليد مبادله مصرف دانش را به نحو رضايت بخشي توضيح دهد. بنابراين از ديدگاه تاريخي ديديم كه دانش همواره عامل بسيار مهمي در نظريات مربوط به رشد اقتصادي بوده است. البته اقتصاددانان جديد كوشيده اند جايگاه دانش را به طور مستقيم در مدل ها و نظريات رشد اقتصادي روشن كنند يعني در تئوري هاي جديد رشد اقتصادي، نقش دانش و فناوري را در بهره وري و رشد اقتصادي بررسي مي كنند. از اين ديدگاه سرمايه گذاري در تحقيقات و توسعه علوم، و در آموزش و تربيت نيروي انساني و نيز در ساختارهاي جديد مديريت كارگاه ها و شركت ها، ابزارهاي اصلي در تحقق رشد اقتصادي است. با اين مقدمات اكنون مي توانيم اقتصاد مبتني بر دانايي را تعريف كنيم؛ اقتصاد دانايي محور اقتصادي است مبتني بر توليد، توزيع و كاربرد دانش و اطلاعات به منظور تحقق رشد اقتصادي و افزايش بهره وري. توسعه و رشد اين اقتصادها مستلزم بهينه سازي همزمان مجموعه سياست هاي صنعتي، سياست هاي توسعه علوم پايه و سياست هاي توسعه فناوري است كه البته نيازمند نهادهاي مناسبي است. بنابراين تاكيد اقتصاد دانايي محور فقط توليد و توزيع اطلاعات و دانش نيست بلكه نكته مهم به كارگيري آنها است، يعني استفاده موثر و به كارگيري انواع مختلف دانش در تمام فعاليت هاي اقتصادي. بديهي است به كارگيري دانش در توليدات، سهم دانش را در توليدات بالاتر مي برد. به همين دليل است كه برخي اقتصاددانان مانند «دني كوا» استاد مدرسه اقتصاد لندن ترجيح مي دهند اقتصاد مبتني بر دانايي را اقتصاد بدون وزن بنامند زيرا برخلاف گذشته كه رشد اقتصادي را بر حسب توليد محصولات سنگين همچون فولاد و تجهيزات و ماشين آلات سنگين صنعتي و نظاير آن تعريف مي كردند امروزه رشد اقتصادي بر حسب محصولات سبك الكترونيكي تعريف مي شود و نيز به اين نكته توجه مي شود كه سهم دانش در ارزش افزوده به مراتب بيش از سهم ساير عوامل توليد است. از اين رو مي توان ادعا كرد مهم ترين عامل تعيين كننده در سطح زندگي در كشورهايي كه در خط مقدم توسعه هستند سهم دانش در توليد كالاها و خدمات است.
دوشنبه 20 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]