واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: تئاتر - فقدان زيباييشناسي
تئاتر - فقدان زيباييشناسي
ايثار ابومحبوب: مردي زير چتري شفاف بر صحنه ايستاده. صدايش كه پخش ميشود، انزجار خود را از زندگي شهري به مخاطب ميفهماند و سپس به سوي جهان قصه نمايش راهي ميشود؛ جهاني كه در آن او وارث سه دانگ از يك ميراث است؛ و اين ميراث تنها يك خانه و بخشي از مايملك درگذشتگان نيست. بلكه بناست او سه دانگ از يك سرنوشت، سه دانگ از يك قصه يا به بيان بهتر نيمي از يك تكليف را بر عهده داشته باشد. اين تكليف، تنظيم پايان نسخه تعزيهاي است كه اتمام آن معادل شكستن طلسمي است عاشقانه؛ با شكستن اين طلسم سربريده يك تعزيهخوان كه 30 سال پيش كشته شده، باقي قصهاي نيمهكاره را خواهد گفت كه هر سال محرم با معشوق خود مرور ميكند اما در نقطهاي كه بايد قاتل خود را معلوم كند قصه را ناتمام ميگذارد.
و مردي كه به اين قصه وارد شده، اين روايت را با نوشتن نقطه پاياني نسخه تعزيه به سرانجام ميرساند، راز قتل را ميگشايد، طلسم را ميشكند و جهان قصه را از چرخه 30 ساله رو به زوالش خارج ميكند. حالا مردي ديگر – همان تعزيهخوان در زمان حاضر- زني ديگر را كه همان معشوق قديمي است، مردانه به زير چتر خود ميگيرد و از تنگناي قصه به در ميبرد. گويي تمامي انتظار اين سالها براي شكست طلسم بوده است تا به بياني استعاري آن زن به زير چتر اين مرد بيايد يا به بياني صريح، در كنف حمايت معشوق خود قرار گيرد. اين داستان در چرخه توليد حرفهاي «گروه تئاتر تجربه ايران» قرار گرفته است تا محصول آن اجراي نمايش «روياي نيمهشب پاييز» باشد كه اين روزها در تالار قشقايي روي صحنه رفته است.
اين يادداشت تلاش دارد به طور مجزا نگاهي به طراحي صحنه اين نمايش داشته باشد. در واقع يكي از بزرگترين همدستان و متحدان كارگردان طراح صحنه است. زيرا بخش زيادي از آنچه بر صحنه به عنوان كارگرداني رخ ميدهد، بر اساس امكاناتي كه طراح در اختيار وي گذاشته، شكل ميگيرد. كارگردان مجبور به بهرهگيري از اين امكانات است و محصول كار در بخش طراحي حاصل اتحاد طراح و او به شمار ميرود. در اين نمايش طراح صحنه ميزان زيادي از امكانات اجرايي را تامين كرده است. از سوي ديگر كارگردان سهم زيادي از اجراي خود را به بهرهگيري از مناسبات اجزاي دكور اختصاص داده است. در نگاهي آكادميك اين بهترين شكل كار است. همهچيز دكور حسابشده است. اما چرا در نهايت، محصول اين اتحاد را تنها ميتوان با صفت «معمولي» تعريف كرد؟ طراحي صحنه در اين نمايش واجد تمام آن اصولي است كه براي يك طراحي صحنه، امتياز به حساب ميآيند: دكور پوياست؛ حجمي نيست كه در همان دقايق اوليه نمايش كاركرد خود را از دست بدهد و تنها تبديل به مكاني براي حضور اتفاق شود. دكور تا پايان نمايش ميتواند موقعيت جديدي را ايجاد كند. دكور مقتصد است؛ از همان چيز كه در برابر چشم تماشاگر است بهرههاي بعدي را ميبرد. شيوههايي ساده براي تغيير دكور اتخاذ شده و در اين زمينه به قراردادي بودن دكور نزد مخاطب توجه شده است. شايد در اين زمينه به روشهاي تعزيه نيز نيمنگاهي شده است. همچنين هيچيك از ابعاد صحنه در دكور ناديده گرفته نشده است؛ علاوه بر سطح اول صحنه، دكور از طريق اختلاف سطح، از ارتفاع نيز بهره برده است، همچنين از كف و پسزمينه نيز استفاده شده است.
اما در نهايت چند اصل بديهي ناديده گرفته شده كه تا حدودي تلاش طراح را ناكام ميگذارد؛ نخست اينكه دكور فاقد بنياد زيباييشناسي تجسمي است. ديگر آنكه برخي از بهرهگيريهايي كه در حد «اصول طراحي صحنه» ميتوانند امتياز شمرده شوند، در اينجا به صورتي نالازم به كار رفتهاند. مثلا هنگام توصيف اتاقهاي خانه براي ميهمان تازهرسيده كه وارث جديد اين ملك قديمي است. شيشههايي كه بر روي پلكان در طرفين صحنه خوابانده شده و با طناب از جاي خود بلند ميشوند؛ شيشههايي رنگي كه اشارهاي به پنجرههاي مشبك در معماري سنتي ايراني دارند. اين شيشهها با طنابهايي بلند ميشوند كه به سمت سقف رفتهاند، عرض صحنه را از بالاي قاب صحنه و در ديد تماشاگر پيمودهاند، با قرقره دوباره مسير عوض كردهاند و در سوي ديگر صحنه به پايين آمده و به زمين گره شدهاند. هابيل و حنا در ديالوگهايي كوتاه، خانه را به مرد معرفي ميكنند و براي نشان دادن هر اتاق به سوي ديگر صحنه ميروند و طناب را ميكشند و گره ميزنند تا در سوي ديگر، شيشه رنگي بر سطح صحنه عمود شود و جملهاي گفته شود كه اينجا فلان اتاق است. اما اين همه تلاش در پيش چشم تماشاگر بيش از آنكه خلاقانه بنماياند مصداق «دكورنمايي» است. تمام اين قطعات در مابقي نمايش كاربرد ندارند. با وجود آنكه شيشهها دوباره بر زمين خوابانده ميشوند اما تا پايان نمايش با ايجاد انتظار براي بهرهگيري دوباره، توجه مخاطب را به خود جلب ميكنند. حال آنكه قرار است با خوابيدن بر كف صحنه تا پايان نمايش به صورت قراردادي قطعهاي ناموجود به حساب آيند. طنابها نيز كه ديگر كاربردي در طول نمايش ندارند، همچنان بدون هيچ كارآيي ديگري تا پايان نمايش در چارچوب نگاه تماشاگر قرار دارند. شايد بنا بوده است اين طنابها با ايجاد يك مستطيل در صحنه، قاب صحنه را بسازند، اما اگر چنين باشند نيز لختي طناب و قطر كم آن مانع ميشود كه طناب متريال مناسبي براي اين منظور باشد. مگر اينكه به طريقي عادت ذهني مخاطب نسبت به طناب بودن آن بر هم بريزد و يا با دلالت كردن بر شيئي ديگر، يا با يافتن ماهيتي بهكلي انتزاعي (يعني خالي شدن از مفهوم طناب و تبديل شدن به خط محض) كاربردي ديگر بيابد. اما نهتنها چنين نشده، بلكه همان لحظات كوتاه استفاده از آنها باعث ميشود هرگونه دلالت ثانوي را در صحنه از دست بدهند و فقط يك چيز باقي بماند: طناب! نه كادر، نه قاب صحنه، نه عنصري براي تعادل بصري و نه هيچ چيز ديگري.
از سوي ديگر بزرگترين اشكال دكور، عدموحدت سبكي آن است. در حالي كه صندوقهاي روي صحنه تقريبا با متريال واقعي ساخته شدهاند، درب اتاق مخفي پرينتي بزرگ از قفل دربي چوبي است با اندازه و ابعادي غيرمعمول. درست است كه كاربرد دراماتيك اين دو عنصر به يك اندازه نيست و تاكيد بر قفل درب اتاق مخفي يك تاكيد دراماتيك است اما از مناسبتي كه بايد با دنياي واقعي برقرار كنند هر دوي اين عناصر به يك اندازه كاربردي نمايشي و غيرواقعي دارند و به بيان ديگر از يك جنس به حساب ميآيند. مسئله بر سر اين نيست كه بايد واقعي ميبودند يا خير. بلكه يك طراحي خوب، با ايجاد دستهبندي و قراردادهاي يكنواخت در صحنه، امكان ايجاد تمايز ميان جهانهاي موجود بر صحنه را فراهم ميآورد و روشن ميكند كدام اشيا از يك جنس هستند و از يك سري قراردادهاي مشخص پيروي ميكنند.
ممكن است بتوان كلاژگونگي سبكي دكور را با توجيه يا توجيهاتي منطقي دانست؛ اينكه پرينتي از يك قفل بزرگ در كنار صندوقهاي واقعي چوبي داشته باشيم، يا اينكه يك جزء از يك مكان را به عنوان مجازي از كل آن عنوان كنيم (همچون كتابخانه)، يا قرارداد كنيم كه با جمع كردن پارچه از كف صحنه مكاني را به مكان ديگر تبديل كنيم. اما آيا همنشيني اين همه «سبك» لازم است يا از بنياد توجيهي منطقي براي اين تكثر سبكي وجود دارد؟ اگر بناست وسايل تعزيه از طريق تصاويرشان نشان داده شوند، چه توجيهي براي صحنه نهايي وجود دارد كه وسايل واقعي تعزيه بر صحنه نمايان ميشوند؟
در حقيقت در طراحي صحنه از تمامي شيوههايي كه براي يك طراحي صحنه ميشد استفاده كرد، يكجا استفاده شده است، بدون اينكه نظامي را كه بايد اين همنشيني سبكي را توجيه كند، به وجود آمده باشد. بنابراين هر بخش از دكور داراي ايدهاي است كه براي خودش به راهي جداگانه ميرود، بدون اينكه كليتي منظور شده باشد. با وجود اينكه اين ايدهها هر كدام به نوبت حضور خود را به رخ ميكشند هرگز با يكديگر پيوندي انداموار پيدا نميكنند و هرگز از ايدهاي فراگير برخوردار نيستند. برخي از نقاشان براي آنكه بتوانند همهگونه رنگي را در تابلوي خود همنشين كنند يك رنگ اصلي را انتخاب ميكنند و آن را با تمام رنگهايي كه بر تابلو ميگذارند مخلوط ميكنند. بدين ترتيب ناهماهنگترين رنگها بر تابلو بر حسب رنگدانهاي واحد كه در تمام آنها موجود است تبديل به توناليتههاي متفاوت يك رنگ ميشوند و تركيبي هماهنگ مييابند. همدستي كارگردان و طراح آن دم ارزش خود را نمايان ميسازد كه رنگدانههايي ناپيدا زنجيره اجزاي پراكنده را در راستاي متن هماهنگ كرده باشند. چيزي شبيه آن رنگدانهها در نگاه طراح اين نمايش به سبك و اجزاي صحنه به چشم نميخورد.
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]