پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849914401
قيام 15 خرداد به روايت مرحوم آية ا... طاهري خرم آبادي؛ خروش توفنده امام(ره)در عصر عاشورا
واضح آرشیو وب فارسی:قدس: قيام 15 خرداد به روايت مرحوم آية ا... طاهري خرم آبادي؛ خروش توفنده امام(ره)در عصر عاشورا
امام اولين جمله اي كه بعد از حمد و ستايش پروردگار فرمودند، اين بود كه گفتند: «الان عصر عاشورا است». تا امام اين جمله را بيان كرد، صداي گريه مردم بلند شد. امام دو بار در روز عاشورا در مدرسه فيضيه، بغض مردم را شكسته است. يكي همين عاشوراي 42 كه الان مشغول توصيف آن هستم و در زمان پهلوي دوم اتفاق افتاد و يك بار هم در زمان رضاخان و در روزگاري كه به دستور او هر گونه روضه و عزاداري براي اهل بيت عصمت و طهارت(ع) ممنوع اعلام شده بود. آن روز، درس اخلاق هفتگي امام مصادف شده بود با روز عاشورا. آن روز هم امام به مدرسه فيضيه آمده و جمعيت زيادي را كه تحت عنوان درس اخلاق پاي سخنان ايشان آمده بودند، به گريه انداخته بودند. آقاي انصاري قمي كه از ائمه جماعت تهران است، نقل مي كرد كه در آن روز هم تا امام بسم ا...الرحمن الرحيم را بر زبان جاري كرد، بغض در گلوي خفته مردم تركيد و صداي گريه و شيون آنها بلند شد. چون هيچ كس جرأت روضه و مصيبت خواندن نداشت. در واقع، اين دومين جلسه اي بود كه روز عاشورا، امام مردم را در فيضيه به گريه مي انداخت. در هر صورت، امام شروع كرد به صحبت. من به طور خلاصه محورهاي سخنراني آن روز امام را تشريح مي كنم. صحبتهاي امام از چند قسمت تشكيل شده بود. در بخش اول، امام حادثه فيضيه را به حادثه عظيم كربلا تشبيه كردند و فرمودند كه ما وقتي به داستان كربلا فكر مي كنيم، در داستان كربلا اين سؤال برايمان مطرح مي شود كه آنها با بچه ها چه كار داشتند؟ بچه ده ساله چه كرده بود؟ بچه شيرخوار امام حسين(ع)، چه گناهي كرده بود!؟ چرا به زنها اين همه جسارت كردند؟ بعد به اين نتيجه مي رسيم كه بني اميه با اساس اهل بيت(ع) و با اصل و ريشه اسلام كار داشتند و مي خواستند كه اسلام را به طور كلي از بين ببرند. از همين جا، امام وارد جريان فيضيه شدند و گفتند كه در حادثه فيضيه هم همين طور؛ چون اينها با اساس اسلام و قرآن و با روحانيت، و با اصل حوزه ها مخالفند؛ لذا حادثه فيضيه را به وجود آوردند. در واقع امام اين دو حادثه را با هم مقايسه و تشبيه و اينگونه نتيجه گيري كرد كه حكومت شاه هم، مانند حكومت بني اميه است. بعد از اين صحبتها، امام يك دفعه فرمود: «آقاي شاه، جناب شاه، من به تو نصيحت مي كنم كه از اين اعمال و رويه ات دست برداري. تو به ياد داري كه وقتي پدرت، از اين كشور رفت، سه قشون در خاك اين كشور حضور داشتند؛ شوروي، انگلستان و آمريكا. با اينكه مملكت در تصرف اجنبي بود، در عين حال مردم از رفتن پهلوي خوشحال بودند و مي گفتند الحمدلله كه پهلوي رفت. من نمي خواهم تو اينطور بشوي كه اگر روزي اربابها بخواهند تو بروي، مردم شكرگزاري كنند. از پدرت عبرت بگير، بدبخت.» اينها را كه مي فرمود، مردم احساسات نشان مي دادند و گريه مي كردند. ايشان هم اين جملات را با شدت بيان مي كرد. اين تعبيرها و كلمات، در تاريخ سلطنت و حكومت شاهنشاهي بي سابقه بوده است. سابقه نداشته است كه كسي در يك چنين اجتماع عظيمي با اين تعبيرات، شاه را مخاطب قرار دهد و با او اين طور صحبت كند. بعد، امام مقداري از صحبتهاي خود شاه را مطرح كرد. شاه در سخنراني خود كه يكي دو روز قبل از رفراندوم در قم ايراد كرده بود، از اتحاد ارتجاع سرخ و سياه سخن به ميان آورده بود. منظورش از ارتجاع سرخ، حزب توده و كمونيستها و از ارتجاع سياه، روحانيت و انقلابيون مسلمان بود. امام در اينجا راجع به اين صحبت كرد كه آيا روحانيت ارتجاع سياه است؟ اسلام ارتجاع سياه است؟ بعد امام گفتند كه به من خبر رسيده كه وعاظ و منبريها را قبل از عاشورا احضار كرده اند و به آنها گفته اند كه در مورد سه مسأله صحبت نكنيد. يكي در مورد شاه و يكي در مورد خطر اسرائيل و ديگر اينكه نگوييد اسلام در خطر است. امام گفتند كه اصلاً دعواي ما با شما بر سر همين سه مسأله است. آخرين جمله اي كه امام گفتند، خيلي حاد و تند بود. امام فرمودند: اصلاً شايد دستي در كار باشد تا تو را يهودي معرفي كنند تا ما تو را تكفير كرده و از مملكت بيرونت كنند، تا حساب تو را يكسره كنند. سخنراني امام اگر چه كوتاه بود و بيشتر از 20 دقيقه طول نكشيد؛ اما بسيار پرمحتوا، تند و كوبنده بود. دقت حضرت امام در نحوه سخنراني نكته اي كه در اين سخنراني كاملاً به چشم مي خورد، اين بود كه امام در عين حالي كه شديدترين خطابه اش را در آن روز ايراد مي كرد و با لحن تندي سخن مي گفت؛ اما هيچ جمله اي كه امام نتواند از آن دفاع كند، در اين سخنراني وجود نداشت. آخر، اينها مي خواستند امام را به خاطر اين سخنراني محاكمه كنند. امام از اول، سخنراني خود را با عنوان اينكه من مي خواهم تو را نصيحت كنم، شروع كرد. يعني اگر روزي مي خواستند امام را محاكمه كنند و بگويند شما مثلاً عليه سلطنت شورش كردي و مي خواستي براندازي كني، نمي توانستند سخني از امام در اين موارد بياورند. صحبتهاي امام همه نصيحت بود. اگر روزي امام مي خواست در يك محكمه آزاد و بي طرف از اين سخنراني دفاع كند، مي توانست. با توجه به جايگاهي كه امام به عنوان يك مرجع تقليد و رهبر مذهبي داشت، مي توانست بگويد كه لسان من، لسان نصيحت و موعظه بوده است. خروج امام از مدرسه فيضيه صحبتهاي امام حوالي غروب تمام شد و ايشان به آقاي الياسي گفتند كه دعا كنيد. آقاي حاج سيد جواد الياسي، يكي از منبريهايي بود كه در ايام دهه محرم، در منزل امام منبر مي رفت و جزء كساني بود كه در انقلاب سهمي داشت. ايشان اصالتاً خرم آبادي بود؛ ولي در يكي از مساجد آبادان اقامه جماعت داشت و در مواردي هم منبر مي رفت. مثل اينكه بنا بود آقاي الياسي بعد از صحبتهاي امام، روضه بخواند. آقاي الياسي بالاي منبر رفت و فقط دعا كرد. البته شايد اين تمهيدي بود براي اينكه مردم را سرگرم كنند تا امام را از در حرم به منزل ببرند. نمي خواستند امام را هنگام برگشتن به منزل، از ميان جمعيت عبور دهند؛ چون هم از نظر امنيتي صلاح نبود، ممكن بود افرادي را گمارده باشند كه اگر امام سخنراني تندي كرد، مثلاً با يك اسلحه سرد به امام حمله كنند و هم اينكه خود جمعيت ممكن بود امام را در فشار قرار دهند. به همين خاطر در حرم را باز كردند و امام را از آن در وارد صحن و مسجد اعظم كردند. آنجا از قبل ماشيني آماده كرده بودند تا امام را به طرف منزل ببرند. بعد از اتمام مراسم، من به اتفاق حاج آقا مجتبي تهراني كه جزء شاگردان امام بود و آن روز به اتفاق مرحوم حاج آقا مصطفي و مرحوم اشراقي و آقاي وراميني در كنار امام حضور داشت، از فيضيه بيرون آمديم. يادم مي آيد به حاج آقا مجتبي گفتم كه خوب بود امام هنگام برگشتن هم از داخل جمعيت مي رفتند.آن وقتها خيلي دلمان مي خواست امام را در اوج احساسات مردم مشاهده كنيم. ايشان گفت كه مگر شما نمي خواهيد امام سالم و زنده به منزل برسد. معلوم شد برنامه اي از پيش تعيين شده بود كه امام از آن طرف تشريف ببرند. حضور حضرت امام در مجلس عزاداري بعد از سخنراني امام، اتفاق خاصي نيفتاد و همه متفرق شدند. البته صحبتهاي امام خيلي تند و كوبنده بود و بسياري از افراد انتظار حادثه اي را مي كشيدند. من آن شب رفتم منزل امام، ولي خاطره اي از آن در ذهنم باقي نمانده است. فردا صبح؛ يعني، روز يازدهم محرم، آقاي حجتي كرماني در منزل امام منبر رفت. از من نيز دعوت كرده بودند كه روز دوازدهم منبر بروم. عصر يازدهم مجدداً به منزل امام رفتم. امام به بيرون آمده بود و عده اي هم آمده بودند خدمت ايشان. من آنجا از آقاي صانعي شنيدم كه تلفن منزل امام قطع شده است. اما هيچ به فكرمان نمي رسيد كه اين قطع شدن تلفن، مقدمه دستگيري امام است؛ چون در اين گونه مواقع تلفن را قطع مي كنند تا اطلاعات مبادله نشود. در هر حال، گفتند كه امام امشب به مجلسي در طرفهاي پايين شهر تشريف خواهند برد. نماز را در منزل امام خوانديم و با چند ماشين، همراه امام به طرف آن مجلس رفتيم. مردم خيلي احساسات نشان مي دادند و در خيابان آذر (آية ا... طالقاني فعلي)، چند جا براي امام گاو و گوسفند ذبح كردند. زن و مرد به كوچه ها آمده بودند؛ صلوات مي فرستادند و احساسات نشان مي دادند. در مجلس آن شب، آقاي علي حجتي كرماني منبر رفت. قيافه امام آن شب بسيار درهم و پيچيده بود؛ يعني آثار غضب و ناراحتي، آن شب كاملاً در چهره امام هويدا و محسوس بود. منبر آقاي حجتي كرماني كه تمام شد، امام دوباره در ميان شور و احساسات مردم سوار ماشين شدند و ما هم دنبالشان به منزل آمديم. آن شب آقاي حجتي كرماني و چند تن ديگر از دوستان به منزل آقاي آسيد هادي خسروشاهي رفتند. آقاي خسروشاهي كه مدتي نيز سفير جمهوري اسلامي ايران در واتيكان بود، پشت بيروني خانه امام، منزلي داشت كه آن شب دوستان به آنجا رفتند. وقتي از آن مجلس برگشتيم، آقاي خسروشاهي به من هم تعارف كرد كه شما هم بياييد اينجا بخوابيد. گفتم كه نه، من بايد به منزل بروم؛ چون هم مادرم انتظارم را مي كشد و هم اينكه فردا مي خواهم سخنراني كنم و بايد مقداري مطالعه كنم تا براي سخنراني فردا آماده شوم. از آنها خداحافظي نمودم و به طرف منزل حركت كردم. دستگيري حضرت امام در ساعتهاي آخر شب دوازدهم حدود سه بعد از نيمه شب، مأموران ساواك، كماندوها و افراد مسلح به منزل امام يورش مي آورند و در حالي كه ارتش در بيرون شهر آماده بود و كماندوها و ساواكيها در اطراف منزل امام مستقر شده بودند، عده اي از ديوار بالا مي روند و وارد منزل امام مي شوند. در ابتدا هر چه جستجو مي كنند امام را نمي يابند و تنها افرادي كه براي برگزاري ايام سوگواري و روضه خواني در منزل امام بودند، مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند و از آنان مي خواهند جايگاه امام را نشان دهند. امام در ايام عاشورا در منزل مرحوم حاج آقا مصطفي كه روبروي بيروني و منزل امام بود، استراحت مي كردند. امام از سر و صداي مأموران متوجه مي شوند كه براي دستگيري ايشان آمده اند، لذا با پوشيدن لباس به سرعت پشت در منزل مي آيند و در حالي كه عبا را زير بغل گرفته بودند در را باز مي كنند و با شدت و تشر خروش برمي آورند كه روح ا... موسوي خميني من هستم. مرحوم حاج آقا مصطفي مي گفتند من بالاي پشت بام رفتم، ديدم مأموران مانند مور و ملخ در اطراف يك اتومبيل فولكس مي چرخند. امام را با آن فولكس از كوچه ها عبور مي دهند و هنگامي كه وارد خيابان مي شوند، به اتومبيل ديگري منتقل مي كنند. مرحوم دعوتي كه در گذشته رئيس اوقاف قم بود و با علما و روحانيون در ارتباط بوده، منزلش در همان خيابان مقابل كوچه اي است كه به يخچال قاضي مي رفت. او مي گفت كه من در آن ساعت متوجه رفت و آمدها و سر و صداها شدم و از پنجره ديدم كه اتومبيل حامل امام ايستاد و امام را پياده كردند و در اتومبيل ديگري قرار دادند. ظاهراً مرحوم حاج آقا مصطفي از بالاي پشت بام فرياد مي زند؛ مردم خميني را بردند و از همان ساعت مردم از خانه هاي اطراف بيرون مي ريزند. از مسائلي كه از خود امام نقل مي شد و قسمتي از آن را هم در سخنراني پس از بازگشت از حصر در مسجد اعظم فرمودند اين است كه مأموران در آن شب خيلي وحشت داشتند و مي ترسيدند و هر چه امام مي فرمايند چند دقيقه اتومبيل را متوقف كنيد براي اداي فريضه صبح، از وحشتي كه داشتند قبول نكردند و با سرعت حركت مي كردند و پس از اصرار زياد امام و نصيحت به آنان كه خود شما هم مسلمانيد و بايد نماز بخوانيد، چند لحظه توقف مي كنند. به اندازه اي كه امام پايين بيايند و براي تيمم دستها را به زمين بزنند و بعد بقيه تيمم و نماز را در اتومبيل انجام دهند. امام مي فرمودند: وا... خميني نمي ترسد. آن شب هم كه مرا مي بردند آنها مي ترسيدند، و وحشت داشتند و ظاهراً امام آنها را نصيحت مي كند كه چرا مي ترسيد، كسي به شما كاري ندارد. آن شب بي خيال و بدون پيش بيني هيچ احتمالي خوابيديم. حدود ساعت شش صبح بود كه در منزل ما به صدا درآمد. آقاي دعوتي بود كه در مي زد. با التهاب و سراسيمگي خاصي آمده بود تا مرا از دستگيري امام با خبر كند. لباسهايم را پوشيدم و با عجله و شتاب از خانه بيرون آمدم. به مادرم نيز نگفتم كه جريان چيست. به منزل امام آمدم آنجا گفتند كه حاج آقا مصطفي در صحن هستند. سراسيمه و با ناراحتي تمام به صحن آمدم. به قدري ناراحت و عصباني بودم كه اصلا برايم مقدور نيست كه اكنون آن حالت را ترسيم كنم. شعار يا مرگ يا خميني مردم خشمگين در صحن، مقابل ايوان آئينه، جايي كه آن وقتها، ايوان بود و در تابستانها سايه داشت، حاج آقا مصطفي را ديدم كه روي پله دوم يك منبر نشسته و مشغول صحبت بود. تعبيرش اين بود كه پدر پير مرا نيمه هاي شب گرفتند و بردند. جمعيت زيادي نشسته بودند و هر لحظه نيز بر تعدادشان افزوده مي شد. مردم گريه مي كردند. بعد معلوم شد آقاي مرعشي نجفي هم در آنجا حضور داشته است. من در آن لحظات اصلاً حال خودم را نمي فهميدم. آمدم پايين منبر ايستادم. صحبت آقا مصطفي كه تمام شد، ميكروفن را گرفتم. مرحوم حاج آقا مصطفي نشسته بود و من كنار منبر ايستاده بودم. حالت ما به گونه اي بود كه من تقريباً كنار صورت ايشان قرار مي گرفتم. مرحوم حاج آقا مصطفي به آرامي بغل گوشم گفت كه در مورد شاه حرف نزن. اين جمله او خيلي در من اثر گذاشت. براي اينكه من در آن لحظات خيلي عصباني و احساساتي بودم و تصميم داشتم كه در صحبتهايم به مردم بگويم كه چرا نشسته ايد، بريزيد توي فرمانداري و توي شهرباني و اين جاها را به آتش بكشيد. در ذهنم بود كه اين طور صحبت كنم. اما وقتي كه حاج آقا مصطفي اين جمله را گفت، من يك مقداري خودم را كنترل كردم. خلاصه شروع كردم به صحبت و شعار يا مرگ يا خميني را انداختيم توي دهان مردم. شعار «يا مرگ يا خميني» جمعيت خشمگين، فضاي حرم را پر كرده بود. به طور دقيق يادم نيست كه چه صحبتهايي كردم. اما حدود ده دقيقه صحبت كردم. حضور علما و مراجع در منزل آية ا... زنجاني بعد گفتند كه آقايان علما و مراجع در منزل آقاي آسيد احمد زنجاني جمع هستند. صحبتم كه تمام شد به اتفاق آقاي يوسف صانعي به طرف منزل آقاي زنجاني حركت كرديم. خيابانها از نيروهاي پليس و هر كس ديگري كه مربوط به دولت باشد، خالي بود. مردم هم به طرف صحن مي آمدند. حتي يك پاسبان هم در خيابانها ديده نمي شد. همه علما و مراجع، در منزل مرحوم آقاي زنجاني حضور داشتند. برخي از فضلا و مدرسين حوزه نيز در جمع آقايان حضور داشتند. آقايان علما از يك طرف سردرگم و متحير بودند و نمي دانستند چه كار كنند و از طرف ديگر تحت فشار مدرسين و طلبه هاي جوان حاضر در آن جمع، قرار مي گرفتند كه بلند شويد برويد توي صحن. آنها هم مي گفتند كه رفتن ما به صحن و كنار مردم نشستن كاري را از پيش نمي برد. ما بايد فكر كنيم، ببينيم چه كار مي توانيم بكنيم. همه ما در وسط اتاق بوديم و آقايان را تشويق به رفتن به صحن مي كرديم. بالاخره به يك آقايي گفتند كه برود به مردم بگويد كه همان جا در صحن بمانند تا ما بياييم. احساس مي كردند كه بيرون رفتن مردم از صحن، ممكن است منجر به كشتار آنان بشود. اگر مردم در صحن مي ماندند، بعيد بود كه بريزند براي كشتن، يا حداقل قدري ديرتر اين كار انجام مي گرفت. اما اگر مردم بيرون مي رفتند، اين امكان وجود داشت كه مردم را قتل عام كنند. آن فردي كه آقايان به او مأموريت داده بودند تا به صحن برود و از طرف علما به مردم بگويد كه از صحن خارج نشوند، آقاي شيخ اسماعيل ملايري بود. او هم مي گفت كه شما به من تكليف كنيد تا اين كار وظيفه شرعي من قلمداد شود كه اگر كشته شدم، خونم طبق يك وظيفه شرعي بر زمين ريخته شده باشد... تظاهرات مردم از حرم به سوي پل آهنچي من و آقاي صانعي نيز از منزل آقاي زنجاني بيرون آمديم تا به مردم بگوييم كه از صحن خارج نشوند. هنگامي كه به صحن رسيديم، ديديم كه جمعيت دارد از صحن بيرون مي رود. در دست برخي از افراد، چاقوهاي بزرگ بود و همان شعار «يا مرگ يا خميني» را نيز تكرار كرده و با احساسات عجيبي از صحن خارج مي شدند و به آن سوي پل آهنچي مي رفتند. جمعيت خيلي فشرده و متراكم بود و مثل دسته هاي سينه زني و عزاداري با فشار از صحن خارج مي شدند. من همان جا يك لحظه اين سؤال به ذهنم خطور كرد كه چرا جمعيت اين مسير را انتخاب كرده است. اگر اين جمعيت بخواهد به طرف فرمانداري يا شهرباني بروند، اين دو مركز، اين سوي پل قرار دارند. اگر بخواهند بروند تهران كه اين كار با پاي پياده امكان پذير نيست. سرانجام دليلي براي حركت مردم به آن سوي پل آهنچي به ذهنم نرسيد. البته بعد هم معلوم شد، ارتش و نيروهاي پليس همه در آن طرف پل سنگر گرفته بودند. اين احتمال وجود داشت كه خود ساواكي ها، مردم را به آن طرف پل كشانده باشند. مي خواستند مردم را بكشانند آنجا و بعد با ايجاد يك زد و خورد و كشت و كشتار، به اصطلاح خودشان غائله را بخوابانند. بعد، اين تحليل به ذهنمان آمد كه اين يك نقشه اي بوده تا مردم را از حرم به بيرون بكشانند؛ چون براي آنها گران تمام مي شد كه بريزند داخل صحن و در حرم حضرت معصومه(س) مردم را به رگبار ببندند و متفرق كنند. اين كار در دنيا بازتاب پيدا مي كرد و با توجه به تبليغاتي كه روي حادثه فيضيه شده بود، ديگر كشتار در حرم براي آنها خيلي گران تمام مي شد. البته اگر مردم هم از صحن خارج نمي شدند، ممكن بود كه بريزند همين كار را در صحن انجام بدهند. در هر صورت اين طور تصور مي شد كه عواملي در ميان جمعيت حضور دارند و مردم را به طور ناخود آگاه به آن سوي پل هدايت مي كنند و الا دليلي نداشت كه مردم به آن طرف بروند. اگر مي خواستند متحصن بشوند، بايد در صحن متحصن مي شدند. اگر مي خواستند ادارات دولتي را تخريب كنند، مهمترين ادارات دولتي در اين طرف قرار داشت. آغاز خشونت و كشتار مردم وقتي ديديم كه مردم دارند از صحن خارج مي شوند، به طرف منزل آقاي زنجاني برگشتيم. در همين حين تيراندازي شروع شد. حالا من دقيق نمي دانم كه ارتشي ها كجا بودند. ولي درست زماني كه مردم به آن طرف پل رسيدند، تيراندازي شروع شده بود. حدود ده دقيقه اي تيراندازي ادامه داشت. با اين شرايط، مسأله طور ديگري شد، ولي باز اصرار بر اين بود كه علما بيايند داخل صحن. در همين اثنا، گروهي از زنهاي پايين شهر با عكس امام وارد صحن شده و سپس از آنجا بيرون مي روند كه عده اي از آنها نيز كشته مي شوند. همچنين در همين دقايقي كه ما به منزل آقاي زنجاني بازگشته بوديم، عده اي از مردم، كفن پوش به حرم مي آيند و همراه با جمعيت به آن طرف پل مي روند. در هر حال باز خبر رسيد كه مردم هنوز در صحن هستند. حضور مراجع در حرم مطهر بالاخره آقايان تصميم گرفتند كه به صحن بيايند. برخي آقايان از جمله آقاي محقق داماد، آقاي طباطبايي، آقاي حاج آقا مرتضي حائري و آقاي آملي، همگي پياده به طرف حرم راه افتادند و ما هم پشت سرشان حركت كرديم. هنگامي كه وارد صحن شديم، ديديم كه جمعيت در صحن هستند. حاج آقا مصطفي هم هنوز در صحن حضور داشت، مرحوم حاج وكيلي بالاي منبر ايستاده بود و داشت صحبت مي كرد. ايشان معمم نبود، ولي پدرش روحاني بود. هنوز سخن تمام نشده بود كه ديدم يك جنازه اي را به داخل صحن مطهر آوردند. جنازه روزنامه فروشي بود كه پيراهن سياه به تن داشت و تير به قلبش خورده بود. با آمدن جنازه اين شهيد به داخل صحن، شور و هيجان و غوغا جمعيت را فرا گرفت. ديگر، مجال براي صحبت كردن نبود. آقايان بلند شدند و از صحن بيرون آمدند. وقتي بيرون آمديم جنازه ديگري را بر دوش مردم ديديم كه به طرف حرم مي آوردند. يادم مي آيد كه مرحوم حاج آقا مرتضي حائري، چشمش كه به اين جنازه افتاد، شروع كرد بلند بلند گريه كردن. من تا آن موقع چنين گريه اي از ايشان نديده بودم. آقاي گلپايگاني از حاج آقا مصطفي دعوت كرد كه او را ببرد منزل. لذا ما آنها را تا دم در منزل آقاي گلپايگاني بدرقه كرديم و برگشتيم. من بودم و مرحوم آقاي مولانا و آقاي گرامي، آقاي گرامي گفت كه به منزل ايشان برويم؛ چون براي من كه آن صحبتها را در صحن كرده بودم، خطرناك بود كه به منزل خودم بروم. ايجاد رعب و وحشت در بين مردم چند دقيقه اي بود كه نشسته بوديم و در فكر اينكه چه مي شود و چه خواهد شد كه ناگهان صداي غرش سهمگين چند هواپيما توجه ما را به خود جلب كرد. هواپيماها از نوع جت بودند. آمده بودند تا روي شهر قم مانور بدهند. ارتفاع خودشان را به قدري كم كرده بودند كه به نظر مي رسيد خيلي نزديك به پشت بامها هستند. صداي غرش آنها به قدري مهيب بود كه بعضي از خانمهاي باردار سقط جنين كرده بودند و بعضي نيز از ترس غش كرده بودند. البته ما مي دانستيم كه اينها فقط براي ارعاب مردم است و نه براي بمباران. مي خواستند كاري كنند كه مردم از خانه ها بيرون نيايند. هواپيماها حدود پانزده دقيقه بر فراز آسمان قم مانور مي دادند. من همچنين به فكر مادرم بودم كه حتماً نگران وضعيت من بود. تلفن هم نداشتيم، بالاخره بايد هر طوري شده او را از حال خودم باخبر مي كردم. به هر وسيله اي بود يك كسي را فرستادم تا مادرم را از نگراني بيرون بياورد و به او بگويد كه من سالم هستم. بازداشت گسترده مردم در همين گير و دار خبر آوردند كه درهاي صحن را بسته اند و در خيابانها قدم به قدم افراد مسلح گذاشته اند. هر كسي را كه ريش داشت و يا پيراهن مشكي به تن كرده بود، دستگير مي كردند. ايام عاشورا بود و بسياري از مردم پيراهن مشكي پوشيده بودند. آنها سياه پوشها را به خيال اينكه جزو انقلابيون هستند، بازداشت مي كردند. به اين ترتيب گروه زيادي از مردم را بازداشت كردند. برخي، از جمله همان آقاي الياسي را فرداي آن روز در حوالي مدرسه خان دستگير كردند. ما حدود يك شبانه روز در منزل آقاي گرامي به سر برديم و فرداي آن روز از كوچه پس كوچه ها، خودمان را به منزل امام رسانديم. مرحوم حاج آقا مصطفي هم آنجا بود. از آن به بعد، ما شبها را به منزل امام مي آمديم و يكي دو ساعتي پيش حاج آقا مصطفي مي مانديم. حدود يك هفته اي اوضاع شهر قم به همين شكل بود كه بازار و خيابانها را بسته بودند و نظامي ها نيز در خيابانها حضور داشتند. ما هم هر روز جايمان را عوض مي كرديم و هر شب در منزل يكي از دوستان جمع مي شديم. اخبار و گزارشهاي شهرهاي ديگر نيز كم كم به گوشمان مي رسيد. از تهران خبر رسيد كه آقاي فلسفي را كه شب عاشورا در يك سخنراني پرشور دولت را استيضاح كرده بود، بازداشت كردند. گروهي از علما و وعاظ تهران را نيز دستگير كردند كه آقاي مكارم شيرازي و مرحوم شهيد مطهري نيز جزو دستگير شدگان بودند. عده اي ديگر از آقايان تهران براي بررسي اوضاع، جلسه اي مي گيرند كه نيروهاي پليس مي ريزند داخل اين جلسه و يك جا حدود سي نفر از علما را دستگير مي كنند. البته بيشتر آنها را پس از چند روزي آزاد كردند، ولي افرادي مثل آقاي فلسفي، شهيد مطهري، آقاي مكارم و عده اي كه در ايام عاشورا سخنراني كرده بودند و داراي نقش زيادي در حركت پانزده خرداد بودند، تا يكي دو ماه در حبس نگه داشتند. ملاقات كوتاه آية ا... خوانساري با امام در زندان در همين روزهاي اول كه مردم از دستگيري امام بشدت ناراحت بودند و از امام هيچ اطلاعي نداشتند، مرحوم سيد احمد خوانساري براي ديدن امام اقدام كردند. ايشان را برده بودند به ديدن امام و ديگر آقاياني كه در يك جا جمع كرده بودند. البته اجازه هيچ صحبتي نداده بودند. فقط يك سلام و عليك و احوالپرسي مختصري كه در خارج منعكس شود كه مثلاً آقاي خميني حالشان خوب است. دقيقاً يادم نيست، شايد روزنامه ها هم خبر اين ملاقات را منتشر كرده باشند. در همين روزها دولت در شهرهاي بزرگ حكومت نظامي اعلام كرد. شهرهاي تهران، اصفهان، شيراز، اهواز، مشهد و تبريز، از جمله شهرهايي بودند كه در آنها حكومت نظامي اعلام شده بود. از شهرهاي تبريز، مشهد و شيراز نيز خبر مي رسيد كه اين شهرها تعطيل هستند و عده اي را نيز بازداشت كرده اند. در مشهد آقاي قمي و در شيراز مرحوم بهاءالدين محلاتي و شهيد دستغيب را دستگير كرده بودند؛ ولي زد و خوردهايي كه منجر به كشتار مردم بشود، فقط در تهران، ورامين، شيراز و قم اتفاق افتاده بود. آرامش نسبي اوضاع و هجرت مراجع و علما به تهران در روزهاي اول انسان آنقدر گيج و سرگردان بود كه نمي دانست چه بايد بكند. حركتهاي فضلا و علما نيز هماهنگ نبود كم كم يك جنب و جوشي شروع شد و اين پيشنهاد به مراجع شد كه آنها به تهران هجرت كنند و در آنجا بمانند تا امام را از حبس بيرون بياورند. آقاي گلپايگاني، آقاي حاج آقا مجتبي تهراني را كه از فضلاي آن روز حوزه و از شاگردان و نزديكان امام بود و مورد اعتماد و احترام آقاي گلپايگاني هم بود، به تهران مي فرستد و مي گويد شما برويد با آقايان تهران، بخصوص با آقاي بهبهاني مشورت كنيد كه من چه كنم. بالاخره به تهران بيايم يا نه. مرحوم آقاي مرعشي نجفي هم به تهران رفته و به منزل آقاي خوانساري وارد شده بود. آقاي ميلاني نيز از مشهد آمده بود و در منزلي در خيابان اميريه سابق، اقامت گزيده بود. علماي شهرستانها هم كم كم خودشان را به تهران رساندند. حاج آقا مجتبي تهراني مي گفت كه من رفتم تهران و جريان را به آقاي سبط گفتم. قرار شد آقاي سبط همان روز يا روز بعد آقايان را جمع كند تا مسأله را با آنها مطرح كنيم... البته اين مسأله از بيان اين هجرت كار مهمي بود؛ چون علماي بلاد همه تكان خوردند و علاوه بر اين وجهه خارجي مثبتي داشت. مهمترين خواسته علما آزادي حضرت امام بود. ضمن اينكه عده اي از آنها مي خواستند با ايشان ملاقات كرده و جوياي احوالش شوند و از سلامتي معظم له مطمئن گردند چون شنيده مي شد كه ايشان را بعضي از روزها به سلول انفرادي منتقل مي كنند كه قطعاً وضعيت مناسبي براي ايشان با آن سن و سال نبود. به هر حال رژيم مجبور شد به خواسته هاي آقايان و علما تن دهد. منتهي از علما خواست به تحصن پايان داده و به شهرهاي خودشان برگردند كه آقايان پس از حصول اطمينان نسبت به آزادي حضرت امام به تجمع خاتمه داده و برگشتند. رژيم هم ابتدا حضرت امام را از زندان آزاد كرد ولي در منزلي واقع در قيطريه تهران تحت نظر گرفت.
دوشنبه 13 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-