واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دختر شرق
اعمال فشار او فقط بيشتر مرا شكاك كرد. او معمولاً از اشخاص با شرايط من حمايت ميكرد، ادعا ميكرد آنها شوهرهايي فداكار و دلسوز هستند، در حالي كه شوهرهاي سرخوش و پر جنب و جوش را ديگر زنان دنبال ميكنند و ازدواج من هرگز با آرامش توأم نخواهد بود. من ميدانستم كه اين قبيل افراد جانم را به لب خواهند رساند.
خاله بهجت به من اصرار كرد كه براي صرف چاي به او و نامادري آصف ملحق شوم. قبول نكردم. حتي يك جلسه هم ممكن است يك نوع پيمان تلقي شود، و اگر چه من سعي ميكردم خود را با مفهوم ازدواج كردن آشتي دهم، واقعي بودن آن مرا ميترساند. از اعضاي خانوادهام درخواست كردم: «تا ژوئن به من فرصت دهيد. من هنوز آمادگي ندارم.»
وقتي به پاكستان برگشتم، از يكي از دوستانم در لاهور پرسيدم: «تو چطور با يك فرد كاملاً غريبه ازدواج ميكني؟» وي گفت: «وقتي ازدواج كني، با ديد ديگري به طرف مقابل نگاه ميكني.» همين سؤال را از يك دوست ديگري پرسيدم. او گفت: «حتي اگر او را قبلاً نديده باشي، رفته رفته به او علاقهمند خواهي شد چون او شوهر توست. حتماً اين گفته معروف را شنيدهاي: اول ازدواج، دوم عشق.»
من نيز تحقيقات مربوط به خود را انجام دادم. يك نفر به من گفت آصف به طرز بدي از اسب چوگانش افتاده است و بقية عمرش را ميلنگد. بعداً معلوم شد كه اين مطلب حقيقت ندارد، اما لنگيدن او باعث ناراحتي من نميشد. لنگ بودن يك نقص شخصيتي نبود. با يك نفر كه به آصف نزديك بود صحبت كردم. وي گفت، آصف بينهايت سخاوتمند است، هميشه به دوستاني كه درگير مشكلات اقتصادي هستند، كمك ميكند. من سخاوت و بخشندگي را دوست دارم. يكي ديگر از دوستان نزديك از يك ضربالمثل اردو استفاده كرد تا ارادة قوي و ميزان وفاداري آصف را توصيف كند: وي گفت: «او دوست يك دوست، و دشمن يك دشمن است.» اين توصيف مرا به ياد برادرانم انداخت و برايم بسيار خوشايند بود.
با اين كه به شدت گرفتار بودم، اما گاهي اوقات در تنهايي به سر ميبردم. كليفتون 70 خانهاي بزرگ است، ساخته شده تا چندين نسلِ بوتو را در خود جاي دهد. المرتضي نيز خانهاي بزرگ است. با اين حال، اغلب شبها تنها اتاق روشن، اتاق من است. در مورد خانهها تا حدي بيمناك نيز بودم. هيچ يك از آنها به من تعلق نداشت. مير بدون شك دوباره ازدواج ميكرد و به محض فراهم شدن فرصت مناسب به پاكستان بازميگشت. آن وقت من در خانة برادرم و همسرش چه جايگاهي خواهم داشت؟ اين طور تصميم گرفتم، من خانة خود را مي خواستم.
من همچنين خانوادة خود را ميخواستم. خواهرم ازدواج كرده بود و يك بچه داشت. برادرانم هم همينطور، فرزند داشتند. ما كه خود يك خانوادة كوچك بوديم به خانوادههاي كوچك ديگري تبديل شده بوديم. جايگاه من در چرخش اين خانوادههاي جديد كجا بود؟ مرگ نيز روي شانههاي من سنگيني ميكرد. قبل از قتل شاه احساس ميكردم خانوادهاي بزرگ هستيم، اما وقتي فقط سه نفر از ما باقي ماند، خانواده به نظر كوچك آمد. تنها با يك برادر، توازن به هم ميخورد. فكر داشتن بچههاي خودم بيشتر و بيشتر به نظرم خوشايند آمد.
به خانوادهام قول داده بودم كه آصف را ماه ژوئن در انگليس ملاقات كنم، اما جلسهاي با گروه پارلماني مخالف در اسلامآباد سفرم را به تعويق انداخت. وقتي از اسلام باد به كراچي بازگشتم، درخواستي دست نويس از طرف نامادري آصف به دستم رسيد، خواسته بود او را ملاقات كنم. تلفني با دختر عمويم تماس گرفتم: «فخري، فخري چه كار كنم؟» وي به من اصرار كرد: «او را ملاقات كن. اگر بخواهي من هم با تو ميآيم. علاوه بر اين، ميتواني همة آن ترديدهايي را كه با ما در ميان ميگذاري، از او سؤال كني.»
فارغالتحصيل كمبريج كه به طرز آراستهاي لباس پوشيده بود، در اتاق نشيمن كليفتون 70 گفت: «افتخار بزرگي است اگر آصف را قبول كنيد. ازدواج شرايط جديدي براي شما به وجود ميآورد. «جلوي خود را گرفتم كه به او نگويم يك زن براي به دست آوردن شرايط جديد نياز به ازدواج ندارد و در عوض سعي كردم به نامادري آصف تمام دلايلي را بگويم كه چرا ازدواج با من در حقيقت براي يك مرد افتخار نخواهد بود بلكه فقط يك كابوس است.
به او گفتم: «زندگي در سياست يك زندگي معمولي نيست. من از مزيت انتظار آرام براي برگزاري انتخابات هر پنج سال برخوردار نيستم. سياست من تعهدي به آزادي و مفهوم زندگيام است. احساس مردي كه ميداند زندگي همسرش بر او استوار نيست، چيست؟»
نامادري آصف اين طور مرا مطمئن كرد: «عزيزم آصف جوان بسيار راسخي است. او درك ميكند كه چه چيز در انتظار اوست».
ادامه دادم: «من مجبورم كه زياد سفر كنم، و هميشه نميتوانم شوهر خود را همراه ببرم.»
وي پاسخ داد: «عزيزم آصف هم كار خود را دارد و هميشه نميتواند همراه تو سفر كند.»
گفتم: «او عاشق رفتن به ميهماني و اهل رفت و آمد است. من ترجيح ميدهم در زمان اندكي كه به من تعلق دارد با چند دوست در خانه بمانم.»
دوشنبه 13 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]