محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830954289
بازخوانی ونگاهی بر تاریخ فلسفه ی کاسموس
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : بازخوانی ونگاهی بر تاریخ فلسفه ی کاسموس kambiz19841st May 2011, 07:16 PMبازخوانی ونگاهی بر تاریخ فلسفه ی کاسموس(بخش اول) پوپر در پاورقی یکی از صفحات کتاب جامعه ی باز ودشمنان آن تبار تاریخ شناسانه ی فلسفه را به 2 دسته تقسیم می کند: 1) فلسفه ی کائوس : مکتب کائوس ،معتقد به سیالیت هستی وجهانی بدون پیکره وبدون قالب بودند ،آنها هستی وجهان را امری غیر قابل تجسد وفرم پذیر می دانستند طوری که هستی را در سیری دیالکتیکی وتکاملی می دانستند.هایدگرتاریخچه ی فلسفه کائوس را به ایام قبل از سقراط میداند. 2)فلسفه ی کاسموس : مکتب کاسموس ،معتقد به فرم دادن به هستی و قالب دادن فلسفی ،فکری و جهت دهی دنیا براساس پیکره بودند وبه عقیده ی هایدگر از سقراط آغاز می شود ،آنها هستی وجهان را امری قابل تجسد وفرم پذیر می دانستند. ما در پست های متوالی ومنظم سعی بر آن داریم که به تشریح وبسط سیرتاریخی فلسفه بپردازیم،امید است که شرح وبسط تحولات دیالکتیک وارانه ی تاریخ فلسفه در تعمق ما در چگونگی نظم توده وشکل گیری سیستم های فکری –فلسفی در طول تاریخ(البته با توجه به فلسفه ی کاسموس)کمک کرده، ما را به تعمق بیشتر وارزیابی عمیق تردرباره ی زمان نایستار وبدون تاریخ وابدارد. از سقراط تا ارسطو : اندکی در سیر تاریخی قبل از سقراط : در جنوب یونان ودر جزیره ی بزرگ کرت نخستین مبانی تمدن کاسموس بیرون کشیده شد،در شرق ودر ساحل دریای اژه ،آسیای صغیر واقع است که هر چند اکنون ساکن وبی تحرک است اما در روزگار قبل از افلاطون زندگی پرجنب وخروشی داشت و زمانی در صنعت وتجارت حائز اهمیت بود.در مغرب،در ساحل دریای ایونی ایتالیا همان برجک خمیده بر روی دریاها دیده می شود وپس از آن جزیره ی سیسیل واقع است و در نواحی غربتر آن اسپانیا دیده می شود که در هریک از آنها مهاجرهای مترقی یونانی سکونت داشتند.در شمال یونان نواحی دور افتاده ای با مردم نیمه وحشی قرار داشت که در آن عصر تسالی ،اپیروس ومقدونیه نام داشت که همچنانکه خواهیم دید در زمان ارسطوی فیلسوف شاهد جنگ های خونین بین فیلیپ واسکند پادیشاهان مقدونیه با همسایگان دیگر این نواحی وبه ویژه آتنیان خواهیم بود. ما در این دوران شاهد جنگ های بزرگی میان قوای متحده ی اسپارت وآتن در برابر هجوم قوای ایرانیان درزمان پادشاهی داریوش وخشایار شاه خواهیم بود که می خواستند یونان را مستعمره ی آسیا سازند.پس از جنگ اسپارت ها قوای خود را خلع سلاح کرده ودچار بحران اقتصادی که نتیجه ی ضروری عملیاتی اینگونه بود گردید ، در حالی که آتن نیروی دریایی خود را به کشتی های بازرگانی مبدل ساخت ویکی از بزرگترین شهرهای تجارتی دنیای قدیم گردید.شاید بازرگانان نخستین دسته ی شکاکان بودند که در سایه ی آنها علم بتدریج توانست پیشرفت کند و ریاضیات در نتیجه ی مبادلات پیچیده ی کالاها توسعه یافت.نجوم در اثر بی باکی وتهور دریانوردان ترقی کرد. نخستین فلاسفه ی یونان از منجمین بودند. مردم دلیرانه در این دوره به تفسیر طبیعی حوادثی پرداختند که پیش ازآن آنها را به علل وقوای فوق طبیعی می دانستند،جادوگری واعمال مذهبی بتدریج جای خود را به علم وتحقیق داد وفلسفه به وجود آمد. این فلسفه در آغاز فلسفه ی طبیعی ومنحصر به جهان مادی بود ولی مشخص ترین وعمیق ترین پیشرفت فلسفه یونان با سوفسطاییان شروع گردید، سوفسطاییان حکمای دوره گردی بودند که به خود فرو رفته ودقتشان بیشتراز آنچه به جهان اشیامعطوف باشد به تفکر وطبیعت خودشان معطوف بود.همه ی آنها مردمی با استعداد بودند(مانند گورگیاس وهیپیاس)ومحرمات سیاسی ومذهبی آنها را نمی ترساند و دلیرانه هر گونه عقیده وایدئولوژی را به محکمه ی عقل می کشیدند. در روزگارسقراط آتن دارای حکومت اولیگارشی(حکومت خانواده های مقتدر وثروتمند)بود که دموکراسی را ناشایست وناصالح می دانستند،آنها از عده ی قلیلی از افراد منتخب والبته آزاد از لحاظ حقوقی(برده نبودند)بودند که در مجمعی عمومی حاضر شده ودر این مجمع سیاست وتصمیم گیری های مهم مورد بحث قرار می گرفت. سقراط : اگر بتوانیم درباره ی سقراط از روی مجسمه ی نیم تنه ای که از خرابه های آثار حجاری دنیای قدیم به دست آمده باید بگوییم که او به قدری زشت بوده است که تاکنون یک فیلسوف بدان زشتی مشاهده نشده است.معلومات درباره ی وی اندک است اما ما از ماورای 2300 سال پیش می بینیم که او با وضع آشفته ولباس فرسوده در میان میدان عموی شهر می گردد وبه شکار خود را در وقت مناسب گیر می آورد،جوانان ومتفکران را گرد خویش جمع می آورد و آنان را به زیر سایه ی رواق معابد می کشاند تا او را در ایجاد فلسفه ی اروپایی یاری کنند. در میان آنان جوانانی ثروتمند به مانند افلاطون و آلکیبیادس دیده می شدند ،سوسیالیستهایی به مانند آنتیستنس که فقر بی اعتنای استاد را می ستودند،حتی آنارشیست هایی نیز در آن جمع بودند که آرزوی دنیایی را داشتند که در آن بنده ومولا،رئیس ومرئوس نباشد وهمه همچون سقراط آزاد باشند.هر مکتب فلسفی –اجتماعی در جمه یاران وشاگردان سقراط نماینده ای داشت وشاید بتوان گفت که اصل وریشه ی این مکاتب ،جمع آنان بود. چیزی که بلاشک باعث تمایل شاگردان وجوانان به سوی او بود،فروتنی او در عقل وحکمت بود.او معتقد بود که فلسفه زمانی آغاز خواهد شد که راه شک را فراگیریم وآن اینکه ما در آرا ومعتقدات ومسلمات خویش شک کنیم."چه کسی می داند که چگونه این معتقدات گرامی ویقینی در ما مبدل به اطمینان می شود وکدام میل نهانی آنها را با مهارت در ما راسخ می سازندولباس تفکر واستدلال را بر آنها می پوشاند؟ " او درباره ی روح انسانی تحقیق می نمود ،فرضیات را کشف ودرباره ی یقینیات همواره شک وتردید می نمود.اوبیشتر از اینکه جواب دهد همواره سوال می پرسید.او برای خود دین خاصی داشت ومعتقد به خدای یگانه بود وبا فروتنی معتقد بود که بعد از مرگ خداوندش او را از میان نخواهد برد.او جوانانی عاصی وسرکش تربیت می کند که نمام خدایان اولمپ را به سخره می گیرند وبه صراحت زبان انتقاد شان راحتی متوجه حکومت کردند. بالاخره زمان انقلاب فرارسید،عده ای به طرفداری برخاستند و گروهی قیام کردند وبه شدت مبارزه ای را آغاز کردند.پیروزی دموکراسی سرنوشت سقراط را رقم می زد .او پیشوای فکری جبهه ی انقلابی بود ، او فاسد کننده ی جوانانی انقلابی بود که از مباحثات ومشاجرات سرمست بودند.بعد ازسرکوب انقلابیون آنوتوس و ملتوس تصمیم گرفتند که سقراط باید بمیرد ودر مجمعی توده ای توده رای بر آن دادند که او باید بمیرد .سقراط به نوشیدن زهر شوکران محکوم شد وبه زندان افتاد. دوستان وی به زندان آمدند وبرای فرار سقراط راه ساده ای را پیشنهاد دادند زیرا به تمام مامورین آن دوره رشوت داده بودند اما او همانند طلب عفو از عامه ای که او را به مرگ محکوم کردند از فرار سرباز زد وبا نوشیدن زهر در زندان وبا حضور کریتوو افلاطون وسایر یاران جان باخت وبه عنوان نخستین شهید راه فلسفه خود را در تاریخ جاودانه کرد. افلاطون : افلاطون از اشراف زادگان یونان بود ،او جوانی پر زورو زیبا بود وتحت شاگردی سقراط(خرمگس پیر نامی که سقراط بر خود گذاشته بود) به تجزیه وتحلیل دقیق ومباحثات عمیق رسید. او پس از سقراط ، دمکراسی را درفرآیندی ادیپی که از مرگ پدر(سقراط)داشت نفرین کردوحکومت خرد مندترین وبهترین مردمان را جایگزین دمکراسی می دانست.افلاطون بیشتر صفاتی را که دیگران را از داشتن آن بر حذر می داشت،دارا بود همچون شاعری و واعظی. امرسون در باره ی افلاطون می گوید :"افلاطون مساوی ست با فلسفه وفلسفه مساوی ست با افلاطون".همچنین افلاطون درباره ی اخلاقیات نیز نظراتی را دارد که بی شک بر گرفته از نظرات استادش سقراط است " کسانی که ازظلم وستم می ترسند برای این است که از تحمل آن وحشت دارند ،نه اینکه از ارتکاب آن می ترسند ". او برای راه حل مسئله ی سیاست ،یوتوپیایی را ترسیم می کند که به شدت به دموکراسی حمله ور خواهد شد که باز می توان تاثیر مرگ استاد را این متد نیز شاهد بود. افلاطون از این حیث دموکراسی را مورد نقد قرار می داد که می گفت : مبنای اصلی دموکراسی عبارت است از اینکه همه در احراز مناصب دولتی وتشکیلات مملکت دخیل و مساوی باشند،این تفکر از دیدگاه اول بسیار عالی می نماید ولی عاقبتی شوم ووخیم را به دنبال خواهد داشت،چرا که مردم برای انتخاب اصلح ترین وبهترین حکمرانان اطلاعات کافی ندارند،عمدتا تصمیم آنها بر مبنای کلام عامه که تحت تاثیر کلام اشراف وطبقات حاکمه است شکل می گیرد. افلاطون هرچه بیشتر فکر می کند بیستر به حیرت می افتد که چگونه انتخاب حکام وزعمای سیاسی را به دست مشتی مردم هوس باز ساده دل می سپارند که در تاریکی وپشت پرده ی دموکراسی تماما سیاست های حاکمان اولیگارشی را به حرکت در می آورند بنابراین او یوتوپیایی را ترسیم می کند که در آن اصلح ترین وبهترین مردمان برتوده حکوت کنند. او نسخه اش را با تربیت عمومی کودکان تحت یک تربیت واحد معرفی می کند تا رفتار واحد از تکرار رفتار پدر ومادر والقای آن به کودک جلوگیری شود.همچنین اومعتقد است که جمهوری مطلوبش باید دارای تربیت جسمی وتربیت واحد انسانی باشند.او در دوره ی دیگر نظم روحی وفکری را لازمه ی افراد جامعه می داند که حاکمیت بایستی از طریق ابزاری همچون موسیقی در تشکیل آن بکوشد.افلاطون معتقد است که بازه ی 10 تا 16 سالگی باید به تمرین روح لطیف با استفاده از موسیقی پرداخت چراکه موسیقی روح انسان را نظم خاصی می بخشد. سپس او معتقد است که اگر قوای روحی با این آزادی رشد یابد وقوای جسمی با ورزش تقویت شود،حکومت مطلوب ما دارای چنان پایه ی روحی وجسمی خواهد بود که آنرا برای هرگونه توسعه وبهبود یاری خواهد نمود.ولی علاوه بر این یک پایه ی اخلاقی لازم است: افراد باید بدانند که اعضای یکدگرند وباید با هم مهربان باشند ودر برابر هم مسئولیت دارند ولی انسانها چون ذاتا حریص وحسود وشهوت پرستند،چگونه می توان اطمینان حاصل کرد که آنان به نحو احسنبا هم رفتار خواهند کرد؟یا باید قوای نظامی و پلیسی همه جا حاکم شوند که خشن ،پرخرج وتحریک آمیز است ویا باید برای تضمین مقتضیات اخلاقی جامعه باید از نیروی یک قدرت ماورای الطبیعه استفاده کرد،باید " مذهب " ایجاد کنیم.در اینصورت تنها وسیله ی توضیح این مسئله که تقسیم افراد به طبقات مختلف ، به فرمان الهی نسبت داده شده وقابل نقض نیست واشک وناله ی افراد در فرمان الهی چیزی را تغییر نخواهد داد. او بعد از این مسئله برای افراد اصلح انتخاب شده برای راس حکومت ، نسخه می پیچد و می گوید که ما باید به آنها فلسفه بیاموزیم ، آنها باید به روشنی فکر وتعقل کنند وسپس فن سیاست را بیاموزند.او تقسیم مشاغل ومناصب دولتی را براساس لیاقت وشایتگی افراد می داند نه پارادایم های جنسیت و یا طبقه و .... ی افراد.او در جواب کسانی که وصول یوتوپیا(مدینه ی فاضله ) اورا امری غیر ممکن وخیالی می دانستند می گفت : "آرزوها وآمال ما بی ارزش نیستند ،اهمیت آنها در این است که بتوانند دنیای بهتری را برای ما متصور کنند.انسان حیوانی خیال پرور است،ما به پس وپیش خود نگاه می کنیم و بر آنچه در دسترس ما نیستند اندوه می خوریم،این امر بیهوده نیست چه بسا رویاهای ما از این ناتوانی ویاس سرچشمه گیرند " . سرانجام پادشاه سیسیل از افلاطون خواست تا کشورش را به مدینه ی فاضله تبدیل کند وافلاطون چون تصور می کرد که تربیت یک نفر از یک قوم آسانتر است،این دعوت را پذیرفت.ولی حاکم سیسیل بعد از مدتی دریافت که مطابق طرح افلاطون یا خود باید فیلسوف شود ویا باید از حکومت کناره گیری کند ودر نتیجه کشمکش تلخی بین وی وافلاطون در گرفت وافلاطون را به بردگی فروختند وبعد از مدتی شاگردانش متوج شدند وافلاطون را از بردگی رهانیدند. او در اواخر عمر به خوشی وخرمی زندگی می کرد ،شاگردان وی همه جا پراکنده شدند و موفقیت وی همه جا شهرت یافت.او آکادمی فلسفه را تاسیس ودر آنجا فلسفه تدریس می کرد ودر آخر در جشن عروسی یکی از شاگردان اش در سن 80 سالگی به خواب ابد رفت. ارسطو وعلم یونانی : ارسطودر شهر استاگیرا از شهرهای مقدونیه به دنیا آمد.ارسطو از شاگردان افلاطون بود.او بسیار بی نظم ،هوس باز و ولخرج بود.نفوذ عقاید افلاطون در تمام نظریات ارسطو حتی آنها که به شدت ضد افلاطونی بودند دیده می شود.او در مقطعی از زمان به دعوت فیلیپ پادشاه مقدونیه برای آموزش اسکندر پسر وی رهسپار می شود ،او از بنیان گذاران فن منطق بود.او منطق را هنر می دانست چرا که ذهن انسان را بدون توجه به تمام امور تنها به درست اندیشیدن می پردازد،همچنان که یک پیانیست بدون رنج وزحمت با حرکت انگشتان از پیانو صدای دلنواز بیرون می آورد. در منطق، ارسطوبرای تعریف یک شی یا اصطلاح این طور عنوان می کند : "هر تعریف خوبی از 2 بخش تشکیل شده است:نخست ، صفات مشترکی را که شئ مذکور با یک گروه یا دسته ی معنی دارد بیان کنیم مثلا انسان در درجه ی اول یک حیوان است،جز دوم انسان در فلسفه ی ارسطو ،موارد تمایز وتفکیک شی مذکور را از سایر پدیده ها بیان کنیم-بدین ترتیب ،انسان در فلسفه ی ارسطو ، "حیوان عاقل" است.فصل تمایز شئ مذکور با سایر افراد دیگردر این گروه عاقل بودن است.بعد از مسئله ی تعریف منطق ارسطو به مسئله ی مهم دیگری می رسیم که جنگ بزرگ میان ارسطو وافلاطون توسط ارسطو برپا شده است وآن مسئله ی " کلیات" است .ارسطو کل را یک ویژگی عامه می داند که قابلیت انطباق با اجزا،طبقه و گره های دیگر را داراست ولی این تصورات صرفا خاصیت سوبژکتیو دارند وصرفا ذهنی اند ،آنها" اسما "می باشند نه "اشیا" در حالی که اطراف ما جهانی ست که اشیای مشخص وجزیی ، نه امور کلی وذهنی. او معتقد بود که افلاطون کلیات را دارای وجودی خارجی و عینی می داند که سابقه ی کلیات را بیشتر از جزییات می داند.ارسطو یک رئالیست(واقعیت گرا) به تمام معنا بود چرا که فقط با شئ خارجی سروکار دارد در حالی که افلاطون در امور ذهنی مستقبل فرو رفته است.در نظر ارسطو افلاطون چنان شیفته ی کلیات است که در نظر ش جزییات به وسیله ی کلیات محقق می شوند.او نیز مانند افلاطون بیشتر رفتارهای مذموم را دارا بود. همچنین ارسطو نظراتی جالی نسبت به مابعد الطبیعه دارد ،ارسطو شی را در عالم پدیده ای می داند که برای استکمال خویش در حرکت است.در میان علل فراوانی که حادثه ای را به وجود می آورند ،علت غایی از همه مهم تر است.ارسطو معتقد است که کیفیت ساختمان وامر باطنی غایت یک پیده را تعیین می کند.او همچنین امر حرکت را امری دارای آغازوغیر ازلی می داند اگر چه ماده ی ازلی را قبول دارد، ارسطو معتقد است که حرکت اساسا مبدایی لامکان،بدون جنس،عواطف واحساسات ولا تغیر وابدی می داند . او بر طبق فلسفه ی اسکولاستیک ،خداوند را " فعل محض " می داند.او برای تمام موجودات یک نفس مبدا قائل است ومعتقد است که نفس مبدا حرکت تمام موجودات می باشد.ارسطو می گوید : " خدا موجودی خود آگاه وفعل آگاه محض است که هیچ فعلی از وی سر نمی زند.او چون کمال مطلق است نمی تواند به چیزی میل کند وچون نمی تواند به چیزی میل کند ،پس هیچ کاری نمی کند.او تنها وتنها به مشاهده ی جوهره ی خویش که جوهره ی تشکیل دهنده ی اشیا است می پردازد.بیچاره خدای ارسطو مانند خداوندی که همه چیزش را به عمال خود می سپارد،خداوند ارسطو همان امر نمادین شده ای ست که شبیه به شخصیت خود ارسطو می باشد،پادشاهی ست که سلطنت می کند نه حکومت،آرام ،بی حرکت ومشاهده کننده،خداوند وی دقیقا انعکاسی از شخصیت خود ارسطو می باشد" همچنین ارسطو در مبحث اخلاقیاتش هدف وغایت زندگی را سعادت وخوشبختی انسان می داند و می گوید : "ما سعادت را تنها برای سعادت می جوییم در حالی که لذت ،شرافت وعلم را برای رسیدن به سعادت می خواهیم ".ارسطو نیروی تفکر انسان را بزرگ ترین فضیلت انسان نسبت به سایر حیوان ها می داند.او در آخر شرط اساسی سعادت را زندگی عقلانی معرفی خواهد کرد که قدرت وافتخار خاص انسانی ست .همچنین ارسطوهمواره حد اعتدال را می ستود، نیچه این پارادایم فلاسفه ی یونان باستان را اینگونه مورد نقد قرار می دهد : جمله های ارسطو ،سقراط وعقلای سبعه ی یونان بر معبد آپولون بدین دلیل بوده که یونانیان را از حرارت وتندی که مخصوص آنها بوده است بازدارد. در مقوله ی سیاست،ارسطو به شدت عاشق محافظه کاری بود واین به علت مصایب ومشکلاتی بود که دمکراسی یونانی در بطن خود داشت.طبیعی ست که چنین اخلاقی که بر اصول نجابت واشرافیت باشد ،یک فلسفه ی سیاسی آریستوکراسی خواهد بود. ارسطو با نظریه ی آرمانشهر افلا طون مخالف بود،او به این امر که در یک جامعه همه با هم برادر وبرابر باشند اهمیت نمی داد ومی گفت :اگر همه با هم برادر وبرابر باشند دیگر هیچ برادری وجود نخواهد داشت.اینجاست که دیگر سفسطه ها ی منفعت محورارسطو رو شده وخواننده در می یابد که هر جا منبع در آمد باشد فلسفه ی ارسطو نیز آنجاست. ارسطو همچنین نسبت زن را به مرد ،همانند نسبت غلام به مولا ،بدن به روح ونسبت اقوام وحشی به اقوام یونانی می داند.در واقع ارسطو زن را مرد ناقصی می داند که در مرحله ی پایین تری رشدو نمو می یابد.به حسب طبیعت ارسطو جنس نرذ را مافوق جنس ماده می داند.نر حاکم وماده محکوم است وارسطو این قانون را شامل تمام افراد بشر می داند.او با رد تربیت مشترک مرد وزن معتقد است که در تربیت افراد بایستی که اختلاف زن ومرد را در تربیت زن ومرد در نظر گرفت نه تشابه آنها را . ارسطو در نظریه ی حکومت عامه با هومر هم عقیده ایت : "حکومت عده ی کثیر خوب نیست،بگذار یک نفرحکومت کند" اما از جهتی دیگر این امر را نیزبه لحاظ تجمع قدرت زیاد در یک محل مورد نقد قرار می دهد.او بهترین طرز عملی حکومت را زعامت عده ای افراد با کفایت ،خبیر وش ریف در یک جا می داند. ارسطو در پایان عمر وبا بالا گرفتن تشنج در آتن توسط یونانیان طرفدار اسکندر مقدونی از آتن گریخت وبا این فلسفه که نمی خواست که یونانیان جنایت دیگری علیه فلسفه مرتکب شوند و چون تمام افراد را مخالف خود میدید ، با خوردن زهر شوکران به زندگی خود پایان داد. kambiz19841st May 2011, 07:22 PMبازخوانی ونگاهی بر تاریخ فلسفه ی کاسموس(بخش دوم) " از ارسطو تا رنساس" بعد از مرگ سقراط ،شاگردان وی به 2 گروه تقسیم شدند ، گروه اول افرادی که تفکر لا قیدی را و گروه دوم افرادی که تفکر اپیکوری (لذت محوری) را ترویج می دادند. با ضعف یونانیان وغارت آنها توسط رومیان ،رومیات تفکر لا قیدی آتنیان را به شهرها وروستاهای آن بردند تا اینکه ما به دوره ی مسیحیت خواهیم رسید،دوره ای که فضایی تنگ وخفه کننده از قوانین پاپها وسلا طین اروپا را تسخیر می کند. در این دوره منظره ی تاریخ عوض خواهد شد.در رم انحطاط زراعت ودگردیسی ثروت به فقر را شاهد خواهیم بود.تشکیلات قدرت رومی از هم پاشیده می شود وقدرت رو به ضعف می نهد وغرور وافتخار رومی به بی حسی ولاقیدی تبدیل خواهد شد. خانواده های کوچک وتربیت یافته ی رومی به عشیره های بزرگ وخشن جاهل ژرمنی بدل گشتند،فرهنگ دوره ی بت پرستی در برابر آداب وسنتع شرقی تسلیم شده وبه طور نامریی تمام امپراتوری به دست پاپها می افتد. کلیسا که در قرون نخستین از طرف امپراتوران حمایت می شد،بتدریج قدرت را از دست آنها می گیرد وتعداد کلیساها وقدرت وثروت ونفوذ شان به شدت بالا می گیرد ولی همچنانکه خود کلیسا می دانست این وحدت ونفوذ در اروپا مستلزم ایمان مشترکی بود که از قوای مافوق الطبیعه نیرو گرفته از گردش روزگار وتغیرات الجتماعی در امان باشد.در نتیجه اصول لایتغیر وقاطع وصریحی را مانند سرپوشی بر روی فکر اروپای جوان گذاشته بود.اما دیریا زود می بایست این تار درهم تنیده به دور انداخته شود. پس از هزار سال فضای اختناق آمیز وبسته ی کلیساها وسلطه ی پاپها با قدرت مطلقه شان بالاخره رو به افول نهادند.در چهارسوی تجارت شهرهایی به وجود آمدند که در آن علوم نشر ونمو می شدند .ملاحان دلیر در دریاها وضع زمین را که بر بشر مجهول بود روشن ساختند. راصدان شکیباکه به دوربین نجومی مجهز بودند از دایره ی اصول پا بیرون گذاشته وجهل بشر را درباره ی آسمان ها از بین بردند .در دانشگاه ها وصومعه ها مباحثات ومحفل های عزلت نشین دور انداخته شدند وبه کاوش های علمی پرداختند.بیداری و روشنگری در این دوره از راجر بیکن آغاز وبا لئو ناردو داوینچی که دریایی بود،در نجوم با کوپرنیک وبا گالیله به حد نهایت خود رسید . به همان اندازه که علوم رشد می کرد،ترس از میان می رفت وکسی دیگر مجهولات را نمی پرستید،بلکه سعی می کرد که بر آن فائق آید .اطمینان روح جدیدی در مردم دمیدو سدهای فکری که توسط کلیساها درست شده بود ،یک در یک درهم شکست. این عصر ،عصر امید وعمل بود که در هر میدانی ،اقدامات وفعالیت های جدید به عمل می آمد و دنیا منتتظر آواز روح جدیدی در کالبد خود بود.این روح جدید از فرانسیس بیکن آغاز گشت "تواناترین مغز قرون جدید". kambiz19841st May 2011, 07:26 PMبازخوانی ونگاهی بر تاریخ فلسفه ی کاسموس(بخش سوم) زندگی سیاسی فرانسیس بیکن بیکن در سال 1561 میلادی در لندن(یورک هاوس) در منزل پدر خویش سربیکن متولد شد.پدر وی 20 سال مهردار سلطنت ملکه الیزابل بود.در این سالها پس از شکست نیروی دریایی اسپانیا وکشف آمریک ،تجارت بریتانیا در تمامی دریاها توسعه گرفت وادبیات انگلیسی با شعر اسپنسر ونثر سیدنی رونق گرفت. در صحنه های تئاتر با درام های شکسپیر ومارلو وبن جانسون به لرزه در آمد.مسلما در چنین محیطی شخص با قریحه ای چون بیکن باید پرورش می یافت. در 12 سالگی او به کمبریج ترینیتی برای خواندن فلسفه رفت ولی پس از 3 سال آنجا را ترک کرد.در حالی که از تعبد به ارسطو وفلسفه ی اسکولا ستیک به ستوه آمده بود ،از فلسفه به سیاست روی برگردانید. اوبه تدریج در مناصب حکومتی به شدت بالا رفت وتوانست به مشاور قضایی ،معاون دادستان کل وبه مقام صدر اعظمی برسد.او به مانند گوته سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 646]
-
گوناگون
پربازدیدترینها