محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826860669
تئوریهای ناسیونالیسم
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: kambiz198424th March 2011, 03:11 PMتئوريهاي ناسيوناليسم(1) ناسيوناليسم مدني و ناسيوناليسم قومي ناسيوناليسم، به مثابه يك «عبارت»، عناصري چون «آگاهي ملي»، «هويت ملي» و «وفاداري ملي» را در بر ميگيرد. اين مجموعه با بررسي ويژگيهاي سياسي و اجتماعي ناسيوناليسم، به مقولهي «ناسيوناليسم به مثابه يك ايدئولوژي» پرداخته و موضوعيت تئوريك آن را در قالب «ناسيوناليسم مدني» و «ناسيوناليسم قومي» به بررسي ميگذارد. ناسيوناليسم(ملت باوري)،اثبات هويت ملي در قالب«دولت- ملت» است كه به عنوان يك نظريه، ابتدائاً در اروپا طرح و تئوريزه شد. ملت باوري به عنوان يك ايدئولوژي، «سيمايي سياسي» است كه بيانگر رخسارهي طبيعي رابطهي يك شخص با مجموعهي خود است. «ايسم» (ism) در ناسيوناليسم يك «عمل» (Practice)، جرياني از توسعه، يك كنش، يك ساز و كار تطبيقي و جبراني و ايفاي نقش بازيگري از سوي «تودهها» و «نخبگان» در پروسهي «ملت باوري» است. ناسيوناليسم به عنوان يك «اصطلاح مدرن»، «خود شناسا»ي اجتماعي از انسانهاست كه خود را به عنوان يك هويت متمايز در قالب يك واحد سياسي، يك مكان جغرافيايي و يك فرهنگ متمايز تعريف ميكنند. اين به معناي«وجود تجانس» در يك واحد سياسي و فرهنگي در «كميت ويژهاي» از همساني است كه شرط لازم براي ايجاد يك «دولت- ملت» به شمار ميآيد. پژوهش حاضر به بررسي تمايز دوفرماسيون از ناسيوناليسم ميپردازد. ناسيوناليسم مدني و ناسيوناليسم قومي. آن در مورد ناسيوناليسم مدني و ناسيوناليسم قومي در تئوري و عمل به بررسي پرداخته و سير تكوين «ناسيوناليسم» را در قالب دولت- ملت بررسي خواهد نمود. در مسير پژوهش، دو موضوع به صورت همزمان و در قالبي تطبيقي به پژوهش گذارده خواهد شد: يكي در قالب ديدگاه «مدرن گرايان افراطي» (radical Modernists) و ديگري در چارچوب انديشهي «قوم گرايان» (ethinsists). هر دو ديدگاه نيز با پيمانهي «مدرنيسم» سنجيده خواهند شد. در بررسي ما راجع به «ناسيوناليسم»، اگرچه با رويكردي «مدرنيستي» به حوزههاي سياسي و فرهنگي ملت باوري نگريسته خواهد شد اما محوريت بحث، مشتمل بر بررسي اجزاء تركيب كنندهي سياسي و عناصر قومي خواهد بود. ناسيوناليسم، بخشي از روند توسعهي مدرنيته (و شايد اكنون پست مدرنيسم) براي گورهي از مردم است كه تمايزي فرهنگي از ساير گروهها براي خود قائلند (اين تمايز ممكن است در قالب سياسي يا نژادي نيز ظاهر شود) و در قالب يك دولت- ملت شكل پيدا ميكنند. تمركز بنيادين اين پژوهش، نه فقط بر واژهي ناسيوناليسم به عنوان مرحلهاي از روند توسعهي مدرنيته، بلكه به مثابه موتور محركهي تداوم «مدرنيته» است. عناصر «قومي» و «مدني» ناسيوناليسم نه تنها به عنوان فاكتورهايي بنيادين در «تئوري ملت باوري» حضور دارند، بلكه در پروسهي «ملت سازي» و هدايت آن به سوي نظريهي ناسيوناليسم، بازيگران نقش اصلي به شمار ميآيند. «عنصر قومي» و «عنصر مدني»، وجه تمايز «ملت»ها در اين نظريه هستند. «ناسيوناليسم مدني» در برابر «ناسيوناليسم قومي» ناسيوناليسم مدني و قومي، دو طبقهبندي هستند كه در اين پژوهش بدانها پرداخته ميشود، اما يكي (ناسيوناليسم مدني)، هستهي اصلي ملت باوري غربي و ديگري (ناسيوناليسم قومي) هستهي ملتباوري شرقي با اصالت بخشي به «خون»، «نژاد»، «زمين» به «مثابه» ملت باوري فرهنگي است. استدلال در اينجا به معناي تضاد و تقابل «ملت باوري مدني» با «ملت باوري قومي» نيست. چرا كه هر دو در عين تمايز به عنوان يك ايدئولوژي موضوعي از ناسيوناليسم شناخته ميشوند. تمايز كليدي بين اين دو مفهوم، در نقطهاي است كه انسانها از «هويت» آغاز ميكنند و خود را در قالب اجتماع به تصوير ميكشند. دو مفهوم، در اين حالت (از هويت به اجتماع)، مسير جداگانهاي ميپيمايند. سلول هدف «ناسيوناليسم مدني»، جغرافياي سرزميني است كه اجتماعي متمدن در آن ساكن است گروهي از مردم كه «احساس» ميكنند به يك اجتماع تعلق دارند، علاوه بر مرزهاي جغرافيايي، به وسيلهي قوانيني كه توسط خود ايشان تدوين گشته است، مقيد ميشوند. نتيجهي مقيد شدن افراد در قالب «قانون»، پذيرش و عضويت در اجتماع به عنوان «شهروندي» است. در واقع، فضاي اجتماعي كه توسط قانون به وجود ميآيد، هويت فرد را به عنوان «يك شهروند» در آن اجتماع به رسميت ميشناسد، فضايي كه به عنوان خانهي «تمامي شهروندان» شناخته شده و ويژهگي برجسته آن، «همساني فرهنگي» است. اين به معناي آن است كه عناصر «همساني فرهنگي»، «اجتماع گروهي از مردم» و «قانون» اين قيد را به وجود ميآورد كه اجتماع گروهي از مردم با فرهنگ «همسان»، مستلزم «تعلق آنها به يكديگر» است كه در قالب يك «واحد سياسي منفرد» گردهم ميآيند و گردهمآيي آنها مبتني بر «اصل رضايت» است. در اين حالت، يك عضو ملت، متعلق به دولت است و يك شخص فرصت خواهد داشت با انتخاب ملتي كه مايل به پذيرش عضويت در آن است، از عضويت قانونمند خود در آن اجتماع مطلوبيت كسب نمايد. «شأن ملي» هر فرد «حقوق شهروندي» تعريف شده براي او در اجتماع است. حقوق شهروندي در يك «ناسيوناليسم مدني» نيز توسط «حكومت» به اعضاي جامعه اعطاء و نظام حكومتي مبتني بر «دمكراسي آزاد» (Liberal democracy) خواهد بود. ادعاي غالب آن است كه «ناسيوناليسم مدني» واجد تحرك اجتماعي بيشتري براي تحقق دمكراسي نسبت به «تودهگرايي ناسيوناليسم قومي» است. در ناسيوناليسم مدني، ملت با دارا بودن فرهنگ متعالي ملي از چنان پتانسيلي برخوردار است كه توده نيز به مانند نخبه (elite) در كليهي تصميم سازي هاي سياسي مشاركت ميجويد و نقش «اليت»، تنها «مديريت» خواهد بود. «ناسيوناليسم قومي» با «اصل انطباق» معين ميشود. در اين نوع ملت باوري، «تعلق» «وراثتي» و «غير انتخابي» است و «عامل انحصاري»، عنصر اساسي «ناسيوناليسم» است. گروههايي كه در قالب «عنصر قومي» به «ناسيوناليسم» روي آوردهاند، در يك قالب سياسي گرد هم آمدهاند. احساس غلبه (dominance) و برتري ترد اين دولت- ملتها، از يكسو اين نياز را در آنها تقويت ميكند كه ملت آنها نيازمند پيشرفت، مدرنيزاسيون و موفقيت در تثبيت تمدن است و از سوي ديگر به صورتي فزاينده، حس برتري آنها را بر ديگران افزايش ميدهد. در جهت دستيابي به موقعيت پيشرفت و مدرنيزاسيون، مردم بايد يك اتحاديه به مثابه «گروه» به وجود آورند و يك شاخص سياسي را به عنوان عامل انسجام در دولت- ملت تعريف نمايند. در غياب نهادها يا ديگر ابزارهايي كه ممكن است اين فرماسيون را بوجود آورند، اين گروهها «هويت» را به عنوان عامل تمايز از «ديگري» بر ميگزينند. «ناسيوناليسم قومي» كنش رفتاري فرافرهنگي است كه در يك قالب سياسي متبلور شده است. ابزار ناسيوناليسم قومي، گذار از «اتنيسيته» به «مدرنيته» با ابزار «فرا فرهنگ» است. از آنجا كه در اين جوامع، ستونها و نهادهايي وجود ندارند، گروهها مجبورند ابزارهاي ديگري خلق كنند. اين ابزار ممكن است زبان، رنگ پوست، مذهب و يا شاخص ديگري باشد كه مي تواند مردم را در قالب يك گروه گرد هم آورد. خلاصه آنكه هوشياري قومي/ خوني فراتر از آگاهي اجتماعي/ مدني به دنبال فرماسيون «فرهنگ سياسي» به مثابه عامل همبستگي است. مفهوم «اتينك» در «ناسيوناليسم قومي»، ناظر بر «يك هويت جمعي» است. مليت، يك فلسفهي ارادي نيست اما با شاخصهي زادبوم و زاد فرهنگ، چارچوبهاي مشخص براي يك گروه ويژه با «خصوصيات مشترك» خلق ميكند. اين تمايزات است كه «بيقيدي طبيعي گروه» را از «ناسيوناليسم قومي» جدا ميسازد، تمايزي كه بنياديترين مسير براي حركت به سوي دمكراسي آزاد است حتي اگر در نخستين مراحل نيز با اين هدف آغاز نشده باشد. (فراموش نبايد كرد كه گذار به مدرنيته ضرورتاً با حركت به سوي دمكراسي آزاد Liberal democracy) محقق خواهد شد. بنابراين اختلاف بين «ناسيوناليسم مدني» و «ناسيوناليسم قومي» در آغاز تصوير سازي اجتماع و در ارتباط حقيقي آن با توسعهي واحد سياسي مشخص ميشود كه اين يك تقسيمبندي تئوريك سياسي و جامعه شناختي در ناسيوناليسم است... ناسيوناليسم مدني در طبقهبندي مدرن آن، حركت به سوي تشكيل يك «گروه همسان فرهنگي» است كه پيش از اين، «جغرافياي سياسي ويژهاي» داشتهاند. نقطهي سرآغاز ناسيوناليسم مدني «دولت» است و ملت باوري، گسترش دولت به عنوان يك «واحدارگانيك» به تمام حوزهي «جغرافياي سياسي» است. در ناسيوناليسم مدني، تمام عناصر اجتماع باگسترش دولت، در كنار يكديگر قرار ميگيرند. نقش آفريني دولت در گسترش خود به تمام حوزهها در يك «ناحيهي سرزميني»، ثبات «جغرافياي سياسي» و پاسداري از «همساني فرهنگي» است. دولت- ملت سياسي، نقطه شروع ناسيوناليسم مدني و وجه مشخصهي آن است. دولت به مثابه هستهي ناسيوناليسم مدني، نقطهي تمركز مدرنيسم بر آن است. «گلنر» ميگويد: «پشتيبان اقيم»، نه يك كيش بلكه يك فرهنگ، نگهدارندهي «گريزناپذير» «همساني» و نظام استاندارد سازي آموزش است كه به تنهايي ميتواند ظرفيتهاي فردي را در جامعه به ظرفيتهاي جمعي تبديل و در حوزهي رشد اقتصادي و سياسي حركت آفريني كند. ناسيوناليسم مدني، در برگيرندهي «مفاهيم» است نه تعريف كنندهي اشياء اصول ناسيوناليسم مدني با سوگيري ملت به دولت، نخستين ادراك (Notion) دولت- ملت مدرن و اولين تجربهي ناسيوناليسم است. نقطهي كانوني ناسيوناليسم مدني، بسط دولت- ملت در يك جامعه به وسيلهي مفهوم و اهميت بخشي به واژگاني چون «سرزمين»، «شهروندي»، «حقوق مدني» و شناسههاي قانوني است كه به تمام اعضاي جامعه تسري مييابد. در ناسيوناليسم مدني تمام شهروندان در برابر يكديگر و در برابر قانون يكسان هستند. در ناسيوناليسم مدني، ديگر فرهنگ توده و فرهنگ نخبه وجود ندارد بلكه هر دو فرهنگ به قالب «فرا فرهنگ» در آمدهاند. «فراهنگ» آميزهاي از «كهن فرهنگ» و «فرهنگ مدرن» به شمار ميآيد كه از گذشته به «اكنون» آمده و به شكلگيري ماهوي فرافرهنگ انجاميده است. فرهنگ عمومي در اين نوع از ناسيوناليسم، محصول جهان مدرن و متشكل از عواملي است كه در جامعه، بر اثر آموزش و پرورش- صرفنظر از ويژهگيهاي قومي به وجود آمده است. اين بدان معناست كه ناسيوناليسم «ورود به» ، «مشاركت در و» شناسايي با يك «فرافرهنگ» است كه در يك جامعه، تمام اعضا را در برگرفته و به تشكيل يك واحد سياسي منجر شده است. «چسب اجتماعي» در ناسيوناليسم مدني، نه يك نوع شجره نامه، (genaealogical trpe) بلكه «زبان»، «آرمان مشترك»، «حقوق»، «قوانين» و «آموزش» است... در عمل، اما، اين مدل مدني از ناسيوناليسم نميتواند بدون توجه به عناصر فوقالذكر به موفقيتي دست پيدا كند. به عنوان مثال، شهروندي (Citizenship) يك «هويت مشروع»، يك «حق مشترك» و يك «شناسهي اجتماعي» است. «تابعيت سرزميني»، مشاركت در حاكميت و «مقاومت در برابر خارجي»، نتيجهي ملت باوري مدني است كه همگي براساس اصل «رضايت» (willing) در جامعه حاصل ميشوند. شايد اصل «رضايت» يكي از اركان مهم ناسيوناليسم مدني و از نقاط تمايز آن از ناسيوناليسم قومي به شمار آيد. به همين خاطر در ناسيوناليسم مدني، «شهروندي» انتخاب و «مليت» را تعيين ميكند و به دنبال آن، پذيرش قيود تابعيت سرزميني، مشاركت در حاكميت و مقاومت در برابر خارجي را الزامي ميسازد. بريتانيا و فرانسه از نظر تاريخي، حامل مفهوم شهروندي و مليت (Citizenship and natiunality) در ناسيوناليسم مدني هستند، اگرچه اين اعتقاد نيز وجود دارد كه شهروندي و مليت بريتانيايي و فرانسوي، نه يك ملت باوري مدني، بلكه «ناسيوناليسم خردمدار قومي» است. به عنوان نمونه، در بريتانيا به منظور صدور گذرنامه براي شخصي كه شهروند نيست، «تبارگرايي» در اولويت نخست است (پدر، پدربزرگ، مادر، مادربزرگ و... بايد بريتانيايي بوده باشند). در اينجا اهميت موضوع شجره شناسي (genealogical) به وضوح نمايان ميشود. اخيراً يك خانم جوان به دليل عدم پذيرش شجره از سوي ادارهي گذرنامهي آمريكا، از دريافت «حق شهروندي» در اين كشور محروم شد. البته مثالهاي متعددي از اين دست وجود دارند اما اين ويژهگي در دولت- ملت هاي شرق اروپا و نظامهاي بيشتر مركزگرا امري طبيعي مينمايد. بنابراين جستجوي بنيانهاي اين نوع نگرش ضرورت نخواهد داشت. در حقيقت به منظور برزيست (Survive) و عملي ساختن موفق ناسيوناليسم، بايد ناسيوناليسم مدني را به طور كامل تئوريزه نمود. عناصر شكل دهندهي ناسيوناليسم مدني، تازه نيستند. «مليت»، «ملت» و «قلمرو»، در دوران «پيشامدرن» نيز وجود داشته و بخشي از «آگاهي ملي» بوده است، اما شهروندي (citizenship) به معناي مدرن، ركن فعال و بنيادين مشاركت سياسي و اجتماعي در ناسيوناليسم مدني است. شهروندي در مفهوم جديد آن، معادل «مليت»، زير ساخت مشاركت در قدرت و حاكميت در يك «ملت» و ضرورت ملتباوري مدني است. دستيابي به «سرزمين» و «جامعه» لازمهي مشاركت اجتماعي و سياسي است اما اين مشاركت، لزومايك مشاركت عقلايي نميتواند باشد (به دليل آنكه هر انتخابي لزوماً خردمدار نيست). مشاركت با احساس «مليت» در اجتماع متبلور ميشود (تا تمركز روي فرد). اين تبلور با حضور مداوم در اجتماع گسترش يافته و از احساس مليت به ادراك مليت متحول ميگردد. بنابراين هرگاه شخص در يك جامعهي جديد به عنوان «شهروند» پذيرفته شود، نميتوان «احساس مليت» را نيز بلافاصله به وي القاء نمود چرا كه در ناسيوناليسم، حضور در يك اجتماع ديگر شرط لازم براي انتخاب مليت نيست، اگرچه نسل پيشين فرد مورد نظر (پدربزرگ يا مادربزرگ) متعلق به آن اجتماع باشند. بنابراين «شهروندي» به مثابه «مليت»، در عمل وجود ندارد و تنها مفهومي براي بيان «انتخاب خردمدار ملت» است. (شهروندي و مليت را نميتوان به مثابه يك مفهوم در كنار يكديگر گردآورد. ناسيوناليسم قومي اگر اصول ناسيوناليسم مدني، طبيعت ملت باوري را به مثابه يك حركت روبه جلو نشان دادند، اما بنيانهاي ناسيوناليسم قومي اين ماهيت را بسيار نيرومندتر نشان ميدهند. ناسيوناليسم قومي مبتني بر تاريخ ملي به عنوان يك عامل بايد انگار است و نيروي آن، از قدرت متكي بر تاريخ نشأت ميگيرد. عناصري كه هستهي قوميت و ناسيوناليسم قومي به شمار ميآيند، تاريخ، ارزشها، اساطير و نمادگرايي هستند كه مبتني بر بنيادهاي خوني، زمين و سنت هاي ملي هستند. ناسيوناليسم قومي، در واقع جلوهاي از ويژهگيهاي دروني شدهي فرد است كه در فضاي ملي «پيشاموجود» فردي شكل گرفته است. مسيري كه از ناسيوناليسم قومي به سوي مليت حركت ميكند بسترههايي متمايز از ناسيوناليسم مدني داشته و شمايي متفاوت از ملت، همچنين ساختاري متمايز از هويت ملي نمايش ميدهد. هويت ملي در ناسيوناليسم قومي، هويت قومي، اساطير و تاريخ است كه از فرد به اجتماع منتقل و در آن متجلي ميگردد. بنابراين هويت ملي بازتاب ماهيت فرد به صورت تودهگرايي در اجتماع است. در تبيين تودهگرايي (پوپوليسم)، آنتوني اسميت مدعي است كه پيوندي ميان توده و نخبه ايجاد ميشود و محصولي است كه از تعامل اين دو بهوجود ميآيد، اگرچه سير تكامل انديشه در ميان اين دو قشر (توده و نخبه) متمايز از يكديگر مينمايد. در آغاز «ناسيوناليسم قومي»، عاملي به نام «فرافرهنگ» نزد توده وجود ندارد و تنها طبقهي نخبه (elite) است در مسير دستيابي به «فرافرهنگ» حركت ميكند. در اين مسير است كه تقاضاي تدريجي توده براي دستيابي به «فرافرهنگ» آغاز و به عنوان يك عاملي «روبه جلو» طرح ميشود و نهادهاي اقتصادي و سياسي به تقويت آن ميانجامند. در اين ميان، استفاده از ابزارهاي جبراني به منظور نشان دادن تمايز يك قوميت از قوميت ديگر به كار ميرود. اگرچه نخبگان در اين پروسه اختيارات رسمي ندارند اما تلاش آنها، عرضهي تقاضاهاي توده با استفاده از سازوكارهاي جبراني است. وظيفهي نهايي نخبگان، رفع «ناخشنودي»ها (discontent) در پروسهي «ملتباوري قومي» است. اما اين حركت به سوي پيشرفت و به مثابه يك جريان توسعه، واكنشي به سلطهي غربي يا ملتهاي متمدن بود كه در قالب «ناسيوناليسم قومي» ظهور كرد. عنصر خارجي «غرب» به عنوان يك عنصر «سلبي» وارد جريان «ملتگراي اجتماع شد» و ملتباوري قومي را به وجود آورد. واكنش در برابر اين عنصر خارجي بدين معنا بود كه آن، مخالف حركت روبه جلوي ساير ملت هاست. بنابراين، حركت به سوي جلو به عنوان انگيزش ناسيوناليسم، نتيجهاي بود كه مي توان محصول واكنش نسبت به نيروهاي مسلط دانست (شايد حتي ناسيوناليسم مدني نيز محصول اين واكنش باشد) بنابراين ميتوان گفت مفهوم ملت براي اين نوع ناسيوناليسم (قومي)، يك ايدهي وارداتي (واكنش نسبت به غرب) است. مفاهيم ناسيوناليسم قومي به عنوان يك واكنش توسط انديشمنداني چون گرين فلد و نارين طرح شده است. گرين فيلد اين محصول واكنشي را به عنوان «بازاحساس» (ressentiment) و عكسالعملي نسبت به حضور عوامل خارجي ميشناخت. بنابراين آن فقط «اهميت ديدگاهها» نيست بلكه واكنش نسبت به القاي صرف ايدههاي غير داخلي است. از ديدگاه نارين نيز اين بمعناي ناسيوناليسمي است كه به عنوان يك واكنش متولد و به مثابه يك مفهوم گنگ كه ناگهان مورد توجه قرار ميگيرد و به سرعت از نظر ميافتد طرح شد. هاچيسنون نيز ناسيوناليسم قومي را يك ملتباوري واكنشي و مفهومي كاملاً حسابي ميدانست اما طرح اين ديدگاهها به معناي آن بود كه اين گروهها ملزم بودند ويژهگيهاي اجتماعي خود را به شكل تمايلات اجتماعي خارجي در آورند. اين تلاش براي تغيير، ابتكاري بود به منظور خلق يك تاريخ كه تراوشات آن به صورت مشروع و طبيعي ظهور كرده و مراتب توسعه را گام به گام ميپيمود. تحرك تودهها در ناسيوناليسم قومي نه پاسخي به تقاضاي تودهها نبود، بلكه تلاش از سوي اجتماع براي انطباق خواستهاي خود با تاريخ در قالب يك تفكر سازمان يافته بود. در اين ناسيوناليسم- به مانند تمام ديدگاههاي ملت باور- اجتماعات نه تنها نيازمند يك «فرافرهنگ» براي ساخت مليگرايي بودند بلكه نيازمند تاريخي نيز بودند كه به ملت باوري آنها وجههاي مشروع ببخشد. ناسيوناليسم نوين، اجتماعات را به شناخت تاريخي و تعريف آن به عنوان يك ركن اساسي در ملتباوري دعوت ميكند. كارت دعوتي در اين نوع ناسيوناليسم به «زبان ملي» نوشته شده است (فرافرهنگ، تاريخ و زبان ملي، تاكنون به عنوان اركان ناسيوناليسم قومي شناخته شدهاند) عامل نيروبخش جريان توسعه و سازندهي فراهنگ و تاريخ، نقش نخبگان را در ناسيوناليسم قومي، بيشتر در آگاهي بخشي ميداند. در سوي مقابل نيز به نقش قانون در ساخت دولت و تعريف نظام ليبرال دمكراسي به عنوان سيستم حكومتي اشاره ميكند. بسياري از تئوريسينها اين دو حالت (ناسيوناليسم مدني و ماسيوناليسم قومي) را در پژوهشهاي خود لحاظ ميكنند. «پلامناتز» در برداشتي ساده از اين موضوع، با طرح ناسيوناليسم شرقي و ناسيوناليسم غربي، ويژهگيهاي اروپاي غربي و شرقي را از يكديگر متمايز ميكند. «كارني» با پذيرش اين تقسيمبندي، از آن به عنوان پيش فرض «پسا ناسيوناليسم» استفاده ميكند. اما «ويلست» برخلاف «كارني» و «پلامناتز»، از اين تقسيمبندي براي تبيين سه مورد استفاده ميكند: هموستاتيك (homeostatic)، سوداگري (transactionalism) و سمبوليسم اتنيك (ethno Symbolism). «پلامناتز» ناسيوناليسم را به عنوان يك «پديدهي فرهنگي» در نظر ميآورد كه فاقد پتانسيلهاي لازم براي پيشرفت و ايجاد آزاديهاي دمكراتيك است. او «ناسيوناليسم» را در دو حوزهي ناسيوناليسم شرقي و ناسيوناليسم غربي مورد مطالعه قرار ميدهد: ناسيوناليسم غربي كه خاستگاه فرانسوي و انگليسي دارد (و از نگاه پلامناتز، ملت باوري آلماني و ايتاليايي، ادامهي آن است). آنها ملتهايي بودند كه «فرهنگي متعالي» داشتند و از «آگاهي كامل نسبت به خود» برخوردار بودند از يكسو و از سوي ديگر ابزارهاي كافي براي «ارتقاء» را دارا بودند. در سوي ديگر ملتهاي شرق، در سرآغاز تمدن، نياز به خلق ارزشهايي نوين، ايدهها و انديشههاي جديد داشتند. بدينترتيب، حركت غربيها به سوي مدرنيته سريعتر آغاز شد. ناسيوناليسم آنها، يك ملت باوري رقابتي و توام با كشاكشيهاي «بينملتي» بود كه تبعات آن چيزي جز يك فضاي غيرآزاد (illiberal) نميتوانست باشد. به همين خاطر «فرهنگ كهن» توانايي خود را براي انطباق با شرايط نوين از دست داد و پتانسيلهاي آن به جاي فعليت «جهان شهرگرايي» گام در وادي «محدوديت گرايي» گذارد. ملتباوري غربي گرفتار عقب ماندگي شده بود. برخلاف «پلامناتر»، «كارني» از ناسيوناليسم به عنوان يك مدل پيشرو براي گذار از دوران كنوني به «پساناسيوناليسم» ياد ميكند. از نگاه او ناسيوناليسم مدني مبتني بر اصول سياسي نيرومندي است كه تسهيل كنندهي روند روبه رشد ملتها در پروسهي تمدن است. در مقابل، ناسيوناليسم قومي به دليل اولويت بخشي «خوني» بر «قانون» از پتانسيل لازم براي گذار برخوردار نيست. «كارني» آلمان را به عنوان سمبل «ناسيوناليسم قومي» مثال ميآورد. در اين مثال، او از دولت- شهر (City-state)هايي نام ميبرد كه در سدهي نوزدهم، در كنار يكديگر متحد شدند و براساس پيوندهاي خوني، ناسيوناليسم قومي آلماني را بوجود آوردند. پلامناتز نيز از مثال ناسيوناليسم آلماني به مثابه يك ناسيوناليسم قومي در مراحل اوليهي شكلگيري اشاره ميكند اما در اشارهي خود، تمايزي اساسي ميان ناسيوناليسم مدني و ناسيوناليسم قومي قايل ميشود. تمايزي كه جوهرهي آن در شيوه نگرش به عامل «هويت» (identity) است. متاسفانه، او با موضعگيري متخاصم عليه موضوع «قوميت»، چشمان خود را بر روي اين واقعيت ميبندد و در نهايت بر اين باور پاي ميفشارد كه يك ناسيوناليسم خوب، يك ناسيوناليسم عاري از «ق سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 353]
-
گوناگون
پربازدیدترینها