واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: وقتي كه در سايه نفت قد مي كشيديم
مينو گلهآرمين خواهرزاده ام را تماشا مي كنم، در پوستش نمي گنجد. هديه روز تولدش را كه مامان خريده، با لذت بغل زده و به طرف اتاق پذيرايي بزرگ ترين فضاي خانه مي دود تا سير بازي كند.هديه اش يك ماشين كنترلي ساخت يك كشور اروپايي است؛ قرص و محكم، خوشگل، خوش آب و رنگ و حسابي. ساخته شده از پلاستيك از پركاربردترين محصولات مشتقات نفتي. اما آرمين كوچولو نمي داند ماشين بازي اش قبل از اينكه ماشين باشد شكل ديگري داشته و در گذشته هاي دور دور توي دل زمين جا خوش كرده بود. به آرمين گفتم؛ «مثل تو توي شكم مامانت. بهش مي گن نفت، يك مايع سياه و غليظ، توي زمين هاي همين اطراف، نزديك خانه تان خوابيده بود. تا اينكه خارجي ها آمدند و به پدربزرگ و پدربزرگ هاي ديگر ياد دادند كه چه طوري زمين را بكنند، سوراخ كنند و آن را از زمين بيرون بياورند.»پرسيد؛ «بعدش چي شد؟» گفتم؛ «فقط همين.» سال ها پيش كه در يك جزيره كوچك بعدازظهرهاي خنك را به گردش با پدر به غروب مي رساندم، عاشق تاسيسات عظيم الجثه يي بودم كه با لوله هاي چاق و لاغر ( من هميشه آنها را به ماكاروني تشبيه مي كردم ) و بسيار طولاني انگار كه دنبال يكديگر كرده باشند به هم وصل شده بودند و دست آخر هم به دريا مي رفتند، براي آبتني. هميشه از خودم مي پرسيدم اين لوله ها به كجا مي روند و اصلاً كي اون ها را توي دريا نگه مي داره؟ گاهي كه مي خواستم با فكرهاي ترسناك بازي كنم، پيش خودم مجسم مي كردم، يه كسي داره از توي اين لوله ها دزدي مي كنه.هرگز فكر نمي كردم اين مشغله ذهني و كودكانه ام روزي به يك مطالعه و كار جدي در قالب يك پروژه دانشگاهي تبديل شود، آن هم «طرح تاسيس موزه نفت» و با عشقي كه هنوز از كودكي ام باقي مانده بود ولي خبر نداشتم، تاريخ نفت كشورم را خواندم؛ تاريخ مسجد سليمان، شهري كه به اولين چاه نفت خاورميانه آبستن بود، آبادان كه مهر اولين پالايشگاه را بر پيشاني داشت و... و تاريخ روزهاي گرم و طاقت فرساي اكتشاف، حفاري و استخراج كه برگ هاي زندگي بسياري از ما جنوبي ها را پر كرده است. لباس هاي كار خوش دوخت و رنگارنگ پدرم را به خاطر مي آورم كه هميشه نفتي بود و آن كلاه هاي ايمني خوش آب و رنگ كه وقت خواب ظهرش دزدكي سر مي كردم.آن شورولت آبي كه هميشه به خودم مي گفتم اين قوي ترين و پرسرعت ترين ماشين دنياست، با كودكي بسياري از ما گره خورده است. براي طرحم مجبور بودم به صد سال عقب تر برگردم، ابتدا بايد تاريخ اكتشاف نفت در جهان و ايران را ورقي بزنم كه بدون تاريخ سياسي خاورميانه غيرممكن بود، تاريخ استقلال طلبي هاي كشورهاي اين منطقه پرماجرا و استعمار كه شكل و لباسش را عوض مي كرد؛ تاريخ دهه هاي پرآشوب 20و 30 در كشورمان و جريان ملي شدن صنعت نفت، از جان گذشتگي هاي دكتر مصدق و همراهانش براي بازگرداندن حقوق ملت كه آن هم در كودتاي 28 مرداد گم شد. تحولات ابزار و روش هاي اكتشاف، حفاري و استخراج را هم در كنارش گذاشتم، حفاري در دريا و... بعد هم محصولات و فرآورده هاي نفتي را چاشني اش كردم، به ياد آن دكل ها، اسكله ها و سازه هاي عظيم الجثه هم بودم. كودكان را هم از قلم نينداختم، در واقع از مهم ترين بخش هاي كارم بود. مي خواستم آنها با نفت دوست بشوند و رد پاي نفت را در زندگي ببينند. فكر كردم كمي هم مناطق نفت خيز را معرفي كنم تا ملاتش بيشتر شود. اوضاع و احوال توليد و صادرات را هم به آن اضافه كردم اما كافي نبود. وقتي جلوتر رفتم ديدم نشاني از زندگي مادران و پدران مان و ما كه در سايه نفت قد كشيديم در آن به چشم نمي خورد.آن اصطلاحات و كلمات خارجي قلنبه سلنبه كه پدر يا حتي مادربزرگم هنوز بلغورش مي كنند، چه مي شود؟ گويشي كه با اين كلمات، نفتي شده بود، جايش كجاست؟به ياد خانه مادربزرگم افتادم كه در آشپزخانه اش يك سكوي سنگي عظيم و مكعب بود و يك شعله از لوله يي گاز در آن با صداي حجيمش مي سوخت و خاله جان چه غذاهاي دلچسبي روي اين اجاق عجيب و غريب مي پخت.خيلي چيزهاي ديگر، رفتارهاي اجتماعي و... از اين تحولات بي نصيب نمانده بود. معماري و شهرسازي هم از كشف نفت و ورود خارجي ها متاثر بود. پيش تر كه رفتم ديدم نفت زندگي عشاير كوچ نشين را هم متحول كرده بود. جامه ها، گويش، ابزار زندگي، آمد و شدهايشان و... سياه چادرها را خانه هاي سنگي بلعيده بودند. در اين مدت خاطراتي هم از افراد مسن و پير مي شنيدم كه قابل تامل بود. از مهارت خلاقيت هاي كارگران ايراني حين انجام كار. وقتي دستگاه ها و راه حل هاي گذشته پاسخگو نبود. اين قطعه ديگري از پازل تاريخ معاصر بود. حالا بخش تاريخ شفاهي هم به مردم شناسي اضافه شده بود. بله، زندگي در سايه نفت، ورق زدن تاريخ اجتماعي، سياسي منطقه از زبان كساني كه در تحول اين صنعت موثر بودند، كساني كه با نفت زندگي كردند و با آن صدساله مي شوند. نفت كه آمد، زندگي سرشار از طراوت شد، مدرسه، سينما، باشگاه، بيمارستان، امكانات رفاهي و...امروز مي انديشم كه پدرم آن روزها احتمالاً با خودش مي گفت؛«قيمت نفت خوب است چون زندگي ما خوب است.» و من امروز با خودم مي گويم؛ «به من چه كه قيمت نفت چقدر است، مگه فرقي هم مي كنه؟،»
دوشنبه 13 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]