واضح آرشیو وب فارسی:شبكه خبر دانشجو: تقديم به احياگر اسلام ناب محمدي(ص) در عصر بربريت مدرن
ابوالفضل فيروزي (نينوا)
... در فصل سنگين غربت و در قطبي ترين شب تاريخ شهر نيزه هاي بلند، آنگاه كه افسونگران بورژوا و چماقداران شكمباره هوادار تاج و تخت در لجن زار شب نشيني هاي شيطاني خود غرق بودند و آنگاه كه شريعتمداران اسلام آمريكايي در دارالتبليغ تقيه و ترس، اسلام خويش را ترويج مي كردند و منتظران دروغين، شاه را سايه خدا مي دانستند و هلال حجت خويش را در آب گل آلود مي جستند و صيادان شياد از اين آب، ماهي مي گرفتند و آنگاه كه متحجران حوزه اي تنها بر سر مسائل «غسل» و «نفاس» جدل مي كردند و منورالفكرهاي كوردل دانشگاهي فقط به تصحيح نسخه بدل ها و بحث بر سر «ايسم ها» دلخوش و سرگرم بودند و آنگاه كه روشنفكران غربزده «هرهري مذهب» به پز فكل و كراوات مي رسيدند و جماعت هنرمندان بي رگ و مرفهان بي درد «كافه تريا» آيه يأس نشخوار مي كردند و آنگاه كه چپ هاي ساده لوح بدبخت به خالكوبي «داس و چكش» رفقا مشغول بودند و آنگاه كه دختركان معصوم آيات خدا نذر اهل قبور، زنده به گور مي شدند و آنگاه كه يكي از عقل مي لافيد و يكي طامات مي بافيد و آنگاه كه سياسيت بي ديانت بود و ديانت بي سياست، منادي بر دار بود و آزادي در بند، استقلال در غل بود و عدالت در زنجير، صلاح راكد بود و فساد رايج، ظالم بر تخت بود و مظلوم بدبخت، مؤمن ذليل بود و فاسق عزيز، يزيد عربده «هَل مِن مَزيد» مي زد و حسين بانگ «هَل مِن ناصر» و آنگاه كه حراميان هم شريك دزد بودند و هم رفيق قافله، سنگ بسته بود و سگ يله! و گله بي شبان و گرگ ها حريص! بناگاه نهيب مردي برخاست كه بوي مهيب هزار زلزله مي داد!
غريو مردي كه بغض تمام مغضوبان و مستكبران در گلويش تركيد! و خشم همه نفرين شدگان زمين در مشتش منفجر شد! مردي كه خروش بيداريش، خواب رنگين همه خواب آلودگان را آشفته ساخت و هيمنه نهيبش نوعروسان پرده نشين را از حجله برون آورد؛ مردي كه برق نگاهش بارقه اميد در دل همه نااميدان افكند و رعد صدايش پشت همه دشمنان خدا را لرزاند؛ مردي كه در كوچه باغ حنجره سبزش، هزار، هزار چلچله بهار را فرياد مي زد؛ فريادگري از قبيله داد و بيدارگري از اقاليم قبله؛ مردي از تبار پابرهنگان و سرداري از سلاله سربداران، مردي از عشيره خورشيد و سفيري از قبيله غيرت توحيد؛ مردي از نبيره ابراهيم(ع)، مردي از آل محمد(ص)؛ مردي از كوثر علي(ع) و زهرا(س)؛ مردي كه خاكش با شبنم عشق، گل شده بود و خونش با خون حسين عجين بود؛ مردي از روح خدا! مردي خميني!
خميني و «ما ادراك الخميني»!؟ و من و تو چه دانيم كه خميني كيست؟ خميني، آخرين آيت كبري بود در غيبت كبري! خميني جلوه اي از بقيه الله بود - كه چون ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد و دل رميدگان جهان را انيس و مونس شد - خميني مردي بود از سرزمين هاي سبز خدا؛ مردي كه از باغ هاي سرخ شهادت مي آمد و عطر لاله در برداشت و شور عاشورا در سر؛ مردي كه داغ هزار لاله بر دل و درد هزار ساله در دل داشت؛ مردي كه پيشانيش، مشرق آفتاب بهاري بود و بوي خدا از ردايش جاري؛ مردي كه نرگس آفتابش همواره نگران دشت هاي شقايق بود و پنجره قلبش هميشه به سمت بنفشه زاران مي تپيد؛ مردي كه از نگاهش عشق مي باريد و دست هايش در آسمان دلهايمان آيينه مي كاشت؛ مردي كه از چشمانش كلاغان باغ مي ترسيدند و از رد پايش شغالان راغ مي گريختند؛ مردي كه وسعت دشت دلش لبريز از گل و گياه و پرنده بود و از كوهسار بلند سينه اش چشمه هاي نور مي جوشيد؛ مردي كه در مقدمش جاده هاي يخ زده عاطفه جاري مي شد، ولي پشت مستكبران از طنين گامش مي لرزيد؛ مردي كه در عمل نه با حرف! يك موي كوخ نشينان را بر تمام كاخ نشينان عالم برتري مي داد؛ مردي كه بوي قرآن مي داد؛ مردي «نه شرقي و نه غربي»! كه شرق را شگفت زده كرد و غرب را لرزاند و عالمي را به خود مشغول ساخت؛ مردي كه طلسم 2500 ساله حكومت ستمشاهي را شكست؛ مردي كه تز «نجات ماركسيسم» را بر هم زد و جادوي كهنه «كاپيتاليسم» را باطل كرد؛ مردي كه بمب ساعتي مرگ انسانيت را خنثي كرد؛ مردي كه راه رستگاري و نجات انسان را از اسارت ماشين در عصر بربريت مدرن نشان داد؛ مردي كه پس از 14 قرن، بار ديگر مشام جان جهان را با عطر رويايي انبيا آشنا ساخت و دماغ باغ بي برگي عالم را يك بار ديگر از بوي ناب و نكهت بكر گل محمدي(ص) آكنده كرد و با عطر خويش دكّه عطاران مدعي و بوتيك ادكلن هاي تند و متعفن «ايسم هاي» بشري را بست؛ مردي كه روح توفان، لطافت گل، ترنم باران، صلابت كوهستان، هيبت آتشفشان، عمق دريا، آرامش صحرا، صفاي سپيده، بوي سحر، صداقت آيينه و درخشش خورشيد را با خود داشت؛ مردي كه مرگ و زندگيش براي خدا بود.
او آمد و اسلام را از اسارت قفسه هاي كتابخانه ها آزاد ساخت و در متن جامعه جاري كرد.
او آمد و فلسفه را با زندگي پيوند زد و راه زندگي را از دست اندازهاي سفسطه هموار كرد.
او آمد و عرفان را از عزلت خانقاه به ميدان هاي نبرد آورد.
او آمد و راز سبز زيستن را به ما آموخت و رمز ماندن در مرگ سرخ را به ما نشان داد.
او آمد و مس وجودمان را به كيمياي نظر، زر نمود و چشم صيرفيان دهر را خيره كرد؛ گرچه طبع نازكش، حتي از نفس فرشتگان ملول مي گشت، اما به خاطر دوست و براي ما «در اين درك هستي آلوده زمين» قال و مقال عالمي را كشيد و از ملامت ملامتگران نهراسيد و ما را از هفتاد خوان خطر كه هزار رستم را جرأت گذر از يكي از آنها نبود، به سلامت عبور داد و زمينه را براي تربيت ياران مهدي(عج) آماده ساخت و رسالت عظيم خويش را در بحراني ترين برهه زمان بر دوش ما گذاشت و انقلاب عزيز اسلامي، اين امانت بزرگ الهي و اعجاز شگفت قرن را به ما سپرد و خود با ضميري روشن و نفسي مطمئن به آسمان عروج كرد و روح توفانيش در ساحل قرب حق تعالي آرميد.
گرچه اينك آن سردار حماسه بزرگ 15 خرداد 42 و صاحب معجزه شگفت 22 بهمن 57 و فرمانده فاتح هشت سال دفاع مقدس با خيل عظيم ياران شهيدش در باغ بهشت اردو زده است و در «معقَدٍ صِدقٍ عند مَليكٍ مُقتدرٍ» در جمع شهداي كربلا قهقهه مستانه مي زنند و سرود رستگاري سر مي دهند، اما هنوز نرگس مستش از آن سوي ملكوت نگران دشت هاي شقايق است و هنوز هر صبح و شام از ملكوت بام بلند بهشت زهرا ما را به حضور و وحدت، سازندگي و تهذيب فرا مي خواند و هر از گاهي از حنجره آسماني سيد سبز حضرت خامنه اي عزيز، ما را به سوي افق هاي روشن اميد و سرزمين هاي سبز خدا به پيش مي خواند.
باشد كه تا آخرين نفس و تا آخرين نفر تا رسيدن به سرمنزل مقصود به پيش تازيم و لحظه اي براي وصول به غايت آمال او، درنگ نكنيم و خود را در رزمي بي امان عليه هر چه كفر و نفاق در ركاب سوار سپيده حضرت بقيه الله الاعظم(عج) آماده سازيم؛ همان موعود سبزي كه در رجعت سرخش ترديدي نيست؛ همان موعودي كه هسته هستي و ميوه آفرينش است؛ همان مهري كه فروغ دل انبيا و نور چشم اوصيا و غايت آمال همه مشتاقان است؛ آن بهاري كه لاله ها به احترام او برخاسته اند، نرگس ها نگران مقدمش و شقايق ها آيينه افروز رخسار اويند؛ همان دلبري كه صد قافله دل همره اوست و آن نگاري كه آتش اشتياقش هنوز از پس خاكستر اين همه سال گل مي كند.
آن ابرمرد شكست ناپذيري كه مفاتيح غيب در دست اوست و جنود آسمان و زمين با اوست؛ مردي سترگ، مردي شگفت، مردي كه «مثل هيچكس نيست»، مردي كه فيض روح القدس، علم آدم(ع)، يد بيضا و عصاي موسي(ع)، انگشتري سليمان(ع)، حسن يوسف(ع)، صبر ايوب(ع)، دم مسيح(ع)، لطافت گل محمدي(ص)، ذوالفقار علي(ع) و عصمت زهرا با اوست؛ مردي كه خدا با اوست.
به خدا سوگند! بهشت در نسيم صلواتش سبز مي شود و دوزخ از شبنم عشقش سرد مي گردد.
اينك آن آفتاب در سايه سار غيب، شاهد اعمال و نگران رفتار ماست.
مبادمان يك لمحه از چشم او بيفتيم، كه مي پوسيم.
مباد آيينه خاطر آن آيينه دار خدا را مكدر كنيم كه زندگي بر ما سياه خواهد شد.
«وجود نازكش آزرده گزند مباد» و جان ما و عالمي فدايش باد كه «بي همگان به سر شود، ولي بي او هرگز»
همه اميد و دلخوشي ما به اوست كه خواهد آمد؛ خواهد آمد و در مقدمش گردان، گردان، گُرد مي رويد، جنگل، جنگل، پرنده مي خواند و صحرا، صحرا لاله مي رقصد؛ خواهد آمد و انتقام همه لاله هاي سرخ پرپر را از بادهاي خزاني خواهد گرفت؛ خواهد آمد و بر دل سوختگان مرهم خواهد گذارد؛ خواهد آمد و غم نان بر سفره هيچ دلي نخواهد گذاشت و اندوه خدا خواهد آورد؛ خواهد آمد و آهوان رميده را ضمانت خواهد كرد و گرگ هاي دريده را خجل خواهد ساخت؛ خواهد آمد و واژه ظلم و ستم از فرهنگ ها خواهد رفت؛ خواهد آمد و در دولت كريمه سبزش قاموس عدالت و قسط براي همه يكسان معني خواهد شد؛ خواهد آمد با رايت آفتاب بر دوش و آن را بر بلندترين قلل كرامت و بزرگواري به اهتزاز درخواهد آورد؛ خواهد آمد و چشم ما را به جمال خود و زمين را به نور پروردگار خويش روشن خواهد ساخت؛ خواهد آمد و به اتفاق حسن و ملاحت بي نظير خود جهان را خواهد گرفت؛ خواهد آمد و قلب جهان در انتظار سرخ آن لحظه سبز مي تپد.
او خواهد آمد و در اين كمترين ترديدي نيست؛ چرا كه خدايش وعده داده كه «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين»/انتهاي پيام/
يکشنبه 12 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبكه خبر دانشجو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]