محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826625092
گفتوگوي اختصاصي اعتماد ملي با بهمن فرزانه بهمناسبت سفر اخيرش به ايران؛كاش اجازه انتشار داشت - نسترن نسريندوست
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: گفتوگوي اختصاصي اعتماد ملي با بهمن فرزانه بهمناسبت سفر اخيرش به ايران؛كاش اجازه انتشار داشت - نسترن نسريندوست
بهمن فرزانه مترجم نام آشناي ايراني كه كتابخوانها با شنيدن نامش به ياد كتاب مشهور نوشته ميافتند، ارديبهشت ماه گذشته و به مناسبت نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران به ايران سفر كرد. پيگيري فرزانه در ترجمه آثار نويسنده ايتاليايي، انتشار و مجموعه داستاني كوتاه از او و از همه بيشتر دانستن درباره رمز و راز ترجمه جاودان انگيزههايي بود براي ديدار با بهمن فرزانه و نشستن پاي حرفهايش.
براي حضور در نمايشگاه كتاب اخير به تهران آمده بوديد. نمايشگاه را از نظر نحوه برگزاري و كيفيت كتابهاي عرضه شده چطور ارزيابي ميكنيد؟
بهنظر من اولين مشكلي كه افراد در نمايشگاه با آن مواجه ميشدند، عدمسازماندهي مناسب است. براي مثال بهمنظور پيدا كردن يك غرفه، بازديدكننده كلي به دردسر ميافتد. موضوع چشمگير ديگر، تعداد زياد و غيرضروري ناشران بود و بالطبع بهنظر ميرسيد نشر كتاب از نظر كمي، رشد زيادي دارد اما تعداد كتاب خوب بسيار كم است. متاسفانه مجبورم بگويم با وجود تعداد زياد مترجمها، جاي ترجمه خوب را هم بسيار خالي ديدم. مثلا بعضي از كتابهاي نويسندگان خوب و مطرح چنان بد ترجمه شده كه به نظرم افرادي كه اهل كتاب نيستند يا در آغاز راه كتابخواني هستند وقتي با اين ترجمهها روبهرو ميشوند ممكن است بهكلي از كتابخواني سرخورده شوند و حتي ايراد ترجمه را پاي بد بودن سبك و سياق كتاب بگذارند و در نتيجه نويسنده از طريق ترجمه، بد معرفي شود. چيز ديگري هم كه بايد بگويم اين است كه انتشار كتاب با تعدادي عكس و توضيحات كوتاه، جملات قصار و گلچين كردن آثار هنري گاهي ضروري است ولي نميدانم انتشار مثلا چهار عدد تصوير و چندخط نوشته و چاپ آن بهصورت كتاب كه خيلي در نمايشگاهكتاب تهران، باب شده تا چه حد ضرورت دارد.
با اينكه شما از بسياري از نويسندگان ديگر هم ترجمه داشتهايد و نويسندگان شاخص ديگري مثل را هم در كارنامه خود داريد، اما براي اكثر كتابخوانها بهمن فرزانه هنوز با معنا ميشود؛ كتابي كه پس از آن تا سالها ترجمهاي از شما منتشر نشد تا اينكه دوباره و اين بار با به ميدان آمديد. چرا بعد از اين روند را پيش گرفتيد؟
بله من بعد از صد سال تنهايي سالها دست به كار ترجمه نزدم. البته هميشه در فكر ترجمه بودم. اما قبل از صد سال تنهايي بود كه دو كتاب از آلبا دسس پدس را ترجمه كردم؛ و كه البته برعكس بهنظرم كتاب خوبي نيست. من را ماقبل تاريخ به انتشارات اميركبير فروخته بودم. روال آن روزگار به اين شكل بود. چاپش خيلي زود تمام شد و كار كتاب به زيراكس كشيد و حالا هم كه متاسفانه ديگر اجازه چاپ ندارد. همين دو سال پيش هم صحبت كرديم براي تجديد چاپ كه نتيجهاي نداشت. اي كاش اين كتاب دوباره چاپ ميشد.
طبيعي است كه با اين اوضاع نشر، كتاب صدسال تنهايي شما تجديد چاپ نشود و اگر هم تجديد چاپ شود آنقدر جراحي خواهد شد كه سرنوشت غمانگيزي خواهد داشت. الان هم ترجمههايي از اين كتاب وارد بازار نشر شده كه گذشته از خوبي يا بديترجمهشان اثر تيغ سانسور را بر پيكر خود دارند. اما شايد بهتر باشد من سوالم را از شما به شكل ديگري بپرسم. اگر صد سال تنهايي را نقطه عطف كارنامه شما بدانيم، بعد از اين ترجمه شما دست به انتشار كارهايي زديد كه كميعجيب بود. مثلا خود من كتاب را هم كه خواندم از خودم پرسيدم چطور مترجم صدسال تنهايي، چنين كتابي را ترجمه كرده است؟
من بعد از صدسال تنهايي بهشدت درگير اين بودم كه چه كاري را ترجمه كنم كه حد و شأن كاريام حفظ شود. مثل يك هنرپيشه بودم كه وقتي در يك فيلم خوب بازي كرده، بعد از آن نميتواند در فيلم بد بازي كند و بنابراين منتظر يك نقش خوب مينشيند. كتاب از پدس را هم سالهاي سال بود كه داشتم و هميشه مردد بودم كه اين كتاب را ترجمه كنم يا نه؟ به هر حال سالها از كار ترجمه دور افتاده بودم اما يك روز صبح بالاخره بلند شدم و به خودم گفتم بهمن شروع كن و شروع كردم و نتيجه كار هم رضايتبخش بود. بعد از صد سال تنهايي دلم نميخواست يك كتاب عادي ترجمه كنم. كتاب خوب پيدا كردن هم واقعا كار سختي بود. من آدمي هستم كه به شكل حرفهاي و مداوم كتاب ميخوانم پس طبيعتا سليقهام بالا رفته و هر كتابي را نميپسندم بهخصوص براي ترجمه. بعد از ترجمه كتاب كه نشر آگاه آن را چاپ كرد به من پيشنهاد شد كه كارهاي دسس پدس را ترجمه كنم و من هم اين كار را ادامه دادم.
با اين همه سختگيري چطور راضي شديد بعضي كارهاي پدس را كه درخشان هم نيست ترجمه كنيد؟
شما نميتوانيد هيچ كتابي را با كتاب ديگري مقايسه كنيد.
ولي شما براي كار ترجمه بهشدت و به قول خودتان با وسواس اين مقايسه را ميكرديد!
بله درست است، نميخواستم كتاب بنجلي ترجمه كنم و طبعا بعد از ، را ترجمه كردم كه بهنظر من و خود خانم آلبادسس پدس بهترين كتابش است. طبيعتا وقتي يك كتاب با استقبال و فروش خوب مواجه ميشود ناشران هم استقبال ميكنند و از من خواستند كه ساير كتابهاي اين نويسنده را هم ترجمه كنم و خواست ناشر هم در ترجمه مجموعه كتابهاي اين نويسنده مطرح بود.
حتي اگر بپذيريم اين ترجمهها سفارش ناشر بوده است باز هم جاي اين سوال باقي است كه ترجمه كتابهاي ضعيف اين نويسنده براي شما مشكل نبود؟
خب طبيعي است كتابهايي را كه خود مترجم هم دوست دارد چون با تمام وجود و عشق كار ميكند، حاصل كار هم خيلي خوب ميشود ولي كتابهايي را كه دوست ندارد و اجباري و سفارشي است؛ بنابراين آدم كار را سرهمبندي ميكند كه خلاص شود ولي نوشتههاي دسس پدس را من بهطور كلي خيلي دوست دارم. ضمن اينكه همه كارهاي يك نويسنده هم كه نميتواند قوي باشد. مثلا تقريبا جزو اولين كتابهاي معروف پدس است كه چاپ شده و در زمان خودش هم - سال 1938- خيلي پرفروش شد و من هم سعي كردم سبك نويسنده را در ترجمه اين كتاب رعايت كنم. صد سال تنهايي 40 سال بعد از اين كتاب نوشته شده است و ميدانيد كه ميگويند زبان 25 سال به 25 سال بايد بازنگري شود و در هر حال خيلي مهم است كه مترجم سبك و سياق نويسنده را حفظ كند.
از نظر شما در اين ميان ويراستار چه نقشي ميتواند داشته باشد؟
وجود ويراستار خوب ضروري است چون وظيفه ويراستار اين است كه اشتباهات نويسنده را تصحيح كنند. ويراستاري در تمام دنيا كار بسيار مهمي در حوزه نشر است. ولي بعضي از اين بهاصطلاح ويراستاران هستند كه كلمه را مينويسند و يا را مينويسند. ويراستاري نبايد مكانيكي باشد. بايد با شعور همراه باشد و بهنظر من بسيار مهم است كه ويراستار حتما به غير از زبان مادري زبان ديگري را هم خوب بداند. مثلا در يكي از شخصيتهاي نسل جوان كتاب مشغول كشف رمز ماكتيب است. ملكيادس هم پيرمردي است كه در طول كتاب دائما ميميرد و زنده ميشود و در جريان اين كشف خود ملكيادس ظاهر ميشود و ميگويد جوان بيخود زحمت نكش تا وقتي كه صد سال از نوشتن اين مكاتيب نگذرد كسي نميتواند اينها را كشف كند، ولي ويراستار جمله را به اين شكل تغييرداده بود كه تا وقتي كسي به سن صد سالگي نرسد نميتواند اينها را كشف كند كه اين جمله بينهايت غلط است اما توجيه ويراستار هم اين بود كه اگر جمله را به اين صورت ميگذاشتيم خواننده بهتر ميفهميد يعني چه!! خندهدار اين است كه وقتي جمله به اين صورت بهاصطلاح ويراستاري شده، دو سه شخصيت كتاب، سني بالاتر از صد سال پيدا ميكنند!
معمولا نام كتاب خيلي در جذب خواننده تاثير دارد. تا بهحال شده كه نام كتابي را در جريان ترجمه و به خاطر جذب مخاطب بيشتر تغيير دهيد؟
مسلما اينطور است و من هم بارها اين كار را كردهام. مثلا نام بعضي از كتابها يك اسم و فاميل است. وقتي آن اسم و فاميل به زبان فارسي نوشته شود خواندن آن ثقيل ميشود. مثلا نام كتاب ، اسم شخصيت داستان است و من اين نام كتاب را كه انتشارات ققنوس منتشر كرد گذاشتم. ولي بايد توجه كرد كه وقتي اسم عوض ميشود حتما بايد بامسما باشد و با موضوع كتاب مربوط باشد. ترجمه ديگر من نوشته ماركز است. در اين داستانها داستاني زيبا است به نام كه نام شخصيتي است. اين نام اگر درست هم خوانده شود براي خواننده ثقيل است و حتي غلطانداز، پرارزش ممكن است خوانده شود پرارزش. من نام اين داستان را گذاشتم كه بسيار پرمسما است.
براي ترجمه چه مدت زمان گذاشتيد؟
هفت ماه صبح تا شب. در واقع خودم را هلاك كردم.
رمان بسيار تاثيرگذاري است. خود ماركز وقتي كه سرهنگ ميميرد، براي او اشك ميريزد. شما به عنوان مترجم چقدر تحتتاثير اين داستان و شخصيتهايش بوديد؟
من هنگام ترجمه از اول تا آخر گريه ميكردم و چون هنوز روي كاغذ مينويسم، اشكهايم كاغذ را خيس ميكرد و مجبور ميشدم آن را عوض كنم. در صد سال تنهايي اما گريه نكردم ولي اين كتاب به قدري قوي است كه براي ترجمهاش از جان مايه گذاشتم.
كدام شخصيت از شخصيتهاي فراوان را بيشتر دوست داريد؟
آمارانتا. با وجودي كه آمارانتا زياد زيبا نبود ولي همه شخصيتهاي كتاب عاشق او بودند.
لابد شما هم تحت تاثير همه قرار گرفتيد؟
حتما.
تا به حال ماركز را ملاقات كردهايد؟
متاسفانه نه. من دوستي داشتم كه سفير دومنيكن بود. يادم ميآيد يكبار به خانه دوستم كه وارد شدم همزمان آقايي خارج شد. دوستم گفت آقايي كه خارج شد اهل كلمبيا است، كتابي نوشته كه اسمش است و به اين ترتيب اولين بار اين كتاب را آقاي سفير به من معرفي كرد و ماركز هم همان آقاي كلمبيايي بود كه از در بيرون رفت.
يا هر چه باشد ترجمه كار بسيار سختي است. بيشترين چالشهاي شما در كار ترجمه چيست؟
اول بايد سعي كنيد كتاب را خيلي دوست داشته باشيد. سبك نويسنده را بايد حفظ كرد. از طرفي بهنظر من بايد بهحدي روشن كار كرد كه به ارجاع زير صفحه كمتر نيازي باشد. براي من بسيار پيش ميآيد كه روي يك لغت مكث ميكنم و فكر ميكنم به اينكه ترجمه روشن آنچه ميشود و فكرم آنقدر مشغول ميشود كه يكباره در خواب با معني آن لغت بيدار ميشوم! بعضي از لغات هم هستند كه ما بهطور مستمر در فارسي با آنها سروكار نداريم هر چند هم كه خيال كنيم به فارسي تسلط داريم ولي پيش ميآيد در لحظهاي آن لغت را فراموش كنيم. از طرفي در كار ترجمه خستگي جسماني را هم بايد تحمل كرد.
با توجه به اينكه به زبان ايتاليايي مسلط هستيد چرا هيچ كتاب فارسياي را به ايتاليايي ترجمه نكردهايد؟
اكثر كتابهاي فارسي مثل كتابي كه خود من نوشتم خيلي محلي و بومي هستند. كارهاي ما عموما خيلي ايرانياند و اصطلاحات و فرهنگ غني ايراني در آنها غالب است و براي همين ترجمه آنها تقريبا ناممكن ميشود.
اما اين دليل نميشود كه كتاب ايراني بهدليل غناي فرهنگي ترجمه نشود. بههر حال هر كشوري فرهنگ خودش را دارد و بهخصوص همين آمريكاي لاتين كه اين همه آثار نويسندگانش به فارسي و زبانهاي ديگرترجمه ميشود، علاوه بر غناي فرهنگي بسيار هم رازآميز است.
بله. اين حرف هم درست است اما زبان فارسي بسيار زبان خاصي است مثلا ما ميگوييم آبگوشت يا آلبالوپلو و اين دو غذا فرهنگ خاصي را در خود دارند. مثلا زماني آبگوشت غذاي فقيرانهاي محسوب ميشد و اين نوعي فرهنگ را در كنار اين غذا رقم ميزند.
خب مثلا كتاب هم اثري است كه پر است از غذاهاي محلي و بوميكه اصلا روحيات شخصيتها با اين غذاها ساخته ميشود و ما هم كه در غناي فرهنگ آمريكاي لاتين غوطهور نيستيم؛ كتاب را ميخوانيم و لذت ميبريم.
مسائلي در فرهنگ ايران هست كه ترجمهناپذير است. مثل كاهوسكنجبين يا انار دان كرده با گلپر. شما اينها را چطور ميخواهيد ترجمه كنيد؟ چطور ميخواهيد مفهوم جمله را برسانيد؟ از طرفي كتاب كه از اين مفاهيم خالي شود كتابي معمولي خواهد شد و ناشر اروپايي هم دلش ميخواهد كتابي متفاوت منتشر كند نه كتابي معمولي. چون نمونه اينگونه كتابها زياد است.
پس در واقع منظورتان اين است كه ترجمه آثار فارسي به زبانهاي ديگر بسيار مشكل است و اما سوال آخر، شما به دعوت انتشارات خاصي براي بازديد نمايشگاه كتاب آمده بوديد؟
من سالها است در ايام نمايشگاه به ايران سفر ميكنم و البته با هزينه شخصي خودم، چون گويا رسم دعوت كردن از مترجم كتاب، زياد در ايران مرسوم نيست.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
يکشنبه 12 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]
-
گوناگون
پربازدیدترینها