واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفت و گو با ناتاشا اميري نويسنده «عشق روي چاكراي دوم» - بخش آخر يك داستان ضعيف، يك داستان قوي
مريم مهتديقسمت اول اين گفت وگو روز شنبه چاپ شد، قسمت دوم آن را مي خوانيد.----در بعضي داستان ها فرم هاي روايي خاصي را انتخاب كرده ايد. مثل «با نسل ششم و حرف هاي اضافه» كه كاركرد اين فرم مشخص نيست. انتخاب فرم هايتان چطور است؟ هر داستان تان خودش فرمش را انتخاب مي كند؟من اين طور اعتقاد دارم؛ كه موضوع داستان خودش فرم را پيدا مي كند. در بازنويسي ها اما من تغييراتي مي دهم. مثلاً در اين داستان شخصيت ها مي آيند و داستان شان را در مجله يي مي خوانند اما خودشان متوجه نمي شوند. گاهي اوقات هم بر اساس يك فرم خاصي پيش مي روم، مثلاً روي قانون احتمالات اما در اين صورت داستان ها ديگر خيلي تكنيكي مي شوند، مثل فرماليست هاي روسي. ولي گاهي اوقات فرم داستان، زبانش است. ممكن است كمي خط روايي هم پرش داشته باشد و زمان ها جابه جا شود كه اين خودش قالب خاصي را ايجاد مي كند اما خب انتخاب فرم ناآگاهانه بوده و من حين نگارش ديدم چنين فرمي دارد ايجاد مي شود. -يا در داستان دوم، «ويرگول» كه روايت ها زياد مي شود...اين داستان اپيزود اپيزود است و شخصيت ها در آن دخالت دارند. «ويرگول» جزء داستان هاي فرم گرايانه است كه در آن ساختار خودش را بيشتر نشان مي دهد تا موضوع. ولي من هميشه سعي مي كنم اگر وارد چنين داستان هايي مي شوم كه ساختار در آنها خيلي اهميت دارد، قصه هم در آن باشد. البته آخر اين داستان هم خيلي انتزاعي تمام مي شود. اين داستان يك جور كلاژ دارد و فرم عجيب و غريبي را ايجاد مي كند. -در تعدادي از داستان ها شخصيت هايتان خيلي جسور هستند. چه چيزي باعث مي شود اين جسارت در شخصيت ها باشد با وجود اينكه روايت داستان محافظه كارانه است؟ يك مقدارش به ديدگاه شخصي خود نويسنده مربوط مي شود. چون من ادعاي جسارت دارم. نكته ديگر برمي گردد به اينكه نويسنده چقدر مي گذارد شخصيت ها خودشان را نشان بدهند. من جاهايي ممكن است خودسانسوري بكنم اما فكر مي كنم شخصيت ها خودشان داستان را پيش مي برند. اين اجازه يي است كه نويسنده به شخصيت مي دهد كه تمام هستي خودش را در داستان نشان بدهد كه بستگي به مكان و زمان داستان دارد كه مي تواند گاهي شخصيت را محدود كند يا امكان بروز بيشتر را به او بدهد. -نكته يي كه در بعضي داستان ها خواننده را آزار مي دهد، حضور نويسنده است. به طوري كه خواننده درگير داستان نمي شود بلكه احساس مي كند يك نفر نشسته و دارد قصه يي را تعريف مي كند. جاهاييش تعمدي است و با سيستم فاصله گذاري كه خواننده بداند نويسنده يي هم وجود دارد. جاهايي هم هست كه نويسنده كاملاً خودش را مي خواهد از داستان بيرون بكشد كه آنجا يك داستاني كاملاً با ديدگاه نمايشي و تصويري بدون رد پاي نويسنده نوشته مي شود. دوره يي كه من تازه داستان نويسي را شروع كردم اين خيلي باب بود به طوري كه هيچ رد پايي از نويسنده در داستان ها نباشد كه اين يك جور حسن به حساب مي آمد. اين موضوع بستگي به زمان دارد. در دوره هايي اهميت دارد و در دوره هايي نه و بستگي به ديدگاه نويسنده و موضوع داستان دارد. اما گاهي اوقات تعمدي است و گاهي نه. مثلاً در داستان «به چهل روايت دخترانه» آدم احساس مي كند نويسنده دارد داستان را روايت مي كند و شخصيت ها را كنار هم مي چيند. به نظر من گاهي اوقات اگر نويسنده نباشد حسن داستان است. اين ديگر نظر منتقدان است و به عهده من نيست. ولي اينكه شايد مي شد نويسنده را به طور كامل حذف كرد هم مهم است. ولي بعيد مي دانم مثلاً در «به چهل روايت دخترانه» اين اتفاق ممكن باشد. گاهي اوقات موافقم كه حضور نويسنده خواننده را آزار مي دهد. من دوره يي برايم اين اتفاق خيلي جذاب بود. زمان هايي بعضي از قالب ها اهميت پيدا مي كند. الان نمي دانم چه چيزي باب شده است اما نمي توان داستان ها را بر اساس چيزهايي كه باب شده، نوشت. واقعيت اين است كه اين طور داستان ها تاريخ مصرف پيدا مي كند. مثلاً كارهاي خانم پيرزاد، داستان هاي شسته رفته يي است و دوره يي همه شروع كردند به تقليد از ايشان. ولي بعد از آن، تاريخ مصرف اين داستان ها گذشت. ممكن است منتقدي بگويد داستان بهتر بود با ديدگاه نمايشي نوشته مي شد اما به شرطي كه نقد هم خلاقانه باشد. يعني ايرادها را گرفته و راهكار هم داده باشد. و منتقد بگويد كه اگر داستان با شيوه يي ديگر نوشته مي شد به آن لطمه يي نمي خورد و وجوه داستان حذف نمي شد؟ اينها هم هست و موازنه هايي بايد در داستان ايجاد شود اما اين را خود داستان بايد تعيين كند.-فكر نمي كنيد مضامين در داستان هاي اين مجموعه يكسان هستند، خصوصاً داستان هايي كه ابعاد زنانه دارند؟فكر مي كنم درباره داستان هاي زنانه اين طور است اما اگر منتقدي بخواهد داستان ها را دسته بندي كند، مي تواند چند تا از داستان ها را در دسته يي قرار بدهد كه به لحاظ مضموني درباره آشفتگي زن ها و مشكلات شان در مقابله با جنس مرد است. يك دسته ديگر از داستان هاي اين مجموعه هم به داستان هاي تكنيكي مربوط مي شود. اما در داستان هاي زنانه مضمون ها همه شبيه هم هستند با اين تفاوت كه واكنش شخصيت ها فقط با هم فرق مي كند. -البته من فكر مي كنم شخصيت هاي زن هم نسبت به هم خيلي واكنش هاي متفاوت نشان نمي دهند و همه شان انگار منفعل هستند. اين ديگر به مشكل ما زنان در جامعه برمي گردد كه همه تحمل مي كنند و در زندگي مي مانند و چقدر خوب مي شد اگر اين طوري نبود. البته در داستان اول شخصيت زن يك حركت نامحسوس انجام مي دهد. شايد بتوانم بگويم تنها زني كه در اين مجموعه جسارت بيشتري دارد، زن ً داستان آخر است كه باز او با اينكه زندگي اش روتين است ترجيح مي دهد تغييري انجام بدهد و نمي تواند با يكسري چيزهاي غيراخلاقي كنار بيايد. ولي بله، بقيه داستان ها و خصوصاً «من به توان تو» كه يك دختر بحران زده است، همين طور هستند. اين زن ها هيچ كاري نمي كنند و انگار دارند در مرداب فرو مي روند.-در بعضي داستان ها هم تعدد شخصيت ها وجود دارد. خصوصاً در داستان «ويرگول» يا «ششمين نسل با حرف هاي اضافه». فكر نمي كنيد اين تعدد شخصيت ها به داستان ها ضربه زده است؟اگر خواننده شخصيت ها را گم نكند، نه، البته اين نكته هوشمندانه يي بود كه گفتيد. چون وقتي تعداد شخصيت ها زياد باشد داستان آشفته مي شود. اما اگر خواننده بتواند با همان دو سه جمله كه در توصيف شخصيت ها به كار مي رود، آنها را در ذهنش ته نشين كند خوب است. اما خب قبول دارم شخصيت ها زيادند. البته بعضي هايشان را حالت تيپ گذاشته ام. -خصوصاً در داستان «ويرگول» كه تصادف را هم وارد داستان كرده ايد، اين اتفاق افتاده است.من كاملاً به اين حرف تان اعتقاد دارم. فكر مي كنم با تعدد شخصيت ها حجم داستان بايد بالاتر برود، وقتي حجم داستان كوتاه است و تعدد شخصيت ها زياد، انگار كه صد نفر آدم در يك اتاق كوچك جمع شده اند، اين را خواننده ها بايد بگويند كه گيج شده اند، شخصيت ها را گم كرده اند يا نه. در داستان «ويرگول» با حجم انبوه اطلاعات روبه رو هستيم. اين داستان قابليت اين را داشت كه بازتر شود ولي اين كار با ساختار آن همخواني نداشت. اما خب بالاخره داستان كمي هم گيج كننده است.
يکشنبه 12 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]