تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مى آورد كه : واى برمن ، واى بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833403521




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مبانى اقتدار و زندگى سياسى (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مبانى اقتدار و زندگى سياسى (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: پذيرش داوطلبانه اصل موجوديت ‏يك حكومت و نيز فرمان‌ها و درخواست‌هاى آن از سوى اكثريت‏شهروندان، همان چيزى است كه در جامعه‏شناسى سياسى، «اقتدار» ناميده مى‏شود.
ايران؛ مطالعه موردى

از مجموع مباحث گذشته به اين جمع‏بندى مى‏رسيم كه براساس الگوى ساختى‏كاركردى تالكوت پارسونز مى‏توان به تحليل و تبيين تحولات سياسى معاصر ايران پرداخت. مطالعه اين تحولات از منظر دگرگونى در مبانى اقتدار و شاخصهاى فرهنگ سياسى، رويكردى نو در مطالعات تاريخ معاصر ايران به نظر مى‏رسد. نگارنده در پژوهشى مستقل، به بررسى اين دگرگونيها و پيامدهاى آن در زندگى سياسى پرداخته است كه گزارش گونه‏اى از آن را به پيشگاه خوانندگان عرضه مى‏كند.
تا پيش از تكانه مشروطيت، نظام اجتماعى ايران، به‏طور عام، و نظام سياسى، به‏عنوان بخشى اساسى از آن، از گونه‏اى تعادل و انسجام درونى به لحاظ ماهيت اجزاء و عناصر تشكيل‏دهنده برخوردار بود. اين نظام، با وجود كاستيهاى فراوانى كه از نظر انطباق با آموزه‏هاى دينى و آرمانهاى عدالت‏خواهانه داشت، به لحاظ كاركرد اجتماعى به گونه‏اى تعادل دست‏يافته بود و از ديدگاه آحاد جامعه (رعيت) تا آن حد طبيعى و عادى به‏حساب مى‏آمد كه حاكميت آن را بر خويش تحمل مى‏كردند و ستمها و نامراديهايى را كه بر آنان روا داشته مى‏شد، با انباشته‏ها و پنداشته‏هاى ذهنى خود و مؤلفه‏هايى از قبيل قسمت، قضا و قدر، شانس و مانند آن، توجيه مى‏كردند و از اين رو، انگيزه‏اى براى برهم‏زدن آن اساس نداشتند. از آنجا كه فرهنگ سياسى حاكم در آن روزگار (نيمه نخست‏حكومت قاجار) ماهيتى محدودتبعى داشت، مردم تصور روشنى از خود، به عنوان يك ملت داراى سرنوشت مشترك نداشتند و اگر هم در جوامع شهرى به‏طور محدود، آگاهى و حساسيتى نسبت‏به عقب‏ماندگى ايران از كاروان تمدن بشرى وجود داشت، علل و عوامل آن بيشتر در مؤلفه‏هاى بيرونى و مطامع بيگانگان جستجو مى‏شد و اذهان، كمتر به ناكارآمدى و عدم شايستگى نظام سياسى موجود معطوف مى‏گرديد. اين طرز برداشت نسبت‏به علل و عوامل نابختياريهاى فردى و اجتماعى، مانع از هرگونه تلاش در جهت تغيير اوضاع و شرايط، و احيانا برخورد پرسشگرانه و انتقادى با حاكمان جامعه مى‏شد; چيزى كه تصورش هم در آن شرايط دشوار مى‏نمود.
از اين‏رو، به‏رغم اعمال شيوه‏هاى ستمگرانه و چپاولگرانه دولت مركزى و كارگزاران محلى آن بر مردم، تا آستانه شكل‏گيرى جنبش مشروطيت (اواسط دوران حكومت ناصرالدين‏شاه برابر با 1250ش/ 1870م) هيچ‏گاه شاهد مقابله و رودررويى «جامعه‏» با حكومت نبوديم. (بديهى است كه اين سخن به معناى نفى جنگها و درگيريهاى خارجى حكومت و نيز شورشهاى گاه‏وبيگاه برخى از گروههاى داخلى، همچون بابيه، نيست. بلكه مراد، رويارويى «ملت‏» به عنوان يك مجموعه سياسى بدون در نظر گرفتن وابستگيهاى صنفى، قومى، محلى و حتى مذهبى با نظام سياسى است.) يعنى به‏لحاظ تاريخى، تا آن زمان سابقه نداشته است كه آحاد جامعه به‏طور جمعى، فارغ از تعلقات گروهى و منطقه‏اى و بدون طرح درخواستها و تقاضاهاى صنفى و محدود، با عملكرد و خطمشى حكومت‏به مخالفت فعالانه برخيزند و امتيازهايى را كه غالبا جنبه سياسى و عمومى داشت، از آن درخواست نمايند. حكومت كه ماهيتى ايلياتى و عشيره‏اى داشت، در چارچوب جنگ و نزاع ميان قبايل و عشاير، تعيين يا جابه‏جا مى‏شد و مردم صرفا به‏عنوان تامين‏كنندگان ماليات و نيروى انسانى (سرباز و جنگاور به هنگام جنگ) و امكانات لجستيكى و پشتيبانى مورد نياز دولت، نگريسته مى‏شدند.
اين انقياد نسبى در برابر حاكمان و عدم مقابله با جور و ستم آنان و كارگزارانشان، بر پايه يك رشته باورها، ارزشها، و شناختها و گرايشها نسبت‏به پديده سياست و دولت صورت مى‏گرفت كه ما از آن، همان‏گونه كه پيشتر نيز اشاره شد، با نام «مبانى اقتدار» ياد مى‏كنيم. در دوران موردنظر، تركيبى همساز از مبانى سنتى و دينى اقتدار، جامعه را به تبعيت و انقياد نسبت‏به نظام حاكم و وضع موجود، فرامى‏خواند. مؤلفه‏هاى اصلى اين مبانى، عبارتند از: قداست داشتن حاكم، موروثى بودن قدرت، لزوم تبعيت مطلق از شاه، ماذون بودن حاكم از طرف مجتهدان، ضرورت وجود حاكم در جامعه براى حفظ نظم و دفع دشمن خارجى (كفار)، و مانند آن.
مفاهيم و آموزه‏هايى كه در فرهنگ سياسى ايران، آبشخور اين مؤلفه‏ها به شمار مى‏آمدند، عبارتند از: تفويض الهى دانستن قدرت حاكم (نگرش قداست‏آميز به قدرت)، باور به برگزيده بودن شخص شاه از سوى خداوند،ساخت قدرت سياسى و اجتماعى پدرسالار، ( Patrimonial) ،تقديرگرايى، اعتقاد به نياز رعيت‏به چوپان براى در امان ماندن از حمله دشمن، تنفيذ قدرت شاهان از سوى مجتهدان (نواب عام) و.... همان‏گونه كه اشاره شد، تفكيك مبانى سنتى اقتدار از مبانى دينى آن بسيار مشكل، و تنها به‏طور انتزاعى امكان‏پذير است. در عمل، اين عناصر و مؤلفه‏ها چنان درهم تنيده و آميخته بودند كه آنها را بدون يكديگر نمى‏شد تصور كرد.
با ورود برخى از مفاهيم و انديشه‏هاى مدرنيته به جامعه ايران و ايجاد دگرگونى در حوزه گفتمان و فرهنگ سياسى، بينش و نگرش قشرهايى از مردم (عموما شهرنشينان) نسبت‏به پديده سياست و حكومت، تا حدودى تغيير كرد. مسئول بودن شاه در برابر سرنوشت كشور، لزوم پاسخگو بودن دولت و شاه در برابر اعمال كارگزاران حكومت، ضرورت حاكميت قانون و تساوى همه افراد ملت در برابر آن، پيدايش و گسترش مفاهيم جديدى نظير ملت (به مفهوم جديد و غربى آن) و...، از جمله دگرگونيهايى بود كه بتدريج در فرهنگ سياسى جامعه رخ مى‏داد.
متناسب با اين دگرگوني‌ها، انتظارات جامعه از حكومت و دولت نيز تغيير مى‏كرد. براى نمونه، بتدريج در ميان اقشار نوگرا و تحصيلكرده شهرى، دستگاه دولتى از حالت‏يك قيم و صاحب‏اختيار صرف، به سرپرستى مسئول و داراى اختيارات محدود تغيير ماهيت مى‏داد. اين تحولات انديشگى، خبر از پيدايش مبانى جديد اقتدار در فرهنگ سياسى مى‏داد; مبانى عرفى‏قانونى.
اين مبانى جديد، همان‏گونه كه از نامش پيداست، بيش از آن‏كه ريشه در ميراث بر جاى مانده از روابط اجتماعى گذشته و نيز تعاليم و آموزه‏هاى دينى بنابر قرائت رايج آن روز داشته باشد، حاصل آشنايى ايرانيان با دستاوردهاى فرهنگ و تمدن غرب بود; تمدن و فرهنگى كه در جايگاه زمانى و مكانى خاص خويش به بار نشسته بود و ثمره‏هاى چشمگير خويش را نوبه‏نو به رخ مى‏كشيد. برآيند اين رويارويى نابرابر ميان دو فرهنگ و تمدن غربى و ايرانى‏اسلامى، به زبان بى‏زبانى با وجدان عمومى جامعه ما سخن مى‏گفت و در برابر پرسشهاى حيرت‏آميز ايرانيان از چرايى پيشرفت‏شتابان غرب و عقب‏ماندگى روزافزون خود، انگشت اشارت را به سوى نبود قانون در جامعه و خودكامگى و ناشايستگى حاكمان، نشانه مى‏رفت. طبيعى است كه دخالتهاى ويرانگر قدرتهاى استعمارى در امور ايران نيز از مجراى همين حكومتهاى نالايق صورت مى‏گرفت. چنين بود كه بارزترين ويژگى مبانى جديد اقتدار، تكيه و تاكيد بر حاكميت قانون و تحديد اختيارات شاه بود.
مراد از پسوند «عرفى‏قانونى‏» در اينجا، شاخصهايى است كه با دستاوردهاى روزآمد بشرى و تجارب برگرفته از جوامع ديگر عمدتا غربى سازگارى و تلائم داشته باشد. اين مبانى جديد در تقابل آشكار با مبانى سنتى اقتدار بود، اما لزوما با مبانى دينى اقتدار، تضاد و ناهمسازى نداشت. اين امر علاوه بر ماهيت آزادى‏خواهانه و عدالت‏طلبانه اسلام و تشيع، به موضع‏گيرى و شيوه برخورد علما و مجتهدان با موج نوگرايى در جامعه ايران مربوط مى‏شد. زيرا مى‏دانيم كه اصول و مبانى دينى عمدتا از سوى نمايندگان رسمى نهاد دين يعنى علما و مجتهدان و در مرتبه پايين‏تر، واعظان بيان مى‏شد و راى و نظر آنان، همواره از سوى جامعه به مثابه راى و موضع دين پذيرفته مى‏گرديد. از سوى ديگر، به‏رغم همگرايى بالايى كه در ابتداى تاسيس سلسله قاجار در ايران، ميان علما و شاهان اين سلسله به چشم مى‏خورد، از فرداى شكست ايران در جنگ با روس، شكافى رو به گسترش ميان روحانيت و حكومت پديدار گشت. اين شكاف و واگرايى بويژه در دوران حكومت محمدشاه و صدراعظم صوفى مسلك او، حاجى ميرزا آغاسى، شدت گرفت. (28)
بدين‏ترتيب، روحانيت كه از ابتداى حكومت قاجاريان، در برابر رقيبان بالقوه خويش (صوفيه، شيخيه، اخباريه، بابيه و...) قدرت روزافزونى يافته بود، در پى فرصتى بود تا از شرايط عمومى جامعه و عملكرد دستگاه ظلم و جور شاهى ابراز تبرى كند. در اين زمان، نه رقيبان روحانيت تا بدان حد قوى بودند كه ترس از اوج‏گيرى آنان، علما را به مماشات با حكومت وادار سازد، و نه روحانيان در جامعه نيروى ضعيفى به شمار مى‏آمدند كه حكومت‏بتواند رودرروى آنان بايستد، يا راى و نظرشان را ناديده بگيرد. از اين‏رو، بهترين شرايط براى آشكار شدن نارضايتى علما از عملكرد شاه و دولت، و همسويى روحانيت‏با اقشار تحصيلكرده و نوگراى جامعه فراهم گرديده بود. اين فرصتى بود كه روحانيت تلاش كند تا به مقابله عملى با نظرهايى بپردازد كه دين را عامل عقب‏ماندگى جامعه و مانع نوگرايى و دگرگونى اوضاع مى‏شمردند. در واقع، روحانيت‏با تشخيص به موقع روند دگرگونى در فرهنگ سياسى و مبانى اقتدار، كوشيد تا جايگاه پيشروانه خود را در فرآيند دگرگونيهاى سياسى‏اجتماعى آينده حفظ كند و در همان حال، رقيب بالقوه جديد روشنفكران تحصيلكرده غرب را كه هنوز فاقد پايگاه اجتماعى بود، خلع سلاح نمايد. گرفتن موضع مخالف در برابر وضع موجود و استناد به برخى از آيات و روايات براى اثبات عدم شايستگى حاكمان آن روز براى حكمرانى بر مسلمانان، و افزون بر اين، يارى گرفتن از توان بالقوه موجود در متون دينى براى ترسيم جامعه‏اى آزاد و آباد و مبتنى بر قانون و نظام مطلوب، مخاطبان را متقاعد مى‏كرد كه از موضع دين و با حفظ اصول اعتقادى نيز مى‏توان در پى اصلاح امور بود; و براى بهبود بخشيدن به اوضاع كشور و رفع ظلم و ستم و دستيابى به آزادى، نيازى به دست‏شستن از ايمان و باور دينى نيست.
همراهى علما با روند رو به گسترش نوجويى و اصلاح‏طلبى، علاوه بر تحكيم موقعيت دين در جامعه، بر قدر و اعتبار اجتماعى خود ايشان نيز مى‏افزود و اين امر انگيزه علما را براى مشاركت فعال در اين جنبش اجتماعى، دوچندان مى‏ساخت.
بدين ترتيب، همزمان با گسترش مفاهيم و آموزه‏هاى برگرفته از غرب، قرائتهاى جديدى از اصول و مبانى اسلام بويژه در مورد ظلم ستيزى و عدم تبعيت از حاكم جائر و لزوم برقرارى عدالت در جامعه و... ارائه مى‏گرديد. اين قرائتهاى نو، بويژه از جهت كلى بودن مدعيات آن در زمينه آزادى و مساوات و قانون‏خواهى و مانند آن، بروز شكاف و تعارض ميان علما و تحصيلكردگان تجددخواه را تا حدى منتفى ساخت و در مواردى، آن را تا فرداى پيروزى انقلاب مشروطيت، به تاخير انداخت.
مبانى عرفى‏قانونى اقتدار بتدريج در فرهنگ سياسى ايران جا باز مى‏كرد و بويژه برخى از مظاهر آزادى‏خواهانه و ظلم‏ستيزانه آن، بى‏توجه به زمينه‏هاى تاريخى و فرهنگى خاصى كه در غرب داشت، مورد عنايت و استقبال جامعه قرار مى‏گرفت. برخى از اين زمينه‏ها و آبشخورها عبارتند از: فردگرايى، تفكيك حوزه دين از حوزه سياست، گسترش حاكميت قوانين عرفى بر حقوق مدنى و كاهش حضور و نفوذ قوانين شرعى و كليسا، خردگرايى، سابقه حاكميت فئوداليسم و قوى بودن قدرت اجتماعى به مثابه عنصر تحديدكننده قدرت دولتى و مانند آن. تاملى اندك بر اين بستر فرهنگى‏تاريخى و مقايسه آن با شرايط روز ايران، زمينه‏هاى بروز تعارض و دوگانگى ميان مبانى دينى و مبانى عرفى‏قانونى اقتدار را به‏روشنى آشكار مى‏سازد.
مفاهيم و مقولاتى نظير آزادى، عدالت، مساوات، قانون و...، مطرح شده در محافل روشنفكرى و مطبوعات دوران مشروطه چون قانون، حبل‏المتين، اختر و...، كه در خارج از ايران چاپ و به‏طور قاچاق به كشور وارد مى‏شدند چنان در كام مردم ستم‏زده و استبداد گزيده ايران شيرين مى‏آمد كه براحتى، همگان را مجذوب خويش مى‏ساخت و هيچ نيروى سياسى و اجتماعى را ياراى مقابله با آن نبود. از اين رو، تمامى گروههاى فعال در جامعه مى‏كوشيدند تا به‏گونه‏اى خود را با اين مفاهيم و مقولات كه اكنون به صورت ارزشهايى غيرقابل ترديد درآمده بود همراه نشان دهند. بسيار معدودند كسانى كه در آن بحبوحه هيجانهاى سياسى، درصدد تبيين و روشن كردن معناى موضوعاتى نظير مشروطه، آزادى و... برآمده باشند; تنها كسانى كه به‏طور احساسى با قضيه برخورد نكرده بودند، به اين مهم پرداختند.
از جمله شيخ فضل‏الله نورى در جريان مهاجرت كبرى به قم، در مورد معناى آزادى و مشروطيت‏به بحث‏با سيد محمد طباطبايى مى‏پردازد. (29) جالب آن كه پاسخى هم كه طباطبايى به پرسشهاى نورى مى‏دهد، هرچند او را تا حدى قانع مى‏كند، چندان دقيق نيست و حكايت از آن دارد كه حتى سران اصلى مشروطه نيز بيش از آن كه در پى تبيين دقيق معناى مشروطه و لوازم آن باشند، به كاركرد سياسى اجتماعى آن نظر داشتند. اين اجمال‏گويى و پرهيز از ورود در جزئيات در مرحله مبارزه، امرى لازم و مفيد بود و توانست از تفرقه و پراكندگى نيروها جلوگيرى كند. اما بتدريج كه اين شعارها و مفاهيم كلى شروع به پياده شدن كرد، در عمل، مشكلاتى پيش آمد.
در فضاى سرخوشانه ابتداى پيروزى انقلاب مشروطيت، گروهى از مشروطه‏خواهان تندرو، به دليل اعتقاد خوش‏بينانه به ژرفاى تحولاتى كه صورت گرفته بود، كوشيدند تا تمامى معيارها و ضوابط اجتماعى مبتنى بر مبانى سنتى اقتدار، همچون شيخوخيت، قداست‏شاه، سلسله مراتب طبقات و شئون اجتماعى و مانند آن، را زيرپا نهند و به‏سرعت، ادبيات سياسى متناسب با فرهنگ سياسى غرب را در جامعه رايج نمايند. انتشار مقالات صريح و توهين‏آميز در مورد محمدعلى شاه و مادرش و همچنين مطالبى كه احساسات مذهبى و مقدسات دينى جامعه را به استهزا مى‏گرفت، به جاى آن كه كمكى به پيشبرد اهداف جنبش مشروطيت كند، آن را با بن‏بست روبه‏رو ساخت. زيرا اين شيوه‏ها، بويژه آنگاه كه با مقدسات دينى ارتباط مى‏يافت، موجب برانگيختن سوءظن مردم و برخى از علما نسبت‏به اصل نهضت مى‏شد و دلسردى و سرخوردگى آنان را به دنبال داشت. در اين ميان، كسانى كه از اساس با مشروطه مخالف بودند با تمسك به اين‏گونه تندرويها، مشروطيت را مخالف موازين اسلام معرفى مى‏كردند و بر كوششهاى خود عليه نظام نوپاى مشروطه مى‏افزودند.
رودررويى مشروطه‏خواهان و مخالفان آنان كه عمدتا در پوشش مشروعه‏خواهى ظاهر مى‏شدند ساختار سياسى جديد ايران را كه در مرحله تاسيس به‏سر مى‏برد، با بحران و بى‏ثباتى مواجه ساخت. موج فزاينده ترورها، اعدامها، مناقشه‏ها و درگيريهاى دوطرف، در نهايت‏به استقرار مجدد نظام استبدادى (استبداد صغير) انجاميد و مجلس، منكوب و آزاديخواهان، دربند شدند. اين تحول، شادمانى و رضايت‏خاطر مخالفان مشروطه را به دنبال داشت و آنان پنداشتند كه «غائله‏» خاتمه يافته است. اما دگرگونى‏اى كه در فرهنگ سياسى و مبانى اقتدار در جامعه ما پيش آمده بود، مانع از بازگشت‏به شرايط سابق مى‏شد. چرا كه مردم، ديگر به هيچ‏وجه حاضر نبودند براساس مبانى سنتى اقتدار زير بار حكومت‏خودكامه محمدعلى شاه بروند. از اين رو، ابراز مخالفتها از گوشه و كنار كشور اوج گرفت و از مرحله مسالمت‏آميز فراتر رفته، حالت قيام مسلحانه عليه دولت مركزى به خود گرفت; كه منجر به سرنگونى و فرار محمدعلى شاه شد.
با اين مرور بسيار اجمالى و مختصر، بر برهه شكل‏گيرى و پيروزى مشروطه و سپس ناكامى و شكست آن، اينك باز مى گرديم به تحليل و آزمون فرضيه خويش در اين نوشتار.
بر مبناى استدلال كلى ما در اين نوشتار، دگرگونى در بخشى از نظام اجتماعى (مبانى اقتدار و فرهنگ سياسى)، از آنجا كه با پاسخ مناسبى از سوى اجزاء ديگر آن (نظام و ساختار سياسى) مواجه نگرديد، تعادل كل نظام اجتماعى را به‏هم ريخت. زيرا مبانى پيشين اقتدار، تا حدود زيادى اعتبار خويش را نزد افكار عمومى از دست داده بود و نمى‏توانست اطاعت داوطلبانه جامعه را برانگيزد. در اعلاميه‏ها و شبنامه‏هايى كه در آستانه انقلاب مشروطيت، در تهران پخش مى‏شد مضامينى وجود دارد كه فروپاشى مبانى پيشين اقتدار را به‏روشنى نشان مى‏دهد. براى نمونه، در يكى از اين اعلاميه‏ها آمده است:
اخطار. گويا اعليحضرت شاهنشاهى فراموش كرده است كه براى رسيدن به تاج و تختش جز دو تلگرام از دو خط و احضارش به پايتخت [،] پايه‏اى ديگر نداشته و او از مادر با ديهيم شاهى و خاتم ملك زاييده نشده و قباله سلطنت از آسمان و خداى جهان در دست نداشته. يقينا اگر لحظه‏اى به انديشه فرو مى‏شد كه اين پادشاهى تنها بستگى به پذيرش و رويگردانى ملت دارد و كسانى كه او را بدين جايگاه بلند گزيده و به شاهى شناخته‏اند به برداشتن [او] و گزيدن ديگرى به جايش نيز توانا هستند، هرگز از راه راست و عدالت و رعايت مقتضيات سلطنت مشروطه انحراف نمى‏ورزيد. (30) (تاكيدها از ماست.)
آشكار است كه در اين اعلاميه و امثال آن، از عناصر اصلى اقتدار سنتى قداست‏شاه و اعتقاد به ارتباط مستمر حاكم با خداوند خبرى نيست. در عوض، مبانى و عناصر جديدى همچون «پذيرش و رويگردانى ملت‏» در تحكيم يا تزلزل اقتدار شاه، مؤثر شناخته شده است. اما اين مبانى جديد نيز، به‏رغم مطرح بودن در جامعه، هنوز در ذهن و ضمير مردم تثبيت نشده بود، به گونه‏اى كه مبناى رفتار سياسى آنان قرار گيرد; و از سوى ديگر نيز با زمينه و بستر كلى روابط اجتماعى كه همچنان متاثر از گفتمان پدرسالار و ساخت عمودى قدرت بود همخوانى نداشت. به عبارت ديگر، دگرگونيهاى صورت گرفته در جريان نهضت مشروطه، به‏رغم جلوه و جلاى بيرونى (تشكيل مجلس شوراى ملى، تصويب قانون اساسى، آزادى مطبوعات و...) از عمق و ژرفاى كافى در ساخت قدرت و روابط اجتماعى بى‏بهره بود. در واقع، هيچ‏يك از شاخصها و عناصر فرهنگى جديد، از قبيل احترام به قانون و راى اكثريت، پذيرش حق مردم در تعيين سرنوشت‏خويش، آزادى بيان، مساوات در برابر قانون و...، آنچنان در فرهنگ جامعه استقرار نيافته بود كه مردم، در عين حال كه اين ارزشها را عزيز و مغتنم مى‏شمرند، به توابع و لوازم آنها نيز تن دردهند. به گونه‏اى كه براى نمونه، بيشتر هواداران عدالت و آزادى، در روابط فردى و اجتماعى خويش، مستبدانه عمل مى‏كردند و در واقع، هريك در حد خود، «شاه‏» بودند. بن‏مايه‏هاى فرهنگ پدرسالار (پاتريمونيال) همچنان بر شبكه روابط فردى و اجتماعى سيطره داشت و بيش از آن‏كه با مفاهيمى از قبيل آزادى، عدالت، برابرى و...، سازگارى داشته باشد، با روابط مبتنى بر آمريت و قدرت پيشين تناسب داشت. به گفته محمدعلى همايون كاتوزيان، انقلاب مشروطيت‏براى مشروط كردن حكومت‏به قانون برپا شد. اما نتيجه آن بيشتر منجر به بى‏نظمى و گريز از مركز شد، تا حكومت قانون. و اين امر بيش از آن‏كه معلول دخالت و تجاوز قدرتهاى خارجى در جنگ جهانى اول باشد، ريشه‏هاى داخلى و تاريخى داشت. زيرا تغيير عمده‏اى در بينش مردم نسبت‏به دولت پديد نيامده بود. (31)
اما به هر حال، فروپاشى مبانى سنتى اقتدار آنچنان گسترده بود كه حتى ادبيات سياسى مخالفان مشروطه را نيز تحت تاثير قرار داده بود و اين امر در روابط آنان با شاه، بازتاب داشت. براى نمونه، مى‏توان به سخنان شيخ فضل‏الله نورى در دفاع از محمدعلى شاه و مخالفت‏با تاسيس دوباره مجلس شورا در دوران استبداد صغير اشاره كرد. او خطاب به شاه مى‏گويد:
اطاعت از اوامر ملوكانه را تا آنجا بر خود واجب و لازم مى‏دانيم كه مخالف مذهب ما نباشد، ولى چيزى كه مخالف مذهب ما باشد [ مشروطه] تا جان در بدن داريم نخواهيم گذاشت كه اجرا شود.
او حتى در پاسخ شاه كه فرمان لغو مشروطيت را موكول به مشورت با صدراعظم كرده بود، گفت:
مشورت در محلى است كه طريق ديگرى داشته باشد و اين امر ابدا ممكن نيست كه انجام شود. صريحا اعليحضرت حال بايد حكم بفرمايند در افناء مشروطه. (32)
اين‏گونه مخاطبه و سخن گفتن تحكم‏آميز با شاه، تا آن زمان بى‏سابقه بود و خود، نشان روشنى از كمرنگ شدن شئون ظل‏اللهى و قداست‏شاه است.
تصويرى كه از اوضاع سياسى ايران در برهه پس از پيروزى مشروطيت و پايان استبداد صغير مى‏توان به دست داد، تصويرى به‏شدت آشفته و درهم ريخته است: از سويى شاه و دربار و بيشتر صاحب‏منصبان كشور، كه ظاهرا بايد پاسدار و حامى نظام مشروطه باشند، دائم در حال دسيسه‏چينى عليه ركن اصلى مشروطه، يعنى مجلس، بودند. از سوى ديگر، علما و روحانيان كه از چند دهه پيش از آن، در سايه وحدت مرجعيت و نيز مبارزه با استبداد و استعمار، به نيروى اجتماعى توانمندى در معادلات سياسى‏اجتماعى ايران تبديل شده بودند، اكنون به دليل بروز اختلاف‏نظر بر سر مشروطه و موضوعات جانبى آن دچار دودستگى گرديده، تا حد تكفير يكديگر پيش رفته بودند و در نتيجه، انگيزه و توان تاثيرگذارى خود را تا حدود بسيارى از دست داده بودند.
با تزلزل مبانى اقتدار، شاهد افزايش بى‏ثباتى و ناامنى و كاهش «شاخصهاى ثبات سياسى‏» در كشور هستيم: انگيزه‏هاى «مشاركت در امور همگانى و ملى‏» كه در دوران مبارزات مشروطه‏خواهى به اوج خود رسيده بود و مردم، حتى در شهرستانهاى دورافتاده، با تشكيل انجمنهاى محلى، خواهان مشاركت در سرنوشت‏خويش و پيگير اوضاع تهران بودند، پس از مدتى به دليل ياس از روند امور و كشاكشهاى مدام، بسيار كاهش يافت و به دلسردى و سرخوردگى انجاميد.
در اين زمان، از ميزان «اخلاق مدنى و روح عمومى در جامعه‏» نيز به شدت كاسته شده و مبارزه مسالمت‏آميز و مناقشه لفظى، جاى خود را به عدم تحمل و تلاش براى حذف فيزيكى يكديگر داده بود. بالا گرفتن موج اعدام و ترور سياسى، همچون اعدام شيخ فضل‏الله نورى و ميرهاشم دوچى از سران مخالفان مشروطه، ترور منجر به قتل سيد عبدالله بهبهانى از رهبران مشروطيت، ترور على محمدخان تربيت و سيدعبدالرزاق از رهبران دموكراتها، ترور قوام‏الملك و دو روحانى در شيراز، ترور ستارخان در تهران; افزايش موج جدايى‏طلبى در گوشه و كنار كشور، شورش، تحصن، تبعيد مخالفان و مانند آن، شواهدى بر اين امرند.
«رضايت نسبى از عملكرد نظام سياسى‏» كه در دوران پيروزى، اوج گرفته بود و مردم نسبت‏به كل نظام، بويژه نسبت‏به بخشهايى از آن، نظير مجلس، مايت‏بى‏شايبه‏اى ابراز مى‏داشتند، با بمباران مجلس و سركوب مطبوعات آزادى‏خواه و حوادث پس از آن، كاهش يافت و جامعه دوباره شيوه بى‏تفاوتى را در پيش گرفت.
شاخص ديگر ثبات سياسى، يعنى «قانونمند شدن قدرت دولت‏»، تقريبا سالبه به انتفاى موضوع بود. زيرا با افزايش دخالت دولتهاى بيگانه روس و انگليس و بالا گرفتن موج تجزيه‏طلبى در گوشه و كنار كشور، قدرت دولت مركزى به شدت تحليل رفته بود و ديگر، حتى كارگزاران رده بالاى حكومتى در شهرستانها نيز، درمواردى دستورهاى مركز را به چيزى نمى‏گرفتند. (33) اين در حالى است كه در ابتداى پيروزى مشروطيت، ميزان احترام و وفادارى به دولت مركزى در جامعه چنان بالا بود كه در مواردى، حتى سران عشاير و طوايف كوچنده، كه هيچ‏گاه در برابر حكومت مركزى تن به اطاعت نداده بودند، داوطلبانه خود را پيرو دستورهاى پايتخت معرفى مى‏كردند. فريدون آدميت در ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران به مكاتباتى ميان كنسول انگليس و سران عشاير فارس اشاره مى‏كند كه طى آن «چون انگليسيان راجع به امنيت فارس، شرحى به سردار عشاير نگاشتند، چنين جواب شنيدند: براى استرداد نظم بايد اوامر از جانب دولت متبوعه ايران برسد». مقام انگليسى كه ظاهرا انتظار اين‏گونه تبعيت و وفادارى نسبت‏به دولت مركزى را از عشاير نداشته، از موضع انفعال اعتراف مى‏كند: «بلى، چنين است و دوستدار هم.... چنين تصورى نخواهد كرد كه خواستار امرى از جانب اجل عالى بشوم كه خلاف امر دولت متبوعه عالى باشد.» (34)

نتيجه‏گيرى
بدين ترتيب، بر مبناى الگوى ساختى‏كاركردى تالكوت پارسونز و با توجه به نگاه اجمالى‏اى كه به سير تحولات سياسى‏اجتماعى ايران در يكى دو سده اخير داشتيم، مى‏توان گفت كه در ابتداى برهه مزبور، ورود عناصر و مفاهيمى از فرهنگ و تمدن غرب به ساحت انديشه و رفتار سياسى كشور ما، منجر به بروز دگرگونيهاى گسترده‏اى هرچند سطحى در گفتمان و فرهنگ سياسى شده است; پيدايش نگرشها و انتظارات جديد نسبت‏به پديده سياست و دولت و نقش آن در حيات جمعى، از عمده‏ترين اين دگرگونيهاست. بارزترين نمودهاى اين تحول در فرهنگ سياسى را مى‏توان در موارد زير برشمرد: قداست‏زدايى از قدرت و حكومت، چرخش نسبى در منشا مشروعيت‏حاكم از آسمان به زمين، نفى تبعيت مطلق از شاه، حق چون و چرا كردن در تصميمات و خطمشيهاى نظام سياسى، و مانند آن.
اين تحولات، هرچند نسبى و كم‏ژرفا، تاثيرات شگرفى بر ساحت زندگى سياسى و روابط اجتماعى و نمونه اعلاى آن، يعنى رابطه جامعه و دولت گذاشت و بويژه از جنبه سلبى، تحولات چشمگيرى پديد آورد; كه مى‏توان با تعبير «فروپاشى مبانى سنتى اقتدار» از آن ياد كرد. اما از نظر ايجابى، مديريت اين تحولات چندان كارآمد نبود كه قادر به ارائه تركيب جديد و همگونى از مبانى اقتدار، اعم از سنتى، دينى و عرفى‏قانونى، به ساحت زندگى سياسى باشد. در نتيجه، جامعه به نوعى دچار سرگشتگى و بلاتكليفى در برابر پديده قدرت و حكومت‏شد. زيرا تا پيش از اين دگرگونيها، نظام فرهنگى و مبانى اقتدار مركب از عناصر سنتى و دينى به واسطه برخوردارى از انسجام نسبى درونى و همخوانى و هماهنگى با ديگر عرصه‏هاى زندگى فردى و اجتماعى، توان آن را داشت كه جامعه را، با موفقيت، به تبعيت از قدرت سياسى موجود فراخواند.
اما مبانى جديد كه از تركيبى شتابزده، ناهمگون و موزاييك‏وار ميان: 1)برخى از عناصر و مؤلفه‏هاى سنتى، 2)آموزه‏هاى دينى (با قرائت و برداشتى نو و سازگار با نگرشها و انتظارات جديد از سياست و حكومت) و 3)مفاهيم و الگوهايى از تجربه غرب در زمينه مردم‏سالارى و حكومت قانون تشكيل شده بود، قادر به هدايت و سمت‏وسو بخشيدن به رفتار جمعى در زندگى سياسى نبود و بيشتر، تشتت و ناهمگونى به بار مى‏آورد، تا همدلى و انسجام.
اين امر، استدلال كلى ما را در اين نوشتار، يارى مى‏رساند كه: از آنجا كه پذيرش و انقياد نسبت‏به قدرت سياسى، بر مبناى يك رشته اصول و بنيانهاى فرهنگى و اعتقادى (مبانى اقتدار) صورت مى‏گيرد، چنانچه به هر دليل، تحولى اساسى در نظام فرهنگى به عنوان بخشى از نظام اجتماعى ايجاد شود و اين دگرگونى با پاسخى درخور، از سوى ديگر اجزاء نظام اجتماعى همراه نگردد، تعادل كل نظام برهم مى‏خورد و بى‏ثباتى سياسى افزايش مى‏يابد.
از اين رو مى‏توان گفت: 1)با توجه به تاثير مستقيم كيفيت و هيات تاليفى مبانى اقتدار بر زندگى سياسى، تحليل و تبيين محتوايى مبانى اقتدار در فرهنگ سياسى هر جامعه، شيوه‏اى قابل‏اتكا براى فهم تحولات سياسى اجتماعى آن جامعه است.
2)يكى از راههاى حفظ ثبات سياسى، ايجاد و گسترش همگونگى پايدار ميان اجزاء نظام اجتماعى در كل، و ميان مؤلفه‏هاى تشكيل‏دهنده مبانى اقتدار، به‏طور خاص است.
جستجوى هميشگى و نقادانه در ميان عناصر و مؤلفه‏هاى سنتى اقتدار، و گزينش، پالايش و پروارسازى موارد قابل اتكاى آن در دنياى جديد، تلاش براى فهم روزآمد از آموزه‏هاى دينى باعطف نظر به تحولات فرهنگى‏اجتماعى و پرسشهاى نو، و نيز برخورد فعالانه و گزينشگرانه با الگوها و مفاهيم وارد شده از ديگر فرهنگها و تمدنها، از جمله راهكارهايى هستند كه در اين زمينه مى‏توان براى حفظ هوشيارى سياسى و اجتناب از غافلگير شدن در برابر نتايج و پيامدهاى تحولات زيرسطحى و آرام فرهنگى برشمرد.
پى‏نوشتها:
1. گزارش نسبتا جامعى از نظريه‏هاى مربوط به تحليل انقلاب اسلامى، در اثر ذيل آمده است: حميرا مشيرزاده، «نگرشى اجمالى به نظريه‏هاى انقلاب در علوم اجتماعى‏»، در: مجموعه مقالات انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن(1)، قم، معاونت امور اساتيد نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاهها، 1374، ص‏15-85.
2. بررسى ممتعى از معانى مختلف «اقتدار» در فصل پنجم از كتاب فلسفه سياسى، ويراسته آنتونى كوئينتن آمده است. اما به‏طور خلاصه، در بيان تفاوت ميان قدرت و اقتدار، گفته شده است: قدرت يعنى توانايى تامين اطاعت، و اقتدار يعنى حق چشمداشت اطاعت.
3. براى شاخصهاى ثبات سياسى، از جمله ر.ك: ساموئل هانتينگتون، سامان سياسى در جوامع دستخوش دگرگونى،ترجمه محسن ثلاثى، تهران، نشر علم، 1370، ص‏6 و 28-23.
4. مونتى پالمر، لارى اشترن، چارلز گايل، نگرشى جديد به علم سياست، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين‏المللى، 1371، ص‏103-102.
5. پيشين.
6. مستدل‏ترين و علمى‏ترين تلاش را در اين راه، آيت‏الله ميرزا محمد حسين نائينى در تنبيه الامة و تنزيه الملة به انجام رسانده است.
7. ر.ك: Robert Dowse & John Hughes, Political Sociology, 1986, ch. 2, نيز: جورج ريتزر، نظريه جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، انتشارات علمى، 1374، ص‏118.
8. غلام‏عباس توسلى، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى، تهران، سمت، 1369، ص‏189.
9. پيشين، ص‏188.
10. جورج ريتزر، پيشين، ص‏131; نيز غلام‏عباس توسلى، پيشين، ص‏187-186.
11. جورج، ريتزر، پيشين، ص‏132-131.
12. غلام‏عباس توسلى، پيشين، ص‏187.
13. جورج ريتزر، پيشين، ص‏132-129.
14. پيشين، ص‏153-152.
15. پيشين، ص‏181.
16. پيشين، ص‏182.
17. پيشين، ص‏181.
18. پيشين، ص‏143-142. براى توضيح پيرامون سه مرحله مزبور، ر.ك: عماد افروغ، «خرده‏فرهنگها و وفاق اجتماعى‏»، نقدونظر، ش‏78، ص‏171-157.
19. جورج ريتزر، پيشين، ص‏143.
20. پيشين.
21. Micheal Thompson & ..., Cultural Theory, Boulder & ..., Westview Press, 1990.
22. همان‏گونه كه اشاره شد، در مكتب ساختى‏كاركردى پارسونز، يكى از كاركردهاى هر نظام سياسى يا اجتماعى، «تطبيق‏» است; يعنى اين‏كه نظام بايد بتواند خودش را با موقعيت و محيطى كه در آن قرار گرفته است تطبيق دهد و محيط را نيز با نيازهايش سازگار سازد. (جورج ريتزر، پيشين، ص‏131.)
23. تد رابرت گر، چرا انسانها شورش مى‏كنند، ترجمه على مرشدى‏زاد، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1377، ص‏207.
24 . پيشين، ص‏206-205.
25 . پيشين، ص‏207-208.
26 . پيشين، ص‏276.
27 . پيشين، ص‏277.
28 . براى مطالعه روند واگرايى روحانيت و حكومت قاجار، ر.ك: حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمه ابوالقاسم سرى، چاپ دوم، تهران، توس، 1359.
29 . غلامحسين زرگرى‏نژاد، رسائل مشروطيت، تهران، انتشارات كوير، 1374، ص‏18-17.
30 . نقل از: ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه احمد پژوه، ص‏171.
31 . محمدعلى همايون كاتوزيان، چهارده مقاله در ادبيات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد، تهران، نشر مركز، 1373، ص‏191-190.
32 . محمد تركمان، رسائل، اعلاميه‏ها، مكتوبات، ... و روزنامه شيخ شهيد فضل‏الله نورى، جلد اول، تهران، رسا، 1362، ص‏375-371.
33 . براى نمونه، ر.ك: محمدعلى همايون كاتوزيان، مصدق و مبارزه براى قدرت در ايران، ترجمه فرزانه طاهرى، تهران، نشر مركز، 1372، ص‏25و26.
34 . فريدون آدميت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، تهران، انتشارات پيام، چ‏اول، 1355، ص‏355.
.....................................................................................
منبع: فصلنامه نقد و نظر، شماره 21 و 22
 شنبه 11 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 422]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن