واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: ماماها همراه بیشتر زنان در طول ۹ ماه بارداری هستند. وقتی برای معاینه ماهانه بارداری به متخصص زنان و زایمان مراجعه می کردم ابتدا این ماما بود که به کمک او کمی از نگرانی هایم برطرف می شد و به دیدن فرزندم مشتاق تر می شدم... هر بار که برای ویزیت می رفتم معمولا طی حرف ها و درددل ها، ماما به من نصیحت هایی می کرد که حالا، بعد از اینکه مادر شده ام، ارزش نصایح او را بیشتر درک می کنم. توصیه های پنج گانه زیر را از میان همان نصایح انتخاب کرده ام. ۱) اگر نتوانستی به نوزادت شیر بدهی خودت را سرزنش نکن یک بار بحثمان در مورد خانمی بود که سر شیردادن بسیار مشکل داشت و گمان می کرد شیردهی اندامش را خراب می کند و سبب افتادگی سینه هایش می شود. یادم هست که وقتی ماما ماجرا را برایم تعریف می کرد، گفت: «شیردادن با شیشه اما با نگاهی عاشقانه و پر از احساس مادرانه بهتر از شیردادن از سینه ولی با دل چرکین است.» حالا که به فرزندم شیر می دهم، احساس می کنم لحظه شیردادن لحظه بسیار باشکوهی است و عاطفه میان مادر و فرزند فوران می کند. خدا را شکرگزارم که می توانم بدون هیچ مساله ای از سینه خودم به فرزندم شیر بدهم. اگر شما هم تلاش کنید گمان نکنم در شیردهی نتوانستن جایی داشته باشد. بعد از زایمان، کوچولوی نازنینم دچار زردی شده بود. همراه من، مادر و فرزند دیگری هم بستری بودند. مادر جوان از مساله پیش آمده بسیار نگران و مضطرب بود طوری که مرتبا حتی حین شیردهی هم گریه می کرد و آرامش نداشت. در یکی از همین حالات بود که ماما دستی روی شانه اش گذاشت. نوزاد را از او گرفت و گفت: «به خانه برو، استراحت کن، دوشی بگیر و وقتی بهتر شدی برگرد. نگران فرزندت نباش. من مراقب او هستم و گرسنه نمی گذارمش.» مادر جوان گرچه تمایل چندانی نداشت اما به اصرار ماما بیمارستان را ترک کرد و فردای آن روز دوباره بازگشت. اما این بار هم حال او بهتر شده بود، هم درجه زردی نوزادش پایین آمده بود. ماما می گفت: «گاهی اوقات باید اجازه دهید دیگران به جای شما تصمیم بگیرند.» ۲) خودت بهتر از هر کس دیگری می دانی که حالت خوب است یا بد یادم می آید یک مرتبه در طول بارداری خون دماغ شدم. می دانستم چیز مهمی نیست و نباید خیلی به آن توجه کنم. با این حال همسرم بسیار نگران بود و به خاطر این موضوع مرا به اورژانس رساند. انگار دیدن آن همه بیمار، پزشک و همراهان استرس زا بود. من که حالم بد نبود کم کم احساس بیماری کردم. مامایی که در اورژانس حضور داشت پس از معاینه گفت مشکل خاصی مطرح نیست و نیازی ندارد برای هر مساله ای به اورژانس مراجعه کنی. «تو خودت بهتر از هر کسی می دانی حالت خوب است یا بد.» ۳) قرار نیست همه زنان به یک شکل زایمان کنند من هم مانند هر زن دیگری ابتدا از زایمان می ترسیدم و این موضوع بسیار نگرانم کرده بود. ماما که متوجه نگرانی من شده بود قبل از اینکه آمپول فشار را به سرم من تزریق کند، کنارم نشست و گفت: «همه زنان یک شکل زایمان نمی کنند. بعد از این درد که چندان زیاد هم نیست موهبتی خداوندی را در دستانت حس خواهی کرد پس به چشمان فرزندت فکر کن نه به دردی که خواهی داشت.» شاید باورتان نشود اما سریع تر از آنچه فکر می کردم زایمان تمام شد و بعد از آن جز چشمان فرزندم چیزی از درد به خاطر ندارم. ۴) به این فکر کن که فرزندت در کدام مرحله از تولد است دردهایم که نزدیک به هم شده بود، ماما بالای سرم آمد و در حالی که معاینه می کرد تمامی اتفاقاتی را که قرار است رخ دهد برایم شرح داد و گفت که فرزندم چه مراحلی را طی می کند تا به دنیا بیاید. حرف های او بسیار کمک کننده بود چون هر لحظه ای که می گذشت من به این فکر می کردم که الان فرزندم وارد کدام مرحله شده و چند مرحله دیگر دارد تا متولد شود. این موضوع کمی فکر مرا به خود مشغول کرد و درد کمتری حس می کردم. ۵) گاهی وظایف خودت را به دیگران محول کن چند روزی از زایمان می گذشت. احساس خستگی، کرختی و خواب آلودگی شدیدی می کردم. از بیمارستان که مرخص شدم، ماما به من گفت که اجازه بده چند روزی استراحت کنی و وظایفت را به مادر و همسرت محول کن اما شاید احساس مادرانه اجازه نمی داد حتی یک لحظه فرزندم را از خود جدا کنم و دوست داشتم تمامی کارهایش را خودم برعهده بگیرم. بنابراین بعد از ۱۰ روز احساس خستگی و افسردگی شدیدی پیدا کردم. منبع: famili. Fr پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 951]