واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: كتاب - فيلسوف پرسش و دشمنان آن
كتاب - فيلسوف پرسش و دشمنان آن
حامد زارع: پايگذاشتن به سرزمين ذهني «سيدجواد طباطبايي» و بازخواني انديشههاي وي از ضروريترين امور در حيطه انديشه سياسي معاصر ما محسوب ميشود. چه اينكه طباطبايي به بنياديترين مسئله كه «انديشه» باشد آن هم با چشمي فلسفي و نظرگاهي كه تاريخ را نيز در گستره ديد خود دارد، ميپردازد. اين نوع پرداخت به تاريخ انديشه سياسي در ايران اگرچه گشايش روشني در پژوهشهاي معاصر دارد، اما به سبب رويكرد انديشگي و منظري فلسفي و نيز پرداختي جامع به همراه روششناسي قوي، بيم بدفهمي و نافهمي و عدم توان تئوريك براي خوانش و تحليل آثار طباطبايي هميشه وجود داشته است. موقعي اين بيم به آفت تبديل ميشود كه قبل از فهم سخن به اتخاذ موضع كمر بسته شود.
در نهمين شماره ويژهنامه كتاب روزنامه كارگزاران مقالهاي تحت عنوان «مرثيهسراي تاريخ اعظم زوال» به چاپ رسيد كه نويسندگان مقاله به زعم قاطع نگارنده پيش از مطالعه كامل و جامع آثار دقيق و منقح طباطبايي به وهن و طعن پروژه فكري سيدجواد طباطبايي پرداخته بودند. اين قلم در مقام دفاع از انديشه آزاد و عقل بنياد (كه در مقاله مذكور توهينهاي متعددي به انتشار انديشه و آگاهي شده بود) و نه صرفا انديشههاي سترگ سيدجواد طباطبايي بود؛ و اين راقم در موقعيت دانشجوي انديشه سياسي و نه صرفا به عنوان دوستدار افكار طباطبايي، بر خود ديد كه توضيحي اندك، البته با رعايت ادب و شئون فلسفي ارائه دهد.
نويسندگان مقاله مذكور نه مهارتي ژورنالستيك در ارائه كلام خود به كار بستند، چه اينكه در سرتاسر نوشتار خويش طعن و توهين را به واضحترين شكل ممكن نشان دادند؛ نه فضيلتي در نقد فلسفي و فكري آثار علمي در قلم خود دارند، چه اينكه با پيشداشتههايي متصلب، وارد تحليل و نقد يك پروژه علمي- فكري شدند كه نتيجهاي محترم و از پيش تعيين شده را به بار ميآورد. ذكر جملاتي سلبي از متفكران اهل ايدئولوژي در همين راستا قابل فهم است البته نويسندگان مقاله خود بر ناچيزي كار خود اذعان دارند آنجا كه «طفره رفتن از بحث نظاممند و منسجم» توسط طباطبايي را باعث «واكنشي به دور از رعايت مبادي و مناسك فلسفي» توسط خويش ميدانند. چگونه ميتوان طباطبايي را متهم به طفرهروي از بحث نظاممند كرد؟
بزرگترين امتياز پروژه طباطبايي و در واقع حسن مبدأ وي، شفافي سوال فرا راه پژوهش وي بوده است. به همين سبب هم هست كه آثار وي خلاف ادعاي واهي نويسندگان مقاله، هر يك مكمل و مويد ديگري است.
طباطبايي راوي بحران بنيادهاست و بر آن است كه از سنت پرسش كند و بستري را كه براي تاسيس دانش نوآيين لازم است فراهم كند؛ دانشي كه بهرغم آغاز دوران جديد ايران زمين هنوز تاسيس نشده است.
سيدجواد طباطبايي با احاطه بر انديشه سياسي غرب و آشنايي با چندين زبان خارجي و همچنين اشراف منحصربه فرد به مسائل ايران معاصر و تاريخ انديشه سياسي، نگاهي از بيرون به سنت و فارغ از ايدئولوژي به مسائل مورد مباحثه خود دارد و مساعي وي در طرح و تبيين دو مفهوم «تجدد» و «انحطاط»، بنياديترين پژوهش ايران معاصر را در كارهاي وي قابل رصد كرده است. مسلما ارائه تحليلي فلسفي از مسائل تاريخي و سياسي ايران، ذهني ورزيده را براي فهم آن ميطلبد. فهمي كه اگر ميسر نشود باعث ميشود كه مرد سال علوم انساني دنيا در سال 1997 را يك روشنفكر جهان سومي با فلسفه بافيهاي بلند پروازانه بدانيم!
متن مقاله مذكور آنقدر آكنده از كين و طعن و تمسخر است كه به خفيه شباهت يافته است و آوردن جملههايي از آن وجيزه در مقاله حاضر به دور از ادب نقادي است اما آنجا كه ادعا ميشود: «... در اين برهوت فكري، چه چيز جذابتر از اينكه به عالم و آدم و تاريخ و تمدن گير بدهي و نقد خود را زير تلي از اسامي و آرا و انديشههاي بيسروته و بيارتباط با هم مدفون كني... و بار عصري هزار ساله بر دوشت بگيري و در هيات يك منجي عبوس و فرزانه ظاهر شوي...»
شك ناخواني و ناداني نويسندگان مقاله از آثار و آراي طباطبايي به يقين مبدل ميشود. آنچه مغفول شده است جوهر پروژه فكري سيدجواد طباطبايي است. طباطبايي بر آن است كه ايرانزمين با دو فروپاشي و انحطاط جزئي و كلي در زمان ورود اعراب و هجوم مغولان مواجه شده است كه همزمان با اين دو فروپاشي، رواج قشريگري، نگرش صوفيانه و قرار گرفتن ديانت در مقام شكل دهنده امر فلسفي، تفكر در امتناع قرار گرفته است و لزوم بازپرداختي فلسفي به بنيادها و پايههاي انديشه معاصر ضروري است.
پرمبرهن است كه در وضعيتي كه امر فلسفي و كار فكري از اصالت افتاده باشد، نتايج امور نيز مورد نقادي واقع ميشوند و آنچه نويسندگان مقاله به سادگي از آن به عنوان گيردادن به عالم و آدم و تاريخ و تمدن ياد ميكنند، ناشي از خوانش كمعمق و حوصله آنان است. وقتي متفكري از مبنا پرسش ميكند و لزوم سوال فلسفي از قلمرو سنت به مثابه «نظام انديشهاي كه بر مبناي خاص خويش استوار است»(1) را مورد تاكيد قرار ميدهد، مسلما تمام ساختمانهاي بنا شده بر بستر اين سنت ناپرسا را لرزان و مردود ميبيند. «مشكل سنت اين است كه اگر فهميده نشود، يا بنبست است و يا اينكه به درختي ميماند كه روي تنهاش قارچ سمي رشد ميكند و از نظر طباطبايي ايران در وضعيت جديد و خصوصا در تحولات 30ساله اخير، قارچ سمياي است كه بر تنه سنت روييده است».(2) اين ديد بنيادين طباطبايي و نگرش نقادي وي، نزديكترين و واقعگرايانهترين برخورد با وضعيت حاضر از سمت انديشه و روشنفكري است. طباطبايي روي گسلي تامل كرده است كه ديگران يا آن را نديده به سوي سازگار كردن دين و مدرنيته روان شدهاند (همانند روشنفكران ديني) و يا اينكه در سپهر ذهني جامعه خويش حضور ندارند و دل به «توسعه» و «ترجمه» بستهاند. (همانند ماركسيستهاي انتقادي و پستمدرنها). به نظر ميآيد نگارش مقاله مذكور نيز در فضاي مبتديانه گروه دوم صورت گرفته باشد كه با توسل به متفكران دشوارنويس فرانكفورتي و آوردن جملات ناجيانه آنان در خلال مقاله قصد ايجاد بحث ديگران را در زمين ما دارند! در حاليكه مبحث انتقادي و متفكراني نظير آدورنو، مبحث ما نيستند.
به قول طباطبايي «بحران ما، بحران دموكراسي، آزادي و حقوق بشر نيست، (بلكه) بحراني ناشي از فقدان آنهاست. تاكيد من بر اينكه ما كجا هستيم و از كجا سخن ميگوييم، يا بهتر بگوييم اينكه ما بايد پرسش خودمان را مطرح كنيم و نه پرسشهاي ديگران را، مبتني بر توجه به اين واقعيت است كه ما به بيراههاي رفتهايم كه نهايت آن بنبستي بيش نميتواند باشد.»(3) به نظر ميرسد ارزشمندترين توصيه طباطبايي به منتقدان خويش- البته اگر نويسندگان مقاله «مرثيه سراي تاريخ اعظم زوال»را منتقدان جدي انديشههاي طباطبايي بدانيم كه دور از واقعيت است- همين نكته كليدي است كه او اشاره ميكند و آن هم اينكه ما بايد پرسشهاي خودمان را مطرح كنيم.
نكتهاي كه اگر از سوي نويسندگان مقاله درك ميشد، موضوعيت نوشتار سبك و در ظاهر فلسفي آنان از بين ميرفت.
در جاي ديگري از آن وجيزه، از بياعتنايي طباطبايي به بصيرتهاي هوشمندانه و انتقادي جامعهشناسي گلهگذاري شده است. اين نقد نيز از عدم مطالعه آثار طباطبايي ناشي ميشود. چه اينكه هر كسي ذرهاي به فضاي بحث طباطبايي نزديك شده باشد، در مواجهه نخست اين نكته را دريافته است كه بحث طباطبايي ناظر به انديشه آنهم از دريچهاي فلسفي است نه يك بحث جامعهشناسانه! بحث طباطبايي درباره سنت فلسفي است نه جامعهشناختي و از آن واضحتر نه درباره يك جامعه سنتي. سيدجواد طباطبايي به انديشهها ميپردازد چه اينكه از ديد جامعه شناخت در نظر طباطبايي جامعه ايران مدتهاست از يك جامعه سنتي فاصله گرفته است. «شيءواره كردن مفاهيم» از ديگر اتهاماتي است كه به طباطبايي وارد شده است. مشخص نيست تلاش متفكري كه تمام وقت خويش را در سالهاي اخير بر سر مواد تاريخ انديشه و تاريخ انديشه سياسي در ايران معاصر و تطبيق آثارش با سير تحول انديشه در غرب قرار داده است را چگونه ناديده ميگيرند؟ عطف توجه طباطبايي به سرشت مواد تاريخ و انديشه در ايران بيشك نقطه مقابل تلاشهايي است كه تنها بر طبل تقليد از غرب ميكوبند و اينچنين بينشهايي را نظير آنچه در مقاله مذكور آمده است به بار ميآورد. بيدليل نيست كه منتقدان ارجمند تاريخ اعظم زوال آثار فريدون آدميت را در برونرفت از وضعيت امتناع، موثرتر از آثار طباطبايي يافتهاند. اينان بازهم بر نكتهاي گران چشم بستهاند و آن اينكه تدوين تاريخ مشروطه تاكنون بيتوجه به تاريخ انديشه صورت پذيرفته است و راهي را نگشوده است. براي كسانيكه از فرط حضور مفاهيم زنده تاريخ انديشه سياسي در آثار سيدجواد طباطبايي و بهرهگيري از منطق و روششناسي محكم و نيز تبديل بحران زوال به پرسش از انحطاط به تواني براي ادامه مطالعه و عمق دادن به برداشت خود از اين نوشتارهاي پرمايه ندارند، جاي تعجب نيست كه گرانبهاترين پژوهشهاي ناظر به چالشهاي بنيادين ايران معاصر را در هيأتي كاريكاتورگونه و آماسيده دريابند.
نويسندگان مقاله پس از رد نظريات دكتر طباطبايي و ابطال ديدگاههاي وي در مورد زوال انديشه سياسي ايران و انحطاط! دست به مناقشه در مورد جايگاه هگل در مدرنيته غربي ميزنند و فيلسوف آلماني را نيز از حيث اعتبار ساقط ميسازند! فارغ از اينكه تحليل تاريخ ايران با نگاهي كه هگل به تاريخ داشت صحيح است يا خير با رجوع به مجموعه آثار طباطبايي ميشد كه دليل توجه وي را به هگل و جايگاهي كه وي به هگل در مدرنيته غربي ميدهد، فهميد.
«به دو اعتبار ميتوان هگل را نخستين فيلسوف تجدد دانست. زيرا هگل، از سويي تمايز ميان دولت و جامعه مدني را به عنوان بحثي اساسي وارد فلسفه سياسي كرد و بدينسان، فلسفه اجتماعي نويني را بنيان گذاشت كه فلسفه جامعه مبتني بر مناسبات سرمايهداري بود، اما از سوي ديگر، همين امر با بسط علوم اجتماعي جديد، به اعلام استقلال امر اجتماعي منجر شد.»(4)
نكته ديگر آنكه طباطبايي هيچكجا خود را و روش كار خود را هگلي ندانسته است چه اينكه امكان نظري و تاريخي در مورد آنچه هگل در مورد غرب به انجامش رساند، در مورد ايران و روح ايراني كه خواهان قدمگذاري در مسير دشوار تجدد است، وجود ندارد اما به حكم جملهاي از رضا داورياردكاني كه طباطبايي آن را تكرار ميكند: «گذشته غرب آينده ماست» مسير فلسفيگذار به تجدد و منزلگاههاي آن همان است كه در غرب رخ داده است.
عدم تفكيك ميان انديشه و روششناسي ميشل فوكو توسط نويسندگان مقاله، بنيان نقد بيپايه ديگري در مورد آثار دكتر طباطبايي را پيريزي ميكند. سادهلوحانه است كه به سبب دشمني فوكو با اصول و مباني در فلسفه خويش، روششناسي او را نيز بر منطق انديشهاش ارزيابي كنيم. درست است كه با فوكو نميتوان سراغ تمدنهاي مبتني بر معنا رفت اما آيا زايش دانش و قدرت در يك تمدن معناگرا مثل اسلام به مدد روششناسي فوكو قابل حصول نيست. در اين مورد ميتوان به موارد متعددي از جمله تحليل دوره ميانه اسلام با روش فوكويي توسط داوود فيرحي ارجاع داده شود.
در پايان بايد اشاره داشت نهتنها هيچ نقد علمي و فكري سازندهاي در مقاله «مرثيهسراي تاريخ اعظم زوال» نسبت به انديشههاي طباطبايي ديده نميشود كه هرآنچه هست برخاسته از توهمي ناشي از دانايي شبه فلسفي است. چگونه ميتوان خود در دام ايدئولوژي و پايبسته به تفكري سلبي بود و ردپاي انديشههاي ايدئولوژيك در آثار طباطبايي يافت؟ چگونه ميتوان چشم بر نقاديهاي بنيادين طباطبايي بست و نوشتههاي وي را در پيوند با ايدئولوژي رسمي يافت؟ در حاليكه تمام صحبت طباطبايي اين است كه «پژوهشهاي بنيادين بايد نسبتي با ژرفاي بحران كنوني داشته باشد.
اما جاي تاسف است كه بخش بزرگي از منابعي كه بايد براي پيشبرد پژوهشهاي بنيادين تخصيص يابد، در راهي صرف ميشود كه ناظر بر سياستگذاريهاي روز است.» تجاهلورزي و شيطنت در ناديدهانگاري گوهر انديشههاي طباطبايي به قدري عيان است كه نيازي به بيان آن نيست.(5)
راهيابي و كاميابي در مباحث بنيادين ايران معاصر ناظر به سلامت فضاي گفتوگوي ميان روشنفكران و منتقدان است؛ فضايي كه به عقيده نگارنده با چاپ و انتشار چنين وجيزههايي به شدت در خطر ميافتد. اميد آنكه توان پرسش و نقد را در خود و از خود تقويت كنيم و در تفاوت «ايدئولوژي» و «انديشه» درنگ و تامل داشته باشيم.
چه اينكه اگر انديشه، تاريخي دارد كه توسط سرآمداني مثل طباطبايي تدوين شود، حاشا كه ايدئولوژي، تاريخي داشته باشد و دوامي!
پينوشتها:
1- مقاله «مرثيه سراي تاريخ اعظم زوال» نوشته جواد گنجي و آرش ويسي، روزنامه كارگزاران، شنبه 21 ارديبهشت 87، ويژهنامه كتاب، صص10 و 11
2- ر.ك: روزنامه همشهري، 5 تير 1382، صفحه 13
3- منصورنژاد، محمد، سيدجواد طباطبايي، مجموعه متفكران مسلمان معاصر، انتشارات جهاد دانشگاهي، 1383، صفحه 339
4- مجله راه نو، شماره هشتم، 23 خرداد 1377، صفحه 18
5- منصورنژاد، محمد، سيدجواد طباطبايي، مجموعه متفكران مسلمان معاصر، انتشارات جهاد دانشگاهي، 1383، صفحه 341
6- طباطبايي، سيدجواد، حكومت قانون، تبريز، انتشارات ستوده، چاپ اول1386 – صفحه 19
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 420]