پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851349828
حرفای آزاردهنده مادر
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: elahe2018th February 2010, 11:48 PMسلام . از دوستای عزیز می خوام کمکم کنن من یه دختر 20 سالم .تازه امسال تازه میرم دانشگاه (ترم 2 مهندسی کامپیوتر). من با مامانم مشکل دارم . یعنی اون منو دوست نداره با حرفاش دلمو می شکنه اعتماد به نفسمو صفر می کنه . یه جوری باهام رفتار می کنه مثل این می مونه که نامادریه . مثلا تو این سالایی که دانشگاه نمی رفتم همش می گفت تو عرضه نداری . بهم میگه دانشگاه رفتن و درس خوندن ملاک خوشبختی نیست یه شوهر پیدا کن برو . میگه دخترای از تو کوچکتر (18 ساله ها ) دیپلم ندارن دانشگاه هم نرفتن فقط یه دوره آرایشگری دیدن الان دارن پول درمیارن شوهر هم دارن .بهم میگه تو شوهر نداری . تو هم یکی رو پیداکن . خلاصه همه جوره اذیتم می کنه. اینو بگم من دختر زیباییم تا الان هم خیلییا تو خیابون و دانشگاه بهم پیشنهاد دوستی دادن ولی من هیچکدوم این رابطه ها رو دنبال نمیکنم چون می دونم رابطه ی خیابونی فایده نداره یه بار پیشنهاد دوستی یکی از پسرای دانشگاهمونو به مامانم گفتم سرم به شدت جیغ می کشید می گفت با پسره حرف بزن یه جوری راضیش کن بیاد بگیرتت. اینو هم بگم ما از نظرمالی مشکلی نداریم خداروشکر ولی مامانم دوست داره من شوهر کنم تا پیش همه پز بده که دوماد داره . همش اون دخترایی که تو18 سالگی ازدواج کردنو به من ترجیح میده . تروخدا بهم بگید ایا اون دخترایی که دیپلم دارن و هیچ کدوم دانشگاه نرفتن فقط یه دوره آرایشگری دیدن و شوهر دارن ا ونا خوشبختن یا منی که 20 سالمه دانشگاه میرم و شوهر ندارم . آیا ملاک خوشبختی ازدواجه ؟ حرفای مامانم داره دیوونم می کنه افسردگی گرفتم هر روز گریه می کنم خواهش می کنم باهام حرف بزنین من شدیدا احتیاج به کمک دارم کسی هم پیشم نیس که باهاش دردودل کنم elada25th February 2010, 08:01 PMسلام دوست عزیز اگر سوالتون را در قسمت پرسش و پاسخ مطرح کرده بودید حتما زودتر جواب می گرفتید اینطوری تاپیکتون مخفی باقی مونده بود تا امروز که من سر زدم به سایت و کلا این درست نیست که برای هر سوالی تاپیکی ایجاد بشه به هر حال تازه به این سایت پیوستید و مطمئنا به خیلی مسائل آگاه نیستید بنابراین من تاپیک را فعال کردم حالا چند سوال دارم ازتون مادرتون زود ازدواج کردند؟ جوان هستند نسبتا؟ از پدرتون راضی نیستند؟ اهل تظاهر هستند جلوی دیگران تا حدودی؟ تحصیلات دانشگاهی ندارند؟ شما تنها فرزندشون هستید یا تنها دخترشون هستید؟ اگر اینطور نیست فرزند اول هستید؟ connect25th February 2010, 08:45 PMسلام . از دوستای عزیز می خوام کمکم کنن من یه دختر 20 سالم .تازه امسال تازه میرم دانشگاه (ترم 2 مهندسی کامپیوتر). من با مامانم مشکل دارم . یعنی اون منو دوست نداره با حرفاش دلمو می شکنه اعتماد به نفسمو صفر می کنه . یه جوری باهام رفتار می کنه مثل این می مونه که نامادریه . مثلا تو این سالایی که دانشگاه نمی رفتم همش می گفت تو عرضه نداری . بهم میگه دانشگاه رفتن و درس خوندن ملاک خوشبختی نیست یه شوهر پیدا کن برو . میگه دخترای از تو کوچکتر (18 ساله ها ) دیپلم ندارن دانشگاه هم نرفتن فقط یه دوره آرایشگری دیدن الان دارن پول درمیارن شوهر هم دارن .بهم میگه تو شوهر نداری . تو هم یکی رو پیداکن . خلاصه همه جوره اذیتم می کنه. اینو بگم من دختر زیباییم تا الان هم خیلییا تو خیابون و دانشگاه بهم پیشنهاد دوستی دادن ولی من هیچکدوم این رابطه ها رو دنبال نمیکنم چون می دونم رابطه ی خیابونی فایده نداره یه بار پیشنهاد دوستی یکی از پسرای دانشگاهمونو به مامانم گفتم سرم به شدت جیغ می کشید می گفت با پسره حرف بزن یه جوری راضیش کن بیاد بگیرتت. اینو هم بگم ما از نظرمالی مشکلی نداریم خداروشکر ولی مامانم دوست داره من شوهر کنم تا پیش همه پز بده که دوماد داره . همش اون دخترایی که تو18 سالگی ازدواج کردنو به من ترجیح میده . تروخدا بهم بگید ایا اون دخترایی که دیپلم دارن و هیچ کدوم دانشگاه نرفتن فقط یه دوره آرایشگری دیدن و شوهر دارن ا ونا خوشبختن یا منی که 20 سالمه دانشگاه میرم و شوهر ندارم . آیا ملاک خوشبختی ازدواجه ؟ حرفای مامانم داره دیوونم می کنه افسردگی گرفتم هر روز گریه می کنم خواهش می کنم باهام حرف بزنین من شدیدا احتیاج به کمک دارم کسی هم پیشم نیس که باهاش دردودل کنم با اجازه خانم الادا: من هم موقعيت شما و هم موقعيت مادر عزيزتون رو درك ميكنم، البته بزرگترها تجربياتي دارند و چيزهايي ميدانند كه جوانها از آن كمتر اطلاع دارند يا هنوز تجربه نكردند. راستش از بين فك و فاميلهاي بنده هم كم نيستند خانمهايي كه تحصيلات عاليه و حتي فوق ليسانس دارند اما الآن آنها به فكر تأمين يك زندگي هستند، به فكر فرزندان خود هستند و خانه داري ميكنند. حتي بدون اينكه به استخدام شركتي درآمده باشند. ملاك خوشبختي نه دانشگاه رفته و نه ازدواج! انسان خوشبختي را تنها در وجود خودش ميتونه پيداكنه! البته تجربه ثابت كرده آنهايي كه دير ازدواج ميكنند افسوس ميخورند كه چرا زودتر ازدواج نكرده بودند، به نتايجي ميرسند و چيزهايي را درك ميكنند كه قبلاً نرسيده بودند. اگر شما واقعاً به فكر علم و دانش هستيد بعد از ازدواج هم ميتونيد ادامه بديد هرچند ممكنه شرايط براي درس خواندن سخت تر بشه، اما در كل ميگن خواستن توانسته. كم نيستند افرادي كه متأهل هستند و حتي دو برابر سن شما رو دارند و در عين بچه داري يا تأمين معاش يك خانواده، امسال در كنكور دانشگاه شركت كردند.:rolleyes: elahe2028th February 2010, 01:31 PMسلام دوست عزیز اگر سوالتون را در قسمت پرسش و پاسخ مطرح کرده بودید حتما زودتر جواب می گرفتید اینطوری تاپیکتون مخفی باقی مونده بود تا امروز که من سر زدم به سایت و کلا این درست نیست که برای هر سوالی تاپیکی ایجاد بشه به هر حال تازه به این سایت پیوستید و مطمئنا به خیلی مسائل آگاه نیستید بنابراین من تاپیک را فعال کردم حالا چند سوال دارم ازتون مادرتون زود ازدواج کردند؟ جوان هستند نسبتا؟ از پدرتون راضی نیستند؟ اهل تظاهر هستند جلوی دیگران تا حدودی؟ تحصیلات دانشگاهی ندارند؟ شما تنها فرزندشون هستید یا تنها دخترشون هستید؟ اگر اینطور نیست فرزند اول هستید؟ با تشکر از آقای elada و connect . فکر کردم پستم بیربط بوده توسط مدیر بخش حذف شده امروز دیدم لطف کردید و نظر دادید در جواب سوالای آقای elada باید بگم مادر من در سن 17 سالگی ازدواج کردن و وقتی سن من بودن دو تا بچه داشتن . مامانم یه زن میانساله . راستش من در سن 13 سالگی پدرمو از دست دادم ولی میگم مشکل مالی نداریم پدرم دندانپزشک بودن به قدرکافی برامون گذاشته که محتاج دیگران نباشیم و یه زتدگی آبرومندانه داشته باشیم. یه برادر بزرگتر از خودم هم دارم همیشه مامانم بین من و اون فرق میذاره چند بار شنیدم وقتی با هم حرف می زنن همش می گن منو زود شوهر بدن مثل اینکه من سربار خونوادم . برادرم اصلاً مثل مامانم نیس ولی مامانم خیلی تلخ و بد دهنه . پارسال می خواست من با پسر خالم ازدواج کنم ولی من وقتی نخواستم بیشتر باهام لج شد . تحصیلات دانشگاهی هم اصلا ندارن چون زود ازدواج کردن درس نخوندن . همیشه بهم میگه تو ترشیدی من سن تو بودم عروس یه خونواده بودم دوتا بچه تو بغلم بود همش میگه تو عرضه نداری یه شوهر پیدا کنی اصلاً رابطه خوبی باهاش ندارم مثلاً مامانمه هیچ وقت نمی تونم حرفای دلمو بهش بزنم وقتی یه مشکلی دارم هیچوقت نمی تونم بهش بگم کسی نیست باهاش دردودل کنم هیچ وقت حقو به من نمیده خدابیامرز پدرم خیلی دوسم داشت از وقتی پدرم مرد من تنهاااااااااااااااااااااا ااااااا شدم . elada28th February 2010, 07:17 PMسلام مجدد ببین دوست گلم من مشکل را حدس زدم ولی برای اطمینان سوالات را پرسیدم و متوجه شدم که تقریبا همه موارد در مورد مادرت صدق می کرد عزیزم مادر شما ضربه زیاد خورده خیلی سخته که کسی در سن کم ازدواج کنه می دونی چرا؟ چون ازدواج تغییر بزرگی هست و برای این تغییر پیش نیازهایی لازمه و توی سن کم مسلما این پیش نیازها آماده نیستند از طرفی تحصیلات پدرت و اختلاف تحصیلاتی که با همسرش داشته یکجورایی آرزوی داشتن تحصیل را در مادرت به وجود آورده که البته به زبان نیاورده(حتی اگر پدرت هم تحصیلات معمولی داشت بازهم همه زنها آرزوی تحصیلات را دارند) و بعد مرگ همسر که این خودش به اندازه کافی سخت هست که کسی را فوق العاده از نظر روحی ضعیف کنه اینجور افراد وقتی مکانیسم های دفاعیشون جوابگو نیست تا بتونند به ارامش برسند یک بلاگردان برای خودشون انتخاب می کنند یعنی چی؟ یعنی شما؟ با نفی کردن و به اصطلاح عامیانه بر سر شما زدن که آی چرا اینکار را می کنی و چرا اون کار را نمی کنی چرا تو کمتر از بقیه ای من به سن تو بودم ...... دارند خودشون را خالی می کنند با این کار به ارامش می رسند یک چیز دیگه ام هست به اسم آسیب به هم پیوسته یعنی وقتی تو تسلیم این حرفهای مادرت بشی درس ات را رها کنی ازدواج کنی و ...... به جایی می رسی که هویتی برای خودت نداری فوق العاده اعتماد به نفست را از دست میدی و اون موقع حتی اگر بری پیش روان شناس و مشکل تو را برطرف کنه مدتی طول نمی کشه که دوباره به حالت اولیه بر می گردی، چرا؟ چون این آسیب تو به مادرت هم مربوطه و او هم باید درمان میشده اگه تو درمان بشی دیگه اجازه ندی این بلا را سرت بیاره خودش بهم میریزه پس تمام تلاشش را می کنه دوباره به تو سلطه داشته باشه برای همینه که میگیم آسیب به هم پیوسته حالا بهم بگو وضعیت اعتماد به نفست در حال حاضر چطوره؟ elahe201st March 2010, 11:16 AMمرسی از حرفاتون . پدرومادرم از همون اول با هم خیلی مشکل داشتن . اعتماد به نفسم در حد صفر چون مامانم هر روز دیپلمه های شوهر داروبچه دارو به من ترجیح میده . سعی می کنم حرفاشو نشنیده بگیرم ولی مامانم هر روز حرفاشو تکرار می کنه به نظرتون من باید باهاش چطوری رفتار کنم؟ connect1st March 2010, 11:56 AMشما بايد در طرز فكرتون تجديدنظر كنيد الهه خانم! بالا بودن سواد، دليل بر محبوبيت كسي نميشه :shame: ارزشهاي اخلاقي و نحوه برخورد صحيح با ديگران، هم مورد رضايت و مقبوليت خدا و هم مردمه. اينكه فلاني كلاس پائينه چون سيكل داره يا اونيكي ديپلم رديه از سيكل بهتره... اوني كه پزشكي خونده از اونيكه جغرافيا خونده ارجح تره يا برتره. اين حرف و حديثها مال افرادي است كه رشد فكري پيدا نكردهاند يا به معلومات و تجربياتي كه بايد دست نيافتهاند! بسياري افراد، داراي هوش و استعدادهاي بالايي هستند اما به جهت مشكلات يا شرايط خاصي نميتونن اونطور كه بايد و شايد به درسشون ادامه بدن، اين دليل بر ناموفق بودن يا كلاس پائين بودن يا مادون بودن آنها نيست [-( براي درك بهتر و اثبات گفته هايم ميتونيد به اين لينك كه برادر عزيزم ياقوت سفيد زحمت آنرا تقبل نمودهاند يك سر بزنيد (كليك كنيد): پست شماره 257 (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) ممنون :rolleyes: گلوریا1st March 2010, 03:06 PMبرادر عزیز جناب آقای connect به نظر شما این دوست عزیزمون صرفاً به خاطر رفتار مادرش باید درس رو بذاره کنار و بگرده دنبال شوهر ، درسته که ازدواج مقدسه، درسته که خیلی از خانومها بودند که بعد از ازدواج تونستند درس بخونند ولی فکر می کنید جقدر عمومیت داشته باشه connect1st March 2010, 04:23 PMبه نظر من كسب رضايت مادرشون در اولويت قرار داره، وقتي كه نظر ايشون جلب شد با آرامش خاطر بيشتري ميتونند در كنار يك زندگي مشترك، درسشون را هم بخونن. البته منكر سختي اين روش نميشم. [زندگي براي همه سخته اما هركس به نوعي متفاوت!] اما اگر برخلاف ميل مادرشون به دانشگاه برن، هم باعث استرس خودشون و نارضايتي مادرشون ميشن و هم تمركزشون براي برنامه هاي زندگي به هم ميخوره. elada1st March 2010, 10:16 PMبه نظر من كسب رضايت مادرشون در اولويت قرار داره، وقتي كه نظر ايشون جلب شد با آرامش خاطر بيشتري ميتونند در كنار يك زندگي مشترك، درسشون را هم بخونن. البته منكر سختي اين روش نميشم. [زندگي براي همه سخته اما هركس به نوعي متفاوت!] اما اگر برخلاف ميل مادرشون به دانشگاه برن، هم باعث استرس خودشون و نارضايتي مادرشون ميشن و هم تمركزشون براي برنامه هاي زندگي به هم ميخوره. سلام این سخن شما می تونه کاملا به جا باشه اما نه در شرایط فعلی این دوست گرامی یک موقع هست رضایت پدر و مادر را باید برآورده کرد و من هم قبول دارم که خیلی ها بدون تحصیلات هم می تونند به خوشبختی دست پیدا کنند اما اینجا مادر ایشان متاسفانه دارند مشکلاتشون را عقده های درونیشون را سر دخترشون خالی می کنند مسلما پیروی از ایشون نمی تونه به صلاح دخترشون باشه همانطوری که گفتم elahe بلا گردان شدن البته من خودم به بلاگردان می گم سطل زباله روحی یعنی چی؟ یعنی یک نفر در خانواده میشه سطل زباله بقیه افراد ظاهر بقیه را نگاه می کنی خیلی خوب و موقر هست و همه هم قبولشون دارند به غیر از این عضوی که حکم این سطل را پیدا کرده چرا چون اونا کثیفی های روحی خودشون را (منظورم این نیست که شخصیت کثیفی دارند منظور مشکلات روحی است) توی این فرد خالی می کنند و این فرد تهی میشه از اعتماد به نفس مرسی از حرفاتون . پدرومادرم از همون اول با هم خیلی مشکل داشتن . اعتماد به نفسم در حد صفر چون مامانم هر روز دیپلمه های شوهر داروبچه دارو به من ترجیح میده . سعی می کنم حرفاشو نشنیده بگیرم ولی مامانم هر روز حرفاشو تکرار می کنه به نظرتون من باید باهاش چطوری رفتار کنم؟ من واقعا ناراحت شدم که دیدم اینقدر از نظر روحی بهم ریختی امیدوار بودم هنوز به این سطح نرسیده باشی عزیزم فکر می کنی می تونی مادرت را راضی کنی با هم مشاوره برید؟ اگر نه بهم بگو connect1st March 2010, 10:29 PMالادا خانم! شما مطمئني كه مادر ايشون داره عقدههاي دروني اش را خالي ميكنه؟ آيا مادر كسي بد فرزندش رو ميخواد؟ elada1st March 2010, 10:50 PMهیچ پدر و مادری بد فرزندشون را نمی خواهند ولی عملا داریم می بینیم پدر و مادرهایی که به فرزنداشون محبت نمی کنند طلاق می گیرند و به فرزندشون توجه نمی کنند بچه ها را مجازات های سنگین می کنند کتک می زنند تا حدی که باعث نقص عضو میشن حتی می کشند از خونه بیرون می کنند توی خونه زندانی می کنند فکر می کنی همه این پدر و مادرها که کم هم نیستند واقعا می خواستند این برخورد را داشته باشند؟ نه همشون بچه هاشون را دوست داشتند ولی دست خودشون نبوده یک چیزی ازارشون میداده که اصلا متوجه نبودند چه می کنند ایشان هم همینطور خودشون متوجه نیستند دارند به فرزندشون آسیب می رسونند اگر نمی رسونند این دختر خانم الان بشاش بود و سر حال و سرشار از زندگی نگم 100 درصد حداقل 70 درصد پدر و مادر در موفقیت فرزند نقش دارند من قبول ندارم بچه ای خودش بی عرضه باشه و نا موفق نوجوانی افسرده باشه و اعتماد به نفش پایین داشته باشه و خانوادش نقشی نداشته باشند connect1st March 2010, 11:20 PMدر اين مورد كاملاً با شما موافقم کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند elada2nd March 2010, 12:08 AMمن از این آیکون های بامزه ندارم:) بنابراین می تونم براتون به جاش یک آرزو کنم اینکه امیدوارم پدر خوبی در اینده برای فرزندتون باشید:) گلوریا2nd March 2010, 07:58 AMالادای عزیز خیلی خوب گفتی ، منهم فکر می کنم در شرایط حاضر بهتر اینه که الهه عزیز بتونه با برادرش ارتباط برقرار کنه و با کمک اون بتونه مادرش رو راضی به رفتن دکتر کنه (چون بعید می دونم که این مادر بتونه به این راحتی ها به این کار رضایت بده).و از همه مهمتر الهه باید صبر داشته باشه گرچه می دونم سخته ولی همه چیز درست می شه . به نظر من حتی اگر مادرت نیومد حتما خودت به دکتر مراجعه کن. elahe202nd March 2010, 11:01 AMسلام این سخن شما می تونه کاملا به جا باشه اما نه در شرایط فعلی این دوست گرامی یک موقع هست رضایت پدر و مادر را باید برآورده کرد و من هم قبول دارم که خیلی ها بدون تحصیلات هم می تونند به خوشبختی دست پیدا کنند اما اینجا مادر ایشان متاسفانه دارند مشکلاتشون را عقده های درونیشون را سر دخترشون خالی می کنند مسلما پیروی از ایشون نمی تونه به صلاح دخترشون باشه همانطوری که گفتم elahe بلا گردان شدن البته من خودم به بلاگردان می گم سطل زباله روحی یعنی چی؟ یعنی یک نفر در خانواده میشه سطل زباله بقیه افراد ظاهر بقیه را نگاه می کنی خیلی خوب و موقر هست و همه هم قبولشون دارند به غیر از این عضوی که حکم این سطل را پیدا کرده چرا چون اونا کثیفی های روحی خودشون را (منظورم این نیست که شخصیت کثیفی دارند منظور مشکلات روحی است) توی این فرد خالی می کنند و این فرد تهی میشه از اعتماد به نفس من واقعا ناراحت شدم که دیدم اینقدر از نظر روحی بهم ریختی امیدوار بودم هنوز به این سطح نرسیده باشی عزیزم فکر می کنی می تونی مادرت را راضی کنی با هم مشاوره برید؟ اگر نه بهم بگو ممنونم . نه نمی تونم مامانمو راضی کنم . خودم چند با ر خواستم برم پیش مشاور ولی نتونستم با خودم گفتم مشاور هم حتما حقو میده به مامانم . connect2nd March 2010, 11:56 AMممنونم . نه نمی تونم مامانمو راضی کنم . خودم چند با ر خواستم برم پیش مشاور ولی نتونستم با خودم گفتم مشاور هم حتما حقو میده به مامانم . [با اجازه خانم الادا]اگر قرارباشه كه حرف، حرف خودتون باشه پس چرا به مشاور رجوع ميكنيد؟ مگر به درستي هدفتون و كاري كه ميكنيد يا تصميم داريد شك داريد؟ [يا ايمان نداريد؟] اما اگر تصميم قطعي داريد كه به مشاور برويد بايد حرف ايشون [مشاور] ملاك باشه. با شك و دودلي نميتونيد كاري از پيش ببريد، پس به روشي كه مشاور ميگه خوب گوش كرده و عمل كنيد. در اينجا، نظر من اينه كه ببينيد مادرتون بيشتر از كي حساب ميبره يا بيشتر به حرف كي گوش ميكنه، شما با آن شخص مشورت كنيد تا مادرتون رو راضي كنه ;) elada3rd March 2010, 12:00 AMممنونم . نه نمی تونم مامانمو راضی کنم . خودم چند با ر خواستم برم پیش مشاور ولی نتونستم با خودم گفتم مشاور هم حتما حقو میده به مامانم . الهه جان به قول دوست عزیز کانکت دیگه قرار نیست پیش داوری داشته باشی نسبت به این موضوع اول اینکه من اطمینان دارم مشاور هرگز کاسه و کوزه ها را سر شما نمی شکند اگر احتمال می دادم با مراجعه به روان شناس اسیب بیشتری می بینی هرگز این کار را نمی کردم به هر حال اگر مراجعه نکنی فقط راهکارهای کوچکی برات می مونه 1- همه حرفهای دلت را به یکی مداوم بزنی می تونی از یک دوست صمیمی استفاده کنی یا حتی همین جا من فکر میکنم گوش شنوا زیاد باشه 2- به حرفهایی که در پاسخ بهت زده میشه توجه کنی کارهایی که حالا کم کم بهت می گم و انجام بدی 3- بعد از مراحل بالا کم کم شروع کنی به وانمود کردن یعنی وانمود کنی که حرفهای مادرت را باور داری ولی باطنا باور نداشته باشی حالا قبل از اینکه بگم دوست دارم تلاشت را برای مشاوره بکنی اگر نشد میگم چه چیزهایی باید به مادرت بگی و در رابطه با مشکلاتی که مطرح میشه چه دیالوگ هایی را بگی یادت باشه هرچی که من بگم قرار نیست مادرت را درمان کنه قراره باعث بشه بتونی راحت تر کنار بیای با مادرت سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-