كمكم كنيد

واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: گ عنايتي17th February 2010, 11:15 AMسلام دوستان سوالي را كه مي خواستم مطرح كنم زياد ربطي به مسائل مطرح شده در اين بخش ندارد اما چون نمي دانستم كجا بايد آنرا مطرح كنم در اينجا نوشتم. من زني 37 ساله هستم كه دو فرزند دارم. در طول اين 37 سال زندگي به جرات مي توانم بگويم كه هيچ خاطره ي خوشي ندارم. تا زماني كه مجرد بودم هميشه پدرم بيمار بود و در رختخواب. و من هميشه نگران زنده بودنش بودم و هزار تا مشكل ديگر داشتيم. البته خانواده ما همه از قشر تحصيلكرده اجتماع بودند. در مورد ازدواج هم با كسي ازدواج كردم كه از لحاظ فرهنگي فرسنگها كيلومتر با خودم فاصله داشت. اما چون اولين پسري بود كه وارد زندگيم شده بود و خيلي به من ابراز علاقه مي كرد شيفته اش شدم و چون پول و شغل و .... برايم مهم نبود و نياز مادي نداشتم بخاطر نجابتش اصرار به ازدواج با او كردم و حتي مقابل خانواده ام ايستادم. اما بعد از ازدواج فهميدم كه او تنها معيار من يعني نجابت هم ندارد.... خيلي زجر كشيدم ..... خيلي چيزها ديدم ..... بگذريم. خانواده اش هم مدام به عناوين مختلف در زندگي ما دخالت مي كردند و فتنه راه مي انداختند. از كوچك و بزرگ به من و خانواده ام حسادت مي كردند و بعد از فوت پدرم وقتي خانه ي بزرگي به عنوان ارث به من رسيد اين حسادتها بيشتر و بيشتر شد. من به ظاهر همه چيز را تحمل مي كردم چون نه در شرايط طلاق بودم و نه حوصله دعوا و كشمكش را داشتم البته زندگي ما خالي از كشمكش هم نبود ولي هيچوقت من آغازگر نبودم و هميشه دندان روي جگر مي گذاشتم. به هر حال الان 16 سال است كه در اين زندگي هستم. مدتهاست كه احساس افسردگي دارم. پدر و مادرم الان در قيد حيات نيستند و فقط خواهري كوچكتر از خودم دارم. احساس تنهايي دارم. شوهر من مشكلات زناشويي و رواني هم دارد.... مدتهاست كه افكار عجيب و غريبي به ذهنم مي رسد. در مورد سلامتي فرزندانم حساس شده ام. مدام فكر مي كنم كه يكي از فرزندانم مي خواهد به سختي بيمار شود. مرتب صدقه مي دهم . فكرم بد جوري خراب شده. خواب و خوراك ندارم. من شاغل هستم. حتي در طول روز و در محيط كارم هم ذهنم درگير اين مسائل است. ناگفته نماند كه مادرم در سال 80 بر اثر بيماري سرطان فوت نمودند. من به اين بيماري خيلي حساس هستم و در مورد فرزندانم بسيار نگرانم. هر كاري مي كنم نمي توانم افكار پريشان را از خودم دور كنم. با اينكه مي دانم افكار منفي انرژي منفي دارد اما با اينحال نمي توانم با اين افكار مبارزه كنم. چند وقتي هم هست كه در مورد همه چيز و همه كس حساس شده ام. هيچ چيزي خوشحالم نمي كند. به كسي اعتماد ندارم. ته دلم هميشه غمگين است. هر وقت مي خندم به شدت دلشوره مي گيرم و احساس مي كنم كه بعد از هر خنده گريه اي است و بزودي خبر بدي مي شنوم و يا اتفاق بدي مي افتد. (البته هميشه هم در زندگي من همينطور بوده است) هميشه نگرانم. دلشوره و اضطراب امانم را بريده است. هيچ انگيزه و هدفي ندارم. از آينده بيمناكم. مي ترسم اتفاقات بد زندگيم دوباره تكرار شود. از خيانت همسرم.... از بيماري افراد خانواده ام و..... از هزاران اتفاق غير مترفبه ......... از همه چيز. ترو خدا به من كمك كنيد. پيش مشاور هم رفته ام اما فايده اي نداشت. آيا به بيماري روحي مبتلا شده ام. آيا اينهمه استرس من علت و دليل خاصي دارد؟ elada17th February 2010, 01:08 PMسلام ابتدا خوش امد می گم بهتون قبل از هر چیز می خواهم بدونم رفتید پیش مشاور چه کارهایی کردید با هم؟چند جلسه رفتید؟ گ عنايتي17th February 2010, 01:42 PMسلام و خسته نباشيد. من حدود 4 جلسه پيش مشاور رفتم و بعد از گفتن خلاصه اي از شرح حالم و داستان زندگيم ايشان مرا به خواندن كتابهايي مثل راز و ... تشويق نمودند و صحبتهايي پيرامون انرژي افكار و .... و نيز از من خواستند كه سالهايي زندگيم را به دورانهاي كوچك تقسيم كنم و در مورد هر دوره صفحه اي بنويسم و هر بخش را نام گذاري كنم. من نتوانستم اين كار را انجام دهم چون وقتي تصميم به نوشتن گرفتم و خاطرات ناخوش زندگيم برايم تداعي شد خيلي منقلب شدم و با ايشان تماس گرفتم و گفتم كه نمي توانم بنويسم اما مي توانم شفاهي بگويم. اما جلسه بعد ايشان پيگيري نكردند و گفتند گذشته ها گذشته و ما بايد از اين به بعد را با هم كار كنيم. راستش چون مسير دور بود و همچنين احساس كردم كه بيهوده است ديگر پيگيري نكردم. رفتن پيش مشاور من مربوطه به چندين ماه پيش است. اما به تازگي احساس مي كنم كه خيلي بدتر شده ام. البته ناگفته نماند كه مشاور محترم به من گفتند با اين فراز و نشيبي كه تو از زندگيت جسته و گريخته تعريف كردي بايد بگويم بايد صد هزار بار خدا را شكر كني كه هر چند سخت ولي باز هم توانسته اي مدارا كني و ديوانه نشده اي! elada15th April 2010, 09:24 PMدوست گرامی من خیلی دیر دیدیم که شما جواب دادید مشکل اینجاست که سوالات یکجا نیست گاهی بعضی تاپیک ها از چشم دور می مونه به هر حال اگر هنوزم فعالیت دارید بگید تا ادامه بدیم گ عنايتي18th April 2010, 12:03 PMسلام و خسته نباشيد. ببخشيد كه خيلي دير جواب دادم. چند وقتي بود كه درگيري شغلي داشتم و محل كارم عوض شد و دسترسي به اينترنت پر سرعت هم نداشتم. اما از امروز سعي مي كنم هر روز به اين سايت سر بزنم. من منتظر راهنماييهاي شما هستم. من دچار اضطراب و نگراني شديدي هستم. به تازگي خيلي بي حوصله شده ام و همش احساس خواب آلودگي و لختي دارم. لطفا مرا راهنمايي كنيد. elada18th April 2010, 02:22 PMپس هر دو با هم از این موضوع غافل شدیم;) خوب دوست عزیز یک راست می رم سر اصل مطلب! چرا از همسرت جدا نشدی؟! teymor lang8th May 2010, 10:48 AMبا سلام خدمت شما امیدوارم که مشگلات شما برطرف گردد لازم به ذکر است که به شما عرض کنم که سرطان دیگر جز بیماریهای خطر ناک به شمار نمیرود چون با چکاب کردن میتوان انرا مهار نمود وهمچنین به نظر بنده از همسر خیانت کار روان پریش باید جدا شد شما شاغل نیز هستید وخرج خودتان را میتوانید در بیاورید اعتراف25th May 2010, 04:07 AMسلام خانم خوب و مهربان، به امید اینکه لبهاتان همیشه خندان باشد. دوست نازنینم .اول از هر چیز باید خودتو، جایگاهت رو تو زندگیت پیدا کنی. همه چیز دست خود شماست. باور کنید اگر بخواهید می توانید زندگی را زیبا بنگرید. آدمی ساخته ی افکار خویش است. اگه شما به بیماری فکر میکنید واقعا هم بیمار میشوید .اول افکار بیهوده رو دور بریز بعد پله پله مشکلاتت رو حل کن .ببین از زندگیت چی میخوای؟ همین افکار بد و نا منسجم خودش دست به دست هم میده که دامنهی این افکار بسط داده بشه. خودت رو دوست داسته باش. پیروز باشی... kave rasooli26th May 2010, 02:41 PMدوست خوبم اول در مورد سرطان بهت بگم نمی خوام ته دلت رو خالی کنم ((مامان بیشتر از دو سال زنده نمی مونه پس تو این دو سال اذیتش نکن) ) این جمله ای بود که برادرم 6 سال پیش بهم زد برادرم پزشک هست و به هزار رو یک دلیل بهم گفت که فعلان با درمان. شخص مبتلا به سرطان بین 2 تا 5 سال زنده میمونه (خواهشان کسی پیدا نشه و بگه من یکی رو میشناختم که بیشتر زنده موند ...استثنا رو کار ندارم) پس وقتی خدای نکرده اگه کسی دچار مصیبت شد باید یه سری چیزها رو قبول کرد... ادم باهوش شادی های حتمی رو با غم های احتمالی خراب نمی کنه........ متاسفانه این مصبت های که دچارش شدی همه ما به شکلی دچار شدیم باور کن که خدا بهت لطفی نداره که فقط تو رو دچارش کرده باشه. داستان من ازت ده برابر بدتره . حالا جالبه هستند کسانی در اطراف من که وضعشون بدتر از من هست .. متاسفانه ازدواج هم یه هندونه سر بسته هست تا با طرف زیر یه سقف نری نمی تونی بفهمی که چی تو چنته داره. هر چند اشنایی قبل ازدواج تا حدودی به ادم کمک می کنه .اما باور کن خیلی ها قبل ازدواج خودشون رو جوری نشون میدن که بعد ازواج 180 درجه فرق می کنن. من بهت پیشنهاد میکنم فقط یک کلمه سعی کن خودت رو قوی کنی و مسائل و مشکلات رو مدیریت کنی که راهش مطالعه مربوط و کمک گرفتن از افراد با تجربه هست . (همیشه افراد ضعیف از بین میرن) elada29th May 2010, 10:30 AMاین دوست عزیز خیلی وقت هست که به تاپیک سر نمی زنند بنابراین نظر دادن در مورد مشکلاتشون یک طرفه و بی فایده خواهد بود و می تواند باعث سوء تفاهم شود. تاپیک قفل می شود و چنانچه خانم عنایتی سر نزنند پاک می شود. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]

[مشاهده در: www.ri3k.eu]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 588]