تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس در روز جمعه ناخن‏هايش را كوتاه كند، عمر و مالش زياد مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803728940




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حكايت بيژن و منيژه


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: حكايت بيژن و منيژه
دختر و پسر جوان با چند زن و مرد ميانسال وارد حياط كوچك شدند. هنوز حرف‌هايي را كه لحظاتي پيش، از طريق راديوي اتوموبيل شنيده بودند، به ياد داشتند. راديو، در همان حال كه اتوموبيل از خيابان‌هاي دامنه‌ي البرز بالا مي‌رفت، حرف‌هاي پرشور سخنران را پخش كرده بود: «مهاجمان متجاوز عراقي، خرّمشهر را از چند سوي محاصره كرده‌اند و از زمين و آسمان مي‌كوبند، امّا فرزندان دلير مردم مقاومت مي‌كنند. آخرين خبرها حاكي از اين است كه خوشبختانه دشمن نتوانست كاري صورت بدهد و از خرّمشهر عقب‌نشيني كرد»!‏دختر و پسر در كنار چهار مرد و زن به انتظار ايستادند. حياط كوچك، صفا و صميميّت داشت. پسر لبخند زد و خطاب به دختر گفت: خدا را شكر كه امروز روز خوبي است. روزهاي قبل، خبرهاي بدي از جبهه مي‌رسيد. دست و دلم مي‌لرزيد كه مبادا اوضاع و احوال جنگ، بدتر و خطرناك‌تر شود و فضا را تيره و تار كند. امّا خوشبختانه اينطور نشد و حالاواقعاً روز شادي و روز جشن است.‏لبخند متقابل، پاسخ شيريني بود. و انتظار همچنان دلهره‌آور بود: «نكند كه نيايند». دختر، ديدار صاحبخانه را بيشتر از ديدار ديگران دوست مي‌داشت. و سكوت بر سر ميهمانان سايه انداخت. حياط كوچك را بايد با آسمان بزرگ پيوند مي‌زدند. و زدند.‏ـ آسمان امروز چقدر آبي است!

ـ آبي‌روشن!

ـ آبي آسماني!

ـ به رنگ چشم شما!

ـ آمدند. آمدند. سلام... سلام...

‏جوانك دست و پايش را جمع كرد و روي به دختري كه مثل مرواريد اشك مي‌ريخت، با لحن خاصّي گفت: ديدي؟ «امام آمد»! براي دوّمين بار بود كه شنيدن اين جمله كوتاه، احساس رؤياييِ بي‌سابقه‌اي را در دل آن دو نفر بيدار مي‌كرد. بار اوّل، دو سال قبل بود. ناگهان روزنامه‌ها خبر داده بودند كه «آمد». بار دوّم هم حالاست. و هر دو بار، زندگي تازه‌اي با حسّ و حالي غريب آغاز شد، بي‌آنكه بتوان آينده را پيش‌بيني و پيش‌گويي كرد. احوالپرسي و معارفه‌ي كوتاه انجام گرفت. و بعد:‏ـ مهرّيه چيست؟

ـ هرچه خانم بگويند.

ـ فقط يك جلد كلام الله مجيد.

ـ بايد يك مهريّه‌ي مادّي هم ضميمه بشود.

ـ هرچه خود خانم بگويند.

ـ فقط يك جلد كلام‌الله مجيد.

ـ بايد يك مهريّه‌ي مادي هم ضميمه بشود.

روحاني اوّل (كه وكيل پسرك بود) چشم چرخاند و به صورتي كه بتوان لب‌خواني كرد گفت: وقت كم است، زود تعيين كنيد، مگر نمي‌داني فتواي ايشان اين است كه مهريّه بايد ماليّت داشته باشد؟ بايد قبلاً تعيين كرده بوديد.

ـ هرچه خود خانم بگويند!

ـ فقط يك جلد كلام‌الله مجيد!

ـ بايد يك مهريّه‌ي مادي هم ضميمه بشود!‏‏... چنين احساس مي‌شد كه اگر لحظه‌اي ديگر تأخير شود، جلسه عقد بدون عقد پايان خواهد يافت. تب و لرزي خوشايند، جوان را فرا گرفته بود و اشك شوق و ذوق از چشم زن و مرد جاري بود. ناگهان روحاني دوّم با صدايي كه خاطره‌اش ماندني است، پيشنهاد كرد: پنج سكّه بهار آزاد به نام پنج‌تن. و اجراي مراسم عقد آغاز شد. امام (به عنوان وكيل زوجه) پس از استيذان از پدر دخترك به وي اشاره كرد و به زبان فارسي گفت: ‏ـ اين خانم را با مهريّه‌اي كه معلوم شد، و شرايطي كه تعيين شده است به عقد ازدواج دائم اين آقا در آوردم...

الفاظ اصلي عقد نكاح، دوبار به فارسي و بار سوّم به عربي تكرار شد. چنان كوتاه كه انگار پرنده‌اي بر شاخه‌اي آوايي سر داد و بال زد و رفت. آنگاه به همان كوتاهي نيز نصيحتي. و سفارشي به سازش. جوانك آهسته زير لب گفت: تنها موردي كه سازشكار بودن و انقلابي بودن، همسان است! (يا يكي از موارد).

اشك‌ها و لبخندها همچنان آسمان آبي را به زمين خاكي پيوند مي‌داد و عروس و داماد در حلقه مادران و پدران خويش بدرقه مي‌شدند. حياط كوچك به كوچه باريك پيوست. مردي از شيب كوچه حسينيّه، بالا ‌آمد. روحاني رشيد قامتي كه يكسال بعد رئيس‌جمهور شد. گزارش جبهه جنگ را آماده كرده بود تا به اطلاع امام برساند. ايستاد. آشنا بودند. سلامي و كلامي ديگر آغاز شد.

ـ خير است انشاءالله.

ـ خانه‌ي امام بوديم. در خانه كوچكي كه كار بزرگي صورت گرفت: «آقا»، ليلي و مجنون را عقد كردند؛ ‏ـ شيرين و فرهاد را! ... بيژن و منيژه را... به‌به، چه خوب. امام كه عاقد باشند، همه هوس تجديد فراش مي‌كنند!

روحاني از جبهه رسيده، طنزآميز سخن مي‌گفت. خنديد و خنداند. و خداحافظي كرد. جوانك داماد شده، روحاني همراه را (مسئول مهريه را!) مخاطب قرار داد و گفت خدا را شكر كه آنچه در جبهه جنگ مي‌گذرد شادي‌آور است و شادابي‌آور.‏و مخاطب سكوت كرد.

فردا خبرهاي پنهان شده بر آفتاب افتاد. طلوع واپسين روزهاي مهرماه59 شمسي، غروب خرمشهرِ آزاد و مستقلّ ِ پيشين را آشكار كرد. بيژن و منيژه را ياراي سخن گفتن نبود. شگفتي و شرمندگي در نگاهشان موج مي‌زد. روز عقد، درست و دقيق، همان روز بود كه خرّمشهر سقوط كرده بود! و امام مي‌دانست.

ـ با اين وصف چگونه توانست در نخستين مجلس زندگي مشتركِ ما حضور پيدا كند؟!

ـ و چگونه توانست مباحثه‌ي مشترك ما را در باب مهرّيه، تحمّل كند؟!

ـ اين شرم شگفت را كه ما دو جوانك مدّعي در چنين هنگامه‌ي پرشوري از شهادت و مقاومت و تلخكامي در كوچه‌هاي عشق و رشادتِ خرّمشهر غيبت داشته‌ايم و جهان‌آراي زندگي ظاهري خويش شده‌ايم، «ما خودمان» چگونه تحمّل خواهيم كرد؟!

ـ ما مديونيم؛ مديون زنان و مرداني كه حجلة شرف و شهادت را در خرّمشهرِ استقامت و آگاهي با خون خويش آراستند و ناگفته و نانوشته نيز پيغام دادند كه مبادا هيچكس در برگزاري مجلس عقد جوانان شهرهاي ايران (اگرچه در همان روز سقوط خرّمشهر) كوچكترين خللي ايجاد كند. و حتّي خبر بدهد و حكايت كند و به رويشان بياورد!

... امّا بيژن و منيژه از آن پس به شكرانه‌ي اين اتفاق شگفت، براي هميشه پيمان بستند كه تلخي را، هرچند بزرگ و بسيار و همپايه‌ي سقوط خرّمشهر، با لبخند زدن و بردباري ورزيدن و به روي مهمان نياوردن و هيچ مجلس عاشقانه‌اي را برهم نزدن و هيچ جلسه‌ي آرزومندانه‌يي را تعطيل نكردن و هيچ دل اميدواري را نشكستن، تحمّل كنند. و در عمق و اوج شكست‌ها، اگرچه فرو شكستن بيژن و منيژه در چاه افسانه‌ايِ روزگار باشد، از آن واقعه بياموزند و بخوانند:‏چه خوش باشد كه بعد از انتظاري

به اميّدي رسد اميّدواري

از آن بهتر وزان خوشتر نباشد

دمي كه مي‌رسد ياري به ياري!




 پنجشنبه 9 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن