محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846209821
من و ارميا و 11 سپتامبر
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: من و ارميا و 11 سپتامبر
نويسندگان- احسان رضايي – فاطمه عرفاني:
رضا اميرخاني بعد از 7 سال با يك رمان جديدآمده است.
«رضا اميرخاني» در سالهاي اخير تبديل به اسم آشنايي شده است. او رمان «من او» را نوشته كه تا حالا 17بار چاپ شده و 160 ميليون تومان فروختهاست؛ كتابهاي متفاوتي مثل «داستان سيستان» (يك سفرنامه از همراهي با رهبر انقلاب) و «نشت نشا» (يك مقاله بلند درباره مهاجرت نخبگان) را نوشته. باوجود جواني، رياست انجمن قلم ايران را بهعهده داشته و هميشه خدا، كلي سروصدا و حاشيه دور و برش بوده است.
يكي از اين سروصداها به آخرين كتابش «بيوتن» برميگشت كه از 7 سال پيش خبرش پخش شده بود و حتي قبل از انتشار، همه اسمش را و اين را كه داستان در آمريكا ميگذرد، ميدانستند. «بيوتن» بالاخره در نمايشگاه امسال و تقريبا همزمان با تولد پسر اميرخاني ارائه شد و كل 4 هزارنسخه چاپ اولش هم تا حالا فروش رفته است. اميرخاني يك روز بعد از قهرماني پرسپوليس به دفتر مجله آمد و با ما درباره اين كتاب حرف زد. تاكيد هم داشت كه درباره خود كتاب حرف نميزند و «فقط حواشي كتاب».
***
*
بازي (پرسپوليس- سپاهان) را ديديد؟
بله، مگر ميشد نديد؟
*
اصلا پرسپوليسي هستيد يا استقلالي؟
به من چي ميآيد؟
*
پرسپوليس.
ناشرم هم زنگ زد و بهام تبريك گفت! (خنده). من پرسپوليس را بنا بر يك سابقهاي دوست دارم. پرسپوليس هميشه براي من جذاب بوده؛ براي اينكه يك سابقهاي دارد كه خودش را از تاج جدا كرده؛ شبيه تجربه بارسلونا و رئال در اسپانيا.
*
پس قهرماني خيلي به شما چسبيده؟
آره، اينكه بعد از كسر 6 امتياز هنوز اميد داشتيم به قهرماني، جالب بود. همه ميدانستيم يك تيم مظلوم ميخواهد برسد به قهرماني. بهنظرم بدون كسر آن
6 امتياز اصلا قهرماني لذتبخش نبود.
*
اگر قرار بود با همين سوژه فوتبال و قهرماني پرسپوليس بنويسيد، خط داستانيتان چطور ميشد؟
من همان هفته اول، پرسپوليس را قهرمان ميكردم؛ نميتوانستم صبر كنم (خنده).
*
بگذاريد يكجور ديگر بپرسم؛ چه چيز اين ماجراي قهرماني پرسپوليس براي شماي داستاننويس جذاب بود؟
همان قضيه 6 امتياز و تعليقي كه داشت؛ اين تعليق خيلي شبيهاش ميكند به داستان. بعد هم فوتبال عين زندگي است؛ اينكه در يك لحظه همهچيز ميتواند عوض بشود؛ هميشه اميد به رستگاري هست. من توي داستاننويسها خيليها را ديدهام كه به فوتبال علاقهمندند.
*
پس با اين جمعبندي موافقيد كه براي رضا اميرخاني، در داستان تعليق مهم است و رئالبودن فضاها؟
فكر ميكنم تقدم و تأخرش را بايد عوض كنيم. دومي؛ يعني اينكه به زندگي شبيه باشد برايم خيلي مهمتر است. شايد حتي اولي هم زيرمجموعه دومي باشد؛ يعني اگر چيزي شبيه زندگي باشد، حتما تعليق هم دارد؛ تعليق هم يكي از خواص زندگي است ديگر.
*
حالا خودتان هم همينطوري رئال و «شبيه زندگي» مينويسيد؟
سعيام اين است. (مكث) نميدانم، اين را مخاطب بايد بگويد. دوست دارم كه مثل زندگي بنويسم.
*
از كتابهايي كه نوشتهايد كدام شبيهتر به زندگي است؟
حالا نه آن مثال مبتذل و كليشه و نخنماي مثل فرزندان؛ بلكه با اين نگاه كه وقتي كارم تمام ميشود، ديگر تمام شده. اصلا ديگر راجع به آن فكر نميكنم. اصلا حوصله مقايسه ندارم. براي من هركدام يك تجربهاي بوده از زندگي؛ حالا عيني يا ذهني؛ يعني به نظرم همانقدر كه... نه! هيچ نظري ندارم. راجع به كتاب نميخواهم هيچ حرفي بزنم!
*
اينكه تيراژ يا استقبال از كدام كتاب بيشتر است، برايتان مهم است؟
دروغ است اگر بگويم مهم نيست اما اينكه بخواهم بگويم موقع نوشتن دارم فكر ميكنم چقدر فروش ميرود، نه. ميخواهم بگويم با اين علتچيني نميشود رسيد به اينكه آدم كتاب پرفروش بنويسد؛ يعني نوشتن كتاب پرفروش مثل جنباندن حلقه اقبال ناممكن است. اين دست من نيست. اما چرا، اگر كتابم پرفروش بشود، ممنوناش ميشوم. اگر فروش نميرفت، نويسنده نميماندم، ميرفتم سراغ يك كار ديگر.
*
يعني اگر كتابي فروش نرود، ديگر كتاب بعدي را شروع نميكنيد؟
نه... اولا من هر كتاب كه تمام ميشود به شغل بعدي فكر ميكنم، نه به كتاب بعدي. هيچكس به من تضمين نداده كه ميتوانم نويسنده باشم و كتاب بعدي را بنويسم؛ اينكه آدم در چه شرايطي شروع ميكند به نوشتن و پيداكردن آن شرايط، دست ما نيست، شايد اين اتفاق نيفتد بنابراين حتما به شغل بعدي فكر ميكنم. بعد هم اگر بدانم كارهايم مخاطب ندارند، ديوانه نيستم كه بنويسم!
*
بعد از همين «بيوتن» به چه شغلي فكر كرديد؟
بعضي كارها را از قديم انجام ميدادم، ميروم سراغ آنها؛ از خلباني سمپاش بگير تا ساخت تنور خورشيدي!
*
بين «من او» و «بيوتن» هم اين كارها را تجربه كرديد؟
نه، چون بين اين دوتا ديگر مطمئن بودم كه نويسنده حرفهاي شدهام و ايده هم داشتم. معلوم بود كه بايد بنويسم. اما گرفتاريهايي هم داشتم مثل انجمن قلم و سردبيري سايت «لوح» و... .
*
يكي از سؤالها همين بود؛ چرا اين همه فاصله بين 2 كتاب؟
يكي از جوابهايش هم همان بود. (خنده) يكي ديگر از دلايلش اتفاق 11 سپتامبر بود كه بيشتر از برجهاي دوقلو، كار من را از وسط نصف كرد؛ خيلي در تصور من از آمريكا شكست ايجاد كرد. بعد بحث پيداكردن مرزهاي ما با مرزهاي11 سپتامبر پيشآمد.نگاه ما، نگاه 11 سپتامبر نيست؛ اگرچه با آمريكا دشمني داريم... .
*
يعني داستان قبل از 11 سپتامبر، خيلي متفاوت بود با داستاني كه الان درآمده؟
البته آن زمان هنوز خيلي ساختار پيدا نكرده بود. من از دورهاي كه در آمريكا بودم، شروع كردم به نت برداشتن؛ يعني از همان دوره ميدانستم دارم مينويسم و حتي تاحدودي ميدانستم چه چيزي دارم مينويسم.
*
11 سپتامبر خيلي ضربه زد به فكر من.
11 سپتامبر...(مكث) -توضيح كتاب است اما ايراد ندارد- 11 سپتامبر ارميا را در ذهن من خيلي منفعلتر كرد . من ارمياي منفعلتري براي اين كتاب ساختم؛ حتي از ارمياي كتاب اول هم منفعلتر.
*
از همان اول قهرمان داستان ارميا بود؟
بله، چون نياز داشتم به شخصيتي كه خيلي فعال نباشد و با ذهنيت وارد جايي نشود تا ذهنيت عمومي بتواند با آن همذاتپنداري كند. براي همين ارميا از اين جهت خيلي خوب است؛ هر طرفي قلش بدهي ميرود! توي كتاب اول، دوسهتا داد زده كه اينجا همان را هم نزده!
*
پس چرا ما علت منفعلترشدنش را در كتاب نديديم؟
توضيح نميدهم. اصلا درمورد كتاب نميخواهم توضيح بدهم چون كتاب خودش سختخوان است. اگر من هم توضيح بدهم ذهنيتها را خراب ميكند.
*
پس بعد از 11 سپتامبر خط اصلي داستان عوض شد؟
بله. كتاب را بعد از 11 سپتامبر دوباره شروع كردم به نوشتن. نگاهي كه من نسبت به آمريكا داشتم، اصلا جايي نبود كه بتواند 11 سپتامبر در آن اتفاق بيفتد. برايم آمريكا خيلي جاي محكم و مرتبي بود؛ اما بعد ديدم نيست.
*
در كتاب هم آمريكا جاي محكم و مرتبي نيست.
بله. ولي 11 سپتامبر كمكم كرد كه اين تكههايي را كه محكم و مرتب نيست پيدا كنم و بفهمم كه بايد از زاويه ديگري وارد قضيه بشوم؛ نبايد به جنبههاي پليسي و جنايي نزديك بشوم. بايد بيشتر بروم به سمت نگاه اجتماعي.
*
يعني «بيوتن» شبيه اجتماع و زندگــي معمول آمـريكايي است؟
نه، شبيه زندگي همه اهالي آمريكا نيست؛ شبيه زندگي يك ايراني در آمريكاست.
*
قاعدتا شبيه زندگي همه ايرانيها در آمريكا هم نيست. شبيه زندگي رضا اميرخاني در آمريكاست؟
نه، شبيه زندگي شخصيتي است كه رضا اميرخاني انتخاب كرده. من سعي داشتم زندگي ارميا را در آمريكا نشان بدهم. من نظراتي درباره آمريكا داشتم كه از طريق اين كاراكتر گفتم.
*
فكر نميكنيد بعضي از اين حرفها را خيلي شعاري بيان كردهايد؟
راجع به كارم فكر نميكنم. راجع به كارم ، همان موقع نوشتن فكر كردهام. الان ديگر كار منتقد است؛ من نه ميتوانم مدافعش باشم و نه منتقدش. كتاب اگر عرضه داشته باشد، خودش بايد حرف بزند.
*
آن وقت واكنش منتقدها چي بوده؟ اصلا بازخوردي گرفتهايد تا حالا؟
فكر ميكنم باتوجه به اينكه رمان، رمان سختخواني است، هنوز حرفزدن راجع به بازخوردها زود است. فروش بالاي كتاب هم فقط نشان ميدهد كه مردم كارهاي قبلي را دوست داشتهاند.
*
اين سختخواني كه گفتيد، يعني چه؟
يعني روايت كتاب نامتعارف است؛ روايتي كه پرش ذهني داشته باشد، الان خيلي كم است. مخاطبهاي من، هركدام با يك كتاب با من همراه شدند. مثلا عدهاي با «داستان سيستان» شروع كردند. داستان سيستان يك سفرنامه خطي است؛ فرصت تاويل و برداشتهاي مختلف نميدهد. خودم هم ميخواستم همين باشد. اينها وقتي «من او» را خواندند، گفتند چه داستان پيچيدهاي! آنها اگر اين كتاب را بخوانند، طبيعتا برايشان خيلي دور از ذهن است. اما كساني كه با «من او» شروع كردهاند نظرشان با اين دسته متفاوت است.
*
توي بازخوردهايي كه گرفتهايد، نشنيدهايد كه چرا «من او» تكرار شده، يا تكرار خوب يا بدي بوده؟
قطعا گفته شده.
*
و شما چه جوابي به اين حرفها ميدهيد؟
جوابي نميدهم. بهترين كار اين است كه آدم فقط گوش كند و ياد بگيرد براي كار بعدي. مخاطب حق دارد اظهارنظر كند؛ من هم فقط بايد گوش كنم، آن هم يواشكي! برداشت من از كتاب، تاريخمصرفش گذشته چون مال قبل از چاپ كتاب بوده. بگذاريد بقيه هم برداشتهايشان را داشته باشند. اگر برداشتها خيلي عجيب و غريب شد، يا من شاكي شدم از آنها، معلوم ميشود كه من درست نتوانستهام حرفم را بزنم.
*
من اصرار شما براي جواب ندادن را نميفهمم. شما مخاطب را با يك شخصيت درگير ميكنيد، اين درگيري يكسري سؤالات يا حرفهايي ايجاد ميكند؛ اما شخصيت داستان دمدست مخاطب نيست. پس مخاطب براي جواب اين سؤالات ميآيد سراغ شما.
در «نشت نشا» توضيح دادهام. دنياي امروز، دنياي كساني است كه براي مردم زياد سؤال ايجاد ميكنند، نه كساني كه زياد جواب ميدهند. دنياي زياد جوابدادن دورهاش سپري شده. اصلا من كتاب را نوشتهام كه سؤال ايجاد كنم. چرا فكر ميكنيد نوشتهام كه جواب بدهم؟ ما با سؤالهايمان زندگي ميكنيم نه با جوابهايمان.
*
يعني ميگوييد داستان را نوشتهايد براي ايجاد سؤال؟
بله. براي اينكه ذهن بايد فعال شود؛ اينكه فكر كنيم يك نفر مثل من بايد بيايد جواب همه سؤالها را بدهد، اشتباه است. من دارم از زبان ارميا سؤالهايي را كه براي من ايجاد شده، ميپرسم. در همه كارهايم هم همين كار را كردهام. چرا... (مكث) مثلا در «من او» سعي كردهام اصالت فراموششده تهران قديم را نشان بدهم، يا در «بيوتن» سعيام اين بوده كه يك آمريكاي منفور را نشان بدهم ولي اين را كه چرا اين آمريكا منفور است، سؤال دارم.
*
حرف «نشت نشا» پيش آمد. يكي از حرفهايي كه در اين مدت طولاني نوشتن كتاب مطرح بود، اين بود كه اين كتاب ادامه يا تفسير داستاني «نشت نشا» و ماجراي مهاجرت نخبگان است. همينطور بوده؟
آن اول آنقدر فضاي دانشگاهي برايم مهم بود كه ترسم از اين بود كه يك داستان بنويسم در فضاي خوابگاهي و طرح اوليه هم وقتي كه آمريكا بودم، همين بود چون عمده كساني كه امروز ميروند آمريكا و براي ما نظر ميآورند، وارد فضاي آكادميك آمريكا ميشوند. اما ديدم نكات غيرداستانياش خيلي زياد است؛ براي همين «نشت نشا» را از اين كتاب كندم و آوردم بيرون كه بتوانم داستان بنويسم. (مكث) شايد بايد كتابهاي ديگري را هم ميكندم.
*
بعد از هفت سال حوصلهتان سر رفت و قصه را تمام كرديد، يا اينكه پايان قصه واقعا همين بود؟
اين را كه پايان ماجرا چي بود، من از ابتداي قصه نميتوانستم به اين راحتي حدس بزنم. اواسط كار بود كه برايم معلوم شد و اما واقعيت اين است كه دوست داشتم زودتر قصهام تمام شود. قصه مثل زخم بزرگي در وجود من بود كه بايد درمان پيدا ميكرد. ولو اينكه جايش هم ميماند. برايم بيرون آمدن اين استخوان از لاي زخم، از همه چيز مهمتر بود. تلاش كردم كه تمام شود. اما الان كه فكر ميكنم، در هر صورت پايانش همين بود.
*
يعني شما از اول كه شروع به نوشتن ميكنيد، آخر داستان را نميدانيد؟
اگر از اول ته قصه را بدانيد، قصه نوشتن ميشود يك كار مكانيكي ! من وقتي هر روز صبح ميآيم سركار، اين برايم جذاب است كه نميدانم آن روز قرار است چه اتفاقي بيفتد! اين نفيطراحي نيست؛ طرح بايد شستهرفته و روشن باشد. اما وقتي مينشيني پاي كار، ديگر زندگي است كه شما را به تحرك درميآورد. مثلا در طرح اوليه «من او» پدر علي فتاح خيلي نقش داشت اما وسط قصه يكهو مرد! همهچيز به هم خورد! چرا؟ چون شما با يك طرح يك ماه زندگي ميكني اما با قصه يكي دو سال زندگي ميكني. در نتيجه حتما بايد طرح داشت و حتما بايد طرح در كار تغيير كند.
*
يكي ازعوامل اصلي موفقيت شما در جذب مخاطب، تسلط به زبان فارسي و ديالوگنويسي است. اول بگوييد اين تسلط از كجا آمده؟
خب، نحوه حرف زدن مردم هميشه براي من خيلي مهم بوده. از بچگي، سفري نبوده كه بروم و نكته جديدي پيدا نكنم. خيلي به حرف زدن مردم توجه ميكنم ، اين تسلط از همينجا آمده؛ وگرنه اينها را نميشود با خلاقيت به دست آورد.
*
در مورد رسمالخط چطور؟ اين جملهاي كه اول كتابها مينويسند رسمالخط بنا به تاكيد نويسنده است، ماجرايش چيست؟
فكر ميكنم اين جملهاي است كه بايد بگويم روي سنگ قبرم هم بنويسند! اين را خودم ميخواهم كه معلوم شود يك شيوه شخصي است.
*
آن وقت اين شيوه شخصي دقيقا چه شيوهاي است؟
ببينيد، زبان فارسي امروز قطعا در خطر است. من به عنوان نويسنده، امروز، پيش از نوشتن، وظيفهام پاسداري از زبان فارسي است. مثل ماهي كه برايش مهم است آبي كه در آن است، حتما سالم باشد. كار ما با زبان فارسي است و در نتيجه زبان فارسي برايمان بسيار مهم است. تنها امكان زنده ماندن زبان فارسي هم اين است كه لغت جديد ساخته شود. لغت جديد در زبان فارسي هيچ راهي ندارد جز اينكه يك بن ماضي و مضارع داشته باشد و يك پيشوند و پسوند، يا تركيبي از اينها. براي اين كار، جدانويسي و در عين حال به هم چسباندن لغات امكاني است كه امروز نرمافزار ورد و كامپيوتر به من ميدهد. اين امكان قبلا وجود نداشت. من با اين كار فقط خواستهام احترامام را به لغتسازي نشان بدهم.
*
در اين كار جديد هم به زبان فارسي احترام گذاشتهايد؟ اين كلمات فراوان انگليسي كه در متن ديالوگها هست كه ديگر احترام به زبان نيست.
من اينجا به خط فارسي احترام گذاشتهام. يكي از دوستان من مقالهاي نوشته بود راجع به زيستشناسي. يك خارجي كه متن را ديده بود، كلي تعجب كرده بود كه وسط مقاله، يكسري كلمات لاتين آمده! دوست داشتم اين اتفاق در متن من نيفتد. اما در مورد زبان چارهاي نداشتم. گاهي براي اينكه ياد مخاطب بيندازم كه ديالوگ در كجا گفته ميشود، پيدا كردن كلماتي كه به زبان فارسي هم معني پيدا كند، لازم بود. مثلا وقتي ميگويم «مشپوتيتو» (پوره سيبزميني)، آهنگ اين را ايراني خيلي زود ميفهمد كه يعني چه. بههرحال اين خطر وجود داشت كه اگر همهاش را فارسي بنويسم، مخاطب فكر كند كه اين كار اصلا در آمريكا نيست.
*
اين در آمريكا گذشتن داستان را نميشد با فضاسازي نشان داد؟
من تخصصم ديالوگنويسي است.
*
كدام يك از كتابهايتان در مجموع موفقتر بوده؟
من هنوز به دوران مهندسيام علاقهمندم. يك فايل اكسل دارم كه فروش كتابها و تاريخهايشان در آن است. اگر شيب نمودار برايتان مهم باشد، «نشت نشا» از همه موفقتر بوده؛ نشت نشا در فضاي دانشجويي رشد عجيبي داشت.
*
از نظر خودتان كدام بهتر بوده؟
زياد با هم فرقي نداشتند... (مكث) فقط دوتا از كتابها بودند كه از كتابهاي محبوبم نيستند. در هر دو تا اشتباه كردم؛ يكي «ناصر ارمني»؛ كتاب اول من يك رمان بود. بعدا رفتم نظر منتقدان برجسته را خواندم، ديدم گفتهاند قبل از نوشتن رمان، هر انساني موظف است كه داستان كوتاه بنويسد. نميدانم چرا اين حرف آنقدر روي من اثر گذاشت! مثل اينكه در دانشگاه درسي را بدون پيشنياز گذرانده كرده باشي و نگران باشي كه بعدا بهات گير بدهند! اشتباه كردم و نشستم يك مجموعه داستان كوتاه نوشتم، در واقع سفارش بيربطي به خودم دادم!
يكي هم «ازبه» بود كه قالبي كه برايش انتخاب كردم، بيچارهام كرد! قالب نامهنگاري در مملكتي كه هيچكس به هيچكس نامه نمينويسد و همه به هم تلفن ميزنند، به نظرم قالب درستي نبود.
تاريخ درج: 1 خرداد 1387 ساعت 14:35 تاريخ تاييد: 9 خرداد 1387 ساعت 15:43 تاريخ به روز رساني: 9 خرداد 1387 ساعت 15:39
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها