محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831293369
عکس های آکواریوم و ماهی توسط Occult ء
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Occult14th October 2009, 07:34 PMسلام خدمت همگی شما دوستان عزیز که منت گذاشتید و سری هم به مازدید. در ابتدا میخواستم از مدیران تشکر کنم .من جمله اقای خبیر و اقا محمد که بسیار من رو در این تاپیک راهنمایی کردند. Occult16th October 2009, 11:36 AMسلام داستان ما از کجا شروع شد؟ (دوستان ببخشید.. شاید اوائل کمی کسل کننده باشه ولی بعدا جالب میشه) داستان از 7 _8 سال پیش شروع شد. اون موقع دور من پر بود از رفیقایی که همشون اکواریوم داشتن.هی میگفتن اسکار پنکوسی ...ما هم که نمیفهمیدیم اینا چی میگن.بهشون میخندیدیم. یک روز قرار شد با چند نفر از دوستام بریم به یه جاهایی که لباس و ... حالا بماند.از قضا اون جا چند تا اکواریومی هم بود. دوستام همگی مشغول تماشای ماهی ها بودن و من هم که از بوی بد داخل مغازه داشت حالم به هم میخورد توی دلم داشتم بهشون فهش میدادم.دوستام چند تا ماهی انتخاب کردند .قیمتشون هم حول و حوش 5_10_15 بود. تا حالا شده فکر کنین که یه چیزی به هیچ عنوان به قیمتش نمیارزه؟ من همین فکر رو کردم.پیش خودم گفتم اخه کی پول بابت اینا میده حاضر بودم پولم رو تو جوب بریزم ولی بابت این چیزا خرج نکنم.اینا هم دیوونه اند بابا.ولی الان... یکی از دوست ها هم یک لاک پشت گرفت.چند روز بعد رفتم دم خونشون لاک پشتش رو گذاشته بود توی جیبش و اورده بود بیرون .همین جوری بهش گفتم علی جون این لاک پشتت رو یه چند روزی بده به ما.اون هم قبول کرد.(این باعث شد که من اکواریوم بزنم)یه سطل براش اماده کردم .زیاد جون نداشت .کوچک بود.دوستم بهم گفت یه پمپ هوا بهت میدم اون رو بزار توی ابش تا سرحال تر بشه.یکی دیگه هم بهم غذا داد .خلاصه از در و دیوار برام میریخت.لاکی دوستم به جای چند روز چند هفته دست من بود و منم که دیدم زیاد پیش رو نمیگیره تصمیم گرفتم براش یه جای کوچک درست کنم تا راحت تر باشه.این تصمیم انشعابات زیادی گرفت.با بچه ها یکی درباره ی اکواریوم صحبت کردم و یکی نظرم راجع به بوی بد اکواریوم عوض شد. خلاصه بعد از جدی شدن تصمیمات بلاخره اندازه ی نهایی این چنین شد.80.40.50 (به خاطر اینکه تبلیغ نشه اسم هیچ اکواریوم فروشی برده نمیشه)اب رو داخلش پر کردم و یک ساعت بعد رفتم سراغ خرید ماهی ! انقدر ذوق و شوق داشتم که حتی یادم رفت زیر تانک یونولیت بزارم.اتفاقا زیر تانک هم نا صاف بود. بچه ها هر کدم تجربه های خودشون رو در ماهی به من میگفتن .در اول کار یک اسکار و یک سوروم گرفتم .اگر اشتباه نکنم یک نایف و کت فیش هم در بینشون بود.چند تا گیاه و شن هم گرفتم.لاکی هم انداختم توی اکواریوم.خوب شوق و علاقه ی اولیه برای همه یکسانه.مشکل کدری اب و عدم غذا دهی مناسب هم برای تازه کار ها یکسانه.اولین باری رو که اب تانک رو عوض کردم یادم میاد.اشکم در اومده بود.بوی بد _ نمیدونستم ماهی ها رو باید کجا بزارم_کثیفی شیشه ی تانک_و صد تا مشکل دیگه که شما هم میدونید. حقیقتش رو بخواید من لاک پشت رو خیلی دوست دارم .اصلا بهتره بگم خزنده ها رو. به نظرم اون ها هم صاحبشون رو دوست دارن (البته لاکی ها رو عرض کردم).من خیلی لاک پشت گرفتم .اون اولیه که بزرگ شد و دم مغازه فروش رفت یکی دیگه هم بود که انقدر شیطنت کرد که مجبور شدم بفروشمش.یکی دیگه هم بود که پرتم زد چشمشو کور کرد و مرد یکی دیگه هم از بالای تانک افتاد داخل تانک فلاور و دست و پاش توسط فلاور کنده شده بود.و... نمیتونم بدون لاکی به زندگی ادامه بدم. این یک لاک پشته که من حدود 3 سال پیش گرفتم سایزش رو ببینید.سوخت رفته .به خاطر همین هم خیلی دوستش دارم .اگه بزرگ میشد بایدردش میکردم . کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند این هم یک عکس دیگه که نشون میده چقدر عاشق میگو هست.وقتی میگو بهش نشون میدم اصلا یادش میره که کی هست و کجا هست. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند چند تا تانک کوچک لاک پشت هم دارم .ولی این لاکی این یکی رو بیشتر دوست داره .این رو از خودش پرسیدم:D با تشکر از همه ی دوستان... Occult16th October 2009, 04:09 PMخلاصه در ابتدا مشکلات عدیده ای داشتیم که فقط از یک تازه کار بر میاد. کلی ماهی خریدم و کلی ماهی کشتم.پنکوسی پرت و چند ماهی که اون موقع اسمشون رو نمیدونستم (سیچلید کالیکو و...) برای اکواریومم یه در درست کردم.خیلی قشنگ هنوز دارمش و روی تانکمه. اینه...کلید دیمر برای لامپ 15 وات و دوعدد افتابی کابینتی که با کلید دو پل کنترل میشن. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند تعبیه ی فن برای مکیدن هوای داخل به بیرون در مواقعی که درب تانک بسته هست.(بخار باعث عرق کردن فظای داخل یعنی فضای سطح اب تا سقف تانک میشه و درنهایت بعد از مدتی چوب باد میکنه و از حالت خودش خارج میشه.) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند این هم یکی دیگه که مال 5 سال پیشه... کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند در مغازه های دوستان بیش از 50 درب با پایه اکواریوم سفارش گرفتم.مدتی خودم میساختم ولی خیلی سخت بود و گاهی هم اشتباه میکردم.بعد از مدتی کار رو دادم به اوستا کار... بگذریم... خلاصه اکواریوم رو به یک ثبات رسوندم یکم هم توی غذا دادن به ماهی ها وارد شدم و اب تانک یکم دیر تر عوض میشد>:w<.چند وقتی گذشت.به اتفاق داییم همین جوری رفتیم به یک اکواریوم فروشی خیلی معروف و بزرگ (که حتی در ایران شهرت داره)داشتیم به ماهی ها نگاه میکردیم یهو داییم به یه جا خیره شد... بعد از کمی دقت دیدم داره به یه یارو نگاه میکنه.فکر کردم قضیه نگا بازی و دعوا هست ولی... از قضا یکی از کارگر های اونجا با دایی من اشنا در اومد .ولی قضیه فراتر از اینا بود.یارو چند سال پیش برای دایی من کار میکرد(حدود 5 سال) از دیدن همدیگه انقدر خوشحال شدن که حتی همدیگه رو بغل کردن .انگار خاطرات زیادی داشتن که ما ازش بیخبر بودیم. من اول خیلی خوشحال شدم ولی بعد عصبانی !خوشحال به خاطر اینکه کسی رو پیدا کرده بودم که میتونست به همه ی سوالات من در زمینه ی اکواریوم جواب بده .میتونستم از اون به بعد ماهی هام رو بدون مشکل جابجا کنم. و خلاصه میتونستم بهش اعتماد کنم این از همه مهم تره .مطمئنم که شما متوجه منظورم شدید.(حالا با تخفیف های ویژه کاری نداریم.بماند:D.در حقیقت تخفیف ها جای خود داشتن .یه بار هم نشد که از من پول کامل ماهی رو بگیره) عصبانی به خاطر اینکه من تا اون موقع کلی تلفات ماهی داده بودم و... اخه نمیشد زود تر بریم توی این مغازه تا از امکانات مذبور زود تر بهره مند بشیم تا این همه ماهی بد بخت و اقبال نمیرن ؟واعصاب ما رو هم خرد نکنن؟ اسمش فرید بود.اقا فرید:x::x: اقا فرید اون روز خیلی به ما حال داد.2 تا اسکار 2 تا سوروم نوار دور پوستر پشت شلنگ تصفیه کف و پمپ هوا و ...(دیگه یادم نمیاد)10تومن!!!!!!!!!:eek:حداقل 30 تومن میشد. خوب من نقطه ی اتکایی پیدا کرده بودم و خیلی خیالم راحت بود.روزی صد بار خدا رو شکر میکردم .در طی یه مدت من همه ی ماهی هام رو از اونجا تهیه میکردم.حتی اگر قصد خرید چیزی رو داشتم و احتمالا در اون مغازه پیدا نمیشد به هیچ جای دیگه نمیرفتم و منتظر میموندم تا اون بیاره. دوستام :بیشتر وقت ها اگر اون ها هم ماهی میخواستند با هم میرفتیم به اون مغازه و براشون خرید میکردیم.(انگار که قضیه داشت برعکس میشد.)بعد از مدتی هم تقریبا از پس تمیز کردن تانک به راحتی برمیومدم و تعدادی نظریه برای خودم درست کردم. اوضاع خوب بود.یادش به خیر...[-( esmit16th October 2009, 04:33 PMدوست عزیز مسابقه در لینک زیر دنبال میشه.در ضمن از شما ممنونم به خاطر شرح جالبتون کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند PEDRAM.VET16th October 2009, 04:34 PMlما منتظر عکس ماهی ها هستیم هیچ جا نمیریم همین جا هستیم:d سایش16th October 2009, 06:34 PMسلام دوست من بابا عسکها را بذار دیگه خسته شدم از پس امدم دیدم هنوز عسکهای فلاورات را نگذاشتی کمی هم به فکر ماباش Occult16th October 2009, 08:52 PMسلام lما منتظر عکس ماهی ها هستیم هیچ جا نمیریم همین جا هستیم:d واقعا شعر پر محتوایی بود .مرسی سلام دوست من بابا عسکها را بذار دیگه خسته شدم از پس امدم دیدم هنوز عسکهای فلاورات را نگذاشتی کمی هم به فکر ماباش چشم اینم یکیش این یکی از دلفین های من بود بعدا دربارش توضیحات کامل رو میدم. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند خوب حالا به ادامه ی ماجرا میپردازیم .حتما میخواید ببینید باقیش چی شد.هیچی ما بیچاره شدیم. چند وقت گذشت حدودا یک سالی بود که من با اقا فرید اشنا شده بودم تقریبا از کار ماهی بازی سر در اورده بودم.من اونقدر پیش فرید میرفتم که اون رو همیشه قابل دسترس میدونستم.یه سری مساثل برام پیش اومد و یک ماهی میشد که از فرید غافل شده بودم.اون موقع سه عدد نایف حدودا 40 سانتی داشتم به علاوه ی کلی ماهی دیگه.سوروم اسکار و... یه فکرایی تو کلم بود.میخواستم یه تغییراتی تو ماهی هام بدم.(میدونید که اکواریوم یعنی تنوع)یه زنگی بهش زدم .تلفن رو برنداشت.بیخیال شدم.چند روز بعد دوباره زنگ زدم .دوباره ...زنگ زدم مغازه .:ببخشید اقا فرید هست؟ نه اقا رفته مسافرت چند روز دیگه میاد._خیلی ممنون. . چند روز بعد هم همین ماجرا پیش اومد. پیش خودم فکرای زیادی کردم.گفتم شاید چون من خیلی فرید رو اذیت کردم اونم داره منو میپیچونه[-(.و صد تا فکر دیگه ...منتظر یه بهانه بودم تا سر زده برم مغازش و ببینم چه خبره.بعد از چند روز رفتم... رفتم تو مغازه.هیچ اثری از فرید نبود یه ذره به ماهی ها نگاه کردم و از یکی دیگه از کار گرای دیگه رو دیدم .اون هم منو میشناخت و میدونست مشتری فریدم.بهش گفتم فرید کجاست؟ گفت فرید رفته یه جای دور دیگه نمیاد:eek:.کاش نمیگفت. گفتم بله مرسی زیاد حساسیت نشون ندادم مثلا عین خیالم نبود.ولی انگار اسمون رو سرم خراب شد:mad:.حتی از یکی دیگه از کارکن ها هم پرسیدم اون هم همین رو گفت. دیگه بد تر از این نمیشد:(. خیلی فکرا به سرم زد و خیلی کار ها خواستم بکنم.روزی صد بار بهش زنگ میزدم ولی هیچ کس جواب نمیداد:(.انگار همه راست میگفتن.اصلا به قدری از این کار زده شدم بودم که حتی میخواستم اکواریوم رو جمع کنم:(. همه ی فکر و ذکرم شده بود فرید و نامردیش:( .اخه چرا به من نگفت؟ چرا؟:(( دوستان انسان یعنی امید انسان هر روز با امید از خواب بلند میشه و شب با امید سر رو بر بالش میزاره.اگر امید نباشه انسان نیست.همون طور که اگر انسان نباشه امید نیست. این اقا امید چه میکنه. چند روزی علاوه بر اقا فرید اقا امید هم ما رو ترک کرده بود.ولی بعد از چند وقت ... از همه ی دوستان تشکر میکنم به خاطر اینکه منت میزارن و مارو هم نگاه میکنن. PEDRAM.VET16th October 2009, 09:07 PMخواهش میکنم که اگر عکس از کوچیگی های این دلفین زیبا دارید بزارید خواهش میکنم خواهش:(( دوست دارم بدونم یک همچین ماهی وقتی کوچیک بوده چه فرمی داشته Occult18th October 2009, 07:09 PMتلنگری بهم خورده بود .همون طور که گفته شد خیلی ناراحت بودم و حتی به صورت جدی میخواستم اکواریوم رو جمع کنم .فقط میخواستم منتظر روزی بمونم که فرید بیاد و من هم دق و دلی مو سرش خالی کنم.:mad: یادم میاد که اخرین ماهی که از فرید گرفته بودم بک اذخش بود .اون موقع اذرخش یا پلی پتیروس زیاد مخاطب نداشت ولی من ازش خوشم اومد و برداشتمش:x:.تصمیم گرفتم که اون ماهی رو به عنوان یادگاری از فرید نگه دارم.جالب این جاست اون یادگاری هنوز نزد منه :rolleyes:.تا حالا هم دوبار از تانک خودشو پرت کرد بیرون .خواست خود کشی کنه ولی من نزاشتم.هر چی هم ازش میپرسیدم چرا این کار رو کردی جوابمو نمیداد...:D ولی هر کاری کردم نتونستم بیخیال اکواریوم بشم.تصمیم گرفتم برم دنبال یه کس دیگه بگردم و باهاش دوست بشم .تا از مزایای این دوستی بهرهمند بشم.:rolleyes: به صورت شدیدی اطلاعات خودم رو ارتقا دادم تا یک برگ برنده داشته باشم. (بگذریم از اینکه بزرگ ترین معلم تجربه هست)بعد از چند وقت دیگه رفتم دم مغازه ی یه پسره که تازه داشت داخل تانکاش اب میریخت...یکم از مغازش تعریف کردم ... از اینکه میخواد چی کار کنه دکور رو چه شکلی درست کنه و... خلاصه یه جورایی با هم رفیق شدیم ولی در صحبت هاش و طرز فکرش اشکالات زیادی وجود داشت .سعی نمیکردم یه جوری رفتار کنم که فکر کنه دیگه خدای ماهی باز هاست[-(.اول بهش هیچی نمیگفتم ولی بعدش ایراد های کار هاش رو میزدم تو روش .خیلی تلاش میکرد تا روی ایراد ها پافشاری کنه ولی چند دقیقه بعد یا چند روز بعد براش ثابت میکردم که کی داره اشتباه میکنه.بعد از متوجه شدن اشتباه میگفت این از جمله ی استثنا ها بوده و اون هم بعدا به من ثابت میکنه.پر غرور بود.معلوم بود هیچ کدوم از جوانب کار رو در نظر نگرفته و...یه رفیق هم داشت که تقریبا همیشه دم مغازه ی اون بود.رفیقش خیلی باحال بود .ادعا هایی میکرد شاخ و دم دار :eek:.یکم خالی بند بود.البته یکم بیشتر...ما از هم خیلی بدمون میومد...:-> همونطور که عرض شد من میخواستم ماهی هام رو رد کنم دیگه حسابی چاق و چله شده بودند .کلکسیون خوبی بود برای تزئین دکور مغازه.ماهی ها رو بهش نشون دادم .خواست زرنگ بازی در بیاره >:)گفت تو ماهی ها رو بیار من بعدا حساب میکنم .این ماهی ها بیش از این نمیارزه و... منم زیاد خودمو طوری نشون ندادم که فکر کنه من حتما میخوام ماهی ها رو رد کنم.یعنی میخواستم بگم قصد فروش ندارم ولی اگر مشتری خوبی خورد ردشون میکنم.>:w< اقا ما راضی نشدیم.هر روزی که به مغازش میرفتم یخش بیشتر وا میرفت و کارش به جایی رسیده بود که حتی جلوی مشتری ها هم تعریف ماهی های من رو میکرد:o.دیگه با هم صمیمی شده بودیم.البته تقریبا...تا اینکه یک شب با یکی از رفیقام رفتیم دم مغازش.میشه گفت تقریبا سرش شلوغ بود.به من گفت فردا برم دم مغازش ...مثل اینکه کارم داشت... فردا شد .به طرف مغازش حرکت کردم... چند نکته :نظریه هیچ وقت نمیتونه جای تجربه رو بگیره.من اون موقع (یعنی حدود 6 سال پیش)سطح علمی خودم رو در زمینه ی ماهی بالا بردم .بعد از اون دیگه هیچ کس رو رقیب خودم نمیدونستم .مطالبی رو که من در اون زمان فهمیدم فقط یه نظریه بود که من خودم اون ها رو تجربه نکرده بودم .شاید تجارب دیگران رو به اطرافبان منتقل میکردم. متاسفانه این کار یعنی ماهی بازی خیلی بده.خودم رو عرض میکنم. در اون زمان من با اطلاعات اندک خودم رو یک خبره میدونستم ولی با گذشت زمان قضیه برعکس شد.میخوام بگم انسان هر چی کمتر میدونه فکر میکنه بیشتر بلده ولی با کسب اطلاعات و علم بیشتر تازه میفهمه هیچ چیزی بلد نیست.این جمله در همه ی زمینه ها وجود داره.ولی در دنیای ناشناخته ی زیر اب این جمله تجلی بیشتری پیدا میکنه.ما همگی در شناخت ماهی ها هنوز یک نقطه هستیم. واقعا باید از کسی که این فرمول رو طراحی کرده تشکر ویژه کرد. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند PEDRAM.VET18th October 2009, 10:07 PMپس عکس ها کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:((:(( :((:(( poopool18th October 2009, 11:48 PMدوست عزیز ببخشید که مزاحم خاطره تعریف کردنتون میشم ولی فکر نمیکنید این تاپیک ساخته شده برای اینکه توش عکس ماهی بذارین نه اینکه خاطرات تلخ شیرین تعریف کنین... Occult19th October 2009, 04:14 PMدوست عزیز ببخشید که مزاحم خاطره تعریف کردنتون میشم ولی فکر نمیکنید این تاپیک ساخته شده برای اینکه توش عکس ماهی بذارین نه اینکه خاطرات تلخ شیرین تعریف کنین... بله چشم.اطاعت امر میشه.مثل اینکه کاربران دیگه هم با شما موافق اند.تمام سعیمو میکنم تا زود تر تموم بشه.منتها نکته ای رو باید عرض کنم.شما گفتید خاطرات تلخ و شیرین.در صورتی که این طور نیست.خاطره چه تلخ چه شیرین خاطره هست.زمانی که انسان داره خاطراتش رو به یاد میاره به هر حال میگه یادش به خیر...ولی همه ی این صحبت ها برای من فقط و فقط یک درس بود.یک درس بزرگ که معلم سخت گیری به نام تجربه اون ها رو به من یاد داد. انسان ممکنه زیاد تجربه کسب کنه.ولی درس گرفتن از اون و تکرار نکردن اشتباهات مهمه. رفتم دم مغازش .سر صحبت رو باز کرد.:ببین فلانی نمیدونم چرا ازت خوشم اومده.به نظرم میشه ازت یه کاسب تمام عیار ساخت.اخه یه چیز هایی درونت دیدم.(عرق داشت از سر و کولم میریخت.40 تا هندونه بهم داده بود جالب اینجا بود که همه رو زیر بغلم نگه داشته بودم خیلی سنگین بود:D.)...من گفتم خوب حالا میخوای چی کار کنم؟بیا وایسادم مغازه ماهی هاتم بیار وایسا بالا سرشون.اصلا بیا با هم شریک شیم...اول فکر کردم که قضیه پیچوندن و این حرف هاست ولی بعدش قبول کردم.پیش خودم گفتم من با این کار میتونم برم در قعر این کار و حسابی ارضا شم>:w<.خوب چند روز بعد با ماهی ها رفتم. جای ماهی هامو در تانک بالایی مغازه تعیین کردم:D.دیگه خیلی با هم صمیمی شده بودیم.من حدود 100 عدد ماهی مختلف چه برای دکور و چه برای فروش داخل مغازش اوردم:cool:. این رفیقمون در این کار سوتی های زیادی میداد.یه روز برداشته بود یه دونه گلد فیش خیلی بزرگ و ناز رو انداخت بغل یه دونه میداس!!:eek:البته با شیشه.بهش گفتم برادر این کار اشتباهه و منجر به مرگ گلد فیش میشه نکن:shame:.تو کتش نرف که نرفت.باهاش شرط بندی کردم .سر 5 هزار تومان .فردای اون روز گلد فیش روی اب بود اون هم با چه حالتی .بهش نشون دادم.خواست 5 تومن رو بده ولی من نگرفتم.کلاس گذاشتیم:cool: و...و...و...زیاد بود .تازه خیلی وقته از اون موقع گذشته .اگر یادم اومد حتما میگم.حدود یک سال دم مغازش بودم.خودم هم خیلی از مسائل رو روی ماهی ها امتحان کردم.نظریه های قدیمی گاهی توسط تجربه تایید میشد و گاهی هم تجربه اون ها رو تکذیب میکرد. بعد از یک سال یکم به پی سی خورده بود .از من میخواست که براش پول تهیه کنم تا برای مغازه جنس جور کنه.مشتری ها هم دق و دلی شون رو سر من خالی میکردن:mad::o.و...یادم میاد طرفای زمستون بود.که من از اون مغازه وداع کردم.دیگه نمیخوام راجع به این رفیقم صحبت کنم.فقط میشه بهش گفت نامرد[-(.همین...0دیگه زیاد وارد جزییات نمیشیم. حدود 6 ماهی ول میگشتم :).یه سری ماهی گرفته بودم و دلمو فقط به اونا خوش کرده بودم:).یه روز بیکار شدم و یادی از فرید کردم.بهش زنگ زدم.میدونستم برنمیداره. نمیدونم چی شد .در کمال نا باوری گوشی رو برداشت:eek::eek:.اصلا باورم نشد:eek:.خدایا شکرت...اقا فرید چرا بدون خبر کجا رفتی و...نتونستم طاقت بیارم فقط بهش گفتم کی میره مغازه تا برم پیشش:x::x: و... اون روز رو هیچ وقت یادم نمیره.باز هم در کما ناباوری...:eek: این هم یک عکس دیگه ...این فلاور از پررو ترین فلاور های منه.اسمش رو گذاشتم سهراب. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند فانتا19th October 2009, 07:40 PMدوست عزیز داستان و خاطره ی بسیار جالب بود . راستی عکس بچه فلاور نزاد دار داری بزار. Occult19th October 2009, 09:43 PMبه روی چشم.عکس ها رو هم میزاریم. داشتم به سمت مغازه حرکت میکردم .توی راه فقط داشتم به دو مورد فکر میکردم[-( .یکی اینکه چه جوری بهش بگم چه بلا هایی سر من اورده بود :mad:.یکی هم این که از این به بعد دوباره چه ماهی بازیی کنم.اخ جوووون:x:(فکر هایی که اون موقع تو سرم میچرخید هنوز به وضوح یادمه).تقریبا رسیده بودم.بلاخره رسیدم.چون چند وقتی بود نرفته بودم اونجا اول به ویترین مغازه یه سری زدم.(ویترین طوری بود که میتونستیم داخل مغازه رو ببینیم)اتفاقا فرید رو هم دیدم:x:.یکی بغلش ایستاده بود و داشت باهاش گپ میزد...چرخید...وای اون عمو م بود:eek::eek:.پیش خودم هزار تا فکر کردم.گفتم لابد پسر عموم هم اکواریوم میخواد برای همین عمو اومده اینجا...با عجله رفتم تو...گپ و گفت بین عمو و فرید فراتر از روابط مشتری و فروشنده ها بود. یه سلام و علیک تپل و مپل کردیم.خیلی هیجان داشتم.بعد از یکم صحبت گذاشتم حرف های عمو و فرید تموم شه.در کمال تعجب و ناباوری فهمیدم عموی من هم یک دوست صمیمی فرید هست:eek:.حتی نزدیک تر و صمیمی تر از داییم :eek:.نمیدونم اون ها هم متعجب شدند یا نه.خیلی گیج شده بودم.ولی کلا قضیه هر چی که بود باز هم یک پوئن مثبت برای من به شمار میومد:D.میبینید بعد از یک سال و نیم فهمیدم که فرید علاوه بر دایی بنده با عموم هم رفیق صمیمی هست.شانسو نیگا!!!!!.تا چند روز بحث و گفتوگوی ما شده بود همین قضیه و با باور کردنش مشکل داشتیم:rolleyes:.صحبت رو کوتاه کنم...چند ماه از این داستان هم گذشت .فرید با یه یارو رفیق شده بود.طرف کار و زندگیش شده بود ماهی بازی .هر موقع دم مغازه میرفتم یارو رو اونجا میدیدم.مثل اینکه خیلی خبره بود.هر چی میگفتی جوابتو میداد.زود تر از اینکه سوالی بپرسی جواب رو دریافت میکردی.خلاصه بعضی اوقات که من میرفتم دم مغازه ی فرید یارو رو میدیدم .بعد از مدتی با اون ها رفیق شدم.مرد جالبی بود...قرار شد که این اقا با فرید یه روز برن به یکی از سالن های بیرون شهر.من وقتی از ماجرا باخبر شدم ازشون خواستم که باهاشون برم.اونا هم مخالفت نکردن.فقط برام 20 تا قانون گذاشتند.تاکید اونا روی این بود که به هیچ کس نگم که کجا رفتم و چی دیدم.حالا چرا نمیدونم .نمیخوام بگم از هفت خان گذشتم ولی انقدر این جملات رو بهم گفتند که داشتم بیخیال رفتن به اونجا میشدم:(.(ولی نمیشد که نرم:D)اقا جاتون خالی ساعت 11 شب حرکت کردیم.حدودا یک ساعت و نیم تو راه بودیم.تا رسیدیم دم خونه .دم در یارو گفت فکر میکنید چند تا ماهی این تو هست؟من گفتم 50 تا؟100تا؟ گفت بیش از 5000 تا ماهی این جاست:eek: !!!!!!!... وقتی در زد صدای سگ هایی بود که به اسمون میرفت:eek:.حدودا 3 تا بودن.صاحبخونه اومد در رو باز کرد.وقتی رفتم تو 8 تا سگ دوبرمن دیدم که هر کدوم از فاصله ای از هم بسته شده بودن.حول کردم .فقط دوتاشون صدا درمیاوردند.از تو چشاشون میشد خوند قصد خوردن یکی رو دارن:mad:.رفتیم تو سالن بنده خدا. خداوکیلی بهش غبطه خوردم.ما کجا و اون کجا.بابا خیلی کارش درست بود.اون جا فقط داشت عشق بازی میکرد:x:.چه ماهی هایی .چه رنگ هایی .من بزرگ ترین سوروم و بزرگ ترین نایف رو اونجا دیدم.البته تگزاس رو یادم رفت بگم. خیلی دپرس بودم.فرید چند تا ماهی برداشت و دوباره راهی تهران شدیم.خداییش خیلی قابل تعریف بود.خلاصه روز هایی گزروندیم.دیگه دوستام اگر ماهی چیزی میخواستند به خود من میگفتن تا براشون بیارم.دیگه کاملا قضیه برعکس شده بود از بین رفقام فقط من تا حد این مرز از اکواریوم بازی اومده بودم:cool:.تازه چند تا از دوستام رو هم طلبه کردم و برای اون ها هم ا� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8432]
-
گوناگون
پربازدیدترینها