محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829230390
آیت الله مدرس، سياستمداري و شريعتمداري(2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آیت الله مدرس، سياستمداري و شريعتمداري(2) گفتگو گفتگو با دكتر موسي فقيه حقاني يكي از مستمسك هائي كه برخي به آن متوسل مي شوند تا مدرس را به فراديني و سكولار عمل كردن متهم كنند، همين نكته اي است كه شما به آن اشاره كرديد و نام آن را استفاده از «خيرالموجودين» گذاشتيد. مدرس در طول زندگي سياسي اش، واقعا سياستمدار مسلطي است. برخي هستندكه موج، آنها را مي برد، اما مدرس موج آفرين و بر تمام قدرتمندان زمان خودش مسلط است و به همين دليل با تهور و شجاعت، حرف خودش را پيش مي برد. اين تهور شايد اين شبهه را ايجاد كند كه اين، شيوه عرفي سياستمداران است و آنها هم همين گونه عمل مي كنند. وجه ديني اين رفتار چيست؟ام امور در دست فرد باشد و همه شرايط را هم بسنجد و بر همه امور مسلط باشد و چهارچوب ها هم برايش روشن باشند، مي تواند از افراد در جايگاه هاي مختلف استفاده و در صورت لزوم با آنها مخالفت هم بكند، كاري كه شهيدمدرس با مستوفي الممالك كرد. موقعي كه مي خواستند مستوفي الممالك را رئيس الوزرا كنند، مدرس همه امكانات داخل و خارج مجلس را جمع مي كند كه جلوي اين كار را بگيرد. چون او عرضه مقابله با رضاخان را ندارد. مدرس مي گويد، «شمشير و عصاي مرصع به درد مراسم تشريفاتي مي خورند، به درد جنگ نمي خورند.» اومستوفي الممالك را به شمشير مرصع تشبيه مي كند كه به درد آن شرايط نمي خورد و بايد كسي بيايد كه از پس رضاخان بر بيايد ؛ اما از همين مستوفي الممالك در جاي ديگري دفاع مي كند. وثوق الدوله كسي است كه در هنگام بستن قرارداد 1919، مدرس به شدت به او حمله مي كند و مردانه مقابل او مي ايستد و اساسا علت شكست وثوق الدوله و انگلستان در داخل، شخص مدرس و افراد پيراموني او هستند. آدمي كه در آنجا وثوق الدوله را لگدمال مي كند، براي علم كردنش در مقابل رضاخان، از او دفاع مي كند. البته هرگز پرونده سياه وثوق الدوله را فراموش نمي كند، اما اين پرسش را مطرح مي سازد كه در حال حاضر، از او در جهت منافع ملت و كشور چه استفاده اي مي شود و چگونه مي توان در مقابل ديكتاتوري رضاشاه ايستاد. شرايط كشور، شرايط بسيار خطيري است و اساسا رجالي كه از دستشان كاري بر مي آيد، همين ها هستند. شرايط هم طوري است كه مدرس پذيرفته كه در چهارچوب قوانين مشروطه سلطنتي پيش برود و شرايط هم طوري نيست كه بتواند همه قواعد را به هم بزند و بگويد من اساسا نظام مشروطه سلطنتي و پارلمان را قبول ندارم و با كل اين ماجرا مخالفم. مي شود اين حرف را زد، ولي تبديل مي شود به اقليتي كه كاري نمي تواند بكند و رضاخان يا هر كس ديگري مي تواند او را به آساني سركوب كند. به نظر من شهيد مدرس هوشمندي عجيبي به خرج مي دهد. او مي خواهد رضاخان را از سيطره انگليسي ها خارج كند. گاهي اوقات هم اين جنبه را تقويت مي كند. فردي كه گمانم نامش ها وارد باشد؛ يكي از دست اندركاران مرموز سفارت انگلستان است. او به شهيد مدرس مراجعه و با او صحبت مي كند. شهيد مدرس به او مي گويد، «شما اخيرا داريد رضاخان را انگولك مي كنيد.» اين دقيقا عين عبارت اوست. او در ادامه چنين مي گويد، «اگر شما امروز دست از سر رضاخان برداريد. من او را مي گيرم.» مدرس به عنوان سياستمداري كه چهارچوب ديني محكمي دارد، حتي از رضاخان هم استفاده مي كند. به چه شرطي؟ به شرط آن كه از استعمار دل بكند و از اقتدارش نه براي ايجاد نظام سكولار كه براي تقويت ايران ديندار استفاده كند. به نظر من اين واقع بيني است كه هيچ تناقضي با اسلام و اصولگرا بودن ندارد، اتفاقا مدرس چون اصول محكمي دارد، همه اينها را مي تواند در چهارچوب فكري خود جاي مي دهد و موفقيت هائي هم داشته است. لغو كاپيتولاسيون در دوره رضاخان در واقع باجي بود كه رضاخان به شهيد مدرس داد. البته مقدمات لغو كاپيتولاسيون در دوران صمصام السلطنه، قبل از كودتا، فراهم شده بود، ولي تصميم علني آن باجي بود كه رضاشاه مدرس داد و اين دستاورد كمي نبود كه عامل استعمار بيايد و كاپيتولاسيون را لغو كند. به نظرم روش مرحوم مدرس تا يك جاهائي موثر بود، اما همه چيز به دست او نبود واستعمار با تمام قدرت خود، دست اندر كار اين بود كه جلوي كارهاي او را بگيرد. آدم هائي نظير تيمورتاش و نصرت الدوله فيروز و امثال آنها هم در «حزب ايران نو» متشكل شدند كه ترفند شهيدمدرس را كه مي خواست به رضاخان نزديك شود و جلوي نفوذ استعمار را بگيرد، ناكارآمد كنند. شهيد مدرس به رضاخان نزديك شد و خواست او را از انگليسي ها جدا و به نفع اهداف خودش از او استفاده كند. در همين اثنا، حزب ايران نو و علي اكبر سياسي با «حزب ايران جوان» جلو مي آيند و با هم متحد مي شوند و نهايتا با برنامه هائي كه مي چينند، رضاخان را در همان مسيري كه قرار بود برود، قرار مي دهند. يكي از مستمسك ها براي سياستمدار صرف جلوه دادن مدرس، اظهار نظرهائي شبيه به اظهار نظر ملك الشعراست كه مي گويد مدرس در سياست، هيچگاه از مقام و قدرت ديني خود استفاده نكرد. اين حرف، هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفي. جنبه مثبت اين است كه مدرس از جايگاه بالاي خود در اجتهاد، براي مجاب كردن طرف مقابل استفاده نمي كرد. جنبه منفي اين است كه اساسا به عنوان يك سياستمدار محض عمل مي كرد و ديدگاه ديني اش را در قضاوت هاي سياسي خود دخالت نمي داد. تحليل آن دو نگاه در روشن شدن سلوك سياسي مدرس بسيار روشنگر خواهد بود. اولا خود ملك الشعراي بهار در مقاطعي، هم پيمان شهيد مدرس است و مرحوم مدرس مي خواهد از او استفاده كند. در عرصه ادبيات، مقام او مقام مسلمي است و درباره آن حرفي نمي زنيم، ولي شخصيت سياسي او، شخصيت مستقل و استخوانداري نيست. او مدتي با انگليسي ها مراوده دارد و حتي خودش صراحتا مي گويد كه من در مشهد با كنسول انگليس صحبت كردم. و از او پرسيدم، «چرا در ايران كودتا كرديد؟» معلوم است كه با كنسول انگليس مناسبات دارد. قبل از آن هم در تهران با انگليسي ها مناسباتي دارد و به آنها مي گويد، «از رفتارهايتان معلوم است كه مي خواهيد كارهائي بكنيد. اگر كاري از دست ما بر مي آيد، بگوئيد تا انجام بدهيم.» اينها نشان مي دهد كه ملك الشعرا در مواضع سياسي خود نوساناتي داشته و اين نوسان ها خيلي هم كوچك نيستند، ولي اينكه چرا شهيد مدرس با او همكاري مي كند، به اين دليل است كه اولا بهار محبوبيت دارد و ثانيا در يك جاهائي با كودتا و انگليسي ها موافق نيست، ولي از جهت شخصيتي به هر حال دچار نوعي رعب شده بود. مدرس هيچگاه براي ساكت كردن و تخطئه مخاطب از قدرت و موقعيت ديني خودش استفاده نكرد، اما اين دليل نمي شود كه رفتارهاي او مبتني بر انديشه ديني وي نبوده باشند. او در جلسه سي و سوم مجلس، در 21 صفر 1340، صراحتا مي گويد، «من خيلي درباره علل عقب ماندگي ملل اسلامي و ايران فكر كرده ام و معتقدم كه علت اصلي عقب ماندگي اينها، جدائي دين از سياست و دوري متدينين از امور سياسي است. چون وقتي آنها اين كار را مي كنند، فضا براي غير متدينين باز مي شود و آنها زمام امور را در دست مي گيرند و دچار عقب ماندگي مي شويم.» كسي كه چنين تفكري دارد، آيا ممكن است كه در مواضع سياسي، دين را در نظر نداشته باشد؟ ملك الشعراي بهار غير از مطلبي كه شما درباره اش توضيح داديد، يك حرف ديگر هم زده كه قطعا نادرست است و آن هم اينكه مي گويد مدرس مقام سياست را از مقام روحانيت جدا مي دانست. اين برداشت كاملا غلط است. شهيد مدرس در جلسه شصت و هشتم مجلس چهارم مي گويد، «ما از مقالات روسو پيروزي نمي كنيم، زيرا افكار عاليه محمدبن عبدالله (ص) را درباره اجتماع، بهتر از افكار روسو مي دانيم.» نظر مدرس كاملا آشكار و مشخص است.» و ادامه مي دهد، «لذا بايد جد و جهد كرد كه قوانين ما از حدود اسلاميه تجاوز نكنند.» در كجا اين فرد سياست و ديانت را از هم جدا مي كند؟ موقعي كه شهيد مدرس مي گويد، «سياست ما عين ديانت ما وديانت ما عين سياست ماست.» حتي از اين هم مي خواهند تفسير سكولار بيرون بكشند. مدرس مي گويد، «فلسفه ماهيت و اصول قوانين به واسطه پيامبر (ص) رسيده. آنچه كه بايد درباره آن انديشه و بحث شود، موارد اجراي آن ماهيت و اداره امور با اعمال آن قوانين است. بايد درباره آنچه كه متعلق به اداره كردن امور سياسي مملكت است بحث اجتهاد شود و انتخاب اصلح مي خواهد.» در جاي ديگري مي گويد، «هر جا لفظ قانون مي گوئيم يعني قانون اسلام، اعم از اينكه به عناوين اوليه يا ثانويه باشد.» اين مطلب را در شعبان 1329، در جلسه دويست و هشتاد مجلس دوم مي گويد. اين اظهارات و ديدگاه ها نشان مي دهند كه شهيد مدرس سياست و ديانت را از هم جدا نمي داند و اتفاقا به عنوان يك عالم ديندار، اين را فرض مي داند كه نبايد اقدامات ما، سر موئي با اسلام تنافر داشته باشند. به نظر شما اطرافيان مدرس از جمله بهار، چقدر مدرس شناس بودند؟ با اين اظهاراتي كه شما هم از بهار نقل كرديد، به نظر مي رسد كه آنها حاق شخصيت مدرس و موضعگيري هاي سياسي او را به دست نياوردند و گرنه اين نتيجه گيري را نمي كردند كه مرحوم مدرس ديانت را از سياست جدا مي دانسته است. شهيد مدرس چهارچوبي را براي مقابله با استبداد و استعمار در نظر گرفته بود و آن هم تشكيل يك مجلس مستقل با حضور نمايندگان وطن دوست ومسلمان بود و اين موضوع را به جد پيگيري مي كرد. مدرس در چهارچوبي كه به آن قائل است، از افراد استفاده مي كند. به نظر مي رسد اين آدم هاي اطراف مدرس، آن اصول را درك نكردند و به همين دليل احساس مي كردند كه شهيد مدرس بر طبق شيوه هاي ماكياوليستي عمل مي كند. بعضي ها حتي اين تعبير را عينا هم به كار برده اند و مي گويند مدرس يك روز با كسي مخالفت و روز بعد با همو موافقت مي كرد. به نظر مي رسد كه نه مخالفين ونه موافقين مدرس، شيوه او را درست نفهميده اند. اقليت مجلس پنجم يك اقليت پنج نفره است، ولي هيچ كدامشان با شهيد مدرس توافق كلي ندارند و حتي نسبت موافقتشان با او هم بالا نيست. آنها با روند رو به رشد سيطره رضاخان مخالفند، ولي اتحادشان با شهيد مدرس بر مبناي اصول محكمي كه او به آنها اعتقاد دارد، نيست. شهيد مدرس هنگامي كه مي خواست طرحي را مطرح و با رضاخان مقابله كند، اگر چهار نفر با او موافقت مي كردند، دست كم مي توانست استيضاحي را مطرح كند. او كاركردن در چهارچوب نظام پارلماني را پذيرفته بود و راي اقليت و اكثريت در اين چهارچوب، برايش معنا داشت.در اينجا يارگيري فقط در اين چهارچوب معني مي دهد و به معناي اتحاد اصولي و استراتژيك نيست. آنها هر وقت اعتقاداتشان با شهيد مدرس يكي بود، با او همراهي مي كردند، هر وقت هم نبود، همراهي نمي كردند. جريان مدرس پژوهي را به چند دوره تقسيم مي كنيد و از نظر سلامت و صحت به هر كدام چه نمره اي مي دهيد؟ بعضي از مطالبي كه درباره شهيد مدرس نوشته شده اند، به دوره حيات او بر مي گردند، از جمله اظهارات ملك الشعراي بهار در باره او و نيز اثري كه بعدها مكي منتشر كرد كه البته كار مكي، كار محكم و مثبتي است. او به دنبال اين نوع تفكيك هائي هم كه بحثش را كرديم، نيست. بهار كسي است كه به جدائي ديانت از سياست قائل و عضو حزب دمكرات است. از اصول اساسي حزب دمكرات، جدائي دين از سياست است و از اين جهت هيچ فرقي بين بهار و تقي زاده نيست و طبيعي است كه بهار به مدرس چنين نگاهي داشته باشد. در اين دوره كارهاي ضعيفي ديده مي شوند و البته كارهاي خوبي مثل كار مكي هم هست. در دوره رضاخان و دشمنان شهيد مدرس چاپ مي شوند كه نهايت بي انصافي را مي كنند. اين آثار از اين جنبه كه موضع دشمن را در مورد شهيد مدرس نشان مي دهند، بد نيستند، ولي از آنجا كه در آنها انصاف و دقت علمي وجود ندارد و وارونه گوئي مي كنند، ارزشي ندارند. كمي قبل از انقلاب در زمينه مدرس پژوهي، جرياني به وجود آمد كه بعد از انقلاب به حيات خود ادامه داد و به صورت جدي تري مطرح شد و آن، نگاه برخي از روشنفكران به شهيد مدرس است كه شيوه او در حوزه، يك استثنا مي دانند. طيفي از روشنفكران معتقدند كه مصلحين در حوزه علميه از دل حوزه ومناسبات آن برنخاسته اند و به عنوان تك ستاره در آسمان حوزه درخشيده و تمام شده اند. بعضي ها را هم مولود بيرون از حوزه مي دانند. به نظر آنها شهيد مدرس، سيد جمال و ميرزا كوچك خان استثنا هستند. البته جايگاه و وزن اين افراد راهم در نظر نمي گيرند و اينكه در اين تحليل چقدر مي شود روي آنها حساب باز كرد. اينها امام را هم استثنا مي دانند. اساسا اين روشنفكران به نظام روحانيت قائل نيستند. از ان طرف هم چهره هاي شاخصي مثل شهيد مدرس و امام را مي بينند و مي خواهند به يك شكلي اين قضيه را حل كنند تا بتوانند به سئوالات مردم پاسخ بدهند كه مي پرسند شما كه حوزه را قبرستان مي دانيد و معتقديد كه از اين قبرستان هيچ صدائي بر نمي خيزد، پس اينها از كجا آمده اند؟ شهيدمدرس كيست؟ امام خميني كيست كه يك نظام را بر مي اندازد و جهان را تحت تأثير شخصيت خود قرار مي دهد ؟ اينها متوسل مي شوند به اينها اين مطلب كه اينها هيچ نسبتي با نظام روحانيت ندارند و لذا سعي مي كنند اين افرادي را كه هم اعتبارشان را از آن نظام مي گيرند و هم به آن نظام، اعتبار مي دهند، از سرچشمه هاي ديني شان جدا كنند و آنها را سياستمداراني وانمود كنند كه تحت تأثير عرفان ابن عربي، آمده اند و انقلاب كرده و يا تحت تأثير بعضي از انقلابيون بوده اند. و يا به اين مسئله متشبث مي شوند كه اينها در چهارچوب مناسبات عادي حوزه درس نمي گفتند و تعليم و تعلم نمي كردند، مثل مرحوم شاه آبادي كه به تهران آمده بود. در هر صورت اين طيف سعي دارند شهيد مدرس را از خاستگاه ديني و حوزوي خود جدا كنند، در حالي كه تمام موضعگيري هاي او مبتني بر آموخته هاي ديني و حوزوي اوست و بارها اين آموخته ها به كمكش مي آمده اند، به شكلي كه نمي شود رفتارهاي او را از سرمنشاء هاي ديني او جدا كرد، در حالي كه اينها سعي دارند اين كار را بكنند. بعد از انقلاب جرياني به وجود آمد كه به نظرم عميق تر به مرحوم شهيد مدرس پرداخت. مرحوم امام (ره) ارادت ويژه اي به شهيد مدرس داشتند و هر وقت مي خواستند از يك جريان ضد ديني و ضد سكولار سخن بگويند، از شهيد مدرس ياد مي كردند. اين باعث شد كه جريان مدرس پژوهي بعد از انقلاب، روايت واقع بينانه تري از شهيدمدرس را ارائه كند و در اين زمينه آثار خوبي منتشر شدند. اين محققان در بررسي چهره مدرس نه تنها تفكيكي بين سياست وديانت نمي بينند، بلكه هر چه در سخنراني ها و آثار شهيد مدرس عميق تر مي شوند، بيشتر به اين نتيجه مي رسند و اينكه خاستگاه او حوزه بوده، جزو نكاتي است كه در آثار بعد از انقلاب روي آن تأكيد شده است. يك نكته جالب هم در مورد مرحوم مدرس به خاطرم آمد. مدرس در مجلس صدر اعظم عثماني، در پاسخ به او كه به طعنه مي گويد برويد چاي عجمي بياوريد، اعتراض و از ملت ايران و تماميت ارضي آن و از تشيع دفاع مي كند. وقتي جلوي امثال رضاخان مي ايستد، در واقع با جريان غربگرائي مبارزه مي كند كه در صدد نابودي هويت ملي و ديني ماست. اين رويكرد را از سال 1299 در نشريه كاوه مي بينيم كه اينها همه تلاششان را در مشروطه براي نابودي اسلام و تشيع در ايران مي كنند، ولي موفق نمي شوند. درست است كه همه علما را خانه نشين مي كنند، ولي مردم همچنان متدين هستند و شعائر ديني در ايران توسط مردم با شور و شوق پيگيري مي شوند. از سال 1299 اينها به اين نتيجه مي رسند كه به قول خودشان ديكتاتوري منور را در ايران حاكم كنند و در روزنامه كاوه مي نويسند كه راه نجات ايران استقرار ديكتاتوري منور و مشت آهنين در ايران است. وقتي در سال 1299، مشت آهنين توسط انگليسي ها و در قالب رضاخان بر سرنوشت ايران حاكم مي شود، شهيد مدرس در قامت يك عالم ديني ضداستبداد در مقابل رضاخان مي ايستد و چون رضاخان دست نشانده انگلستان است، ايستادگي شهيد مدرس را در اين چهارچوب ببينيم، ضمن اينكه انعطاف هاي شهيد مدرس هم با استفاده از اصل خيرالموجودين ودفع افسد به فاسد، قابل تحليل است. اگر شهيد مدرس موفق مي شد رضاخان را كنار بزند، بقيه برايش مسئله اي نبودند. كمر وثوق الدوله را كه يك بار شكسته بود، هيمن طور قوام و ديگران نمي توانستند در برابر او قد علم كنند، به همين جهت وي براي كوبيدن رضاخان از وثوق الدوله و شيخ خزعل تعريف مي كند و مي گويد كه مي توانيد گذشته تان را جبران كنيد. به نظر مي رسد كه اين رويكرد هم برخاسته از يك تقواي ديني است و هر كسي جرئت نمي كند به اين شكل عمل كند. به نظر من فرد بايد به جاي محكمي تكيه زده باشد كه بتواند در چهارچوب اصول فكري واعتقادي خود و به نفع اهدافش، اينگونه، عوامل مختلف را به بازي نگيرد و حركت كند. با تشكر از اين كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]
صفحات پیشنهادی
-
گوناگون
پربازدیدترینها