تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835204168
گزارش سالهاي فراق(3)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گزارش سالهاي فراق(3) گفتگو با سيد حسن پاك نژاد درباره دو برادر شهيدش درباره انتخاب برادر گراميتان، آقاي دكترسید رضا پاک نزاد در مجلس شوراي اسلامي هم بفرماييد دراين باره همه اين موضوع را مطرح كرده اند كه ايشان علاوه بر تبليغاتي كه كردند انتخاب قلبي مردم يزد هم بودند.پس از راه يابي به مجلس همان خدماتي را که قبل از نمايندگي در حق مردم انجام مي دادند،ادامه دادند؛ البته با قدرت اجرايي بيشتر. ايشان شخصاً علاقه اي نداشتند كه وارد چنين مقوله اي بشوند. مي گفتند: «من در يزد هم مي توانم خدمت كنم. همين جا در كنار آيت الله صدوقي مي مانم و به نويسندگي و طبابت مي پردازم.» منتها هم شهيد صدوقي و هم مرحوم آيت الله سيد جواد مدرسي،دكتر را به اين كار مكلف و به او امركردند به بيان خود شهيد:«اين آقايان و چند تن ديگر از بزرگان به من امر كردند.» اين شد كه آمدند و از مرحوم ابوي نيز كسب اجازه كردند و گفتند: « با توجه به امر آقايان و مكلف شدند من آيا شما اجازه مي دهيد؟» سپس بدون تبليغات زياد در انتخابات شركت كردند. انتخابات در شرايط و زمانه اي برگزار شد كه منافقين و ساير گروههاي ديگر- حتي بني صدر- هم درآن كانديدا داشتند. يكي از گفته هاي ايشان به من بود كه فرمودند: من به دو دليل انتخاب مي شوم: يكي اينكه اين واقعه را درخواب ديده ام و ديگر اينكه اگر به تعداد نسخه هاي رايگاني كه به مردم داده ام رأي بياورم،تعداد آرا، از عدد مورد نياز من بيشترخواهد شد». و به شوخي مي گفتند: «اگر هر نفر به تعداد نسخه هايي كه از من به رايگان دريافت كرده بخواهد راي به صندوق بيندازد. تعداد آن 3 تا4 برگه براي هر نفر خواهد بود!» بله، مطمئن بودند كه انتخاب مي شوند! شبي كه نتايج شمارش آرا را اعلام كردند، ساعت حدود 1-2 بعد از نيمه شب بود. ستاد انتخاباتي دكتر كه روبه روي منزلشان هم بود، بسيارشلوغ بود. به اتفاق به منزل آقا رفتيم .وقتي خدمت مرحوم ابوي و والده رسيديم، تعداد رأي هايي را كه آورده بودند، گفتند و نيزگفتند كه براي نمايندگي انتخاب شده اند.سپس به قرآن اشاره كردند وگفتند: «من قبلاً از شما اجازه گرفته ام .الان هم مي خواهم اجازه بگيرم،به همين قرآن قسم ياد مي كنم كه اگر شما ناراحت هستيد همين الان انصراف خود را اعلام مي كنم.» كه مرحوم ابوي گفتند: «خوشت باشد پسرم ان شاءالله». با اين همه ،تبليغات آن چناني نكردند ،با توجه به اين كه مردم به دكترعلاقه داشتند ،او را يك فرد خادم مي دانستند واز سوابق خدمت ايشان اطلاع داشتند و به علت اينكه قبل از انتخابات ،چندين سال دريزد يك فرد شناخته شده به حساب مي آمد و نيز با توجه به اينكه انتخابات در سال 1358 انجام شد و اخوي شهيد حدوداً از سال 1336-1335 در يزد بودند، مي توان گفت تقريباً 22-23 سال خدمت به مردم كرده بودند وهمگان شناخت كافي ازايشان داشتند. از علل محبوبيت شهيد پاك نژاد مي توان به رفتار او با مردم در مطب و محيط و همچنين برپايي و شركت در جلسات قرآن و سخنراني اشاره كرد. در اين باره شخصي براي من نقل مي كرد كه به 500 نفر از كارمندان كه رياست آنها با او بود ،گفته بود كه در انتخابات به آقاي دكتر پاك نژاد رأي بدهند و دربيان علت اين پيشنهاد نيز اين خاطره برايشان بازگو كرده بود: «روزي درمنزل دركنار مادرم نشسته بودم .مادرم بيمار بود از او پرسيدم: چرا به دكتر مراجعه نمي كني؟ گفت پول ندارم من 12 سال داشتم و كاري از دستم برنمي آيد. مادرم دستم را گرفت وگفت: بلند شو برويم به مطب دكتر پاك نژاد، او كسي است كه آدمهاي بي پول را هم درمان مي كند. مادرم به زور ،بلندم كرد و با هم رفتيم به مطب. آقاي دكتر پس از معاينه پرسيد: «مادر پول داري؟» مادرم گوشه چارقدش را باز كردو گفت: «6ريال پول دارم.» دكتر پرسيده بود: «آيا براي تهيه دارو پول داري؟» اما مادرم فكر مي كرد كه او پول ويزيت را مي خواهد. دكتر،6 ريال را گرفت و به من گفت بيا من از ايشان ترسيدم و در حال فرار به دور مادرم چرخيدم او به دنبالم دويد. دستم را گرفت و آن 6 ريال را در دست من گذاشت و سپس داخل نسخه نوشت كه به داروخانه دكتر رازي برويم و ما داروها را هم رايگان دريافت كرديم. مردم يزد،شناخت خوبي از دكتر دارند. حتي نسل بعد از ايشان هم ،هنوز وقتي صحبت از ايشان مي شود مي گويند ما مطالب مثبت بسيار زيادي راجع به شهيد پاك نژاد شنيده ايم. تصور مي كنم اينها انعكاس كارهاي اوست. يكبار خودشان به من گفتند: «نويسنده زياد داريم، نماينده زياد داريم، پزشك هم زياد داريم، اما مي داني چرا من اينطور مطرح شده ام؟ فقط بخاطر خدا.» بعد فرمودند: «كتاب دعا زياد داريم اما چرا مفاتيح الجنان بين همه آنها گل كند؟ چون با اخلاص نوشته شده است.» مطلب ديگري كه به من گفتند وآن را بازگو مي كنم تا همگان استفاده كنند،اين است كه فرمودند:«مي داني چرا مردم مرا دوست دارند؟ چون به آنها خدمت مي كنم.مي داني چرا خدا توفيق خدمت به من داده؟ به خاطر احترام به پدر و مادر. به نظرمن بخاطر احترام به پدر و مادر است كه خدا توفيق خدمت به مردم را به ما مي دهد و محبت آدم به دل مردم مي نشيند، من دليل ديگري برايآن قائل نيستم». در چند جاي قرآن نوشته شده است: « و بالوالدين احساناً» در مورد اين جمله قرآني مي گفتند: «عدل نه تنها چيز بدي نيست، بلكه بسيار خوب هم هست. خداوند هم عادل است. انصاف هم همين طور است چرا خداوند نفرموده بالوالدين عدلاً يا انصافاً؟ اگر چنين فرموده بود در صورتي كه پدري سيلي به فرزندش بزند، عدل ايجاب مي كند كه فرزند نيز در حق پدر چنين كند و اگر فرموده بود بالوالدين انصافاً نيز اين طور معني مي داد كه اگر پدري فرزندش را محكم زد، فرزند ضربه او را آرامتر پاسخ دهد. اما وقتي خداوند مي فرمايد و بالوالدين احساناً، به اين معني است كه اگر پدرت به تو سيلي زد ،سرت را پايين بينداز وحتي نگاه غضب آلود هم به او نيفكن و برو. به اين مي گويند احسان». يادم است دراواخر عمرشان كه در تهران نماينده بودند،مرحوم والده ما مي گفتند: «هر وقت كه به منزل مي آمدند، دست من و آقا را مي بوسيدند. هنگام رفتن نيز چنين مي كردند و در جواب ما كه علت اينكار را جويا شديم، گفتند روايتي از حضرت رسول (ص) ديدم با اين مضمون كه اگر دست پدر پيرتان را ببوسيد انگار كه دست مرا بوسيده ايد من مي خواهم دست پيغمبر(ص) را ببوسم .پدرم از اولاد پيغمبر(ص) نيز است و به نيت بوسيدن دست پيغمبر اينكار را مي كنم .باوركنيد احترامي كه ايشان براي والدين قائل بودند بسيار عجيب بود». مورد ديگري كه به خاطرم آمد اين است: مرحوم آقا درتهران بودند بر سر يك موضوعي با هم حرفمان شد و من صدايم را بلند كردم آقاي دكتر به من گفتند از اتاقم برو بيرون! خودشان هم آمدند و به من گفتند: «الان تمام فرشته ها و ملائك دارند تو را نفرين مي كنند،برو پاي پدرت را ببوس، رضايتش را بطلب، تا تو را دعا كند.» سپس دستم را گرفت و نزد پدرمان برد من مي خواستم پاي آقا را ببوسم كه نگذاشتند و دستشان را بوسيدم و بيرون آمدم. اخوي آمدند و گفتند حالا فرشته ها وملائك از تو راضي اند ودارند دعايت مي كنند تو حق نداري با پدرت بلند صحبت كني .همانطوركه حق نداري در خدمت پيامبر(ص) بلند صحبت كني چرا كه در قرآن آمده است كه در خدمت پيامبر نبايد بلند صحبت كرد. جناب دكتر، دربخش دوم، مي خواهيم درباره شهيد دكتر سيد محمد پاك نژاد صحبت بكنيم .ابتدا از خانواده پاك نژاد صحبت بفرماييد و اينكه دكتر سيد محمد چندمين فرزند خانواده بودند و از رابطه خودتان با برادر بزرگترتان نيز براي ما بگوييد. ما درخانه پنج خواهر و برادر بوديم. پسر اول خانواده شهيد سيد رضا پاك نژاد بود .وبرادر دوم من دكتر سيد عباس پاك نژادند .كه مدتها در عراق اسير بودند و در حال حاضر جانباز هفتاد درصد هستند ايشان يكي از بنيادگذاران بهداري سپاه بودند كه به همراه چند تن از پزشكها و پرستاران براي بازديد از رزمنده هايي كه نياز به درمان داشتند وارد منطقه دارخوين شده بودند كه همانجا هم اسير رژيم بعث عراق شدند اخوي سوم بنده شهيد سيد محمد است كه بطور مفصل درباره ايشان صحبت خواهم كرد بعد از سيدمحمد همشيره من هستند و بعد ازخواهرم نيز من نيز فرزند آخر خانواده هستم. خود شما متولد چه سالي هستيد؟ خدمت شما عرض شود كه دكتر سيد محمد متولد 1318 بودند و من متولد 1328 هستم ايشان ده سال از بنده بزرگتر هستند. در مورد زندگي سيد محمد به نظر من چون دكتر سيد عباس حدود نه سال از ايشان بزرگترند، قطعاً خاطرات بيشتري به ياد دارند. سيد محمد فرزند سوم خانواده هستند .ايشان مثل همه ما دوره ابتدايي را در مدرسه اسلام يزد گذراندند و بعد به مدرسه ركينه رفتند، دوره اول دبيرستان را درآنجا گذراندند و سپس در دبيرستان ايران شهر به ادامه تحصيل پرداختند. بعد از اتمام تحصيلات دبيرستان به دليل اينكه دكتر سيدرضا در تهران سكونت داشتند ايشان هم به تهران نقل مكان كردند كه با آنها زندگي كنند و سپس تصميم گرفتند كه به خارج از كشور بروند. دكتر سيد محمد اول به بيروت سفر كردند سپس به لبنان رفتند كه در آنجا به رشته حقوق علاقمند شدند. ايشان بعد به بيروت رفتند و تصميم گرفتند كه آنجا در رشته حقوق به تحصيل بپردازند اما از آنجايي كه مرحوم ابوي راضي به تحصيل سيدمحمد در اين رشته نبودند به ايشان نامه اي نوشتند و گفتند كه راضي نيستم كه شما قاضي بشويد، خوششان نمي آمد بعد از نامه ابوي دكتر سيد محمد رشته تحصيل پزشكي را انتخاب كرد و بعدها خودش تعريف مي كرد .كه هيچ علاقه اي به پزشكي نداشته است همان موقع ايشان در لبنان با امام موسي صدر نيز در ارتباط بودند و با گروه ايشان همكاري مي كردند حتي زماني كه ايشان به اروپا رفتند و سپس به سوئيس عزيمت كردند. به مدت 11 سال به ايران نيامدند و درآنجا به تحصيل مشغول بودند. مجموع سالهايي كه ايشان در خارج از كشور حضور داشتند، 11 سال بود كه دو سال و نيم در لبنان بودند و سپس در آلمان و سوئيس مشغول به تحصيل شدند. درباره امام موسي صدر و همكاري سيدمحمد با جنبش لبنان براي ما صحبت كنيد. متأسفانه تنها چيزي كه مي دانم اين است كه سال 1356 بعد از خدمت سربازي براي ادامه تحصيل پيش دكتر سيد محمد رفتم و آنجا مشاهده كردم كه هنوز با گروههاي فلسطيني و امام موسي صدر در ارتباط هستند رفت و آمد دكتر با گروه ايشان كاملاً مشهود بود و تلفني نيز در ارتباط بودند. در اروپا رشته اقتصاد را براي تحصيل انتخاب كردند و به رشته اقتصاد بين الملل نيز علاقه فراواني داشتند ولي فرصت نشد تا در اين رشته هم مدرك دكترا بگيرند. به دفاع از پايان نامه خود نيز نرسيدند. حالا چرا يازده سال نتواستند به ايران سفر كنند. يكي از دلايل آن اين بود كه شاه رفته بود به سوئيس كه در همان زمان عده اي از دانشجويان مقيم اروپا از جمله ايشان بخاطر ديكتاتوري رژيم شاهنشاهي عليه طاغوت متحصن شده و عكس برادرم را در يك روزنامه آلماني چاپ كرده بودند، به اين دليل بود كه برادرم نمي توانستند وارد كشور بشوند. شهيد محمد بعد از يازده سال به ايران آمدند و اولين باري كه بعد از عزيمت به اروپا به ديدار ايشان رسيديم، حدوداً سال 1349 يا سال 1350 بود كه در فاصله بين سال 1350 تا 1357 كه انقلاب به پيروزي رسيد. يكي دو بار نيز به ايران آمدند بعد از انقلاب هم ايشان تصميم گرفتند كه به ايران بيايند و در وزارت بازرگاني مشغول به كار بشوند. آن دو، سه باري كه به ايران سفر كردند به يزد هم آمدند؟درطول اقامتشان در ايران چه مبارزاتي عليه رژيم طاغوت انجام مي دادند؟ بله، ايشان به يزد آمدند. سفر دكتر سيدمحمد به يزد فقط جهت ديدار اقوام بود و در مورد كارهاي سياسي و مبارزات خود عليه شاه چيزي بروز نمي دادند تا مشكلي براي ايشان ايجاد نشود اما در اروپا كه بودند از اين بابت مشكلي نداشتند و دليل اينكه درايران چيزي بروز نمي دادند، همان عكسي بود كه روزنامه ها از مرحوم شهيد انداخته بودند. چطور بود كه دكتر محمد، بعد از اين سفر تا قبل از پيروزي انقلاب فقط دو سه بار آمدند؟ درحقيقت من نمي دانم كه چطور بود ،يا خود آقاي دكتر دوست نداشتند يا نمي خواستند كه به ايران برگردند يا مشكل داشتند،كه بعدها مشكل ايشان برطرف شد و به ايران آمدند. متأسفانه جزئيات زندگي شهيد زندگي شهيد پاك نژاد كه يازده سال از زندگي خودشان را در اروپا بودند خيلي واضح نيست و بخش اعظم آن پشت پرده مانده است. آيا اين مسأله بخاطر توداري و درونگري شهيد بوده است يا دليل ديگري نيز داشته است؟ احتمالاً به همين صورت بوده است و دليل عمده هم اين بود كه ايشان از ما دور بودند. ايشان فقط كليات زندگي خود را براي مي گفتند،شايد مصلحت نمي دانستند كه جزئيات را هم بازگو كنند. ازنوع ارتباط هايي كه داشتند،رابطه ايشان با گروههاي جنبش لبنان، ما فقط در همين اندازه مي دانستيم و عكسي را كه در روزنامه بود داشتيم و مي ديديم كه عليه شاه هم مبارزه مي كند. همه خانواده به اين صورت اطلاع كمي داشتند؟ به هرحال آن زمان برادر بزرگ ها حكم پدر را داشتند، سيدرضا هم كه ازآن 11 سال چيزي نمي دانست، پي گير هم نمي شد؟ من آن زمان سن و سال كمي داشتم و اگر سيدرضا پي گير هم مي شدند، معمولاً چيزي نمي گفتند ،مسلماً با هم بسيار دوست بودند وبا هم شهيد شدند. دكتر سيد عباس هم به دليل اينكه در تهران زندگي مي كردند،ازماجراها در يزد بي خبربودند و نه ماه قبل ازشهادت سيدرضا و سيد محمد، سيد عباس اسير شدند. ديگر بطور كامل ارتباط قطع شد واطلاع دقيقي از زندگي سيد محمد به من نرسيد. خب،رسيديم به اين قسمت كه انقلاب شد وسيدمحمد به ايران برگشتند بعد از اين چه شد؟ ايشان در وزارت بازرگاني و در صنايع چوب و كاغذ مشغول به فعاليت شدند تا زماني كه به شهادت رسيدند. با توجه به اينكه سيد محمد در جلسه هفتم تيرحزب جمهوري اسلامي شركت كرد،بعدها من متوجه شدم كه رابط بين وزارت بازرگاني و مجلس شوراي اسلامي بوده اند. اتفاقاً سيدمحمد به همراه دكتر سيدرضا دراين جلسه شركت داشتند تا درباره مسائل اقتصادي بحث كنند كه متأسفانه آن فاجعه اتفاق افتاد و شهيد بهشتي و هفتاد دو تن- از جمله اخوي هاي بنده يعني سيدرضا وسيد محمد- به شهادت رسيدند. مي توانيد براي خوانندگان بفرماييد که شهيد سيدمحمد از 22 بهمن 1357 تا هفتم تير1360 كه روي هم حدود دو سال ونيم مي شود، به چه كارهايي مشغول بودند؟ شهيد سيد محمد ،به خانواده اش كه در آلمان بودند سر مي زد. ايشان در آلمان كه بودند، با دختر خانمي مسلمان ازدواج كردند و ثمره اين ازدواج يك دختر به نام فاطمه است كه دو بار به همراه دكتر به ايران سفر كرد وشهيد حتي به دخترش هم زبان فارسي را مي آموخت و بخاطر دارم كه همراه اين دختر خانم به ايران عزيمت كردند و دركشور ساكن شدند. دكتر سيدمحمد،به همراه همسرشان به ايران سفر نكردند؟ خير، همسر دكتر،تا جايي كه من مي دانم به ايران نيامدند. از دخترشهيد،بيشتر براي ما صحبت كنيد. دختر شهيد سيد محمد، به ايران و مخصوصاً انقلاب و حضرت امام بسيار علاقه داشتند وعكسي از امام زمان(عج) كشيده بودند وتأکيدداشتند به خدمت امام برويم تا اين عكس را به ايشان بدهند.دختر شهيد الان بايد بيش از چهل سال داشته باشد. ما با ايشان ارتباط داريم، مي دانيم كه در يكي از بانكهاي آلمان مشغول به كار است. بسيار كم فارسي صحبت مي كند به هر حال بخاطر حضور در آلمان آن چيزي را هم كه از فارسي بلد بوده از ياد برده است. شهيد محمد،دراين مدت دوسال چه فعاليتهاي انقلابي و كار سياسي و شخصي انجام مي دادند؟ بيشتر فعاليت شهيد ،در زمينه تخصصي خودشان بود.ايشان در وزارت بازرگاني كار مي كرد. ايشان تدريس نداشتند، به خاطر اينكه هنوز در تهران مستقر نشده بودند و البته در حال فراهم آوردن مقدمات آن بودند كه عضو هيات علمي يكي از دانشگاهها بشوند و نظرهايي هم درباره تخصص خودشان به كميسيون مجلس يا وزارت بازرگاني بخصوص درباره مسائل اقتصادي ارائه مي كردند. هرگز به نمايندگي در مجلس فكر كرده بودند؟ نه، اصلاً اين بحثها درميان نبود بخاطر ندارم كه هيچگاه شهيد صحبتي از پست ومقام كرده باشند. ايشان هنگام شهادت چند سال داشتند؟ هنگام شهادت چهل و دو سالشان بودند. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]
-
گوناگون
پربازدیدترینها