واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: چشم نبندم و كشف كنم
حميد جعفري ؛ من خودم را عكاس نمي دانم و دانش چنداني هم در اين زمينه ندارم، هر چند سال ها است عكاسي مي كنم. به حرفه ضاله و بي عاقبت و عافيت مستندسازي آلوده ام، و اين آلودگي را دوست دارم. سفر كردن، اين معجزه غريب را دوست دارم و سفرهاي زيادي مي روم. در اين سفرها به دنبال چيزي هستم كه درست نمي دانم چيست يا نمي توانم بگويم چيست. اما مطمئنم در اينجايي كه هستم نمي يابمش. در مناطق دوردست به دنبالش مي روم و هر بار كه فكر مي كنم يافتمش از دستش مي دهم يا درمي يابم كه نه، اين همان چيزي نيست كه مي خواستم. اما اين احساس را دارم كه هر بار به آن چيز نامعلوم و مرموز نزديك تر مي شوم. تا يك سال پيش دوربيني از خودم نداشتم و هميشه دوربين عاريه يي دوستان همراهم بود. در سفرهايم عكس زياد مي گيرم و تقريباً همه عكس هايم براي خودم غم انگيزند. يا درست تر بگويم، غمي را به من منتقل مي كنند كه گاه احساس مي كنم تاريخ و قدمت آنها از سن و سالم فراتر است، حتي عكس هايي كه سوژه آنها شاد است يا شادي موضوع آنها است. مطمئن نيستم كه اين مساله ربطي به احساس من در لحظه عكاسي داشته باشد. عكس هاي قديمي را دوست دارم. اين عكس ها ذهن مرا به كار مي گيرند و عواطفم را تحريك مي كنند. روحم را پالوده مي كنند و تخيلم را فعال مي كنند. اغلب برايشان داستاني مي نويسم، داستاني كه تخيلي است و به دور از واقعيت هم نيست. هم از اين بابت است كه شايد عكس هايم «قديمي»، به نظر مي رسند. دوستان نزديكم مي گويند كه حافظه خوبي دارم، اين حافظه در مورد عكس هايم كمي زيادي دقيق است. تقريباً خاطره لحظه ثبت تمام عكس هايم را با تمام جزئيات به ياد مي آورم و اين البته چندان خوشايند نيست. نتيجه اش غم و اندوه بيشتري است كه به من منتقل مي شود. نمي دانم شايد خاطره اين عكس هاست كه غمگين ام مي كنند و اين عكس ها شايد براي ديگري غم انگيز نباشند. عكسي در اين مجموعه - نمايشگاه - است مربوط به ده سال پيش. ميدانگاهي در بافت قديم كوچه هاي بوشهر كه دوستي در وسط آن نشسته و به تير چراغ برق تكيه داده است و به چيزي مي انديشد كه نمي دانم چيست، اما مي توانم تخيل كنم كه او به گذشته خودش مي انديشد، وقتي به اين عكس نگاه مي كنم با گذشته هاي تودرتويي مواجه مي شوم كه باري از خاطره هاي گوناگون برايم به همراه مي آورد. دوستي در مكاني از گذشته - بافت قديم شهري - نشسته است و به گذشته خودش مي انديشد و من به اين عكس كه اينك بخشي از گذشته من است، مي انديشم و در آن لحظه ثبت من به گذشته هاي دورتري مي انديشيدم كه اين كوچه ها و خانه ها رونق بيشتر داشتند. گاه پيش آمده كه زماني نسبتاً طولاني با عكسي سخن گفته ام. روزي دوستي كه شاهد اين ماجرا بود به من گفت بهتر است به پزشك مراجعه كنم. شايد او حق داشت اما قطعاً از آرامش بعد از اين سخن گفتن بي خبر بود. با عكس بعضي از آدم ها راحت تر از خودشان مي توانم سخن بگويم، عجيب آنكه صاحب آن عكس دوست هم باشد. عكس ها شنوندگان خوبي هستند؛ پرتره ها به شما نگاه مي كنند و گوش شان هميشه آماده شنيدن است و وقتي حرف مي زني به جاي ديگري نگاه نمي كنند، حواس شان معطوف به تو است، نه خرده اتفاقاتي كه در اطراف ات مي افتد.گاه به عكس كسي مي نگرم كه بر كنگره هاي ديواري كاهگلي تكيه داده و با لبخندي به من خيره شده است، اين لبخند و اين خيرگي مدت ها مي تواند ادامه يابد و بعد لحظه يي فرا مي رسد كه براي هم جالب مي شويم، يا كسي كه ميان پره هاي آسبادي ويرانه نشسته است و با نگاهي غمبار و مهرآميز چيزي را از من مي طلبد كه در آن لحظه از برآورده كردن اش عاجز بودم. اما در مواجهه يي ديگر، نه از آن لبخند و خيرگي خبري هست و نه از آن نگاه طلب كننده مهرآميز و هيچ يك توان آن را نداريم كه لحظه يي چشم در چشم هم بدوزيم تا براي هم جالب شويم و طلب همديگر را برآورده سازيم و در آن لحظه است كه من با خودم مي انديشم كه؛ «چشم نبندم و كشف كنم/ ستاره يي را كه اندوهگينم مي كند.»1پانوشت؛----------1- برگرفته از يكي از شعرهاي هوشنگ چالنگي، زنگوله تنبل
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]