تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804099520




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منزل به منزل با كاروان عاشورا (34)


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: پس از اينكه كاروان اسيران را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس يزيد را بگيرند. در اين هنگام مروان بن‏حكم به مسجد آمد و از حادثه كربلا پرسيد، براي او شرح دادند، و او چيزي نگفت و رفت! پس از او يحيي بن حكم وارد مسجد شد و او نيز از جريان كربلا جويا شد، براي او نيز ماجرا را نقل كردند، او از جاي برخاست در حالي كه مي‏گفت: بخدا سوگند در روز قيامت از ديدار محمد(ص) محروم و از شفاعت او دور خواهيد ماند، و من از اين پس با شما يكدل نباشم و در هيچ امري شما را همراهي نخواهم كرد. يزيد در قصر خود در محلي مشرف بر جيرون نشسته بود و ورود سرهاي مقدس و كاروان اهل بيت را مشاهده مي‏كرد و اين اشعار را زمزمه مي‏كرد كه مضمونش اين بود :با شنيدن بانگ كلاغ ـ كه در ميان مردم، نشانه شومي و بدفالي است ـ به او گفتم كه كار، از كار گذشته است و هر چه پيامد مي‏خواهد داشته باشد من، به مراد دل خود رسيدم و انتقام كشته شدگان خاندان خود را گرفتم! *** پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد، ايشان را در مقابل او نگاه داشتند، امام چهارم (ع) به يزيد فرمود: اگر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ما را در اين حالت ببيند گمان داري با تو چه خواهد كرد؟ و فاطمه دختر امام حسين (ع) فرياد زد: اي يزيد! آيا دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟ اهل مجلس با شنيدن اين جمله از دختر امام حسين عليه السلام به گريه افتادند به گونه‏اي كه صداي گريه ايشان شنيده مي‏شد. يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دستهاي امام چهارم را باز كنند. ***جسارت يزيد به سر مقدس سيد الشهدا (ع) در اين هنگام سر مبارك امام حسين عليه السلام را در حالي كه شستشو داده و محاسن مبارك حضرت را شانه زده بودند، در تشتي از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند، و يزيد با چوبي كه در دست داشت بر دندانهاي مبارك امام عليه السلام مي‏زد. يزيد گفت: سرهايي را شكافتيم از كساني كه عزيز بودند، و آنها آزار دهنده‏تر و ستمكارتر بودند يحيي بن حكم در ابياتي اينگونه پاسخش داد: آن كساني كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد عبد، كه نسب پستي دارد؛ نسل سميه مادر زياد به شماره ريگهاست! اما از دختر پيغمبر نسلي بجاي نماند. يزيد بر سينه او كوبيد و گفت: خاموش باش! سپس يزيد روي به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد مي‏باليد و مي‏گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، و مادرم بهتر از مادر او، و جد من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مي‏دانم و همين‏ها بود كه او را كشت! يزيد ادامه داد :اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داوري كشيد و خدا به نفع پدر من داوري كرد! و اما سخن او كه مادرم بهتر از مادر يزيد است، آري بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است. و اما گفته او كه جدم بهتر از جد اوست، بلي! مسلما كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمي‏تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است! و اما اينكه گفت: من بهتر از يزيدم، پس شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است قل اللهم مالك الملك ***سخن گفتن امام سجاد (ع) با يزيد آنگاه يزيد به امام سجاد عليه السلام گفت: اي پسر حسين! پدرت رابطه خويشاوندي را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا در نيافت! و با سلطنت من در آويخت و خدا آنگونه كه ديدي با او رفتار كرد! علي بن الحسين (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود :ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولي خالد ندانست چه جوابي گويد! يزيد به او گفت: بگو هر مصيبتي كه به شما رسيده از كردار خودتان است. ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن علي بن الحسين عليه السلام فرمود: اي پسر معاويه و هند و صخر! نبوت و پيشوايي هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آنكه تو زاده شوي! به راستي كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم علي بن ابي طالب، و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود! آنگاه علي بن الحسين عليه السلام اين شعر را خواند:چه پاسخ مي‏دهيد هنگامي كه پيامبر شما را گويد: چه كرديد در حالي كه شما آخرين امتيد، به عترت و خاندانم بعد از فقدان من، برخي را اسير و بعضي را آغشته به خون نموده‏ايد؟ سپس امام چهارم (عليه السلام) ادامه داده فرمود: اي يزيد! واي بر تو! اگر مي‏دانستي چه عمل زشتي را مرتكب شده‏اي و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاي من چه كرده‏اي، مسلما به كوهها مي‏گريختي! و بر روي خاكستر مي‏نشستي! و فرياد به‏واويلا بلند مي‏كردي! كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و علي را بر سر در دروازه شهر آويخته‏اي! و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ تو را به خواري و پشيماني فردا بشارت مي‏دهم! و پشيماني فردا زماني است كه مردم در روز قيامت گرد آيند. در نقلي ديگر آمده است كه يزيد رو به زينب كبري عليها السلام كرد و گفت: سخن بگو. حضرت زينب (عليها السلام) به امام سجاد (عليه السلام) اشاره نموده فرمود: ايشان سخنگوي ماست . سپس امام سجاد عليه السلام اين اشعار را خواند: اين توقع را نداشته باشيد كه شما به ما اهانت كنيد و ما شما را گرامي بداريم! ، و ما از آزار نمودن شما خودداري كنيم ولي شما در آزار ما بكوشيد؛ خدا مي‏داند كه ما شما را دوست نمي‏داريم، و شما را بدين خاطر كه ما را دوست نمي‏داريد، سرزنش نمي‏كنيم يزيد گفت: راست گفتي اي جوان، ولي پدر و جد تو خواستند امير باشند و خداي را سپاس كه آنان را كشت و خونشان را ريخت! فراهنگ**2006**1588




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 497]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن