تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس كارى او را اندوهگين و به خود مشغول كند و او با اخلاص براى خدا بسم اللّه‏ ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826138279




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شهيد محلاتي و فدائيان اسلام


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شهيد محلاتي و فدائيان اسلام
شهيد محلاتي و فدائيان اسلام     گفتگو با محمد مهدي عبدخدايي درآمد   محمد مهدي عبدخدايي ، مبارز قديمي و استاد دانشگاه ، به سبب اين كه از ابتداي نوجواني با فدائيان اسلام در كنار شهيد نواب صفوي و يارانش بوده ، سينه اي فراخ براي بيان تاريخ انقلاب اسلامي و مرور مجاهدت هاي مبارزاتي چون شهيد محلاتي ،با جملاتي اين چنين نغز و زيبا دارد:«شهيدمحلاتي ، اگر در جواني ونوجواني به دلايل تقريباً احساسي شيفته نواب صفوي بود ،درسنين بالا به علت فهم بالايي كه پيدا كرده بود شيفته امام شده بود.» حاج آقا عبد خدايي همچنين يكي از مناسب ترين افرادي است كه مي توانند درباره رابطه شهيد محلاتي و فدائيان اسلام صحبت كنند. اين گفت و شنود را بخوانيد: ازاولين دفعاتي بگوييد كه شهيد محلاتي را به ياد مي آوريد كه به احتمال زياد بايد همان اوان فعاليت شما در اين گروه باشد ؛ درست مي گويم؟   آشنايي ما در آن دوره اي رخ داد كه من هفده سال داشتم و در زندان به سر مي بردم. چه مدت و به چه جرمي در زندان بوديد؟   بيست ماه ، به اتهام مضروب كردن دكتر حسين فاطمي. وقتي در مهرماه سال 1332 از زندان آزاد شدم ، فدائيان اسلامي در تهران استقبال خوبي از من كردند . البته تاريخ آزادي مرا ابلاغ نكرده بودند. صبح زود بود و سروان گرجي ازمن پرسيد آقاي نواب صفوي الآن كجاست؟ شبش نواب صفوي تلفن كرده بود به زندان كه وضع من چه مي شود و من گفته بودم نمي دانم. ايشان گفتند كه من در اميريه ، منزل آقاي حاج يوسيفيان هستم . به نظرم آن موقع ها شماره تلفن ها چهاررقمي بود . شماره تلفني را به من دادند. و گفتند اگر قرار بود آزاد شوي به ما خبر بده . ساعت شش و نيم صبح بود و آفتاب تازه طلوع كرده بود كه به من گفتند پاشو، اثاثيه ات را جمع كن. من بلند شدم و رختخوابم را جمع كردم. گفت بعداً مي فرستيم بيايند اين ها را ببرند ،بيا برويم بيرون . بعدها فهميدم كه از روز قبل ، تشريفات آزادي من فراهم شده بوده و براي اين كه مبادا تظاهراتي براي آزادي من بكنند وعليه دولت شعارهايي داده شود ، خبر آزادي مرا اعلام نكرده بودند. و حدود سه ماه از وقوع از كودتاي ننگين 28 مرداد مي گذشت...   بله . من درزندان كاخ دادگستري بودم . كاخ دادگستري يك بهداري داشت كه الان محل بانك ملي است . آن جا به من اتاق داده بودند ، زير كاخ دادگستري هم زندان بود. آقاي گرجي آمد يك تاكسي گرفت ، رفتم به اميريه. وقتي پياده شدم ، شهيد نواب صفوي آن طرف خيابان ايستاده بود. موقع باز شدن مدارس بود و اميريه جايي بود كه در آن مدرسه زياد بود. خيابان تقريباً شلوغ بود و همه مردم به شهيد نواب صفوي ومن كه كلاه پوستي سرم گذاشته بودم توجه داشتند . روبوسي كرديم و آن روز در تهران استقبال خوبي فدائيان اسلام از من كردند. اولين سفرم به قم بود . در قم وارد منزل مادر شهيد سيد عبدالحسين واحدي شدم. طلبه هاي فدائيان اسلام در قم درس مي خواندند كه يادم است مرحوم آيت الله مشكيني و شهيد دكتر محمد جواد باهنر هم جزو آن ها بودند. آن ها عضو فدائيان اسلام بودند؟   بله ،وقتي فهميدند من آزاد شده ام ، دسته دسته به ديدنم آمدند؛ من جمله شهيد شيخ فضل الله محلاتي. اولين بار بود ايشان را مي ديديد؟   خير ،ايشان دو بار در زندان به ملاقات من آمده بودند. چند ماه بود؟   در آن بيست ماه زندان ، ايشان دو بار به ملاقاتم آمد. قبل اززندان هم ايشان را ديده بوديد؟   خير. در آن ملاقات ها چه گذشت؟   ملاقات ها معمولي بود ، بچه ها مي آمدند آن جا و صلوات مي فرستادند. آن موقع ملاقات آزاد بود؟   ملاقات من آن موقع آزاد بود. فدائيان اسلام دسته دسته مي آمدند . گاهي اوقات ساعت يك بعداز ظهر روزهاي ملاقات مي ديدم كه هفتاد ، هشتاد نفر ملاقاتي دارم . تقريباً هفت ،هشت نفر به مدت پنج دقيقه مي نشستند و بعد مي رفتند. در آن ملاقات ها صحبت هايي هم بين شما و شهيد محلاتي رد و بدل مي شد؟   صحبت ها كلي بود:عليه حكومت ، عليه محمدرضاشاه ، گاهي تحليل سياسي . البته چون دوستان مرتب مي رفتند و مي آمدند ، نمي شد مستقيم يك مسأله را طرح كرد و نتيجه گرفت .درقم هم همين طور بود. حتي يادم است مرحوم آيت الله العظمي بروجردي(ره) شهريه طلاب عضو فدائيان اسلام را قطع كرده بود ، مرحوم شيخ فضل الله محلاتي هم يكي از آن ها بود . فدائيان در همه جا افراد شاخصي بودند. هر آدمي را وقتي معرفي اش مي كردند وجه مشخصه را مي گفتند ،كه مثلاً اين اشخاص آقاي شيخ فضل الله محلاتي ، خمامي ، علوي ، حسني ، شريفي يا گل سرخي از طلبه هاي فدائيان اسلام هستند. اسم ها را كه مي بردند ،مي گفتند مثلاً اين آدم شهريه اش قطع شده و دوباره شهريه اش برقرار شده است . به چه دليل شهريه آن ها قطع شده بود ؟   در سال 1328 وقتي جنازه رضاخان را به قم مي آوردند،طلبه هاي فدائيان اسلام به رهبري مرحوم سيد عبدالحسين واحدي در قم به دستور نواب صفوي عليه ورود جنازه به قم تظاهرات كرده بودند. در واقع رضاخان چند سال قبل فوت كرده و جنازه او موميايي شده بود.   اول كه قراربود جنازه رضاخان را به نجف بياورند ، نواب صفوي در نجف مخالفت كرده بود، بعد در سال 1328آن را به ايران آوردند و بردند قم ، از آن جا نيز آوردند حضرت عبدالعظيم(ع) .حالا جنازه واقعي بود يا نبود ، موميايي شده بود ؛ حرف و حديث در اين مورد زياد است . آوردند در حضرت عبدالعظيم (ع) برايش مقبره اي ساختند كه بعدها آقاي خلخالي آن جا را تخريب كرد و حالا تبديل به مدرسه علميه شده . البته من قبل از تخريب هم آن جا را ديده بودم . مردم دسته دسته مي رفتند و جنازه بيرون بود و تقريباً قيافه رضاخان ديده مي شد .ابتدا مي خواستند جنازه را بياورند قم كه در آن جا تظاهرات شديدي عليه ورود جنازه شد . آن موقع قم حدود سه هزار طلبه داشت . شايد دو هزار و سيصد ، چهارصد نفر از طلبه ها از عدم ورود جنازه به قم حمايت كردند . مراجع هم تحت تأثير همين حركت هيچ گونه استقبالي از جنازه نكردند . شاه مي خواست خودش را مذهبي جلوه بدهد ـ مخصوصاً بعد از پانزده بهمن سال 1327ـ‌ وتقريباً مي خواست به گونه هاي رفتار كند كه من كمر بسته امام رضا (ع) هستم و پدرم را مراجع دوست دارند. در آن موقع چهار يا به قولي پنج مرجع تقليد در قم كه در رأس آن ها حضرت آيت الله بروجردي قرار داشتند، به همراه حضرت آيت الله حجت كوه كمري ، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري ، آيت الله صدرالدين صدر بودند و آيت الله فيض بود كه البته فقط قمي ها از ايشان تقليد مي كردند ، ولي سه مرجع ديگر كه به مراجع ثلاث معروف بودند ، قبل از حضور آيت الله بروجردي در قم ، شهر را اين سه بزرگوار اداره مي كردند، اما هيچ يك از مراجع استقبالي از جنازه نكرده بودند . حتي قائم مقام رفيع از طرف شاه آمد و با مراجع ملاقات كرده بودكه با ناراحتي با لهجه عربي به اوگفته بودند قبيح است اين حرف ها ؛ قبيح است كه يك مرجع بر جنازه رضاخان نماز بخوانند. قائم مقام رفيع مشاور شاه در امور مذهبي و معمولاً رابط شاه با حوزه ها بود .او از طرف شاه آمده بود مراجع را قانع کند که يکي شان برجنازه نماز بخوانند. خودش هم طلبه بود؟   خودش قبلاً طلبه بود و جزو رجال مملكت و سناتور بود. جزو شخصيت هايي بود كه شايد در جواني اش طلبه بوده ، ولي خودش را به شاه نزديك كرده بود واز نزديكان شاه بود و چون چهره اي مذهبي داشت گاهي رابط قرار مي گرفت . وقتي رفته بود پيش آيت الله سيد محمدتقي خوانساري ، همين طور كه داشت تعريف مي كرد، آيت الله خوانساري گفته بودند كه مش حسن! بيا اين را بيرونش كن . مرحوم آيت الله حجت گوش هايش سنگين بود ، وقتي نظر داشت چيزي را نشنود سنگين تر هم مي شد! هر چه قائم مقام مي گويد اعلي حضرت سلام مي رسانند ،ايشان دستش را به گوشش مي گيرد و مي گويد نمي شنوم . مي خواهد از جنازه حرف بزند ، مي گويد نمي شنوم. رفيع از ايشان هم مأيوس مي شود ونزد آيت الله بروجردي مي رود. آيت الله بروجردي مي گويد وضعيت حوزه را داري مي بيني كه طلبه ها چه وضعي دارند . تمام آن ها با ورود جنازه مخالف هستند و من در اين شرايط نمي توانم بر جنازه نماز بخوانم. مرحوم آيت الله بروجردي معتقد به فرهنگ سازي در حوزه ها بود ، لذا با حاكميت به گونه اي محافظه كارانه عمل مي كرد كه مبادا حاكميت دخالت كند و حوزه ها را جمع كند. در اين جا بود كه اختلاف سليقه اي بين پاره اي طلبه هاي جوان آيت الله بروجردي به وجود آمد كه طلبه هاي لر مثل سيد علي لر و شيخ اسماعيل ملايري ، بعد از بردن جنازه ، طلبه هايي را كه وابسته به فدائيان اسلام بودند ، در فيضيه كتك زدند و همين هم باعث شد كه آيت الله بروجردي اسم چهل نفر را از ليست حقوق بگيران قطع كند ، يعني كساني كه كار سياسي در حوزه كرده بودند. كه چه بشود ؛ به دستگاه روي خوش نشان بدهد؟   نه ،ايشان مي خواست اين بساط كه طلبه از درس خواندن به سياست گرايش پيدا كند، جمع شود . همچنين نياز جامعه به طلبه فاضل ، ابهامي در ايشان به وجود آورده بودند كه اين هايي كه الآن دارند حوزه را شلوغ مي كنند و حرف سياسي مي زنند ، زمينه دخالت دولت در حوزه را فراهم مي كنند ، در نتيجه ممكن است حوزه مثل زمان رضاخان جمع شود . مرحوم آيت الله بروجردي به شدت با اين مسأله مخالف و نگران آن بود. از ايشان سني گذشته بود؛ مشروطه را ديده بود ، درس آخوند خراساني را ديده بود ، هجمه به حوزه ها و جريان مسجد گوهرشاد را ديده بود ، برداشتن عمامه طلبه ها را ديده بود ، نمي توانيم بگوييم آيت الله بروجردي چرا اين كار را مي كرد. درست است كه بعد از جنگ بود و فضاي سياسي كشور باز شده بود ، اما يادمان باشد سال 1328 و بعد از تيراندازي به شاه بود ، مؤسسان سوم را شاه تشكيل داده بود،مجلس سنا از مؤسسان سوم به وجود آمده بود ،اختيارات شخص شاه طبق قانون اساسي زياد شده بود ، فرمان انحلال مجلسين در اختيار شاه گذاشته شده بود ، در نبود مجلسين تعيين نخست وزير نيز بر اختيارات شاه اضافه شده بود. بايد بگويم مرحوم آيت الله بروجردي نگاه حقوقي و نگاه يك پيرسالخورده اي را داشت كه از جمع شدن حوزه ها وحشت داشت . از طرفي حوزه رشد كرده بود، طلبه هاي جوان به حوزه آمده بودند. نيروهاي جوان افكارتند وپرخاش جو داشتند، نسبت به حاكميت رضاخاني بدبين بودند ،حوادث زمان رضاخان ، كشتار مسجد گوهرشاد ، برداشتن عمامه طلبه ها ، جمع كردن روضه خواني ها ، بي حجاب كردن مردم و حضور غيرمرئي نيروهاي خارجي براي طلبه هاي جوان قابل هضم نبود .خود به خود اين دوتفكر وجود داشت كه حوزه ها بايد سياسي شوند و درون شان مسائل سياسي مطرح شود و عليه حاكميت پرخاش جو باشند، مخصوصاً اين كه در تهران مرحوم آيت الله كاشاني به عنوان يك استعمارانگليس صحبت مي كرد. اين مسائل برحوزه اثر زيادي مي گذاشت . اين طرف قضيه هم آيت الله بروجردي فقر فرهنگي حوزه ها را مي ديد كه بعد از مشروطيت ، ديگر طلبه هاي استخوان دار و با سوادي كه بتوانند تربيت شوند و زمينه هاي مرجعيت شان فراهم شود و كتاب هايي مثل «تنبيه الامه تنزيه المله» مرحوم علامه محمد حسين ناييني يا آن مقالات وزين را راجع به آزادي هايي كه در مسائل شرعي مطرح شود بنويسند ـ در جواب كمونيسم و مكتب هاي مختلفي كه غرب به اين كشور سرازير شده و مرتب ترجمه مي شود مرتب جوان ها مي خوانند ـ‌ و جواب اين ها را بدهند ،مخصوصاً بعد از شهريور 1321 ، نهضت ترجمه هم به وجود آمده بود كه در اين نهضت ، اغلب كساني كه ترجمه بلد بودند ، افكار فلاسفه را ترجمه مي كردند . ذبيح الله منصوري و آقاي مهندس زيرك زاده ، مثلاً قرارداد اجتماعي ، بينوايان ودن كيشوت را ترجمه كرده بودند ، نوشته هاي چارلز ديكنز و فرانسيس بيكن ترجمه شده بود . خود اين ترجمه ها در تغيير افكار مردم مؤثر بود، دفترچه هاي لنين و يادداشت هاي مائو تسه تونگ رئيس جمهور چين نيز ترجمه شده بود. مجموعه اين مسائل باعث شده بود ايشان به اين نتيجه برسند كه آن چهل نفر طلبه را از ليست شهريه محروم كنند.   مي خواستند آن ها را محروم كنند كه ريشه اين مسائل و برخوردها ازبين برود ،كه البته از بين نرفت . شيخ فضل الله محلاتي هم يكي از آن چهل نفر بود. به ماجراي معروف ايشان كه در اعتراض به ورود جنازه ، براي سخنراني بالاي چهار پايه اي در مدرسه فيضيه رفته بود بپردازيد.   متأسفانه اين جا يك جرياني پيش آمد و آن اين بود كه طلبه هاي فدائيان اسلام در شبي كه شب تولد امام حسن(ع) بوده ،در مسجدامام حسن(ع) جشني مي گيرند و سيد عبدالحسين واحدي در آن مجلس منبر مي رود. آن ها مي دانستند كه آيت الله بروجردي چند لحظه اي به اين جلسه جشن تشريف مي آورند و مي نشينند . آيت الله بروجردي مي آيند و وقتي واحدي مي خواهد به منبربرود، آيت الله بروجردي بلند مي شوند كه جلسه را ترك كنند‌، چون مي خواستند به منزل بروند. طلبه هاي فدائيان اسلام تقريباً به گونه اي غير معمول از آيت الله بروجردي مي خواهند كه ما با شما حرف داريم ، شما بنشينيد پاي منبر و به حرف هاي ما گوش بدهيد . مرحوم واحدي بالاي منبر با اين جمله شروع مي كند كه : خاطر مبارك آيت الله العظمي بروجردي را مستحضر مي كنيم،و فجايع رضاخان را مي گويد . آيت الله بروجردي چند لحظه اي مي نشينند و بعد بلند مي شوند. مي خواهم بگويم اين حركت تقريباً نوعي توهين به آيت الله بروجردي بوده كه يك عده طلبه جلو مرجع تقليد را بگيرند و از او بخواهند بنشيند .اين برخورد تقريباً در ذهن آيت الله بروجردي بوده . اين اتفاق در چه سالي افتاده بود؟   همان سال 1328 كه مي خواستند جنازه را بياورند .اين طلبه ها جمع مي شوند و نامه اي مي نويسند به حضرت آيت الله بروجردي كه جريانات حوزه را به ايشان يادآوري كند و از معظم له بخواهند كه ايشان هم عكس العمل نشان بدهد كه به نظر من اين جا اين طلبه هاي جوان از انعكاس كارهاي شان در ذهن آيت الله بروجردي بي اطلاع بوده اند.نامه اي را به دست طلبه اي مي دهند كه مي برد به منزل آيت الله بروجردي .آقاي حاج احمد كه پيشكار مرحوم آيت الله بوده ،وقتي مي فهمد محتواي نامه چيست ،بدون اين كه نامه را به ايشان بدهد ،آن طلبه را صدا مي كند و مي گويد حضرت آيت الله اين نامه ها را نمي خوانند. اين طلبه به فيضيه مي آيد . مرحوم حاج هاشم حسيني ، عضو فدائيان اسلام و قريب الاجتهاد بود، درس خارج مي خواند و طلبه درس خواني هم بود ، حاج هاشم در فيضيه نشسته بود كه طلبه ها ـ از جمله شيخ فضل الله محلاتي ـ دور او جمع مي شوند ،نامه رامي دهند و مي گويند آقاي بروجردي نامه را نپذيرفته اند. اين آدم ، به گونه اي كه نبايد اين كار را مي كرده ، عصبي مي شود و به آيت الله بروجردي توهين مي كند. اين توهين بر ذهن طلبه هاي طرفدار آيت الله بروجردي ـ مخصوصاً طلبه هاي بروجرد و لرستان كه تعصب خاصي نسبت به آيت الله بروجردي داشتند ـ‌اثر بدي گذاشت و اين ها مي روند ذهن آيت الله بروجردي را تخريب مي كنند؛مهر حاج احمد پيشكار آيت الله بروجردي ، واقعه مسجد امام حسن (ع) ، جريان نامه ، توهين به آيت الله بروجردي در مدرسه فيضيه ، مجموعه اين ها دست به دست هم مي دهند كه وقتي جنازه به قم مي برند ، طلبه هاي لر، طلبه هاي فدائيان اسلام را كتك مي زنند و آيت الله بروجردي در درسش نسبت به اين واقعه به نفع طلبه هاي كتك زن صحبت مي كند و دستور مي دهد اسامي اين آدم ها از ليست حقوق بگيران خارج شود و در حقيقت مغضوب آيت الله بروجردي قرار مي گيرند. اين مغضوب بودن تا سال 1331 ادامه داشته . البته بعد از اين جريان طلبه هاي فدائيان اسلام سعي مي كنند خاطر آيت الله بروجردي را آزرده نكنند ، به گونه اي محافظه كارانه در حوزه رفتار كنند وطوري صحبت كنند كه به آيت الله بروجردي توهين نشود ، تا سال 1329 كه واقعه ترور رزم آرا توسط حاج خليل طهماسبي انجام مي گيرد. در بهمن ماه سال 1331 كه نواب صفوي از زندان آزاد مي شود ،به قم مي رود و طلبه هاو مردم استقبال عظيمي از او مي كنند. در اين جاست كه حضرت آيت الله بروجردي هم نواب صفوي را مورد تفقد قرارمي دهد و نمايندگان همه مراجع ـ من جمله آيت الله العظمي بروجردي ـ در جمع مردم به ديدن نواب صفوي مي آيند و تقريباً آن سوء تفاهمات برطرف مي شود. آيت الله بروجردي براي اين كه استمالتي از مرحوم نواب صفوي كرده باشد ،وجهي به او اعطا مي كند و بعد از اين جريان ،تمام طلبه هايي كه اسم شان از ليست خارج شده بودـ من جمله شهيد شيخ فضل الله محلاتي ـ دوباره اسم شان در ليست مي آيد . در واقع بايد بگويم كه از بهمن سال 1331 اين پرونده بسته و جريان تمام مي شود و طلبه هايي كه حرف سياسي مي زدند ، يك مقداري در حوزه ، آزادي عمل پيدا مي كنند. بعد از اين تفقد ، در مهرماه سال 1332 كه من آزاد شدم و به قم رفتم و نواب صفوي هم در قم بود ،مرحوم آيت الله بدلاـ از اصحاب فتاوي آيت الله بروجردي ـ از طرف آيت الله نزد نواب صفوي آمد. خود ايشان هم در خاطراتش نوشته است :«دو هزار تومان پول از طرف آيت الله بروجردي آورده بودند كه آن موقع پول كلاني بود و به مرحوم نواب صفوي محبت كردند و با دادن اين پول روش نواب صفوي را تأييد كردند ،منتها دل شان نمي خواست طلبه ها در سياست دخالت كنند.» اما در نتيجه اين اقدام ، اين فضا به وجود آمد كه طلبه هاي منتقد دولت هم در قم بتوانند انتقاد كنند ، هم در منابري كه مي روند انتقادشان را اظهار كنند. من بعد از آزادي ام از آن جا به مشهد رفتم ،ماه محرم بود . يادم است مرحوم شهيد شيخ فضل الله محلاتي به مشهد آمده بود و من آن جا ايشان را ديدم . خيلي با احساس بود ،رفته بود بجنورد با يك سيد روحاني كه بامن هم برخوردي داشت به هم زده بود. او درباري بود و در آن شهر براي خودش اصحابي داشت .و اين مخالف دربار بود و مبارز ، اين دو با هم برخورد كرده بودند و فرمانداري و شهرباني بجنورد عذر شيخ فضل الله را خواسته بودند و شيخ هم نتوانسته بود برنامه هايش در دهه محرم را ادامه بدهد و تمام كند ، درعين حال كه در فقر به سر مي برد به مشهد آمد. اورا درمسجد گوهرشاد ديدم و هنوز چهره اش در نظرم مجسم است . خيلي از آن طلبه مشهدي ناراحت بود كه در بجنورد تعريف شاه را مي كرد . گفت چطور شما اين آدم رااين جا تحمل مي كنيد . من به او گفتم كه آقاي شيخ فضل الله! حوزه مشهد درباري است . گفت يعني چه كه حوزه مشهد درباري اند، متولي آستان قدس رضوي ، شاه است و آستانه سالانه سي و شش ميليون تومان درآمد داشت . سه ميليون و ششصد هزار تومان حق التوليه شاه مي شود. اين مبلغ اكثرش صرف تبليغات به نفع رژيم مي شود ،لذا حوزه مشهد شرايط خاصي دارد . از اين قضيه خيلي تعجب كرد، راجع به توليت آستانه ،وجوهي كه در آستانه هست ، هزينه هايي كه صرف مي شود . گفتم در آستان قدس رضوي به نفع شاه و به خاطر پول هايي كه داده مي شود ، بعضي از آدم ها در حرم آقا امام رضا (ع) به استقبال پهلوي مي روند. مرحوم شيخ فضل الله گفت پس در فضاي مشهد نمي شود حرف زد . گفتم در مسجد گوهرشاد نمي شود حرف زد، ولي به طور خصوصي روحانيون مخالفي مثل حاج شيخ هاشم قزويني و حاج مرتضي قزويني ، حاج مجتبي تهراني و حاج غلام حسين تبريزي حرف مي زنند .ديگرآمديم قم ،من چند ماهي در قم درس طلبگي مي خواندم. در اين چند ماهي كه درس مي خواندم ، شب هاي چهارشنبه جلساتي داشتيم كه مرحوم شيخ علي دواني كه دو سال پيش ايشان فوت كردو بعضي از طلبه ها در آن جا صحبت مي كردند. اين جلسات در منزل مرحوم واحدي تشكيل مي شد . البته سيد عبدالحسين واحدي خودش در تهران بود و جلسات در منزل مادرش تشكيل مي شد. شيخ فضل الله هم جزو كساني بود كه گاهي در آن جا صحبت مي كرد. صحبت هاي شيخ فضل الله چه بود؟   اين ها معمولاً تحليل هاي سياسي مي كردند . مثلاً يك آقاي بابايي بود ، يك كيوسك روزنامه فروشي داشت كه جلو فيضيه بود . مواقعي اين ها تصميم گرفتند كيوسك روزنامه را جمع كنند . علتش هم اين بود كه عكس هاي مستهجن هنرپيشه ها را روي مثلاً مجله خواندني ها ، تهران مصور و ترقي مي انداختند و طلبه ها نسبت به اين موضوع حساسيت داشتند ،ما به بابايي گفته بوديم كه اين ها كيوسك را به هم مي ريزند . حاج شيخ فضل الله هم از كساني بود كه به او گفته بود كيوسكت را به هم مي ريزيم . او ديگر مجبور شده بود كه مجله ها را پشت و رو بگذارد.شما مجله هاي آن موقع را نديده بوديد ،عكس ها خيلي مستهجن بود. قم هم فضايي مذهبي داشت . آخر دكه بابايي جلو مدرسه فيضيه هم بود. جلو صحن حضرت معصومه (س) و فيضيه. در قم هم موقعي زنان بي حجاب مي آمدند ودر صحن يك چارقد سرشان مي كردند ، برخوردهاي اين طوري هم بين طلبه ها مثل شيخ فضل الله محلاتي و آسيد ابراهيم بشيري به عنوان نهي از منكر با زنان بي حجاب انجام مي گرفت . اين رو در رويي ها بود ، تا اين كه من دوباره سال 1333 برگشتم و حاج شيخ فضل الله را نديدم ، تا زندان رفتنم. سال 1343 كه آزاد شدم ، در جلسات تهران شركت مي كردم و شيخ فضل الله محلاتي هم از سخنراناني بود كه عليه دولت صحبت مي كردند. شما هشت سال زندان بوديد؟   بله ، از سال 1335 تا 1343. بعد دوباره برگشتيد و در جلسات مبارزين شركت كرديد.   من نه به طور سازمان دهي شده ، بلكه به طور آزاد شركت مي كردم. محل تشكيل جلسات در مسجد جاويد بود. يعني عضو تشكل خاصي نبوديد؟   چون مستمع آزاد بودم كاري با من نداشتند . يكي ، دوبار هم كه مرا گرفتند ، وقتي فهميدند مستمع آزاد هستم و تشكيلاتي كار نمي كنم ، ديگر دستگيرم نكردند. آرام تر شده بوديد ،از نظر سني هم ديگر تازه جوان نبوديد ، تقريباً سي سال سن داشتيد.   زندان كشيده بوديم ،شلاق خورده بوديم، ناراحتي كشيده بوديم. مرحوم شهيد عراقي كه پيش من آمد به من گفت فلاني! وضع عوض شده ،‌گفتم حقيقتش اگر من دو تا شلاق بخورم همه تان را لو مي دهم .من ديگر مرد آمدن در ميدان نيستم. آن ها رفتند حسن علي منصور را زدند . شيخ فضل الله محلاتي هم در جريان پانزده خرداد اين طور كه معلوم بود نقشي ايفا كرده بود ،من نبودم و در زندان بودم ، سپس باز هم رفاقت مان حفظ شد تا اين كه همديگر را همين طور مي ديديم ،سلام و عليكي مي كرديم. گويا چند بار ايشان را گرفتند ، رها كردند منبر مي رفت ، در سخنراني هايش او را مي گرفتند ، باعسرت زندگي مي كرد . معمولاً وقتي طلبه ها را مي گرفتند ، ديگر پول منبر به آن ها داده نمي شد ، چون ممنوع المنبر مي شدند . يك دفعه حاج شيخ در حسينيه محلاتي ها ، در خيابان نزديك ميدان امام حسين(ع) ، آقاي قرائتي را دعوت كرده بود و من رفتم آن جا ديدم خيلي با نشاط است . گفتم چه خبر است؟ گفت ان شاء الله درست مي شود . خودش هم صحبت داغي كرد . فكر مي كنم سال هاي 1354-1353 بود. يعني اين برنامه ها ادامه داشت تا حوالي انقلاب .   ايشان در مسير انقلاب بود تا سال 1357 و به امام هم علاقه مند بود. حتي يادم است اوايل انقلاب ايشان افكاري داشت كه دلش نمي خواست بني صدر اين طور در جريانات سرازير شود . در نتيجه اين كه شهيد محلاتي از طرف مخالفان بني صدر منزوي شده بود ، امام در جلسه اي كه اين ها عليه بني صدر حرف مي زدند گفته بودند : با شيخ فضل الله ما كاري نداشته باشيد. امام به شيخ فضل الله محلاتي آن قدر علاقه مند بودند كه اگر تقريباً مقداري مثل بعضي از روحانيوني كه فكر مي كردند بني صدر آدم درستي است يا آدمي است كه مي تواند كاري بكند و سمپاتي هايي نسبت به بني صدر داشتند ـ اگر شيخ فضل الله هم چنين سمپاتي هايي مي داشت ـ امام آن قدر به او علاقه مند بودند كه به او مي گفتند «شيخ فضل الله خودمان» كه ديگر حتي تمام آن هايي كه ازآشيخ فضل الله دلخوري داشتند ، بعد از اين حرف حضرت امام ، سكوت كردند. البته واقعيت قضيه هم چيز ديگري بود . گويا امام مأموريتي به شيخ فضل الله داده بودند.   شايد ،من از آن مأموريت خبر ندارم. فقط اين را مي دانم كه امام به اين ها گفته بودند با شيخ فضل الله ما كاري نداشته باشيد . بعد از انقلاب ايشان وكيل مجلس شده بود و بعداً هم امام حكم ايشان را صادر كردند كه نماينده معظم له در سپاه شد. درباره نقش شهيد محلاتي در جريان بني صدر چه اطلاعات ديگري داريد؟   اين كه ايشان به محض اين كه احساس كرد امام ديگر نمي خواهند كسي نزديك بني صدر باشد ، فوري از بني صدر بريد و به جبهه مخالفان بني صدر پيوست . يعني شايد يك نظري خودش و يك مأموريتي هم از طرف حضرت امام داشت .   و جالب اين كه وقتي اين جريان تمام شد ، ايشان از كساني بود كه به عدم كفايت بني صدر رأي داد. يادم است يك شب براي اولين بار من و شيخ فضل الله محلاتي و شيخ محمدرضا نيكنام ـ برادر همسر مرحوم خليل طهماسبي ـ پشت تلويزيون قرار گرفتيم . ايشان در آن برنامه تلويزيوني خاطراتش راجع به فدائيان اسلام ، فداكاري هايش و ساير كارهايي را كه كرده بود بازگو كرد . سالگرد شهادت نواب صفوي بود. ايشان آن جا تعريف كرد كه چگونه با نواب صفوي آشنا شده ودر دوران طلبگي چه هيجاني داشته است . در آن مصاحبه شهيد محلاتي چه چيزهاي ديگري گفت ؟   شيخ فضل الله در آن مصاحبه از عظمت روح نواب صفوي صحبت مي كرد ، مي گفت ما طلبه هايي بوديم كه گويي به نوعي شيفته نواب صفوي شده بوديم ودر مخالفت با حاكميت و شاه همه چيز را در وجود نواب صفوي مي ديديم . در واقع نواب براي طلبه ها به يك اسوه تبديل شده بود.   براي اين ها اسوه بود ، هنوز هم براي آن طلبه هايي كه با نواب صفوي بودند، يك اسوه است . شيخ فضل الله هم به نوعي شيفتگي خودش را نسبت به نواب صفوي گفته بود و آن جا در مورد مباني نواب صفوي در مخالفت با حكومت بسيار صحبت كرد. مي گفت اين مباني با مباني امام يكي است و اين ها تربيت شده يك مكتب اند ؛ يكي مثل نواب صفوي جواني پرشور و پرحرارتي بود ،اما يكي ديگر مثل امام ،مرجع تقليد ، عالم ، بزرگوار ، دنيا ديده ، كار كشته ، فهميده ، آرمان گراي فرهنگ ساز ، حكيم و فيلسوف است . شيخ فضل الله اين ها را در مقايسه گفت . مي گفت :«آن دوران ، دوران بسط مبارزه بود ، تازه مبارزه در حوزه ها جوانه زده بود . هنوز اين درخت يا اين شاخه با بادي از ميان مي رفت ، لذا چون با يك باد از ميان رفت ، برادرمان نواب را شهيد كردند و هيچ سر و صدايي از كسي بلند نشد.» در حالي كه اين سر و صدا بلند شده بود ، منتها آتشي زير خاكستر بود كه در جريان پانزده خرداد ظاهر شد. آن شب شهيد محلاتي خيلي خوب صحبت كرد. شهيد محلاتي همواره به شجاعت شهره بود. حتي در سال 1328شهيدمحلاتي تازه جواني نوزده ساله بود كه به همراه دو روحاني ديگر روي چهارپابه به رژيم اعتراض كرده بود . من فكر مي كنم بخشي از اين شجاعت ،ذاتي بود و بخشي را هم در تعليمات جهاد و مبارزه درحوزه ياد گرفته بود ، قطعاً يك بخش تحت تأثير آموزه هاي حضرت امام بود و البته فكر مي كنم شهيد محلاتي بخشي از شجاعتش را نيز از نواب صفوي بود.   شهيد نواب صفوي يك حالت استثنائي و كاريزماي خاصي داشت . ما يك شب با نواب صفوي از دولات مي آمديم ،دو تا سگ مي آمدند ،ما فرار كرديم ،اما شهيد نواب صفوي سنگي را برداشت و گذاشت دنبال اين سگ ها ؛كه سگ ها فرار كردند . مرحوم نواب صفوي اصلاً وحشتي نداشت و اين ، اثر زيادي بر طلبه ها و كساني كه با او بودند مي گذاشت . مرحوم نواب صفوي چون حكومت را به رسميت نمي شناخت ، مي گفت مثلاً اين جا نوشته اند ورود ممنوع است بي خودي نوشته اند ، برويد . نه اين كه به علائم ترافيكي بي توجه باشد ، مثلاً از جايي كه حكومت گرفته بود و نمي گذاشت آدم ها بروند ، مي رفت . اين حالت در اين طلبه ها به وجودآمده بود . مرحوم نواب صفوي هيچ وقت نمي گفت اعلي حضرت ، مي گفت پسر پهلوي . اين ها اين را ياد گرفته بودند ، يك فرهنگ جديدي را با خودش آورده بود. آن موقع مثلاً كمونيست ها به هم مي گفتند رفيق . ناسيوناليست ها مي گفتند سرور ، مثل سرور فروهر ، سرور آملي ، سرور عظيما ، رفيق كيانوري . فدائيان اسلام نيز به همديگر مي گفتند برادر. پس اين «برادر ، برادر ، در سال هاي بعد از انقلاب از فدائيان اسلام گرفته شده بود.   اصلاً مال فدائيان اسلام بود ، اين جريان نه شرقي نه غربي هم از فدائيان اسلام بوده ، به همين جهت شما مي بينيد مرحوم شهيد رجايي دراول رياست جمهوري اش مي گويد شعارهايي را كه امروز در سطح بالاي جمهوري اسلامي داده مي شود ، ابتدا نواب صفوي سر مي داد. و شهيد محلاتي هم يكي از كساني بود كه در نظام جمهوري اسلامي بود و در دوران نوجواني و جواني تأثير زيادي از نواب صفوي گرفته بود .   و در دوره اي كه درس خارج مي خواند هم از حضرت امام درس هاي فراواني گرفته بود ،چون شاگرد درس خارج حضرت امام بود .شهيد محلاتي خارج اصول و خارج فقه اش را نيز خدمت امام خوانده بود. مجتهد بود؟   من نمي دانم مجتهد بود يا نه ، چون اجازه اش را نديده بودم ، ولي اين را مي دانم كه در حد امور حسبيه را به ايشان اجازه داده بودند. يعني قريب الاجتهاد بود؟   بله ،منبر خوبي داشت ، سخنران خوبي بود ، مطالعات زيادي داشت ، مطالعات اجتماعي اش زياد بود . شايد مدتي در درس علامه محمد حسين طباطبايي را هم ديده بود ، اسفار را نزدمعظم له خوانده بود . از طلبه هاي درس خوان مجاهدي بود که در حوزه ،هم به مبارزه معروف بود و هم به درس خواندن.معمولاً طلبه هايي که مجاهد بودند كمتر درس مي خواندند ،و كمتر مجاهده داشتند . درواقع بيشتر به يك سمت گرايش داشتند.   بله و نكته ي بارز و مهم درباره شهيد محلاتي اين است كه ايشان جمع همه ي اين ها بود . رابطه شهيد محلاتي با آيت الله كاشاني چطور بود؟   خوب بود. هميشه از آيت الله كاشاني به نيكي نام مي برد ،اما در ميانه اختلافات آيت الله كاشاني و مرحوم نواب صفوي ، سعي مي كرد كه چيزي را مطرح نكند. يعني سعي مي كرد به آن اختلافات دامن نزند؟   دامن نزند ،بلكه التيام هم بدهد. هم پيش آيت اله كاشاني مي رفت ، هم پيش نواب صفوي مي آمد . عده اي از طلبه ها بودند كه هم با مرحوم نواب صفوي ارتباط داشتند ، هم با آيت الله كاشاني ، مثل مرحوم علي حجتي كرماني ،آقاي شجوني . اين ها هم با مرحوم آيت الله كاشاني ارتباط داشتند ، هم با مرحوم نواب صفوي . شهيدمحلاتي هم همين طور بود ؟   ايشان نيز همين روحيه را داشت . در واقع اين سه نفري را كه اسم برديد ، با همديگر خيلي مأنوس و مألوف بودند .   بله ، همين حالت را داشتند . اين ها همگي التيام بخش بودند . گويا آيت الله كاشاني ، شيخ فضل الله را براي تبليغ به شهرستان ها مي فرستادند.   آيت الله كاشاني معمولاً طلبه هايي را كه محرم و صفر و ماه مبارك رمضان به تهران مي آمدند به اين طرف و آن طرف مي فرستادند ، البته به طور گسترده اين كار را نمي كردند ، مثلاً كساني كه به آيت الله خيلي نزديك بودند ،وقتي از ايشان طلبه مي خواستند براي فلان شهرستان ، به اين آقا و آن آقا مي گفتند تو برو فلان جا. شيخ فضل الله هم جزو آن ها بود؟   شايد ، حقيقتش يادم نيست چون آن موقع زندان بودم . سخن پاياني   حرف آخر را بايد اين طور بگويم كه شهيد محلاتي ، مجاهد قدرتمند و شجاعي بود و در جهادش اصلاً تعارف نداشت . اگر در جواني و نوجواني به دلايل تقريباً احساسي شيفته نواب صفوي بود ، در سنين بالا به علت فهم بالايي كه پيدا كرده بود شيفته امام شده بود . در ميان مراجع بيش از همه به امام علاقه مند بود ، شايد مثلاً به درس آقاي گلپايگاني هم رفته بود ، اما اظهار اخلاصش به حضرت امام بيشتر از همه بود . در دوره خفقان پهلوي ، شجاعانه سخنراني مي كرد و گاهي ممنوع المنبر و حتي دستگير مي شد . تقواي والايي هم داشت و بيشتر ، «مطيعاً لامر مولاه» بود. سرانجام نيز شهد شيرين شهادت نوشيد كه بالاترين فيوضات است .اين خصوصيات را من از ايشان سراغ دارم... . منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن