واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: متون مقدس در ادبيات داستاني و رمان/3فتحاله بينياز:فاكنر نويسندهاي است سخت معتقد به خدا
گروه ادب: «فتحاله بينياز» فاكنر را نويسندهاي سخت معتقد به خدا ميداند و از او به عنوان نويسندهاي ياد ميكند كه مضامين مذهبي را در قالب استعاره، نماد، كنايه و تلميح در آثار خود به كار ميبرد.
«فتحاله بينياز» نويسنده و منتقد ادبي در گفتوگو با خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا) از رويكرد نويسندگان معاصر ايران به قرآن و متون ديني اسلام انتقاد كرد و برخي نويسندگان قرنهاي گذشته اروپا و آمريكا را ـ در تأثيرپذيري از متون مقدس ـ الگوي مناسبي براي نويسندگان ايراني دانست.
او ويليام فاكنر، نويسنده مدرن و نابغه ادبي قرن بيستم آمريكا، را به عنوان يكي از نويسندگان مذهبي قرن بيستم مثال زد و گفت: فاكنر، خدا و مضامين كتاب آسماني را در آثار خود به صورت عادي بازنمايي نميكند و براي بيان مضامين مذهبي بيشتر از استعاره، نماد، كنايه، تلميح و چندصدايي كردن بهره ميبرد.
اين داستاننويس با تأكيد بر ايمان و اعتقاد زياد فاكنر به خدا، گفت: سالها پيش فكر ميكردم كه فاكنر نويسندهاي است سخت معتقد به خدا؛ بعدها كه نقدهاي مالكوم كاولي، والتر تيلور و الگا ويگري را خواندم، اين اعتقادم راسختر شد.
بينياز اظهار كرد: براي نمونه او در كنار مساله نژادي، مساله «گناه» را به شكل غير مستقيم در داستان «فرود آي موسي» بازنمايي ميكند. رهبر يك قبيله سرخپوست زمين خود را ميفروشد؛ چون طبق گفته سفيدپوستها، انسان پس از ارتكاب گناه اوليه از بهشت رانده ميشود و به زمين سقوط ميكند. پس زمين «لعنتشده» است و مالك زمين، به نوعي ديگران را از حقوق قانوني و آسماني محروم ميكند.
فاكنر بياعتقادي به خدا را زمينه پريشانحالي ميداند
او ادامه داد: يا در داستان «دهكده» كه اتفاقا از كارهاي برجسته فاكنر هم نيست، آن بخش از مردم كه جسور، بيپروا، دمكراتمسلك اما بياعتقادند و ميانهاي با خدا و كتاب مقدس ندارند، در امور روزمره مثل تجارت و تملك مال و زمين موفق هستند. حال آنكه افراد محافظهكاري كه با خدا قطع ارتباط نكردهاند، مغبون واقع ميشوند و حقوقبگير گروه اول ميشوند. البته فاكنر، با تردستي خاصي بدبختي و گرفتاريهاي روحي و معنوي گروه اول را هم از قلم نمياندازد و نشان ميدهد كه بياعتقادي به همه چيز، پريشانحاليها و آشفتگيهاي خاص خود را دارد. اما خواننده تمام اينها را در قالب روايت يا خردهروايتهاي ايدئولوژيك نشده و سرشار از نماد و استعاره ميخواند و نه در متني ساده.
فتحاله بينياز درباره تأثيرپذيري نويسندگان ايراني از قرآن، گفت: ضعف عمده آن بخش از ادبيات ما كه ميخواهد رويكردي ديني داشته باشد و روي انسانهاي «نوراني و آسماني» تمركز كند، اين است كه متاسفانه اولا انگيزههاي عيني روزمره معمولا حذف ميشوند؛ ثانيا تمايل به خداوند معادل حقانيت فرد و حتي مظلوميت او گرفته ميشود؛ ثالثا خصلت ايدئولؤيك بارزي به دين و اعتقادات داده ميشود و اين را ميشود از بيان مستقيم شخصيتها هم فهميد؛ چهارم اين كه عدهاي از اين شخصيتها به شكلي افراطي به خودگويي و حديث نفس رو ميآورند كه شنوندهاش فقط خداوند است؛ پنجم سياهنمايي افرادي است كه با اين انديشهها در تقابل و تضادند.
او تصرح كرد: نكته مهم اينكه همين افراد سياه، خيلي زود و بدون انگيزه تحت تاثير اين يا آن شخص يا رخداد قرار ميگيرند ـ امري كه از نظر روايي بار رمانتيكي دارد ـ و «به سوي نور» جذب ميشوند و آنگاه ميخواهند به صورتي افراطي به سرچشمه نور نزديك شوند. همه اين ضعفها موجب شده است كه كار چندان درخشاني در اين عرصه ارايه نشود.
اين نويسنده با بيان اين مطلب كه «اين موضوع در دانشگاههاي اروپا و آمريكا در مواردي حتي سه درس ـ هر كدام با سه يا چهار واحد ـ را در بر ميگيرد، بنابراين سخن گفتن از آن در يك يا چند جمله نه حق مطلب را ادا ميكند و نه خواننده را راضي ميسازد»افزود:توجه داشته باشيم كه اين جا سخن فقط بر سر نفس دين و ايمان و مذهب نيست؛بلكه حرف درباره بنيانهايي است كه طي اعصار و قرون در زندگي بشر شكل گرفته، تغيير يافته و در نهايت به صورتهاي گوناگون در وجود آدمي نهادينه شده است.
نويسنده مجموعه داستان «التهاب سرد» با طرح اين پرسش كه «نهادينه شدن اين ضمير ناخودآگاه كه از نظر يونگ و فروم «چيزي است كه از خود ما به ما باز ميگردد» در روايتها و اشعار مختلف بازتاب درخوري پيدا كرده است يا نه؟» گفت: ادبيات كنوني غرب دارد پاسخ اين سوال را در جهتهاي گوناگوني جستوجو ميكند؛ از كمدي الهي اثر دانته و اعترافات سنت اگوستين گرفته تا اشعار جان ميلتون و كارهاي سولژنيتسين، ساراماگو و تابوكي. در اين لحظه من فقط به قطرهاي از اين درياي بيانتها اشار ه ميكنم و اميدوارم خواننده را به سر فصلها و درهاي اصلي اين بحث نزديك كنم.
برخورد نويسندگان قرن نوزدهم با موضوعات ديني يا آسماني
بينياز كه با خبرنگار ادبي ايكنا گفتوگو ميكرد، ادامه داد: ادبيات ديني يا آسماني را به صور گوناني ميتوان در ادبيات معاصر نمود داد. نويسندگان قرن نوزدهم بيشتر از عناصر قراردادي، باورپذير و تجربههاي زيسته استفاده ميكردند، سپس با اغراق يا وزانت بخشيدن به يك سو از معناي روايت، جهتگيري دلخواه را به آن ميدادند. نمونه موفق اين نوع كارها را ميتوان در آثار تولستوي و داستايفسكي ديد كه اولي به نوعي آموزش و به اصطلاح با چوب تعليمي ميخواست «الهامات آسماني» را به خواننده ـ و حتي شخصيتها ـ انتقال دهد و دومي تعلق خاطر افراطي خود را به مسيح ـ كه او را بيشتر از مسيحيت قبول داشت ـ به شكلي ضمني و غيرمستقيم به خواننده «القا» ميكرد.
وي در ادامه به ذكر مثال پرداخت و گفت: در رمان «آنا كارنينا» تولستوي به رغم تمايلات شديد مسيحي و گرايش به القاي نظرات خود به خواننده، زجر و عذاب الهي و عقوبت نهايي آنا را ـ كه او را برجستهترين و در عين حال پيشروترين شخصيت رمان خود جلوه ميدهد ـ در دو عرصه الهي و اجتماعي با دردسرهاي روزمره و سرانجام مرگ او بازنمايي ميكند. توجه داشته باشيم كه در تمام رمان حرفي از ناخشنودي خداوند و تضاد رفتار آنان با نص صريح كتاب مقدس ديده نميشود و تمام اينها در لايه دوم اثر پنهان است.
در نگاه تولستوي پاكترين انسان هم به سفيدي مطلق نميرسد
نويسنده كتاب «التهاب سرد» تصريح كرد: داستان بلند «بابا سرگئي» نوشته همين نويسنده هم از اين حيث ارزشهايي دارد. پرنس سرگئي به دليل جفاي نامزدش از همهچيز دست ميشويد و به غاري ميرود تا بقيه عمر را صرف عبادت كند؛ چون به اين نتيجه ميرسد كه «عشق، مقام، پول و دوستي» همه و همه بي اعتبارند و فقط ارتباط با خداوند حاوي ارزش معنوي است. در اين جا نويسنده انگيزه چنين رويكردي را كه در روايت بسيار مهم است، براي خواننده بازنمايي ميكند و از الهام به مفهوم عام آن دوري ميكند. اما در غار او دچار تضادهاي دروني جانكاهي ميشود. گرچه ايمان التيامبخش دردهاي او است، اما گاهي همين ايمان هم به او آرامش نميبخشد و زير پرسش ميرود. باباسرگئي نمونه يك انسان است؛ انساني چندسويه كه ممكن است با تمام وجود به خدا عشق بورزد، اما از ضعفهاي انساني هم بركنار نيست. او به خاطر اين ايمان طولانيمدت و عميق «انساني يك دست سفيد» نشده است. تولستوي ميخواهد نشان دهد كه پاكترين انسان هم نميتواند به مرحله سفيدي و نوراني مطلق برسد. پايانبندي اين اثر مو را بر تن خواننده سيخ ميكند؛ هر چند كه در ميانه متن هم اتفاقهايي ميافتد كه خواننده را حيرتزده ميكند. بهطور خلاصه داستان بدون اين كه ادعاي ديني بودن داشته ياشد، به مفهوم عيني آن متني ديني است. چاپ چندين ميليوني اين داستان بلند در سراسر جهان نشان ميدهد كه مردم تا چه حد با آن همحسي داشتهاند.
بينياز كه سالها داوري مسابقات معتبر ادبي را به عهده دارد، به رمان «برادران كارامازوف» شاهكار داستايفسكي اشاره كرد و گفت: كشيش زوسيما و آليوشا يا آلكسي، جوانترين فرزند كارامازوف پير، جدا از رفتارشان كه نمود انسانهاي مومن است، نه به شكل مستقيم بلكه با تمركز روي مسائل روزمره تفاوت و تقابل بين اعتقاد و بياعتقادي را به زبان ميآورند. محبت آلكسي به محرومان، خصوصا كودكان فقير و تحقيرشده، از نقاط درخشان رفتارگرايي انسانهايي است كه در باطن به خدا و پيامبرش اعتقاد دارند. حتي كشيش زوسيما در پاسخ به اين پرسش كه «جهنم كجاست؟» ميگويد: «سراغ قلبي را بگير كه نميتواند دوست داشته باشد.»
به اين ترتيب تولستوي اين گفته را كه «كسي كه خدا را دوست دارد، بندههايش را هم دوست دارد.» در شكلي هنرمندانه ارائه ميدهد. البته كتاب بيموعظه هم نيست، اما كل روايت روي پاشنه تقطيعهايي ميچرخد كه از پند و اندرز دور و به زندگي روزمره نزديكاند. نمونه ديگر در اين رمان، آندره برادر آلكسي است كه معتقد است «وقتي خدا نيست، هر كاري مجاز است» و او تا تحريك برادر ناهنجارش اسمردياكف، كه حاصل رابطهاي نامشروع بوده، پيش ميرود و اسمردياكف پدر را ميكشد.
او در پايان به رمان مشهور «ابله» اشاره و اظهار كرد: در اين رمان ايمان در وجود انساني ظاهرا نازيبا و باطنا زيبا به نام پرنس ميشكين تبلور پيدا ميكند. ميشكين نه به اتكاي درك و دانش خود، بلكه به ياري «احساس صداقانهاش» به خدا و شخص مسيح، به حقايقي دست مييابد كه عاقلترين شخصيتهاي رمان دست پيدا نميكنند. ايمان در رمان به لطيفترين شكلش در لايههاي اول و دوم و حتي سوم رمان حضوري مستمر و تاثيرگذار دارد؛ بدون اين كه پاي موعظه به ميان كشيده شود. به بركت همين ايمان، پرنس يكي از عاليترين شخصيتهاي داستاني شده است؛ شخصيتي كه به ندرت ايمان درونياش جلوه ظاهري پيدا ميكند.
سه شنبه 7 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 347]