واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: راه زندگي را نشانم بده
پدر بود و مادر و قلقل صبح تا شام سماور برنجي، و چهار پنج دختر و پسر قد و نيم قد كه غم بزرگشان يك سقف بود و نان و يك دست رخت، كه ناچار بود سال به سال كهنه شود.
در جامعه سنتي، همه چارچوبها معين بود و تغيير ناپذير. پدر، بيرون از خانه كار ميكرد، مادر به امور جاري داخل چهارديواري رسيدگي ميكرد، دختر از نه سالگي بزرگترين فنون رايج مثل شوهرداري و خانهداري را ياد ميگرفت و پسر يا پا جاي پاي پدر ميگذاشت و كار و كسب او را ادامه ميداد و يا پيشهاي را در پيش ميگرفت كه خانواده را سرافكنده نكند و وقتي دست روي گردهاش ميزنند، خاك از آن بلند شود.
زندگي كردن، مهارتي نميخواست و يا ميخواست، اما آنقدر دشوار نبود كه روزي يكي از مسالهها و دغدغههاي جهاني شود.
امروز با وجود مشكلات و خطرهاي فراوان مثل ابتلا به ايدز، مصرف داروهاي روانگردان، اعتياد، ناامنيهاي اجتماعي و سياسي، قاچاق انسان كه از شش جهت، جوامع گوناگون را در محاصره خود گرفتهاند، مهارتهاي ساده قديم زندگي ديگر به كار نميآيند. درصد زيادي از زنان، بيرون از خانه كار ميكنند، وسايل ارتباطي به سرعت در حال گستردهتر شدناند و جوامع به سوي جهاني شدن ميروند. طبيعي است كه در اين شرايط، مهارتهاي زندگي سنتي در جامعهاي در حال گذار، كهنه و از كار افتادهاند، به خصوص براي كودكان و نوجوانان كه مهمترين و ضروريترين سالها را براي يادگيري فنون زندگي ميگذرانند؛ يك زندگي خوب و سالم تا نوجوان پس از رسيدن به دوره جواني، آنقدر استقلال داشته باشد كه از عهده حل مشكلات زندگي برآيد و بتواند در برابر آسيبها، خود را مصون نگه بدارد.
مهارت زندگي يعني چه؟
مهارتهاي زندگي چيستند، و چگونه افراد جامعه را آموزش بدهيم تا در معرض آسيبهاي رواني و اجتماعي قرار نگيرند يا آسيبها تاثير كمتري روي آنان بگذارد؟
دكتر ، مدرس گروه آموزش مهارتهاي زندگي در دانشگاه علم و صنعت ايران در تعريف مهارتهاي زندگي به گزارشگر اطلاعات ميگويد: زندگي، يك مهارت است. به اين معني كه اگر بخواهيم زندگي شادابتر، موثرتر و اجتماعيتر داشته باشيم، انسان امروز براي يك زندگي مطلوب، نيازهاي متنوعي دارد، ولي يكي از اولويتهاي نيازهاي او، اين است كه خود را دقيقا بشناسد، ديگران را درك كند و با آنها روابط خوبي داشته باشد، هيجانهاي منفي و استرسهاي روزمره را در كنترل خود بگيرد، به طور موثري مشكلات خود را حل كند و تصميمهاي مناسب بگيرد، نسبت به اطلاعات گوناگوني كه لحظه به لحظه با آنها مواجه ميشود، پذيرنده صرفنباشد و آخر اين كه كليشهاي فكر نكند.
اين 10 مهارت زندگي به طور خلاصهتر عبارتند از: خودآگاهي، همدلي، مقابله با هيجانهاي منفي، مقابله با استرس، ارتباطات اجتماعي، ارتباطات بين فردي، مهارت حل مسائل، قدرت تصميمگيري، تفكر انتقادي و تفكر خلاق.
طاهره قرباني، روانشناس و دبير و كارشناس مشاوره در آموزش و پرورش ميگويد: روانشناسي، علم رفتارگرايي است و مهارتهاي زندگي در ارتباط با رفتارگرايي معنا پيدا ميكند.
قرباني ميگويد: شيوههايي كه درست زندگي كردن را به افراد ياد ميدهد تا در عصر تجددگرايي بتوانند خود را از هر نوع آسيب رواني در امان نگه بدارند، مهارتهاي زندگي هستند كه اختصاص به سن و دوره خاصي ندارد. به گفته اين روانشناس، همه انسانها از بدو تولد و حتي در دوره جنيني نيازمند يادگيري اين فنون هستند تا بتوانند به اقتضاي هر زمان و محيط و تحت هر شرايطي، مراقب بهداشت روان خود و ديگران باشند.
اين كارشناس مشاوره ميگويد: مهارتهاي زندگي در هر دوره سني متفاوت است و ويژگيهاي خود را دارد كه اگر مورد توجه قرار نگيرد، تمامي تلاشها بينتيجه خواهد ماند و چه بسا زحمتهاي چند ساله خانواده و جامعه در امر آموزش، نتيجه خلاف انتظار را بدهد.
دانشآموزان فاقد مهارت
براساس آمار موجود 65 تا 70 درصد افراد ايران جوان هستند. متاسفانه به دلايل گوناگون از جمله جوان بودن ساختار جامعه، جمعيت كشور به شدت در معرض آسيبهاي رواني - اجتماعي قرار دارد.
در جامعه امروز، انواع جرمها، افزايش افسردگي، كاهش سن اعتياد و ابتلا به آسيبهاي اجتماعي، رو به رشد است.
در اين شرايط بايد ديد وضعيت كودكان و نوجوانان دانشآموز كه مهمترين سالهاي يادگيري و آسيبپذيري را ميگذرانند، چگونه است؟
شبنم پاكدل، دانشجوي سال اول مهندسي كامپيوتر دانشگاه سمنان است كه خانه پدرياش در يكي از محلههاي تهران قرار دارد. شبنم ميگويد: پدرم كارمند بازنشسته آموزش و پرورش و مادرم زن خانهدار مهرباني است كه به او ميبالم. من در طول زندگي هيچ محدوديتي نداشتم و هميشه، همهچيز به ميل و مراد من پيش ميرفت.
اما روزي كه وارد شهر ديگر شدم و پايم به خوابگاه دانشجويي رسيد، احساس كردم بدون مادرم هيچچيز نيستم.
اگر مادرم از كودكي راه و چاه زندگي را به من نشان ميداد و در كنار راحتيها، طعم سختيها را هم به من ميچشاند، اگر در دلسوزيهايش زيادهروي نميكرد، اگر ميگذاشت دست به سياه و سفيد هم بزنم و گرم و سرد زندگي را خودم تجربه كنم، الان كه دور از تهرانم و وابستگي شديدي به مادرم دارم، راحتتر ميتوانستم زندگي كنم.
متاسفانه الان وضعيتم طوري است كه نه ميتوانم تحصيلم را رها كنم و به تهران برگردم و نه خانوادهام اين توان مالي را دارند كه با من در سمنان زندگي كنند و نه احساس خوشايندي به زندگي در خوابگاه حتي در كنار دوستان تازهام دارم.
الان ميبينم كه من قرباني آموزشنديدگيهاي مادر و پدر و مدرسهاي كه در آن درس ميخواندم، شدهام. مادر و پدرم تمامي عمر و محبت و داراييشان را به پايم ريختند، اما مرا بدون هيچ تجربهاي در وادي جامعه رها كردند. گرچه خودشان اين را نميدانند. من و بسياري از دوستانم در محيط خوابگاه، روز به روز افسردهتر ميشويم، در حالي كه راهي نميشناسيم كه ما را از اين همه دغدغه رها كند.
رضا شعباني 27 سال دارد و دانشآموخته رشته زبان انگليسي است. او ميگويد: نخستين روزي كه وارد كلاس شدم، دريافتم كه برقراري ارتباط با ديگران را اصلا بلد نيستم. برخورد با دوستان و با استادان آن قدر برايم سخت بود كه ترجيح ميدادم در كلاس اصلا حرف نزنم و فقط شنونده باشم. ميترسيدم حرفي بزنم و كار خراب شود يا مايه خنده بچهها بشوم. اعتماد به نفسم آنقدر پايين بود كه گاهي واقعا از وضعيتي كه در آن گرفتار شده بودم، گريهام ميگرفت. كمكم خودم در ارتباط با دوستان و استادان و بعد كه شاغل شدم، در محيط كار بسياري از آداب و مهارتها را ياد گرفتم، اما اگر روزي صاحب فرزندي بشوم، هرگز اجازه نميدهم در آينده مانند من عذاب بكشد و از همسالان خود در زندگي عقب بماند، به او ياد ميدهم كه زندگي هم مهارت ميخواهد.
طاهره قرباني، روانشناس هم معتقد است كه آموزشهايي كه الان در خانوادهها و مدرسهها در ارتباط با اعمال ميشود، بسيار ناقص، سطحي، سليقهاي و اغلب در حد شعار است.
به گفته قرباني، اغلب خانوادههاي امروزي يا آنقدر آزاديهاي بيحد و حصر به فرزندان خود ميدهند كه ديگر نميتوانند مانع آنان شوند، يا آنقدر محدودشان ميكنند كه اعتماد به نفس آنها براي زندگي سالم در دوره بزرگسالي بسيار كاهش مييابد.
تنها دليل آن نيز آموزش نديدگي پدران و مادران است كه خود منجر به آسيب ديدن سلامت روان فرزندان ميشود. در حالي كه نقش در آموزش فنون زندگي به فرزندان، بسيار پررنگتر از نقش ديگران است. اما بسياري از خانوادهها چون آموزشي نديدهاند، نميتوانند الگوهاي خوبي براي فرزندان خود باشند، بنابراين چون در اين زمينه به بنبست ميرسند و تاثير و تغيير مثبتي در رفتارهاي فرزندان خود نميبينند، گاه به علم روانشناسي ايراد ميگيرند و آن را بيتاثير ميدانند.
اين روانشناس وضعيت آموزش مهارتهاي زندگي در مدرسههاي ايران را رضايت بخش نميداند و ميگويد: متاسفانه مدارس ما (به خصوص مدرسههاي دولتي) مهارتهاي زندگي را براساس تعاريف و چارچوبهاي موجود به دانشآموزان آموزش نميدهند. آموزشها بسيار ناقص است، زيرا بدون در نظر گرفتن موقعيت و شرايط زندگي دانشآموزان در مناطق گوناگون تهران و شهرهاي ديگر و تنها براساس سليقه، اين كار انجام ميشود.
تدوين مهارت هاي زندگي
در سال 1378 كتاب در وزارت آموزش و پرورش تدوين شد و بدون نظرخواهي از معلمان در اختيار بسياري از مدارس كشور قرار گرفت. در نگاه اول، كار بسيار خوبي بود، چون آموزش ضروري را كه سالها از قلم افتاده بود، مورد توجه مسئولان قرار داد، اما كمكم هر مدرسه در آموزش آن اعمال سليقه كرد و حكم متفاوتي را به كار برد. به گونهاي كه در بعضي مدارس درس مهارتهاي زندگي نمره دارد و در بعضي ديگر، محتواي آموزشها را تغيير ميدهند، و در هيچ مدرسهاي سرفصلها براي تدريس يكي نيست. در حالي كه مهارتهاي زندگي در مورد تمامي دانشآموزان يكسان و نحوه آموزش و برخورد با كتاب متفاوت است.
قرباني، روانشناس مي گويد: به نظر من و بعضي ديگر از كارشناسان مشاوره كه با آنها نشستهايي داشتم، براي آموزش مهارتهاي زندگي اصلا نبايد نمره گذاشت. وقتي آموزش در قالب درس و اجبار به دانشآموزان ارائه ميشود، دانشآموز را دلزده ميكند. چون دانشآموز ديگر به اين مهم به چشم امتياز و آموزش سودمند نگاه نميكند، بلكه آن را كتابي درسي ميداند كه ناچار است آن را به طور كامل بخواند، تا معدلش پايين نيايد يا از سوي دبيرش توبيخ و تنبيه نشود.
قرباني ميگويد: به نظر من بايد ببينيد اين درس به چه دليل در مدرسهها آموزش داده ميشود، و اين كه واقعا شيوههاي درست آموزش آن چيست تا بتوانيم پيامدهاي مثبت تدريس آن را در دانشآموزان، آشكارا ببينيم. نه آن كه اين درس را ارائه بدهيم كه فقط كاري كرده باشيم، بدون آزمون و با خطا.
كارشناس مشاوره آموزش و پرورش ميگويد: مساله مهم ديگر اين است كه در مدارس، تعداد دانشآموزان بسيار زياد و عده مشاوران بسيار اندك است. در اين شرايط، مشاور نميتواند روي دانشآموزان، كار كلينيكي انجام دهد و آموزشهاي لازم را به آنان منتقل كند. چون كلينيك يك گروه متشكل از مشاوران و مددكاران است، اما وقتي نه امكانات موردنياز در مدرسه وجود دارد و نه مشاور به تعداد كافي در آن حضور دارد، مشاور چطور ميتواند با اين همه دانشآموز، ارتباط رويارو داشته باشد. او فقط ميتواند براساس آماري كلي و به صورت گزينشي، دست به قضاوت و مشاهده و آموزش بزند.
سه شنبه 7 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 254]