واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: پارادوكس امتحانات...
فاطمه گودرزي دارد براي امتحانات خرداد ماه خود را حاضر مي كند ...استرس دارد. كم نه! زياد! جلسه امتحان. استرس. ياد آوري مطالب در حد شلم شوربا و همراه با اضطراب اضافه و غيره.خدايا ايندفعه قول مي دهم درس بخوانم. چه روز افتضاحي...چه سوالات بي محتوايي. اين معلم از اولش هم با ما لج بود. اصلا بلد نيست درس بدهد فقط بلد است سوالات سخت طرح كند براي عذاب ما.روز امتحان است و خلاصه...اي بابا گفتم خلاصه...جانم برايتان بگويد كه ديروز تعطيل بوديم خيلي هم درس خوانديم همگي باهم! الان هم كه سرجلسه امتحان هستيم. هنوز مراقبي براي پخش برگه ها نيامده است. صندلي ها مرتب از سمت چپ سالن چيده شده و اينجا هم كه دارالفيض مدرسه است و چه دارالفيضي...هركدام از بچه ها كه وارد مي شود از جاي صندلي اش اعتراض مي كند. بايد هم اعتراض كند چون عقل حكم مي كند(!) آنها اعتراض مي كنند و من ساكت مي نشينم. صداي داد و فرياد و نقشه كشيدن براي تعويض جاها و گاهي غيبت پشت سر مسئولين مدرسه بلند است و صد البته به قول عطيه اين افراد غيبت نمي كنند بلكه خاطره(!) تعريف مي كنند. معترض ها كه تعدادشان دو سوم كلاس است با هم دست به يكي كرده و شماره ها را كه با چسب بر روي صندلي ها نصب شده برداشته جابه جا مي كنند.نمي خواهم بگويم قرار بر تقلب است ولي خب حرف زده شده را كه به اين آساني ها نمي شود پس گرفت. ناظم مدرسه وارد دارالفيض مي شود و همگي به احترام ايشان مي ايستيم: سلام عليكم !و معترض ها بر عكس چند دقيقه قبل چقدر نسبت به ايشان مودب و مهربان شدند خب معلوم است جلوي طرف كه نمي شود خاطره (!) تعريف كرد. مخصوصا كه نمره انضباط هم در اختيار او باشد. همه طبق عادت شروع مي كنند به قرائت «آيه الكرسي». حالا اين قرائت براي موفقيت در امتحان است يا حفظ زاويه ديد مراقب هاي جلسه... و طبق عادت معاني را در دلم مرور مي كنم. «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم » مي داند آنچه در مقابل رويشان است و آنچه را كه پشت سر ايشان است...تمام كه شد همه صلوات مي فرستند و من هم در دلم صلوات مي فرستم، باز هم طبق عادت يكي بلند مي گويد: ( افوّ ض امري) و بقيه ادامه مي دهند: ( الي الله انّ الله بصير بالعباد) و من باز طبق عادت در دلم معنا مي كنم: واگذار مي كنم كارم را به خدا قطعا خدا به بندگان بيناست!عجب رسم عجيبي شده است اين امتحان دادن ها و اين نمره گرفتن ها و دعا خواندن ها...ناظم مدرسه برگه ها را از سمت چپ سالن كه قرار بود شماره يك آنجا باشد پخش مي كند: فلاني! شما مگر شماره 5 نيستي اينجا چه كار مي كني؟ سريع جابه جا شويد! شما چي مگر 9نيستيد؟ سريع جابه جا شيد! يك نفر كه به خود جسارت مي دهد براي رفاقت هركاري بكند و ته رفاقت باشد حتي در دروغ گفتن(!) مي گويد: خانم اين صندلي ها همينطوري بود! اصلا شماره ها را همينطوري گذاشته اند! -كي گفته؟ و او مي گويد خانم من خودم ديدم! هم نمي آورند كه چه كرده اند... نمي دانم چه شده است كه هم دعا مي خوانيم و هم تقلب مي كنيم! يعني هم رومي هستيم و هم زنگي...آخر مگر مي شود كه هم اعتقاد داشته باشيم و هم...- خانم اجازه خودكار ما نمي نويسه!-راس مي گي؟ من خودم امروز صبح اين شماره ها را چسباندم!و دارالفيض را سكوت بر مي دارد...عده اي كه معترض بودند به روي خودشان
سه شنبه 7 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 306]