واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - زیر بازوهایم را گرفتند و به زحمت وارد حیاط شدم و آن دو تن را دیدم که مانند گرگان گرسنه قدم میزنند و از وضع و ناراحتی من لذت میبرند. به گزارش خبرآنلاین، کتاب «ابوذر انقلاب (سیری در زندگی و مبارزات آیت الله سید محمود طالقانی)» با نگارش سعیده سادات محتشمیپور به تازگی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده و در آن نویسنده در توصیف آیت الله طالقانی می نویسد: «پدر اولین عبارتی است که با ذکر و یاد نامش به ذهن تداعی میشود. پدر مظهر عطوفت و رحمت است برای فرزندان و مربی آداب و اخلاق؛ سلام و صلوات بندگان خدا به پدر فرزند صالح و ... نفرینشان بر پدر فرزندان زشتکردار؛ اما امان از فرزندان ناخلف که از فضل پدر، آنان را هیچ حاصلی نبوده و نیست. آیت الله سید محمود طالقانی «پدر» بود برای این امت؛ امتی که به صلاح و فلاح رسید...جشن پیروزی انقلاب اسلامی و استنشاق در هوای جمهوری اسلامی به ثمر رسیدن نسلی صالح را موجب شد و سلام و صلوات را نثار «پدر طالقانی» کرد. بچههای مجاهدش اما ناخلف از آب درآمدند! آیتالله طالقانی با همه مبارزان علیه جور و ستم محمدرضاشاهی همراهی داشت و برای همهشان مرشد و مربی بود؛ همین بود که شد «پدر» اما نشان داد که مبارزه وسیلهای است برای تاباندن پرتوهای نورانی قرآن بر جامعه و چون هدف عظیمش را در کلام امامخمینی دید، در این راه سنگلاخ و پرفراز و نشیب با او رهسپار شد. اول نشیب، بیشک، ناخلفی فرزندان مجاهدش بود که با دوستان ناباب و تفکری بیخدا همراه شده و قلههای مجاهدت خلق خدا به درهی نفاق سقوط کردند. «پدر» خون دل خورد، محبت کرد و جفا را نادیده گرفت. اثر پیش رو، شرحی است بر زندگی مجاهد نستوه، ابوذر زمان و پدر امت آیتالله طالقانی که تقدیمیاست به امتش و نسل صالح پدری بزرگ.» بنابراین گزارش، «دوران کودکی و تحصیلات، آغاز زندگی سیاسی، طالقانی و گروه های سیاسی، سال های زندان و اسارت، طالقانی و مسئله فلسطین، طالقانی و امام خمینی، شورا از دیدگاه طالقانی، طالقانی احیاکننده نماز جمعه 145، آثار و تالیفات طالقانی، طالقانی و قرآن، بزرگان و طالقانی و وداع امت با پدر» از فصل های این کتاب 240 صفحه ای هستند که با قیمت 2200 تومان منتشر شده است. در فصل چهارم این کتاب با عنوان «سال های زندان و اسارت» می خوانیم: «در سال 1341 شمسی رژیم در برنامه اصلاحات ارضی شکست خورد و به شدت احساس خطر کرد. با توجه به اینکه شاه در نظر داشت لوایح شش گانه ای را به رفراندم بگذارد و با ادامه سخنرانی های طالقانی علیه استبداد، چهار روز قبل از برگزاری رفراندم او را بازداشت کردند. خود طالقانی در این باره می گوید: «روز سوم بهمن 1341 شمسی مامورین سازمان امنیت بدون اجازه و تشریفات قانونی وارد خانه من شدند و مرا با حالت کسالت و بیماری به زندان قزل قلعه بردند. به چه گناهی و به چه جرمی؟ و با استناد به کدام یک از مواد قوانین اساسی و حقوق بشری، هنوز نمی دانم...مقارن با زندانی کردن من عده زیادی از علما از پیرمرد نود ساله تا جوان ها از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران تا کاسب و کارگر و بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستان ها به زندان کشیدند. به چه بهانه ای؟ با این بهانه که روز ششم بهمن قرار است شش ماده مصوبه در معرض تصویب رفراندوم گذارده شود...» به گزارش خبرآنلاین، از یادداشت های همسر ایشان نیز در این کتاب، نقل شده است: «آقا می گفت: در منزلی که من سکونت داشتم، جای بلندی بود و من ماموران را از دور می دیدم. وقتی متوجه آنها شدم فورا بلند شدم، لباس پوشیدم به کنار ده آمدم و ایستادم تا ماموران برسند چون اول آنها رفته بودند باغ آقای حاج معزز، باغبان او را به دیوار چسبانده بودند و سراغ مرا گرفته بودند. من اعتراض کردم که چرا مردم را اذیت می کنید من که فرار نمی کنم. نکته دیگر این بود که یکی از ژاندارم ها در بین راه به آقا می گوید از این روستایی های کنار جاده که ماست و پنیر می فروشند یک کیسه ماست برای شما بخرم. آقا اول قبول نمی کنند بعد که اصرار می کند آقا می گوید بیا پولش را بدهم چون پول شما حرام است. پول را می گیرد و یک کیسه ماست برای آقا می خرد. آقا می گفت: من مانده بودم که مرا می برند زندان، چرا برای من ماست می خرد و به من می گوید به کارت می خورد تا اینکه مرا بردند به زندان و در یک سلول کوچک تک نفره که هیچ منفذی نداشت انداختند و چندین ساعت بی آب و غذا در آن ماندم. داشتم از گرما و خفگی هلاک می شدم. فهمیدم که آن مامور دلسوز می دانست مرا به کجا می برند و آن شب آن کیسه ماست به دادم رسید و از گرسنگی و تشنگی و حرارت گرما نجاتم داد.» گرما و خفگی هوا در اتاق بر اعصاب فشار می آورد. از دور صداهای آشنایی به گوش می رسید: «از روزنه سلول دور صدای پسرم ابوالحسن و خواهرزاده هایم را که هر یک در سلول جدایی بودند می شنیدم. آنها می خواستند با صدای سرفه و صحبت با پاسبان به من بفهمانند که آنها هم در آنجا هستند ولی معلوم نبود که چه به سرشان آمده بود و در چه وضعی به سر می بردند. تا صبح با اعصاب کوفته و قلب متشنج و فشار گرما بین موت و حیات به سر بردم. هر روزنه امیدی بسته بود و جز استغاثه به درگاه باری تعالی: اللهم فرج عنا و عن جمیع المسلمین، اللهم صب علیهم العذاب و فرق جمعهم و شتت شملهم و اجعلهم عبده للمعتبرین و انصرنا علی القوم الظالمین. اللهم المشتکی و لک العتبی حتی ترضی؛ ملجا و پناهی نداشتم. از آنجا که به اجداد و نیاکان ما که سعیدتر از ما بودند به دست شقی تر از اینها یا مانند اینها زجرها و شکنجه های سخت تری رسید، این رنج ها و مشقات ناچیز است. سرمایه شرف و قرینه پیوستگی به آن مردان عالی قدر و مورد رضایت پروردگار گردد. با زحمت نماز صبح را ادا کردم و دیگر نمی دانستم در چه حال و عالمی به سر می برم؛ همین قدر متوجه صدایی شدم که مرا می خواند و به قلبم اشاره کردم. دو نفر پاسبان درباره وضع و حالم گفتگو می کردند. بالاخره معلوم شد مامور بردنم به محوطه حیاط هستند. زیر بازوهایم را گرفتند و به زحمت وارد حیاط شدم و آن دو تن را دیدم که مانند گرگان گرسنه قدم می زنند و از وضع و ناراحتی من لذت می برند.» ناشران و نویسندگان کشور میتوانند برای معرفی آثار و تازههای خود با نشانی [email protected] مکاتبه کنند. 191/60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]