تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826065276




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سروده های مرتضی ( کیوان ) هاشمی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: raya20th October 2008, 10:37 PMنکند باز من عاشق شده ام .... من نمی دانم چیست که چنین زار و پریشان شده ام ..... و چرا ؟؟ مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد... نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! من نمی دانم چیست... آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ .............. و مرا می شکند ، می سوزد. ....... و چنین زود به هم می ریزد . نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! راستی !.... نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟ و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟ ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟ نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! آه .... ای مردم این دهکده ی موهومی به همه می گویم........ اگر عاشق شده باشم روزی خون من گردن آن دخترک مهسایی است که در اقلیم مجازی هرشب تا سحر بال در بال دل نازک من می چرخــیـد و برای دلم افسانه ی دریا می گفت.... خون من گردن اوست..... خون من گردن اوست .... raya22nd October 2008, 12:38 AMاز : مرتضی کیوان هاشمی ( کیوان ) در<< ترکه و تبر باغ ما . . . - کرکس و کفتار دارد ، باغ ما تا بخواهی ، مار دارد باغ ما بلبلان از باغ ما کوچیده اند جای بلبل ، سـار دارد باغ ما باغ پهلویی ببین گل کرده است گل ندارد ، خـار دارد بـاغ ما بر دلش داغ بهاران مانده است حـسرت دیـدار دارد ، باغ ما سر درختی های ما یخ بسته است سـر نوشـتی تـار دارد باغ ما بر خلاف آنچـه مردم گفـته اند باغـبان بسـیـار دارد باغ ما بوی باروت است جای بوی گل وحـشت کشـتار دارد باغ ما در مـیان دهـکده پیچیده است دیـو آدمخـوار دارد باغ ما بـاغ ، تا بـاغی شـود بار دگر صـد هـزاران کار دارد باغ ما وصف باغ ما به «کیوان» رفته است یک جـهـان اسـرار دارد بـاغ ما raya22nd October 2008, 12:41 AMعشق و عشق و عشق..... کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) عشق و عشق و عشق عشق و عشق و عشق ، صدها بار دیگر می نویسم این سـیه مشـق روانـم را ، مـکـرر می نویسم بـر زمـین ، بر آســمان ، بـر مـاه و اخـتر می نویسم عشق و عشق و عشق ، بر دیوار و بر درمی نویسم عشق و عشق و عشق ، بر دیوان و دفتر می نویسم بـر دل و بـر دیـده و بـر سـینه و سـر می نویسم پشت جـام بـاده ، بر گـلـهـای شـبدر می نویسم عشق و عشق و عشق ، بر سرو تناور می نویسم روی بـازو بــنــد مـــــردان دلاور می نویـــــسم بر کـــمــان آرش و ابروی دلبر می نویـــــسم عشق و عشق و عشق با شمشیر و خنجر می نویسم با سـر شـــلاق ، بر پشـت سـتمگـ ر می نویسم عشق و عشق و عشق را با سنگ و آذر می نویسم بـر پـر ِ پـروانـه و بـالِ کبـوتر می نـویــــــسم بار دیگر ، بار دیگر ، بار دیگر ، می نویسم عشق وعشق و عشق را تا روز محشر می نویسم عشق و عشق و عشق بر « کیوان » به آذر می نویسم در زمین ، بر روی عکـس گـربه ای خر می نویسم عشق و عشق و عشق، این زیباترین اسم خدا را ! با نگا ه کودکی ، بر قلب مادر می نویسم از : مرتضی کیوان هاشمی ( کیوان ) درکتاب « ترکه و تبر » raya22nd October 2008, 12:49 AMنازنین!... نیاز به شراب نیست. یک استکان چای هم دیوانه ام می کند : وقتی که میزبان: چشمان خمار تو باشند . raya22nd October 2008, 12:53 AMمتولد یكی از روستاهای نیشابورم . از 15 سالگی سرودن را آغاز كرده ام . علیرغم میل باطنی در مقطع لیسانس فیزیك كاربردی با گرایش الكترونیك ودر مقطع كارشناسی ارشد مهندسی مخابرات خوانده ام . سالها در دانشكده ی شركت مخابرات به عنوان مدرس در مقطع كارشناسی الكترونیك تدریس كرده ام . تالیفاتم : « نیشابور » ، « چهار سال تلاش » ، « سیستم های كنترل از راه دور » ، « بی همنفس » ، « ادبیات كودكان دوجلد» ، و آخرین اثرم « تركه و تبر » در صورتیكه به آگاهی های بکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com/public//public/user_data/user_photo/194/965806-b.jpg?6834604یشتری نیاز داشتید به کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) مراجعه فرمایید مرتضی کیوان هاشمی22nd October 2008, 01:05 PMدرد عشق. . . ما درد عشـق‌ را به‌ مـداوا نمي‌دهيم يك‌ تار موي‌ دوست‌، به‌ دنيا نمي دهيم ‌ يك جرعه ‌ از نگاهك‌ دزديده‌ي‌ تو را با صد هزار باده‌ و مينا نمي دهيم سوگند مي‌خوريم از اين‌ پس‌ به‌ دست‌ عقل‌ ما اختيار ايـن‌ دل‌ شـيـدا نـمـي‌دهـيـم پالان‌ چشم‌، كج‌ شده‌، ديگر از اين‌ به بعد افـسـار دل‌، به‌ ديـده‌ي‌ رسـوا نمي‌دهيم كـي‌ ادعـاي‌ عقل‌ و فـضـيلـت‌ نـمـوده‌ايـم‌؟ هرگز به‌ خويش‌، نسبت‌ بي‌جا نمي‌دهيم ارزاني ‌ تو باد، شراب‌ و بهشت ‌ و حور ما جام‌ نقد، نسيه‌ به فردا نمي‌دهيم جاني‌ كه‌ جاي‌ بوسه‌ به‌ تو وعده‌ كرده‌ايم با بوسه‌ ممكن‌ است‌، به‌ دعوا نمي‌دهيم ‌ كيوان ‌ و سرسپردگي‌ منطق‌ و دليل هرگز صلاح‌ خويـش‌، به‌ اين‌ها نمي‌دهيم‌ raya29th October 2008, 09:31 PMزادن چو خروج از قفسی بیش نبود آنـهم ، تبعات هـوسی بیـش نبود دنیا ، قفسی بزرگتر بود و گذشت دوران قفس ها ، نفسی بیش نبود raya1st November 2008, 10:59 PMساز عشق ..... وقتی که ساز عشق ، بد آهنگ می شود نت هـای عاشـقانه ، دو لا چنگ می شود. گر حـسـن نیـتی نبـود بیـن دوسـتـان نجوای عاشقان ، جدل و جنگ می شود. دیـگر ، شـراب راه بـه جـایـی نـمی برد وقتی خطوط عاطفه کم رنگ می شود. جایی برای هـمـدلی صـادقـانه نیست وقتی اساس رابطه ، نیرنگ می شود گه گاه ، با تمـام صفـایی کـه در تو هـست احساس می کنم که دلت سنگ می شود. گاهی امید از دل من محو می شود گاهی دلـم برای خدا تنـگ می شود. غم را درون سینه ی ((کیوان)) نظاره کن ! با باده ای اگر چه ، رخش رنگ می شود. مرتضی کیوان هاشمی3rd November 2008, 11:42 PMرایا خانوم نازنین : مهرورزی های شما به انداره ایست که با هیچ زبانی قابل پاسخگویی نیست....امیدوارم بتوانم اینهمه بزرگواری را جبران نمایم . raya4th November 2008, 11:45 PMرایا خانوم نازنین : مهرورزی های شما به انداره ایست که با هیچ زبانی قابل پاسخگویی نیست....امیدوارم بتوانم اینهمه بزرگواری را جبران نمایم . خواهش میکنم جناب استاد امیدوارم بتونم اشعار بیشتری از شما اینجا بزارم :o raya6th November 2008, 12:07 AMپدرش شادروان سیدحسین کیوان هاشمی ، از نخستین فرهنگیان نیشابور و مدیر دبستان شاهپور اولین دبستان نیشابور بود . همه پزشکان و فرهیختگان قدیمی نیشابور از شاگردان او هستند .او با دختری به نام گوهرشاد از اهالی اسحق آباد نیشابور ازدواج کرد وآخرین ثمره ی این ازدواج ، پسری بود به نام مرتضی که بعدها در دنیای شعر و ادب تخلص « کیوان » را برای خود برگزید. «کیوان» دوران دبستان را در همان روستا سپری کرد و برای ادامه ی تحصیل به نیشابور آمد . نیمی از دوران دبیرستان را در نیشابور و نیمی دیگر را در مشهد سپری کرد . یکی از افتخارات بزرگ دوران دبیرستانش ، دریافت یک جلد دیوان نفیس از دست شادروان عماد خراسانی به عنوان جایزه بود که هنوز زینت بخش کتابخانه ی اوست. نبودن پدر و نداشتن برادر و عمو و دایی و پشتیبانی که بتواند به او تکیه کند، از همان سالهای نخست نوجوانی او را ناگزیر به پذیرش مسئولیت های سنگین یک زندگی پرجمعیت کرده بود . و این مسئولیت های بزرگ علیرغم تحمیل فشارهای سنگین روحی و روانی شدید ، انگیزه ی پختگی بیشتر او در گوره ی زندگی شد . هنوز نوجوان بود که سروده ها و نوشته هایش به روزنامه های محلی و سپس به روزنامه های اطلاعات و کیهان راه یافت و در سال 1355 نخستین اثر غیر منظوم او با نام « نیشابور» که پژوهشی در رابطه با تاریخ پرافتخار زادگاهش بود با هزینه ی شهرداری نیشابور چاپ و منتشر شد . در کنکور سال 1358 بر خلاف خواسته های قلبی و توانایی های آشکارش، در رشته فیزیک کاربردی پذیرفته شد و برای تحصیل در دانشگاه ، به تهران آمد ، و موفق به دریافت مدرک کارشناسی فیزیک کاربردی با گرایش الکترونیک شد. پس از آن با گذراندن دوره های تکمیلی در رشته ی مهندسی مخابرات ، سالها به عنوان مدرس در دانشکده ی شرکت مخابرات به تدریس الکترونیک پرداخت . سرانجام در سال 1378 بار دیگر از دنیای ترانزیستور و آی-سی ، به دنیای شعر و ادبیات بازگشت و دو اثر در زمینه ی ادبیات کودکان چاپ و منتشر کرد. دیگر اثار او عبارتند از : « خدابنده » ، « سیستم های کنترل از راه دور» ، « بی همنفس » و آخرین مجموعه ی شعرش با نام «ترکه و تبر » در درازای دوسال دو بار در تیراژ 5000 به زیر چاپ رفته است و چاپ سوم آن ماه هاست در وزارت ارشاد منتظر دریافت مجوز سومین چاپ است . raya14th November 2008, 07:28 AMبی تردید این سروده ی مرا شنیده اید چون یکماه تمام هر روز 4 بار به وسیله ی خودم از شبکه ی ام ان تی وی خوانده شده است . و روی همه ی گوشیها هم پیامکش هستنفرین .....بچه بودم که مرا .....مادرم نفرین کرد .گفت : یک عمر بسوزی که مرا سوخته ای ...... و من اکنون عمریستکه در آتشکده ی عشق بتی می سوزم . raya21st November 2008, 01:39 PMگردش زمانه . از گردش زمانه بسی رنج دیده است آن شاعری كه گوشه عزلت گزیده است ابله بود هر آنكه محبت طلب كند از دلبری كه رنگ محبت ندیده است هرگز مدار چشم صمیمیت و صفا از خنجری كه دسته ی خود را بریده است كو فرصتی كه سوزن رحمت رفو كند آن پرده ای كه دست جهالت دریده است پروانه با گذشت زمان باز می كند تاری كه دور خویش به زحمت تنیده است از قول من به تک تک خفاش ها بگو در انتهای هر شب تاری سپیده است این عاقلانه نیست كه افتد به دام باز صیدی كه بارها ز كمندی رهیده است باد و تكبر است كه سر بر فلك زند آنجا كه ابلهی به مقامی رسیده است « كیوان » دراز می نكند پیش سفلگان دستی كه بارها به ندامت گزیده است گزیده ای از مجموعه ی « ترکه و تبر » raya7th December 2008, 03:06 PM17 آذر 87 - 12:14 کاش . . . - کاش در روی زمین ظلم از آغاز نبود زندگی ، اینهمه پیچیده و پر راز نبود صحبت از بستن و زنجیر نمی کرد کسی کاش در حد قفس ، وسعت پرواز نبود جوجه ها کاش ، ز پرواز نمی ترسیدند آسمان ، در قرق قرقی و شهباز نبود محتسب ، کار به مستان گذرگاه نداشت کاش ، جز میکده ها جای دگر باز نبود کاش دستی که سبوهای خرابات شکست غـافـل از آه جـگر سـوز سبو سـاز نبـود صحبت از خوب و بد زاغ و زغن نیست ولی بلبلی ، با زغنی کاش ، همـاواز نبود شعله ای کاش نمی سوخت پری را هرگز از ازل شمـع چنـین دلبر و طـناز نبـود باغ ، در چنـبره ی خار گـرفـتار نبـود کاش در مسلک نیکان ، سخن از ناز نبود کاش « کیوان » به مدار دگری می چرخید کاش در چرخه ی ما ، غمزه و غماز نبود سروده ای از : « کیوان » در کتاب « ترکه و تبر » raya23rd December 2008, 01:01 AMاز قهقهه لبریز ، جـهـان می خواهم دلها همه شاد و شادمان می خواهم وقتی که عبوس چهره ای می بینم یـک ذره سـلامت روان می خواهم سروده ای از : مرتضی کیوان هاشمی ( کیوان ) در کتاب << ترکه و تبر >> raya28th December 2008, 08:00 PMوادی حیرت . . . . تو و اندام رعنایی، . . . که می دانی چه می گویم من و احساس زیبایی، که می دانی چه می گویم لبت لبریز لبخندی، .... که می دانم چه می خواهد نگاهم پر تمنایی، ...... که می دانی چه می گویم کلامت مملو از رمزی،که می فهمم چه می گویی صدایم پر تقاضایی،.... که می دانی چه می گویم تنت سرشاراحساسی،.. که آتش می زند جان را سرم سرگرم ِسودایی، که می دانی چه می گویم در اقیانوس چشمانت، ........سفر تا وادی حیرت رسیدن تا به آنجایی، که می دانی چه می گویم تو و پروانه و شمع و شراب و شعر و شیرینی من و مشتی غزلهایی، که می دانی چه می گویم تو و آن نکته سنجی ها، که از یک حرف می فهمی من و ایهام و ایمایی،... که می دانی چه می گویم تو و « کیوان » و پروین و هزاران اختر دیگر من و شبهای یلدایی، که می دانی چه می گویم . raya2nd January 2009, 02:30 PMتا عشق شراب ناب در کامم کرد با هجر ، زمانه زهر در جامم کرد می رفت که از زمانه دلگیر شوم یک جرعه امید وصل ، آرامم کرد سروده ای از : مرتضی کیوان هاشمی ( کیوان ) در کتاب « ترکه و تبر » IRAN PARAST19th January 2009, 09:57 AMسـالاری و سـری ، به هـیاهـو نمی شود فـرماندهی ، بـه جـنبل و جادو نمی شود هـر کـس ، بـرای مـصلـحـتی آفـریـده شـد خرزهره یاس و میخک و شب بو نمی شود گرد است اگر چه فندق و گردو ، عزیز من ! هـرچـیز گـرد ، فـندق و گردو نمی شود یـا تـرکـه ی تـلمـذ و یـا مـحنت فـلـک یکـباره طـفـل ، هـرزه و پـررو نمی شود محتاج خلق خود شده، یا پیر گشته است بیهـوده شـیر ، بـزدل و تـرسـو نمی شود خر را اگر به عرش بری باز هـم خر است شبدیز و رخش ، استر و یابو نمی شود مـیـشی که باردار شده قوچ خورده است ایـن کـار ، بـا اشـاره ی ابـرو نمی شود زاهد ! ریـا به سـاحت ( کیوان ) روا مـدار صوفیگری ، به حق حق و یاهو نمی شود raya26th February 2009, 12:08 AMپرده . . . - هنوز بر دهن واژه ، مهر تکـفیر است هنوز بر رخ آییـنه گرد تزویر است هنوز گـنج نـزایـد ز رنج در این بوم هنوز خوب و بد ما بدست تقدیر است بجای شیر که خورشید روی پشتش بود هنوز در کف زنگی مست شمشیر است هنوز گربه ی ما ، در اسارت تازیست خدای گربه ، گرفتار دیو تخدیر است طلـوع مهـر ندارد ، هنـوز پـرده ی مـا بجای مهر در این پرده مهر تحقیر است هنـوز درد مرا ، هیچکـس نمی فهمد خلیج فارس غروبش هنوز دلگیر است اگر چه جور زمان رنگها به هم آمیخت سپید ، اگر چه گرفتار بند زنجیر است من و تو دست بدستان هم دهیم اگر ، هنوز قرمز ما سرخ و شیر ما شیر است بپای خیز ! که « کیوان » در آسمان با ماست برای نیل به مقصود ، لحظه ای دیر است raya26th February 2009, 12:16 AM(کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com/user/message/send/userid/965806) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com//public/user_data/user_photo/194/965806-b.jpg?5412241 (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com/name/kayvanhashemi) تصویری از استاد مرتضی( کیوان )هاشمی raya10th March 2009, 01:53 AMبه جای چند شاخه « گل پُز » . . . نوشته : مرتضی کیوان هاشمی « کیوان » یک هفته بیشتر به سالگرد نخستین روز آشنائی مان باقی نمانده است . فکر خریدن چند شاخه گل از گلهای هر سال سخت آزارم می دهد . همان گلهای گران قیمتی که بهای یک شاخه ی آن دو کیلو گوشت قرمز لخم می شود که می تواند گوشت یک ماه خانواده ی غلامعباس در روستایمان را تامین کند . همان گلهای گران قیمتی که جلو بیمارستانهای آنچنانی و هتل های پنج ستاره می فروشند و نه رنگی دارد و نه بویی و نه خاصیتی و فقط به درد خواستگاری رفتن و پز دادن می خورد. همان گلهایی که دخترای قرتی و پسرای سوسول شمال شهر خوب اسمش را می دانند ولی من بارها و بارها هرچه تلاش کرده ام نامش را برای پز دادن از بر کنم موفق نشده ام . همان گلهایی که نخستین روز آشنایی مان بر خلاف میل باطنی ام برایت خریدم و توبرای اینکه من ناراحت نشوم کلی تعریف کردی ولی بعد ها گفتی اصلا خوشت نیامده . همان گلهایی که نه برای زیباییش بلکه برای تجدید خاطره ی نخستین آشنایی مان هر سال با هزار مشقت برایت می خریدم . و وقتی نخستین بار قیمتش را برایت گفتم سرت سوت کشید و چشمانت گرد شد و راه برداشت وکلی افسوس خوردی و دعوایم کردی که چرا با این وضع مالی که من دارم اینقدر پول به گل داده ام و کلی افسوس خوردی که می توانستم پولش را به هزار زخممان بزنیم . همان گلهایی که وقتی برای کسی کادو می بری تعداد شاخه هایش نشانه ی وضع مالی و تشخض هدیه دهنده است . همان گلهایی که وقتی کسی برایم هدیه می آورد بی درنگ به دنبال مناسبتی می گشتم تا پیش از پژمرده شدن برای کسی کادو ببرم و بگویم ..... ما اینیم داداش ! همان گلهایی که اسم های اجق وجق خارجی دارد و بعدها من و تو اسم همه شان را « گل پز » گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که همین اطلسی و رازقی و یاس و داوودی خودمون سگش شرف دارد به آنها . یک هفته ی دیگر سالگرد آشنائیمان است و من مانده ام که چه گلی برایت بخرم ؟؟؟ آه ..... راستی یادم افتاد یک سئوال ؟؟؟؟ همین مقاله را که ساعت ها وقت صرف نوشتنش کرده ام با یک شاخه گل رز که از پارک سر کوچه یمان کش خواهم رفت را به جای چند شاخه گل پز از من می پذیری ؟؟؟؟ اگر می پذیری آغوشت را باز کن .... بگذار ببوسمت .... هنوز بوسه هایت طعم جوانی دارد همسر زیبایم ... پول چند شاخه گل پز را برای غلامعباس می فرستیم تا یک ماه با همسر و بچه هایش سالگرد آشنائیشان را جش بگیرند . raya18th April 2009, 11:24 PMنو روزتان پیروز و هر روزتان نوروز 26 اسفند 87 - 21:03 کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) سرسبزی شاخسار تقدیم شما شادابی سـبزه زار، تقدیم شما یک قلب ، به همراه پیامی کوتاه در رابطه با بهار ، تـقدیم شـما . raya21st April 2009, 10:29 PMبه یاد بود یکی از بهترین روزهای زندگیم ، پیشکش به همشهری نازنینم خانم دکتر آزاد یادگاری . . . سالها بود دلم یخ زده بود و به دنبال کسی می گشتم که بسوزاند و نابود کند جسمم را و از این عالم خاکی ببرد روحم را سالها بود به خود می گفتم: کو ؟ که تا چشمی باز . . . قلب من را به تماشای صداقت ببرد ذره ای عطر عطوفت بچکاند به دلم تا که آن روز ترا دیدم من کوله ی عشق به پشتم بستی باتوم مهر به دستم دادی تا سر چشمه ی دوم بردی و در آن چشمه مرا غسل محبت دادی این تو بودی که خدا را آن روز در دل کوه نشانم دادی از ته دره صدایش کردی خدا......................... تو « خدا » می گفتی کوه می گفت: خود آ آ آ آ آ آ آ آ آ من به « خود آ »مدم آنروز دگر ....... و خدا یادگاریست که آن روز به من دادی تو دلم آتشکده ی مهر خدا شد آن روز .... و از آن روز به بعد یادت آمیخته با یاد خداست و «خدا» مونس و « محبوب » من است raya23rd April 2009, 09:06 PMمی دیدم ... از : مرتضی کیوان هاشمی ( کیوان ) در کتاب «افسانه ی عشق » نگاهت مثل شعری گنگ و مبهم بود می دیدم ... و آغوشـم برایت اندکی کم بود، می دیدم یکی انگار در گوشت، مرا تکذیب می فرمود که لبهایت تمام راه برهم بود ، می دیدم اگر چه خنده ای گه گاه، بر لبهات می ماسید ولی چشمان ماتت، مملو از غم بود می دیدم کلامت راوی مهر و محبت بود ، اما حیف درون سینه ات تردید و ماتم بود ، می دیدم زبانت در «بلی» گفتن نمی چرخید و الکن بود ولی در گفتن «نه» سخت محکم بود می دیدم شکیبایی اگر می داشتی تا قله می رفتیم ولی افسوس تردیدت مسلم بود ، می دیدم به «کیوان» می رسیدیم ار تو بی تابی نمی کردی برای ادعایم یک غزل کم بود ، می دیدم بگیر این بوسه هایی را که روی دست من مانده است پلاسیده است می بخشی که بی نم بود می دیدم raya8th May 2009, 11:55 PMزرد بیژن . . . (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com/profile/blog/one/username/kayvanhashemi/logid/842029) « بیژن »، نام یک میلیونر آمریکایی ایرانی تبار است که تنها یکی از تابلوهای یکی از راهرو های یکی از قصر هایش در آمریکا میلیونها دلار ارزش دارد او که در آمریکا دارای دهها فروشگاه زنجیره ای بسیار بزرگ است با هواپیمای شخصی سفر می کند مخترع عطرگرانقیمتی با نام «عطربیژن» است و رنگ زرد مخصوصی را در دنیا به نام خود به ثبت رسانده است که استفاده از این رنگ روی کالاهای تجاری بدون اجازه اش ممکن نیست . این رنگ به نام «زرد بیژن» مشهور شده است . زرد بیـــــژن . . . . سروده ای از «کیوان » در جلد دوم مجموعه ی « ترکه و تبر » بابا ببین! چقدر فلان خانه محشر است ویلا، ولی ز خانه هم انگار بهتر است با آنکه خانه ی دلمان باز و با صفاست اما فضای خانه ، زیادی محقر است بابا ! لباس دختر همسایه را ببین ! از عطر او تمام خیابان معطر است یک شیشه عطر خالی بیژن که می زند از خط فقر خانه ی ما آنطرف تر است این زرد بیژن است پدر جان ، نگاه کن ! انگار طالع تو و من رنگ دیگر است بابا ببین! ، که نعره ی من می شود بلند فریاد می زنم که . . مگر فقر نوبر است چین بر جبین و باد به غبغب صدا کلفت هر کس رسد به آنچه برایش مقدر است مثـل پدر بزرگ خودم سـعی می کـنم ثابت کنم که زندگی اینگونه بهتر است برخیز دخترم ! گله از بخت خود مکن ! شکر خدا به جای بیاور که یاور است ! چشمش به روی دفتر و حرفی نمی زند او فکر می کند ، پدرش کاملا خر است «کیوان» سروده ای به کتابش نوشت و رفت لعنت به آنکه گفت به من علم بهتر است ای كاش می شنید خدا گفتگوی ما انگار گوش های خدا هم كمی کر است مرتضی کیوان هاشمی9th May 2009, 01:30 AMرایا خانوم خیلی شرمسارم می کنید raya9th May 2009, 12:39 PMرایا خانوم خیلی شرمسارم می کنید دشمنتون شرمسار بشه کار خاصی نمیکنم :)شعراتون رو در معرض دید عموم قرار میدم تا دیگران هم استفاده کنند :)موفق تر از پیش باشید :) raya15th May 2009, 05:55 PMخاطره . . . - در آمدی ز در و ماهـتاب را دیدم طـلیعه ی غـزلی نـاب نـاب را دیدم چو موی خویش پریشان به شانه ها کردی میان ظلمت شب ، آفتاب را دیدم سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3546]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن