تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820767894




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ولينعمتم کيست خاقان اعظم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ولينعمتم کيست خاقان اعظم
ولينعمتم کيست خاقان اعظمشاعر : خاقاني کز انعام حق دعاگو شناسدولينعمتم کيست خاقان اعظممن او را شناسم مرا او شناسدمحمد خصال است و حسان او منملک سر اين نکته نيکو شناسدمنم در سخن مالک الملک معنيمحک داند آن و ترازو شناسدبلي هر زري را عياري است و وزنيکماني که سخت است بازو شناسدبياني که نغز است فرزانه داندکه آب دولت هنوز خواهد بودجوي دل رفته دار خاقانيبر قدت خلعه دوز خواهد بودفلک از سرخ و زرد و شام و سحرعاقبت دل فروز خواهد بودحال اگر ز آنچه بود تيره‌تر استآن زماني که روز خواهد بودشب نبيني که تيره‌تر گرددکه صبح فام شد از راه و شام‌گون آمدچه شد که باديه بربود رنگ خاقانيچو تيغ زنگ زده در ميان خون آمددر آفتاب نبيني که شد اسير کسوفکه آن سفر ز عذاب سقر فزون آمدميار طعنه در آن کش سموم باديه سوختکه از دهان کدام اژدها برون آمدمکن به لون سيه ديگ را شکسته، ببيندست عرب چو غمزه‌ي ترکان سنان کشيدروزي ميان باديه بر لشکر عجمکز نوک نيزه‌شان سرکيوان زيان کشيدديوان ميغ رنگ سنان‌کش چو آفتابآمد ز برق نيزه‌ي آتش فشان کشيدميغ از هوا به ياري آ ميغ چهرگانقوس قزح علامتي از پرنيان کشيدما عاجز دو ميغ که بر دامن فلکچون آب در دويد و چو آتش زبان کشيدمن در کمان نظاره که ناگه بريد بختکاينک خداي کعبه بر ايشان کمان کشيدگفتا مترس ازين گره ناخداي ترسکه بر کيميا مرد لرزان بودبر اهل کرم لرز خاقانياکه همت جهان سنج ميزان بودبه ميزان همت جهان را بسنجشناسد عيار آنکه وزان بودعيار ليمان شناسي بلياگرچه بقاي کرم زان بودوليکن فناي بخيلان مخواهمگر نرخ انجير ارزان بودمگو کز چمن نيست بادا غرابکه از مردن بخل ورزان بودتو را از حيات کريمان چه سودنااهلانت بدي نمايندخاقاني اگرچه نيک اهليبر دست بدانت بر گرايندنيکان که تو را عيار گيرندمشکي که به سيرت آزمايندزري که به آتشت شناسندبه سم خار در ديده‌ي آرزو زدشکست اين دلم نادرست اعتقاديکه زخمي بر آن سينه‌ي نيک‌خو زدخطا کرد پرگار غمزش هماناهر آنگه که نيشي به مردم فرو زدشنيدي که زنبور کافر بميردکه او را وبال آمد آن نيش کو زدنه کژدم سر نيش زد عالمي راکهتران را پاي‌بست خود کنندچون گشايند اهل همت دست خودازشراب جود مست خود کنندراد مردان غافلان عهد راخادمي را خاک پست خود کنندسربلندان چون به مخدومي رسندکهتران را هم نشست خود کنندمهتران چون خوان احسان افکنندليکن استنجا به دست خود کنندگر عمامه ديگري بندد رواستمرا تو را لاف برتري نرسدتا تو ناز فروتران نکشيبر سر اوت سروري نرسدچون کسي زير بار بر تو نيستهم تو را بر سران سري نرسدور عطا بخشي ور زني بر سرکز شهر قلب کاران اين کيميا نخيزدخاقانيا به بغداد اهل وفا چه جوئييک قطره اشک رحمت از چشم کس نريزدگر خون اهل عالم ريزند دجله دجلهگر زمانه پاي بندت ساخت ويحک داد بودرشته‌ي کژ داشتي در سر مگر خاقانياچون فرو ديدي نه رشته کهن و پولاد بوداز سرت بيرون کشيد آن رشته در پايت ببستصورت طغراش ز مه برکشيدشب که مثال مه ذي‌الحجه ديدحاج توانند به موقف رسدتا نهم ماه به طغراي ماهماه نوش ابرو و کس مي‌نديدچشم فلک بود مگر آفتابابروي پنهان شده آمد پديدچشم پديد آمده پنهان بماندکه آن چوگان جز اين گويي ندارددلت خاقانيا زخم فلک راستکه بابل چون تو جادويي نداردز جيب مه قواره‌ات زيبد از سحرچو طبعت چرخ بانويي نداردازين هر هفت کرده‌ي هفت دخترعرابي نطق هندويي نداردخرد بوسد سر کلکت که چون اوبه باب الباب هم بويي نداردبه شروان گر کرم رنگي نمي‌داشتگريبانش نم جويي نداردبه دامن گرچه دريا دارد اماازين دريا که لولويي نداردچو کشتي شو عنان از پاردم سازرديف هر سگ آهويي نداردندارد موکبي کايام در ويکه شمک آهو آهويي نداردنگوئي کز چه معني بشکنندتفلک چنبري نمي‌شکندشب نباشد که آه خاقانيروزگارش به کينه مي‌شکندگرچه ار روزگار زاده است اوليک سنگ آبگينه مي‌شکندآبگينه ز سنگ مي زايدسال را ز تو تا کي جواب باشد سردجفاست از تو جواب سال خاقانيشفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد؟جواب سرد فرستي شفاي دل ندهدايام چگونه مي‌گذاردخاقاني را مپرس کز غماز کيسه‌ي عمر مي‌گذاردوامي که ازين دو رنگ برداشتخرمن خرمن همي سپاردجوجو ستد آنچه دادش ايامتا نيشکر طرب نگاردني در بن ناخنش زد اندوهچون ناخن نيست سر چه خاردچون دل نبود طرب که جويد؟چون غصه‌ي دل نمي‌گواردخوناب جگر خورد چه سود استلله الحمد، مي‌نگاردبا اين همه از سرشک بر رخکز ناله هيچ درد نشان بهي نديدخاقانيا ز عارضه‌ي درد دل منالروي بهي نديد که جز روبهي نديدبيمار روزگار هم از اهل روزگاربر زمين چون من مبرز کس نديدآسمان داند که گاه نظم و نثرآبي از آتش مطرز کس نديددر بيانم آب و در فکر آتش استز آدمي اين سحر و معجز کس نديدز آتش موسي برآرم آب خضريک هجا و فحش هرگز کس نديداز دو ديوانم به تازي و دريکه من کيم ز سر کلک من چه کار آيدمرا اگر تو نداني عطاردم داندز شاخ دانش چون من گلي به بار آردهزار سال بماند که تا به باغ هنرز روزگار چو من کس به روزگار آيدبه هر قران و به هر دو چون مني نبود
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن