واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دهر سيه کاسهاي است ما همه مهمان اوشاعر : خاقاني بينمکي تعبيه است در نمک خوان اودهر سيه کاسهاي است ما همه مهمان اورستهاي ار ننگري رستهي خذلان اوبر سر بازار دهر نقد جفا ميرودده چو تو را نيست باد در کف دهقان اودهر چو بيتوست خاک بر سر سالار اودرشکن از آه صبح سقف شبستان اوخيز در اين سبز کوشک نقب زن از دود دليوسف خود را برآر از چه زندان اوگوهر خود را بدزد از بن صندوق اوپاي خرد درگذار از سر پيمان اوز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماندهم رحمش بسته شد، هم سر پستان اومادر گيتي وفا بيش نزايد از آنکخر چو کژ افتاده است کژ نه پالان اوکار چو خام آمده است آتش کن زير اوسورهي سر در نويس هم به دبستان اوابجد سودا بشوي بر در خاقاني آيگرچه ز پس ميرود طالع سرطان اوپيشرو جان پاک طبع چو جوزاي اوستراه ز پس وا روند لشکر و ارکان اواوست شهنشاه نطق شايد اگر پيش شاهموضع هر مبضع است بر سر شريان اوکوزهي فصاد گشت سينهي او بهر آنکشيخ مرمت گراست بر دل ويران اوگر دل او رخنه کرد زلزلهي حادثاتکزر و اقليدسند عاجز برهان اوشيخ مهندس لقب، پير دروگر عليدر يد بيضا رسيد دست عمل ران اوصانع زرين عمل مهتر عالي شرفتا ز هنرم دم زنند بر در امکان اويوسف نجار کيست نوح دروگر که بود؟قنطره بستي به علم بر سر طوفان اونوح نه بس علم داشت، گر پدر من بديآن ده و دو نرگسه بر سر کيوان اونعل پي اسب اوست وز عمل دست اوستآفت بيشه شده است تيشهي بران اوغارت بحر آمده است غايت جودش چنانکهست لسان الحمل صورت سوهان اوريزش سوهان اوست داروي اطلاق از آنکنعش فلک تختهاش، قطب کليدان اوچرخ مقرنس نماي کلبهي ميمون اوستچرخ کند هر دمي از زحل افسان اورندهي مريخ رند چون شودش کند سرگر همه اره نهند بر اخوان اودر حق کس اره وار است نيست دو روي و دو سربطش ورا عيب پوش بخش فراوان اوهست چو هم نام خويش نامزد بطش و بخشمايهي صد اولياست ذرهي ايمان اومفلس دريا دل است، امي دانا ضميرمن به رضاي تمام سنقر دکان اواوست طغانشاه من، مادرم التون اوستراي همه راي اوست، فرمان فرمان اوگر بودش راي آن کاره کش او شومگوهري آرد چو من قطرهي نيسان اواينت مبارک سحاب کز صدف داهگيتا جگر من گرفت پرورش از نان اوروح طبيعيم گشت پاکتر از روح قدستا سر انگشت من يافت نمکدان اوپير خرد طفلوار ميمزد انگشت منحمزه به خوان علي بهتر از الوان اوشايد اگر وحشيي سبعهي الوان خوردمنت شروين برم و انده شروان اوضامن ارزاق من اوست مبادا که منملک سمرقند چيست و افسر خاقان اوملک قناعت مراست پيش چنين تخت و تاجکو خلف آدم است و ايشان شيطان اوگر گرهي خصمشاند از سر کينه چه باکهر يک طاغي و ديو رهبر طغيان اوجوقي ازين زرد گوش گاه غضب سرخ چشمدزد گهرهاي من، طبع خزف سان اوخاصه سگ دامغان، دانهي دام مغاننخل رطب کي شود خار مغيلان اوبست خيالش که هست هم بر من اي عجباين همه ماخولياست صورت بحران اوهست دلش در مرض از سر سرسام جهلنعت محمد بس است نشرهي درمان اوگر جگرش خسته شد از فرع اين گروهخاک در مصطفاست نايب حسان اودل به در کبرياست شحنهي کارش که اوعاقلهي کاف و لام طفل دبستان اوقابلهي کاف و نون، طاها و ياسين که هستعطسهي آدم شناس شيههي يکران اوگيسوي حوا شناس پرچم منجوق اوگوش خلايق بسفت حاقهي فرمان اودوش ملايک بخست غاشيهي حکم اونان من از خوان اوست، جامگي از خان اوهم به ثناي پدر ختم کنم چون مقيمخواهي تختش کنند خواهي چوگان اوعقل درختي است پير منتظر آن کز اواول او يارب است و آمين پايان اوباد دعاهاي خير در پي او تا دعايارب کارواح قدس باد دعا خوان اودر عقب پنج فرض اوست دعا خوان منتا به ابد مگذراد نوبت عثمان اوگر ز قضاي ازل عهد عمر درگذشت
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]