تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813260089




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاطرات مستر همفر


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: NIMA.نیما24th March 2008, 01:06 AMمستر همفر جاسوس زبده ی بریتانیا در ممالک اسلامی از جمله ایران در 3 قرن پیش بوده و این کتاب که نوشته ی او میباشد با نثری زیبا در 7 فصل، حقایق جالبی را به خواننده نشان میدهد... خاطرات مستر همفر فصل اول: آرزوهای بزرگ مدتها بود که دولت بریتانیای کبیر، به موضوع نگهداری مستعمرات و پابرجایی امپراطوری عظیم خود می اندیشید، اکنون وسعت این امپراطوری، تا بدان جا رسیده که منظره طلوع و غروب خورشید را در دریاهای آن می توان دید. با اینهمه، جزیره بریتانیا در مقایسه با مستعمرات بیشمارش، مانند سرزمینهای هند، چین، کشورهای خاورمیانه و نقاط دیگر، بسیار کوچک بنظر می رسد. از سوی دیگر، استعمار انگلیس در همگی این سرزمینها یکسان نیست و در بعضی ممالک ظاهرا اداره امور در دست مردم آنجاست، اما سیاست فعال مستعمراتی بصورت کامل در آن نقاط اعمال می شود و چیزی نمانده که استقلال ظاهری این کشورها نیز نابود شود و از هر جهت تابع بریتانیا گردند. بنابراین بر ما لازم است که در چگونگی اداره مستعمرات خود دوباره اندیشه کنیم و مخصوصا به دو نکته توجه لازم را مبذول داریم: ۱ – اتخاذ تدابیری به منظور تحکیم نفوذ دولت امپراطوری انگلیس در مناطقی که اکنون بصورت کامل مستعمره این کشورند. ۲ – تنظیم برنامه هایی برای به چنگ آوردن و در اختیار گرفتن سرزمینهایی که هنوز در دام استعمار نیفتاده اند. وزارت مستعمرات انگلیس برای اجرای برنامه های مذکور احساس ضرورت می کند تا به هر یک از این مناطق، اعم از مستعمره یا نیمه مستعمره هیأتهایی برای جاسوسی و کسب اطلاعات لازم گسیل دارد. خوشبختانه مرا هم که از ابتدای اشتغالم در وزارت مستعمرات، وظیفه خود را بخوبی انجام داده ام و مخصوصا در مأموریت رسیدگی به امور «شرکت هند شرقی» که ظاهراً مسئله ای بازرگانی، و در باطن جاسوسی بود و به منظور شناخت راههای گوناگون نفوذ و سیطره کامل در سرزمین هند و دستیابی به تصرف شبه قاره صورت گرفت، به سبب خوش خدمتیهایم در وزارتخانه موقعیت خوبی داشتم. در آن زمان دولت انگلیس خیالش از هندوستان آسوده بود زیرا کشمکشهای قومی و نژادی و اختلافات دینی و فرهنگی فرصت شورش علیه سیطره و نفوذ انگلیس را به ساکنان شبه قاره نمی داد. در سرزمین چین نیز وضع بر این منوال بود و از سوی پیروان بودا و کنفوسیوس که دینهایی مرده بودند خطری انگلیس را تهدید نمی کرد و بعید بنظر می رسید که مردم چین و هند با آنهمه اختلافات بنیادی که با هم داشتند، در فکر استقلال و آزادی خود باشند زیرا چیزی که در این نقاط مطرح نبود، اندیشیدن به زندگی و آزادی بود. آسودگی خاطر دولت بریتانیا از آرامش سیاسی این دو منطقه پهناور مانع آن نگردیده بود که تحولات آینده به هر صورت مورد توجه قرار نگیرد. پس چنین بنظر رسید که تدابیری برای جلوگیری از هرگونه تحولی در مسیر بیداری این ملتها اندیشیده شود این تدابیر به صورت برنامه های درازمدت گسترش سراسری تفرقه و جهل فقر و بیماری در این سرزمینها تنظیم و اجرا گردید. در تحمیل این بلایا و بدبختیها به مردم این مناطق، ما این ضرب المثل کهن بودایی را دستور کار خود قرار دادیم: «بیمار را به حال خود گذار و شکیبایی را از دست مده، سرانجام دوا را با همه تلخی دوست خواهد داشت». ما با وجودی که با بیمار دیگری یعنی دولت عثمانی، چندین قرارداد به سود خود امضا کرده بودیم، اما پیش بینی کارشناسان وزارت مستعمرات آن بود که این امپراطوری در کمتر از یک قرن، بکلی سقوط خواهد کرد. ما همچنین با دولت ایران قراردادهای سری متعددی امضا کرده بودیم و جاسوسها و ماموران ما در ممالک اسلامی زیر نفوذ عثمانیها و در ایران همچنان به کار خود سرگرم بودند و با اینکه در راه هدفهای دولت انگلیس، موفقیتهایی بدست آورده بودند و در ترویج فساد اداری و رشوه خواری و تهیه وسایل خوشگذرانی پادشاهان با زیبارویان تا حدودی بنیان این حکومتها را بیش از پیش متزلزل ساخته بودند، اما بدلائلی که اشاره خواهیم کرد از نتایج ضعف حکومتهای عثمانی و ایران به سود خود چندان مطمئن نبودیم، مهمترین دلائل عبارت بودند از: ۱. نفوذ معنوی اسلام در مردم این نواحی، که از نیرومندی و ثبات کامل برخوردار بود و می توان گفت یک مسلمان عادی از نظر مبانی اعتقادی، با یک کشیش مسیحی رقابت می کرد. اینان به هیچ عنوانی دست از دین خود برنمی داشتند. در بین مسلمانان، پیروان مذهب تشیع که در سرزمین ایران حکومت دارند از حیث عقیده و ایمان استوارتر و طبعاً خطرناک ترند. شیعیان،‌مسیحیان را بکلی کافر و نجس می دانند. به پندار شیعه یک فرد مسیحی مدفوع متعفنی است که هر مسلمان باید آنرا از میان بردارد. یکبار از مسلمان شیعه ای پرسیدم: «چرا به نصاری به چشم حقارت و ناپاکی می نگرید، با وجودی که خدا و پیامبر و معاد را باور دارند؟» جواب داد: «محمد(ص) پیامبری دانا و حکیم بود و می خواست با این نسبتها کافران را در تنگنا قرار دهد تا به قبول دین اسلام مجبور شوند و به خدا رو آورند. در قلمرو سیاست نیز، هرگاه دولتها از ناحیه فرد یا گروهی خطری حس کنند با مخالفان سخت گیری می کنند و آنانرا منزوی می سازند تا سرانجام دست از مخالفت بردارند و سر تسلیم فرود آورند، منظور از نجس بودن مسیحیان ناپاکی معنوی آنهاست نه ظاهری و این نسبت مخصوص پیروان مسیح نیست بلکه زرتشتیها نیز که نژاداً ایرانی اند در منطق اسلام نجس تلقی می شوند». به او گفتم: «بسیار خوب! اما آخر مسیحیان خدا و پیامبر و رستاخیز را باور دارند». گفت: «به دو دلیل ما آنها را کافر و نجس می دانیم: نخست اینکه پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) را قبول ندارند و می گویند محمد دروغگوست. ما هم در جواب می گوییم شما ناپاک و آلوده اید و این نسبت بر بنیان عقل است:«آنکه تو را آزار دهد، او را آزار ده!» دوم اینکه، مسیحیان به پیامبران مرسل، نسبتهای دروغ می دهند که گناهی بزرگ است و اهانتی است بدیشان مثلاً می گویند: عیسی شراب می خورد او به لعنت خدا گرفتار آمد و به صلیب آویخته شد». از این حرف برآشفتم و بدو گفتم:«مسیحیان هرگز چنین نگویند» گفت:«تو خبر نداری، این تهمتها را در کتاب مقدس بر او وارد ساخته اند» او دیگر چیزی نگفت و من مطمئن بودم که دروغ می گوید، گرچه شنیده بودم که بعضیها نسبت دروغگویی به محمد پیامبر اسلام داده اند. با اینهمه قصد گفتگوی بیشتر با او نداشتم، می ترسیدم شایعاتی در مورد هویت راستینم بر سر زبانها افتد، زیرا در کسوت مسلمانی بودم و از فرو افتادن در تنگناها دوری می جستم. ۲. دین اسلام بنا بر سوابق تاریخی، دین زندگی و سیادت و آزادگی است و پیروان راستین اسلام به آسانی، تن به اسارت و بندگی نمی دهند. غرور عظمت های گذشته به گونه ای بر وجودشان حاکم است که حتی در این دوران ناتوانی و فتور هم دست از آن برنمی دارند. ما قادر نیستیم که به تفسیر خودسرانه تاریخ اسلام بپردازیم و مسلمین را هشدار دهیم که پیروزی، عظمت و افتخارات گذشته در شرایط و مقتضیات آن روزگار پدید آمده و امروز شرایط تازه ای جای آنرا گرفته است و بازگشت به روزگار گذشته میسر نیست. ۳. ما از هوشیاری، دوراندیشی و تحریکات حکومتهای ایران و عثمانی در امان نبودیم و هرآن ممکن بود از نقشه های استعماری ما با خبر شوند و همه را نقش برآب سازند. این دو حکومت بدانگونه که اشارت رفت، در نهایت ضعف بودند و تنها در مراکز فرمانروایی خود نفوذی داشتند و فقط در آنجا امکان داشت پول و اسلحه تهیه کنند. به هر حال این انکار سبب ناراحتی و عدم اطمینان به موفقیتهای آینده بود. ۴. علمای اسلام نیز سبب نگرانی ما بودند، مفتیان الازهر و مراجع تشیع در ایران و عراق، هر کدام چون مانع بزرگی در برابر مقاصد استعماری ما جلوه می کردند، این علما کوچکترین وقوفی از تمدن و علم جدید و اوضاع و احوال امروز نداشتند و تنها موضوع مورد توجهشان آماده شدن برای بهشت بود، بهشتی که قرآن به ایشان وعده داده بود. آنقدر تعصب می ورزیدند که ذره ای حاضر به عقب نشینی از مواضع خود نبودند. توده های وسیع مردم، پادشاهان و فرمانروایان همگی مانند موشی که از گربه بترسد از علما می ترسیدند. اهل سنت به قدر پیروان تشیع، از علمای خود وحشت نداشتند و می بینیم که در قلمرو عثمانیها، میان سلطان و شیخ اسلام همیشه روابط حسنه ای برقرار بوده و نفوذ معنوی علما تقریباً به نفوذ سیاسی حکام پهلو می زده است. اما در بلاد شیعه، مردم به علمای خود بیشتر از پادشاهان علاقه مند بودند، ارادت به علمای دین، ارادتی بی شائبه بود، ولی برای پادشاهان و حکام چندان اهمیت و اعتباری قائل نبودند. به هر صورت این تفاوت دید شیعه و سنی در ارج نهادن به عالمان و پادشاهان چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و هیأت حاکمه انگلیس نمی کاست. ما مکرر با این ممالک، برای رسیدن به راه حل دشواریهای پیچیده فیمابین به گفتگو نشسته ایم، ولی تقریبا همیشه گفتگوهای ما در فضایی از بدگمانی صورت گرفته و در برابر خود جز بن بست نیافته ایم. گزارشها و نامه های جاسوسان و عمال سیاسی ما هم، مانند نتیجه مذاکرات، چندان امیدوارکننده نبوده است. با اینهمه نومیدی به دل راه نمی دهیم زیرا از روحیه خوب و شکیبایی بسیار بهره مندیم. بیاد دارم یک بار وزیر مستعمرات با یکی از کشیشهای مشهور لندن و عده ای از کارشناسان دینی که مجموعاً تعدادشان به بیست نفر می رسید جلسه ای تشکیل داد و سه ساعت طول کشید و چون هیچگونه نتیجه ای حاصل نشد کشیش حاضران را مخاطب قرار داده گفت: «از جا درنروید و شکیبایی را از دست ندهید، مسیحیت پس از سیصد سال رنج و دربدری و پس از شهادت عیسی و پیروانش توانست عالمگیر شود. چه بسا عیسی در آینده، نظر عنایتی به سوی ما افکند که پس از سیصد سال دیگر، کافران را بیرون کنیم. پس برماست که خود را به سلاح ایمان محکم و شکیبایی پایدار بیاراییم و به کلیه ادوات و وسایلی که برای تسلط و پیروزی ودر نتیجه انتشار مسیحیت در مراکز مسلمین ضروری است مجهز شویم. حال ممکن است پس از قرنها به نتیجه برسیم، چه اشکال دارد! پدران برای کودکان خود می کارند». بار دیگر در وزارت مستعمرات کنفرانسی از نمایندگان عالی رتبه بریتانیا، فرانسه، روسیه تشکیل شد. اعضای کنفرانس عبارت بودند از هیأتهای سیاسی، رجال دین و شخصیتهای مشهور دیگر. از حسن اتفاق، من نیز به این کنفرانس به سبب رابطه نزدیکی که با وزیر داشتم، دعوت شده بودم. موضوع بحث چگونگی استعمار ممالک اسلامی بود و دشواریهایی که در این راه وجود داشت. شرکت کنندگان راههای در هم شکستن نیروهای مسلمین و ایجاد نفاق و تفرقه در میان آنها را بررسی می کردند. تزلزل در ایمان آنها مورد گفتگو قرار گرفت و بعضی بر این باور بودند که می توان مسلمین جهان را همانگونه که اسپانیا پس از چند قرن به آغوش مسیحیت بازگشت، به راه راست هدایت نمود. مگر ابتدا مسلمانان وحشی آنجا را نگشودند؟ نتایج کنفرانس چندان درخشان نبود. من آنچه را که در این کنفرانس اتفاق افتاد در کتاب «بسوی ملکوت مسیح» آورده ام. طبعاً دشوار است ریشه های درخت تناوری را که از شرق تا غرب کره زمین امتداد دارد به آسانی قطع نمود. در عین حال باید به هر قیمتی شده این دشواریها را تحمل کنیم زیرا آیین مسیحت در صورتی پیروز خواهد شد که در سراسر عالم انتشار یابد. عیسی پیروان صدیق خود را به چنین جهانگشایی بشارت داده است. پیروزی محمد(ص) ناشی از شرایط تاریخی و اجتماعی عصر او بود. انحطاط امپراطوریهای شرق و غرب، ایران و رم، سبب پیروزی محمد(ص) در زمان کوتاهی گردید و مسلمین، آن امپراطوریهای عظیم را در هم شکستند. اکنون شرایط تاریخی درست نقطه مقابل شرایط صدر اسلام است. کشورهای اسلامی به سرعت راه انحطاط می پویند. بالعکس ممالک عیسوی رو به ترقی و تکامل می روند. زمان آن فرا رسیده که مسیحیان انتقام خود را از مسلمانان بگیرند و آنچه را که از دست داده اند فرا چنگ آورند. اینک نیرومندترین دولت مسیحی زمان بریتانیای کبیر است که در عرصه جهان خودنمایی می کند و بر آن سر است که رهبری پیکار با ممالک اسلامی را بر عهده گیرد. فصل بعد: آستانه(استانبول) ... NIMA.نیما24th March 2008, 01:38 AMفصل دوم: قدم اول،آستانه(استانبول) در سال۱۷۱۰ میلادی، وزارت مستعمرات انگلستان، مرا مأمور جاسوسی به کشورهای مصر، عراق،ایران،حجاز و استانبول مرکز خلافت عثمانی نمود. مأموریتت من جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای در هم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی بود. همزمان با من، نه نفر جاسوس دیگر از بهترین و ورزیده ترین مأموران وزارت مستعمرات، در ممالک اسلامی اینگونه مأموریتها را بر عهده داشتند.در راه فراهم ساختن موجبات تسلط استعماری انگلیس و تحکیم مواضع آن دولت در نقاط استعمار شده فعالیت می کردند. اعتبار مالی کافی در اختیار این هیأتها قرار داشت و به نقشه های دقیق و اطلاعات دست اول مجهز بودند. فهرست کامل نام وزراء، فرمانروایان، مأموران عالیرتبه، علماء و روسای قبایل به آنها داده شده بود. در موقع خداحافظی، معاون وزارت مستعمرات با جمله ای ما را بدرقه کرد که فراموش نشدنی است. او گفت: «موفقیت شما سرنوشت آینده کشورمانرا تعیین خواهد کرد، پس هرچه در قوه دارید بکار بندید تا موفق شوید». من در حالیکه از مأموریت خود خوشحال بودم، با کشتی به مقصد استانبول مرکز خلافت اسلامی، عزیمت کردم. مأموریت من حاوی دو قسمت بود: نخست، فراگیری زبان ترکی که در آن هنگام زبان رسمی مسلمانان آن دیار بود. من فقط چند واژه ترکی در لندن آموخته بودم. پس از زبان ترکی باید زبان عربی، قرآن و تفسیر و سپس زبان فارسی را یاد می گرفتم. ناگفته نباید گذاشت که یاد گرفتن یک زبان با تسلط کامل به قواعد ادبی و گفتگوی فصیح و درست آن زبان تفاوت دارد. من مأموریت داشتم که در آموختن این زبانها آنچنان مهارتی بدست آورم که بتوانم مانند مردم آنجا صحبت کنم. یاد گرفتن یک زبان در مدت دو یا سه سال ممکن است اما تسلط به آن سالها وقت و فرصت می خواهد و من مجبور بودم این زبانهای بیگانه را بگونه ای فرا گیرم که هیچ نکته ای از قواعد و رموز آن فروگذار نشود و هیچکس را توانایی آن نباشد که در ترک یا ایرانی یا عرب بودنم شک کند. با اینهمه چندان هم از عدم موفقیت کامل خود دلواپس و نگران نبودم زیرا مسلمانان را می شناختم و می دانستم که روح مهمان نوازی، گشاده دستی و حسن ظن ایشان که یادگار تعالیم قرآن و سنت پیامبر است، اجازه نخواهد داد مانند مسیحیان گرفتار سوء ظن و بدبینی گردند. از سوی دیگر حکومت عثمانی آنقدر ضعیف بود که اصولا سازمانی برای کشف شبکه های جاسوسی انگلستان و فعالیت عمال بیگانه در قلمرو ممالک اسلامی در اختیار نداشت. امپراطور و اطرافیانش کاملا ناتوان و متزلزل بودند. پس از چند ماه مسافرت طولانی و خسته کننده سرانجام به دارالخلافه عثمانی رسیدم و پیش از پیاده شدن از کشتی نام «محمد» را برای خود برگزیدم. به محض ورود به مسجد جامع شهر رفتم و از پاکیزگی و نظم و ترتیب و اجتماع مسلمانان در آنجا واقعاً لذت بردم و ناگهان در دل گفتم چرا ما می خواهیم چنین مردم پاکدلی را آزار دهیم؟ و چرا پیوسته برای سلب آرامش و در هم شکستن آنها کوشش می کنیم؟ آیا مسیح اینگونه کارهای ناشایست را تجویز کرده است؟ اما فوراً از این وسوسه های شیطانی و خیالهای باطل استغفار کردم و بیاد آوردم که مأمور وزارت مستعمرات بریتانیای کبیرم و باید مأموریت خود را به تمام معنی انجام دهم و ساغری را که چشیده ام تا آخرین جرعه بنوشم. در نخستین روزهای ورودم به شهر با روحانی کهن سالی از اهل تسنن آشنا شدم. او احمد افندی نام داشت و عالمی وارسته و بزرگوار و نیکو خصال بود. من در میان کشیشهای خودمان مردی به بزرگواری او ندیده بودم. او شب و روز به عبادت مشغول بود و در بزرگواری و وارستگی به محمد(ص) می مانست. او رسول خدا را مظهر کامل انسانیت می پنداشت و سنت او را ملاک رفتار خود قرار داده بود. وقتی نام محمد(ص) را بر زبان جاری می ساخت اشک از چشمانش فرو می ریخت. از خوش اقبالیهای من در دیدار با شیخ یکی این بود که حتی یک بار از اصل و نسب خاندان من پرسش نکرد و پیوسته مرا محمد افندی می خواند. هرچه از او می پرسیدم با بزرگواری پاسخ می داد و خاطرم را عزیز می داشت. مخصوصا زمانی که دانست من از دیار دیگری آمده ام و برای امپراطوری عثمانی که جانشین پیغمبر است خدمت می کنم (این دروغی بود که در توجیه اقامت خود در استانبول به شیخ گفته بودن). علاوه بر این به شیخ گفته بودم من جوانی هستم که پدر و مادر خود را از دست داده ام و خواهر و برادری هم ندارم. اما والدینم برای من مالی به ارث به جا گذاشته اند. گفتم اینک تصمیم گرفته بودن برای فراگیری قرآن و زبانهای ترکی و عربی به مرکز اسلام یعنی شهر استانبول سفر کنم تا پس از اندوختن سرمایه دینی و معنوی ، به کسب و کار مادی با بکار انداختن سرمایه خویش بپردازم. شیخ احمد به من تبریک گفت و بیاناتی کرد که عینا از روی یادداشت در اینجا نقل می کنم: مرا ای جوان، احترام و پذیرائی تو، بنابر دلائلی واجب است و آن دلائل از اینقرارند: ۱. تو مسلمانی و مسلمانان با هم برادرند. ۲. تو مهمان شهر مائی و پیامبر(ص) فرموده: «مهمانرا گرامی دارید» ۳. تو طالب علمی و اسلام احترام طلاب را توصیه کرده است. ۴.تو می خواهی به کسب و کار حلال بپردازی، به مدلول حدیث «کاسب حبیب خداست» از همان لحظه نخست، شخصیت والای شیخ مرا مجذوب خود ساخت. در دل گفتم ایکاش مسیحیت هم به این حقایق آشکار پی می برد. اما از سوی دیگر می دیدم که شریعت اسلام، با آن سماجت و بلند نظری و علو مقام در معرض انحطاط و سقوط قرار گرفته و به سبب فساد و عدم لیاقت حکام مغرور و ستمگر و تعصب عالمان دین و بی خبری ایشان از اوضاع جهان بدین روز سیاه افتاده است. به شیخ گفتم:«اگر اجازه دهید، مایلم زبان عربی و قرآن مجید را در محضرتان بیاموزم». شیخ مرا مورد تشویق قرار داد و از پیشنهادم استقبال نمود، و سوره حمد را نخستین درس من قرار داد، و با بیانی گرم، به تفسیر و تأویل و روشن ساختن معانی آیات آن پرداخت. برای من تلفظ بسیاری از واژه های عربی دشوار بود و گاهی این دشواری به اوج خود می رسید. او پیوسته تذکر می داد که مکالمه زبان عربی را مستقلا درس نمی دهد و باید کلمات را حداقل ده بار تکرار کنم تا به خاطر سپرده شوند. شیخ قواعد ادغام و غیره را به من آموخت تا توانستم ظرف دو سال، تفسیر و تجوید قرآن را نزد او فراگیرم. ترتیب درس چنین بود که پیش از آغاز درس، وضو می گرفت و دستور می داد که من نیز وضو بگیرم. آنگاه رو به قبله می نشستیم و درس آغاز می شد. باید یادآور شوم که وضو در اسلام مجموعه ای از شستشوهای گوناگون است: نخست شستشوی صورت وسپس به ترتیب دست راست از سر انگشتها تا آرنج و دست چپ و مسح سر و پشت گوشها و گردن و شستشوی پاها. هنگام وضو مستحب است که آب در دهان بگردانند و با بینی استنشاق کنند. پیش از آداب وضو، من از شستن دهان با مسواک های آنجا که چوب خشکی بود و همه از پیر و جوان در دهان می گرداندند سخت ناراحت بودم و می پنداشتم که این چوب خشک برای دهان و دندانها زیانبخش است. گاهی می دیدم که دهان را مجروح می کرد و خون از لثه ها جاری می شود اما مجبور بودم این کار را انجام دهم زیرا مسواک قبل از وضو سنت موکدی بود که پشتوانه ای از حدیث نبوی داشت و فضیلت و ثواب بسیار بر آن مترتب بود. در طی اقامتم در استانبول شبها را در مسجدی می گذراندم و در عوض پولی به خادم آن که نامش مروان افندی بود می پرداختم. او مردی عصبانی و بدخلق بود و خود را هم نام یکی از صحابه پیامبر(ص) می دانست و به این نام مبارک افتخار می کرد. یک بار به من گفت: «اگر خدا به تو فرزندی داد نامش را مروان بگذار زیرا او از بزرگترین شخصیات مجاهد اسلام بوده است». شبها شام را در اتاق خادم می خوردم و روزهای جمعه را نیز که عید مسلمانان و تعطیل بود با خادم می گذراندم. سایر ایام هفته را در دکان نجاری شاگردی می کردم و دستمزد ناچیزی می گرفتم، کارم نیمه وقت بود چون باید بعدازظهرها را در محضر شیخ می بودم. دستمزدم نصف مزد کارگران دیگر بود. نام نجار خالد بود و در موقعی که برای نهار از کار دست می کشیدیم نجار مطالبی در فضائل «خالدبن ولید» فاتح اسلام می گفت و او را از اصحاب پیامبر می دانست که مخالفان اسلام را از پا در آورده، هرچند با عمر میانه خوبی نداشته است و احساس می کرده که اگر عمر به خلافت رسد او را عزل خواهد کرد و همین هم شد. اما خالد نجار، مردی فاسدالاخلاق بود و بی جهت به من بیش از کارگران دیگر ابراز اعتماد و علاقه می کرد و من علت آنرا نمی دانستم. شاید به خاطر آنکه هرچه می گفت بی چون و چرا انجام می دادم و با او نه در مسائل دینی و شغلی جرو بحث نمی کردم. چندین بار وقتی مغازه خلوت می شد حس می کردم که خالد به من سوء نظر دارد. شیخ احمد به من گفته که لواط در اسلام از معاصی کبیره است، با اینهمه خالد اصرار می ورزید که با من این کار را انجام دهد. او چندان پایبند دیانت نبود و در باطن عقیده و ایمانی نداشت اما ظاهراً خود را پایبند دیانت جلوه می داد. روزهای جمعه به مسجد می رفت ولی نماز خواندنش در روزهای دیگر هفته مرا مسلم نبود. به هر صورت پیشنهاد شرم آور او را رد کردم. او پس از چندی با یکی از کارگران دیگر که جوان قشنگی از مردم سالونیک بود و ضمنا خود را جهودی جدیدالاسلام معرفی می کرد آن کار شنیع را انجام داد. ترتیب چنین بود که جوان را به انبار چوب پشت مغازه می برد، هر دو می خواستند که وانمود کنند که برای صورت برداری از چوبها به انبار سر می زنند ولی تقریبا آشکار بود که برای چه منظوری رفته اند. من همه روزه در مغازه نجاری نهار می خوردم و بعد برای نماز ظهر به مسجد می رفتم و تا نزدیک عصر در مسجد بودم. نماز عصر را می خواندم، سپس به منزل شیخ احمد می رفتم و نزد او دو ساعت قرآن یاد می گرفتم. علاوه بر قرآن، زبان ترکی و عربی را هم می آموختم. هر جمعه مبلغی از دستمزد هفتگی خود را بابت زکوة به شیخ احمد می دادم و این زکوة در حقیقت نمودار ارادت و علاقه ای بود که به شیخ داشتم و نیز حق الزحمه ناقابلی بود برای درس قرآن. براستی شیخ بهترین روش را در تعلیم قرآن داشت و علاوه بر آن اصول و مبانی احکام اسلامی را با زبان عربی و ترکی به من یاد می داد. وقتی شیخ احمد فهمید که من مجرد ه� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2287]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن