واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: یادم هست او «قیصر» و «گاو» را دیده بود و میگفت بین ایندو، فیلم موردنظر ما «قیصر» است. چون معتقد بود «قیصر» فیلم... «مسعود كیمیایی»، با فیلم «قیصر»، دومین فیلمی كه روی پرده سینماها فرستاد، یكی از مشهورترین كارگردانهای سینمای ایران شد و با همین فیلم بود كه تماشاگران سینمای ایران او را شناختند. در سالهایی كه بخش اعظم سینمای ایران، «فیلم فارسی» [عبارتی كه دكتر هوشنگ كاووسی آن را ساخت] بود، ساختن «قیصر» دمیدن روح تازهای در كالبد سینمای ایران تلقی شد و یكی از نخستین كسانی كه استعداد «مسعود كیمیایی» را با تماشای فیلم «قیصر» جدّی گرفت، «پرویز دوایی»، منتقد مشهور سینمای ایران بود. آنچه در ادامه میخوانید، بخشهایی از یك مصاحبه با «مسعود كیمیایی»ست كه در كنار سخنگفتن از «دوایی»، بهاجمال، به «دكتر علی شریعتی» و البته ماجرای انتخاب خودش به ریاست شبكه دو تلویزیون در سالهای آغازین انقلاب پرداخته است. پرویز دوایی «پرویز دوایی» را میشناختم؛ اسمش را بیشتر بهعنوان منتقد فیلم، در مجله «سپیدوسیاه» و «ستاره سینما» دیده بودم. این «سپیدوسیاه»ی كه «دوایی» در آن مینوشت، مثل مجلّاتِ خارجی، از ته ورق میخورد؛ یعنی از همان صفحههای آخری كه «دوایی» درباره فیلمهایی كه دیده بود مینوشت. یادم هست اولین فیلمم «بیگانه بیا» را كه ساختم، زمستان بود. برف میبارید و فقط پنج سینما آن فیلم را نشان دادند. رفته بودم «سینما مهتاب» كه ببینم چهكسانی برای تماشای فیلمم میآیند. «سینما مهتاب» یك سینمای بزرگ بود كه الان بسته شده. نزدیك «سینما آسیا» بود، نزدیكِ خیابانِ «نادری». رفتم و دیدم كه نزدیك به سینفر توی سالن نشستهاند. زمستان بود بههرحال. بیرون آمدم و خواستم با تماشاگرانی كه توی سالن بودهاند از در سینما بیرون بیایم كه بین جمعیت «پرویز دوایی» را دیدم. همدیگر را به قیافه میشناختیم. یادم هست در مجله «ستاره سینما» همه جمع میشدند و بعد از سلامعلیك با كارگردان، راجعبه این حرف میزدند كه فیلمت «فیلم فارسی» بود، یا نبود. از آن به بعد بود كه با «دوایی» دوست و رفیق نزدیك و حتی دوست خانوادگی شدیم. چهارسال از من بزرگتر بود و خوب میشد از او آموخت. خیلی میشد از او آموخت. و من از او آموختم. من از «ژان نگولسكو» خیلی آموختم كه وقتی به ایران آمد، آسیستانش بودم، اما از «دوایی» خیلی بیشتر آموختم؛ چون «دوایی» صاحب یك «ذهنِ خلّاق» بود. بلد بود بنویسد ودر نقد فیلمهایی كه مینوشت همین «خلّاقیت» را میشد دید. «قیصر» كه ساخته شد، آقای دكتر «هوشنگ كاووسی»، آقای مهندس «هوشنگ طاهری» و آقای «هژیر داریوش» مخالفش بودند؛ سینماخواندههایی كه در مدرسههای سینمایی اروپا (ایدكِ فرانسه، یا سینماتجربه رُم) تحصیل كرده بودند. بعد هم برگشته بودند، بدون اینكه فیلمی ساخته باشند. همین چندنفر بودند كه «قیصر» را دوست نداشتند، ولی آنها كه دوستش داشتند، خیلی بیشتر از اینها بودند. گاهی شنیدهام كه میگویند «قیصر» دو قطبِ موافق و مخالف داشت، ولی اینطور نبود. مخالفان فیلم چون در تلویزیون بودند، طوری وانمود میكردند كه انگار تعدادشان زیاد است. درواقع، داشتند خودشان را تبلیغ میكردند. میگفتند این فیلم داستان «تحجّر» است. امّا تعدادشان واقعاً كم بود. یادم هست منتقدان «ستاره سینما» كه «پرویز دوایی»، «پرویز نوری»، «منوچهر جوانفر»، «ناصر نویدر»، نامه بلندبالایی به «رضا قطبی»، كه آنوقتها رئیس تلویزیون ملّی بود، نوشتند و گفتند «قیصر» سینمای ملّی ماست. كاركنان تلویزیون شما هرچند خودشان سینما خواندهاند، ولی نمیتوانند این سینمای ملّی را ببینند. اگر تلویزیونی كه شما رئیسش هستید، تلویزیون ملّیست، باید از كارگردان یك فیلم ملّی دعوت كند و درباره فیلمش با او حرف بزند. چون آنها زیر اسمشان را «دكتر» امضا میكردند، منتقدان «ستاره سینما» هم قبل از اسمشان یك «دكتر» گذاشتند! شوخی بامزّهای بود. بهخاطر همین نامه از من خواستند به تلویزیون بروم و در برنامهای راجع به «قیصر» شركت كنم. اوّلش قبول نكردم، ولی بعد رفتم و آن برنامه را هم داده بودند «هژیر داریوش» (خدابیامرزدش) و «هوشنگ كاووسی» سوئیچ كنند! «پرویز دوایی» ایننوع سینمایی را كه من میساختم، دوست داشت؛ چون هردو ما از یكجا میآمدیم. از فیلمهای وسترن، از سینمای آمریكا. علاقه مشترك داشتیم و گاهی هم سینما میرفتیم و باهم فیلم میدیدیم. یادم هست یكی از آخرین فیلمهایی كه با هم در سینما دیدیم، «جنگیر» [ساخته ویلیام فریدكین] بود. در این سیوچندسالی كه «پرویز دوایی» از ایران رفته، نبودنش را در نقد فیلم ایران واقعاً احساس میكنم. فارسیِ «دوایی» فارسیِ درخشانی بود و به حسّش درباره سینما خیلی كمك میكرد. كسی نمیتوانست مثل «دوایی» درباره سینما بنویسد، چون دانستههایش بیرون از سینما هم زیاد بود. فقط سینما نبود. دیگران هم فیلم میدیدند و نقد مینوشتند، ولی هیچكدام «پرویز دوایی» نشدند. وقتی مینوشت، واقعیت با او بود، هستی با او بود. دلم میخواهد كه فارسیِ «دوایی» را به سینما تبدیل كنم. دوست دارم یكی از داستانهایش را بسازم. داستانهایش واقعاً زیبا هستند. اصلاً ایننوع تفكر جزء «تهِ صندوقی»هاست، نمیخواهم بگویم «نوستالژیك»، چون بهنظرم «تهِ صندوقی»ست. برای همین هم دوستش دارم. علی شریعتی من دكتر «علی شریعتی» را از كتاب و سخنرانیهایش میشناختم و گاهی با هم در تماس بودیم. برای همین، دیدار من با «دكتر شریعتی» خیلی قبلتر از نمایش «قیصر» اتفاق افتاده بود. اما خیلیها این ماجرا را نمیدانند. «دكتر شریعتی» را چندینبار دیده بودم، اما شب نمایش «قیصر» بود كه از دور ایشان را دیدم و سلاموعلیكی كردیم. اینكه میگویند «كیمیایی» هیچوقت «دكتر شریعتی» را ندیده و با او حرف نزده، حرف درستی نیست. یادم هست او «قیصر» و «گاو» را دیده بود و میگفت بین ایندو، فیلم موردنظر ما «قیصر» است. چون معتقد بود «قیصر» فیلم «نر» و «پرحركتی» از كار درآمده است. خیلی هم «قیصر» را دوست داشت و ابراز لطف میكرد، اما من هیچوقت درباره این فیلم با او حرف نزدم؛ یعنی هیچوقت فرصتش پیش نیامد. «شریعتی» درباره فیلم با «عباس شباویز» مفصل حرف زده بود و برای او از خوبیهای فیلم گفته بود. آنوقتها، «دكتر» دوستان و مریدانی در «حسینیه ارشاد» داشت كه پای حرفهای او مینشستند. من البته همیشه به «حسینیه ارشاد» نمیرفتم، اما «شریعتی» را میشناختم. از آن جمعی كه در «حسینیه ارشاد» پای حرفهای «دكتر شریعتی» مینشستند، آقایان «فخرالدین انوار» و «سید محمد بهشتی» و «محمدعلی نجفی» بعدها همگی نخستین مدیران سینمایی بعد از انقلاب شدند. یادم میآید آنها، در سالهای اول دهه 1350، یكبار تئاتری را براساس فیلم «رضا موتوریِ» من آماده كردند و در «حسینیه ارشاد» روی صحنه بردند. البته پایان آنرا تغییر داده بودند. یكروز «دكتر شریعتی» با من تماس گرفت و گفت «اجازه میدهی پایان فیلم را در این اجرایی كه برای تئاتر میكنیم، تغییر بدهیم؟» آنها میخواستند جایی را كه «عباسقراضه» میآید، عوض كنند. بههرحال میخواستند آن را در «حسینیه ارشاد» اجرا كنند و بهنظرشان باید تغییراتی در داستان میدادند.من هم مخالفتی با كارشان نكردم. كارگردان آن نمایش بهنظرم «فخرالدین انوار» بود و باقی، یا روی صحنه بازی میكردند، یا اینكه در پشت صحنه بودند. اما كلّاً میدانستم كه دیدگاههای من و «شریعتی» با هم منطبق نیستند. برای همین هم بود كه تماسهای دائمینداشتیم. هرازگاهی همدیگر را میدیدیم و حرف میزدیم. اگر چه این اتفاق در شب نمایش «قیصر» نیفتاد كه او هم در سینما حاضر بود. شبكه دو رفتن من به تلویزیون و قبول مدیریت شبكه دو، درواقع ایده دوستان «كانون نویسندگان» بود. یادم هست یكشب ساعت سه آمدند در خانه و من را بردند به جایی كه تقریباً همه اعضای «كانون نویسندگان» حاضر بودند. آنجا گفتند كه من به تلویزیون بروم و مدیریت شبكه دو را قبول كنم و «احمد شاملو» هم به اداره نگارش وزارت فرهنگ برود. آنوقتها همه در آن جمع بودند. یعنی هم «غلامحسین ساعدی» بود، هم «باقر پرهام»، هم «اسماعیل خویی» و هم خیلیهای دیگر.در جوابشان گفتم «مگر میشود من به تلویزیون بروم؟ اصلاً غیرممكن است!» اما فردای آنروز آقایی مرا به «قطبزاده» معرفی كرد كه رئیس رادیو و تلویزیون شده بود. اما او اعتنای چندانی به من نكرد و طوری رفتار كرد كه فهمیدم دلش نمیخواسته من آنجا باشم. این بود كه من هم دیگر به شبكه دو نرفتم. دو روز بعد، دوباره دنبالم آمدند و من را پیش «قطبزاده» بردند. اینبار او بیشتر توجه كرد و سعی كرد رفتارش با دفعه قبل فرق داشته باشد.اما در همان مدت دو ماه و نیمیكه من در شبكه دو بودم، فهمیدم كه نمیشود كاری انجام داد. همان وقتها بود كه نامهای نوشتم و در روزنامهها منتشر شد. در آن نامه گفته بودم كه چهقدر فضای كار در تلویزیون محدود و بسته است. سال 1359 بود كه من از فضای بسته كار در آنجا نوشته بودم. بعد از آن دیدم كه دیگر كار در تلویزیون هیچ فایدهای ندارد، این بود كه قیدش را زدم و دیگر به شبكه دو نرفتم. مطالب مرتبط: بازخوانی فیلم گوزن ها با حضور مسعود کیمیایی بعد از 35 سال مروری بر فیلم دستهای خالی خاطرات قدیمیترین تهیهكننده تلویزیون از حضور در این رسانه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 415]