واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: «كورتنی هانت» نویسنده و كارگردان «رودخانه یخزده» توانست برای ساخت این كار 13 جایزه ببرد. برگ برنده او علاوه بر بازی استثنایی... بعضی وقتها فیلمهای كوچك و بهظاهر گمنام چنان به كمپانیهای گردنكلفت هالیوودی تودهنی میزنند كه تا مدتها به یادگار میماند. رودخانه یخزده مهمترین فیلم از این حیث است؛ اثری كوچك اما بسیار استاندارد و موقر؛ یك سینمای واقعی كه حتی یك كلیشه در آن نمیشود پیدا كرد و مهمتر از آن اینكه پیداكردن یك شعار یا حتی یك نماد در آن غیرممكن است. هر چه در «رودخانه یخزده» هست، زندگی است و آدمهای آن و دست بر قضا چقدر خوب كه در این زندگی همهرقم آدم میتوانی ببینی؛ از ملیتهای متفاوت گرفته با مسلكهای مختلف تا بومیهای حاشیه نیویورك. اصلاً این اولین فیلمی است كه در نیویورك (منطقه شمالی این ایالت، به نام موهاك) ساخته میشود و شما خوشبخت میشوید كه در آن نه از مانكنهای باسمهای خبری هست و نه از قهرمانان آمپولی و عضلهای. اگر از دیدن فیلمهای نیویوركی كه سرشار از ترافیك، كافیشاپ و كلوبهای شبانه هستند بیزار شدهاید، دیدن رودخانه یخزده میتواند تمدد اعصابی برایتان باشد.«ری ادی» مادری است كه به میانسالی رسیده اما هنوز بچههایی دارد كه احتیاج به مراقبت زیاد دارند. شوهرش آدم بیكارهای است كه باز هم برای مدتی بیخبر گذاشته و رفته است؛ آن هم در آستانه تعویض خانههای منطقه موهاك كه سرزمینی بسیار سرد و برفگیر است. پولی در بساط «ری» نیست و او خانه جدید (كانكسهای پیشساخته) را از دست میدهد و التماسهای او به مأمور فروش جلوی چشم 2 پسر 15ساله و 6سالهاش بهجایی نمیرسد. دوستی یا آشنایی اتفاقی «ری» با دختركی سرخپوست بهنام «لیلا» او را با شغلی خاص و پردرآمد اما بسیار پرمخاطره رودررو میسازد؛ قاچاق آدم از شمالیترین منطقه نیویورك به جنوبیترین منطقه در كانادا؛ مسیری كه حد فاصلش فقط یك رودخانه یخزده است. اتومبیل «ری» باید هربار 2نفر را بگذارد داخل صندوقعقب و آن طرف رودخانه به یك متلدار تحویل دهد. ری این كار را میپذیرد اما ابتدا به ساكن، وضعیتش بهتر كه نمیشود بدتر هم میشود. در منطقهای كه یك زن دست تنها چیزی شبیه یك درخت خشكشده و مرده بهحساب میآید «ری» میماند و برای بهترشدن زندگی مبارزه میكند.درفش بر یخرودخانه یخزده یك «درام جنایی» است و هیچ شكی هم وجود ندارد چرا كه مؤلفهها و استانداردهای این ژانر را بر پیشانی دارد اما نحوه بهكارگیری این المانها در شكلدادن به مسیر فیلم آنقدر طبیعی و رویایی اتفاق افتاده كه انگار قرار نیست یك درام جنایی ببینیم. در سكانس رویارویی «ری» و «لیلا» آنچه اتفاق میافتد شكبرانگیز است. «ری»بهدنبال شوهرش میگردد. به همهجا سرمیزند اما فقط ماشین او را مییابد كه دختر سرخپوستی سوار آن شده. تعقیب این دختر توسط «ری»، او را به منطقه موهاك میرساند؛ جایی در شمالیترین نقطه ایالات متحده آمریكا، درست بین نیویورك و كبك. «ری» به سراغ كانكس دخترك میرود و در میزند ولی بیجوابماندن سؤالهایش با پرسیدن سؤالی دیگر ادامه نمییابد. ری یك گلوله به در كانكس شلیك میكند؛ یعنی اینجا سرزمینی است كه به هر حال هر چیزی و هر كاری قواعد مخصوص بهخودش را دارد و این واقعیتها مشابه همین سكانس رویارویی «ری» و «لیلا» به سادهترین شكل روایت میشود. آبی كه زیر یخ است با زدن درفش بر یخ بیرون نمیآید، باید یخ را سوزاند...؛ این قوانین این ناكجاآباد است.وقتی صبحانه، ناهار و شام، ذرت بوداده آن هم زیر سقف آسمان باشد طبیعی است كه عقل ممكن است از كار بیفتد اما وجدان و روح پاك آدمی كه نظر خداوند هم بر او باشد میتواند برهر دیوانگی غلبه كند؛ كاری كه در آن ناكجاآباد هم میتوان انجام داد.گر یه بر یخ!«كورتنی هانت» نویسنده و كارگردان 45ساله اهل ایالت تنسی، «رودخانه یخزده» را بهعنوان اولین و آخرین فیلمش در كارنامه دارد. او پیش از این نه فیلمی ساخته بود و نه فیلمنامهای برای سینما نوشته بود اما توانست برای ساخت این كار 13 جایزه ببرد كه حداقل 5-4تای آنها بسیار معتبر بودند. برگ برنده او علاوه بر بازی بهیادماندنی و استثنایی «ملیسا لئو» كه برایش نامزدی اسكار بهترین بازیگر نقش اول زن را به همراه داشت، سناریویی بود كه از فرط واقعیت دیگر به عادت و روزمرگی تبدیل شده بود، چرا كه آن رودخانه یخ زده بین نیویورك و كبك برزخ صدها كودك و بزرگ و پیر و جوانی بوده كه به دست قاچاقچیان (قبل از درگیری و رویارویی با پلیس) رها شدهاند یا به زیر آب رفتهاند و یا اینكه به مجسمهای شكیل تبدیل شدهاند و چه بسیار كودكان و نوزادانی كه اولین سرسرهبازیهایشان را روی همان یخ رودخانه موهاك انجام میدادهاند و همانجا جان باختهاند. در سكانسی ملیسالئو (ری) كودك زوج پاكستانی را ناخواسته و ندانسته روی رودخانه میاندازد (كودك درون یك كیف یا ساك است) و تعلیق ماجرا هم این است كه تماشاگر هم متوجه میشود ری چیزی را بیرون میاندازد اما زوج پاكستانی از این اقدام بیخبرند. تزریق تعلیق اگرچه رسیدن به متل است و آه و زاری مادركودك اما بازگشت نه قهرمانگونه «ری» به «رودخانه یخزده» بلكه بازگشت مادرانه اوست كه تعلیق را چندبرابر میكند، چرا كه حالا، هم سرنوشت بچه و هم سرنوشت خودش برای تماشاگر توأمان مهم جلوهگر میكند. «ری» ساك را مییابد اما گویا بچه مرده است. لیلا در مسیر برگشت، كودك را در آغوش میگیرد تا گرم شود اما هنوز نمیدانیم كه كودك زنده خواهد شد یا چیزی دیگر(!) چرا كه گفتارهای سرخپوستی لیلا حاكی از این است كه بچه رفته و هنوز تماشاگر در اما و اگر مانده. با رسیدن به متل است كه 100درصد مطمئن میشویم كه كودك زنده است و به آغوش خانواده برگشته؛ یعنی صحنهای كه میشد باسمهای از كار دربیاید مثل هزاران فیلم دیگر (پیدا كردن ساك روی یخهای رودخانه و به زحمت رسیدن به آن و بازكردن در ساك در حالیكه چشمهای تیلهای نوزادی تپل و خندان به شما خوشامد میگوید) اینچنین واقعگرایانه تصویر میشود و اگر فیلم را دیدهاید دیالوگ «ری» را بهخاطر بیاورید كه پس از تحویل بچه به مادرش به لیلا میگوید: آخه چه كسی بچهاش را كنار وسایل روزمره توی ساك میگذارد؟! به بزرگی یخهای شناور«رودخانه یخزده» فیلم جمعوجوری است كه حداقل میتواند این پیام را به تماشاگر شیفته سینما بدهد كه سینما هنوز زنده است؛ هنوز میتوان فیلمی دید كه در آن زندگی واقعی به تصویر كشیده میشود و میتوانیم امیدوار باشیم كه باز هم سینمای حقیقی را خواهیم دید. پایان «رودخانه یخزده»، هم غیرعادی است و هم غیر كلیشهای و یكی از امتیازات مهم فیلم. «ری» پول حاصل از قاچاق آدم را به «تروی» میدهد تا كانكس جدید را برای خانوادهاش بخرد. او دستگیر شدهاست و دادگاه 4ماه برایش حبس میبرد؛ پایانی تلخ كه درازمدت نیست و به یك امید غیریخی وصل خواهد شد؛ امیدی پایدار.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 926]