واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: اگر بخواهیم به دنبال پاسخ این سوالها بگردیم، لذت تماشای فیلم را از دست میدهیم. ماهم باید هم چون آدمهای آن خانه مخروبه، ماجرای آوار شدن سقف را فراموش کنیم تا بتوانیم... همنشینی شاه و گدا در بزم محبتآنهایی که فیلم جدید مهرجویی (تهران روزهای آشنایی) را نپسندیده اند، بیش از هر چیز «منطق روایی»اش را زیرسوال میبرند. آنها میپرسند چطور ممکن است پدر خانواده ای پس از مواجهه با یک حادثه تلخ (فروریختن سقف خانه)، این طور خونسرد و راحت پی تهران گردی اش برود؟ کسانی که با سینمای مهرجویی آشنا هستند، به خوبی میدانند که طرح این سوال از پایه و اساس اشتباه است. سینمای مهرجویی متعلق به شخصیتهایی است که اهل «دودو تا چهارتای ذهنی» نیستند. در این سینما، لحظه «حال» و «اکنون» است که بیش از هر چیز اهمیت دارد. این سینما پر است از آدمهایی که شادی و سرخوشی شان، بی مقدمه و بدون پیش زمینه اتفاق میافتد. مثل سفره «عفت خانم» (مهمان مامان) که در کوتاه ترین زمان ممکن پهن شد و همه همسایهها را دور خودش جمع کرد. مثل «حمید هامون» و «مهشید» که یک دفعه هوس زیارت به سرشان میزند و راهشان را، به سمت یک امام زاده کج میکنند. اتفاقا در «تهران روزهای آشنایی» اگر پدر خانواده پس از خراب شدن خانه اش، بلافاصله به فکر تعمیر آن میافتاد باید تعجب میکردیم! او خودش در یکی از دیالوگهایش، کارش را این گونه توجیه میکند: «الان که کاری از دستمون برنمیاد. حالا بقیه سقف خونه یا ریخته یا نریخته». شبیه این جمله را در اپیزود دوم هم میشنویم. آن جا که رضا یزدانی در ترانه اش میخواند: «بی خیال بدبیاری زنده باد این عاشقانه» دغدغه اصلی پدر در آن لحظه باستانی (سال تحویل)، شاد بودن و شاد کردن است. او بیش از هر چیز به این فکر میکند که شب عید به بچههایش سخت نگذرد. به این خاطر است که دست به سیاه و سفید نمیزند. پدر معنا و مفهوم شعر خیام را خوب فهمیده است. او میداند «برخیز و مخور غم جهان گذران» دقیقا چه معنایی دارد. پاداش این طرز فکر همان خانه بازسازی و نونوارشده ای است که در سکانس پایانی، خودش را در قاب دوربین به رخ میکشد. اگر بخواهیم این اپیزود «طهران، تهران» را با معیارهای نظری بسنجیم خیلی جاها به مشکل برمیخوریم. در این صورت میتوانیم سوالات دیگری را هم مطرح کنیم. مثلا چرا در این روایت خبری از تضاد و کشمکش نیروهای خیر و شر نبود؟ چرا همه آدمهایش این قدر خوب و خیرخواه بودند؟ فردی به سخاوتمندی «دایی بابا» چقدر مابه ازاء خارجی دارد؟ پانسیونی که سالمندان در آن نگهداری میشدند چه جور جایی بود؟ اگر بخواهیم به دنبال پاسخ این سوالها بگردیم، لذت تماشای فیلم را از دست میدهیم. ماهم باید هم چون آدمهای آن خانه مخروبه، ماجرای آوار شدن سقف را فراموش کنیم تا بتوانیم از این سفر ۹۰ دقیقه ای نهایت لذت را ببریم. فیلم نامه مهرجویی تقریبا بدون گره افکنی پیش میرود. گم شدن بچهها و قهر و آشتی دو پیرمرد و پیرزن تنها اتفاقاتی هستند که خیلی در چارچوب تعریف «گره» نمیگنجند. بنابراین برای درک بهتر این فیلم باید کمی به سینمای مهرجویی نزدیک تر شویم. آن وقت میفهمیم که دیالوگ طلایی «ببینید چه جای خوبی آوردمتون» چقدر خوب و به جا به کارگرفته شده است. تا این جای کار اصلا درباره موضوع اصلی فیلم، یعنی معرفی جذابیتهای شهر تهران صحبت نکردیم. «تهران روزهای آشنایی» از آن دست فیلمهایی است که اگر مضمون محوری اش را از آن بگیریم، باز هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. میتوانیم فرض کنیم که شخصیت اصلی فیلم، همان خواهر سخت گیری است که نمیتواند از گردش و تفریحش در میان جمع لذت ببرد. همان خواهری که از بالا رفتن از پله برقی میترسد و مدام به این فکر میکند که غذاهای رستوران تمیز و بهداشتی است یا نه. تضاد این شخصیت با شخصیت الکی خوش پدر و خانواده اش، میتواند به یکی از مضامین اصلی فیلم بدل شود. مهرجویی در این فیلم ضمن توجه به خواستههای سازمان سفارش دهنده (شهرداری تهران)، جهان بینی خودش را ارائه کرده است. اثر انگشت «مهرجویی» را در جای جای فیلم میبینیم. از توجهش به غذاهای خوش آب و رنگ گرفته تا تاکیدش بر معماری مکانهای دیدنی شهر تهران. تقابل سنت و مدرنیته این بار خودش را در مقایسه بین نماهای «شمس العماره» و «برج میلاد» نشان میدهد. حجم اطلاعاتی که در لابه لای این فیلم داستانی ارائه میشود، چشمگیر است. ورزشگاه امجدیه (شیرودی) را میبینیم و یادمان میآید این ورزشگاه بیش از هشتاد سال عمر دارد. پیرمرد سرحال و قبراق فیلم برایمان توضیح میدهد که نخستین قهرمانی جام ملتهای آسیا، با پیروزی بر تیم رژیم صهیونیستی و نخستین قهرمانی در جام باشگاههای آسیا، در امجدیه صورت گرفته است. اطلاعاتی که فیلم به مخاطبش میدهد بیش از یک فیلم مستند است، مثل این جملههای خبری که چهارمین برج بلند دنیا در ایران بنا شده، کنفرانس کشورهای سه گانه در تهران برگزار شده و شمسالعماره نخستین ساختمان ایرانی با اسکلت فلزی است و...هنر مهرجویی در این است که این اطلاعات را، در لابه لای داستان گویی و شخصیت پردازی ارائه میدهد. به عنوان مثال جمله «اگه گفتی معمار این بنا کی بوده؟»، به تکیه کلام یکی از پیرمردها بدل میشود و بر نام سازندگان بناهای تاریخی تاکید میکند. «تهران روزهای آشنایی» نمونه خوب سینمایی است که تصویری واقع گرا را، از قشر تهیدست جامعه ارائه میدهد. نگاه مهرجویی به آدمهای فقیر داستانش، ترحم آمیز نیست. حتی وقتی سر سفره غذا «پانته آ بهرام» دارد ماجرای فروریختن سقف را تعریف میکند، آدمهای سرسفره دلشان برای او نمیسوزد. یک جوری به او چشم میدوزند که انگار دارند یک ماجرای جالب و هیجانانگیز را میشنوند. وقتی به دیدن خانه مخروبه میروند انگار به بازدید بخشی از آثار باستانی تهران آمده اند. یعنی خانه ویران شده نیز جزئی از دیدنیهای تهران میشود.هم نشینی دو قشر دارا و ندار، این امکان را برای تماشاگر فراهم میآورد که واکنش هر کدام از آنها را در برابر اماکن تهران ببیند. به عنوان مثال قشر دارا از دیدن «میدان آزادی» ذوق زده میشوند. اما پدر فقیر خانواده با لبخندی تمسخرآمیز میگوید: «ما روزی ده بار از این جا رد میشیم!» فیلم ترجمان تصویری آن قطعه از شعر طبیب اصفهانی است که میگوید: بنازم به بزم محبت که آنجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند در این سفر تهران گردی آدمها بدون توجه به شغل وجایگاه شان، بر صندلیهای اتوبوس تکیه میزنند. مهرجویی در یک فیلم سفارشی، آدمهای فقیر شهر تهران را هم میبیند. اما در درجه اول بیشتر به شخصیت انسانی آنها توجه میکند تا میزان دارایی شان. او در کنار کاخهای پرزرق و برق، خانه مخروبه یک خانواده فقیر را هم نشان میدهد، تا هشدار دهد واقعیت تهران فقط آن قصرهای لوکس و مجلل نیست. اپیزود دوم فیلم «طهران، تهران» (تهران سیم آخر) نگاهی تلخ و اندوه بار به شهر تهران دارد. این اپیزود اگر به عنوان یک فیلم مستقل ساخته میشد، اثر قابل قبولی بود. اما وقتی در مجموعه ای به نام «طهران، تهران» قرار میگیرد نمیتواند انتظارات را برآورده کند. «تهران سیم آخر» بیش از آن که دغدغه معرفی تهران را داشته باشد، به موضوعاتی چون اختلاف نسلها، مهاجرت و موسیقی زیرزمینی میپردازد. اگرچه خیابانهای شهر در پس زمینه کنشهای آدمها دیده میشود. ولی باز هم «شهر تهران» در این اپیزود حضور پررنگی ندارد. این درست که اپیزود اول و دوم، از جهاتی قرینه هم هستند و یکدیگر را تکمیل میکنند. در اپیزود اول آوازهای شاد نسل کهنسال را میشنویم و در دومی فریادهای اعتراض آمیز نسل سومیها را. اولی زیباییهای تهران را نشان میدهد و دومی ناهنجاریهایش را و... اما محور اساسی فیلم نامه «تهران سیم آخر» شهر تهران نیست. بلکه جوانانی هستند که هوس مهاجرت به سرشان زده است و بهره شان از شهر تهران فقط در حد خیابان گردی و کورس گذاشتن در بزرگراههاست. این جوانان که نماد آشفتگی شهر هستند، فقط برای یافتن یک گریزگاه مطمئن تلاش میکنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 599]