واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: رضا هم مثل تمام قهرمانان آشنای سینمای کیمیایی، فردی است که دوست دارد از دست کابوسهایش رها شود و به جایی برسد که کلکش درست و حسابی کنده شود.... ما هم گریه كردن بلدیم رضا سرچشمه (جرم): راهبلد راه خودشو میره1 بعد از مدتها، کیمیایی مجددا قهرمانی با مختصات سینمای خود ساخته و او را تا ته خط برده است. آقا رضای سرچشمه به سبک قهرمانان آشنای وسترن، فردگرایی آزاده، خودآگاه و با اصالت است (این اصالت را اسم شخصیت هم موکد میکند) که به جای تکلیف اجتماعی به مصلحت شخصی باور دارد و اصالت تجربه را ارجح به قانونگرایی میداند. او آدم هیچ کس نیست و زرنگیاش را میفروشد، اما اجازه نمیدهد کسی حواسش را بخرد. رضا هم مثل تمام قهرمانان آشنای سینمای کیمیایی، فردی است که دوست دارد از دست کابوسهایش رها شود و به جایی برسد که کلکش درست و حسابی کنده شود. کابوس و تنهایی، دو رکن اصلی زندگی رضا سرچشمه هستند. دو خصوصیتی که تجلی بیرونی آنها را در ایده درخشان حرف زدن رضا سرچشمه با خود میبینیم. خوب یا بد، کیمیایی با «جرم» یک بار دیگر به دوران همان قهرمانهایی برگشته که از او میشناسیم و انتظار داریم. قهرمانهایی که آخرینش رضا در «رد پای گرگ» بود. رضا (دندان مار): نه میشه گریه کرد نه میشه نکرد اگر قهرمانان فیلمهای قبل از انقلاب کیمیایی، افرادی برآمده از دل جامعه بودند، قهرمانان آثار پس از انقلاب او مسیر متفاوتی را طی کردند. این قهرمانان، آدمهایی جدا از جامعه بودند. افرادی که در ابتدا به نظر میرسید یکی از آدمهای عادی اجتماعند اما به تدریج راه خودشان را جدا از محیط اطرافشان پیدا کرده و تا آخر خط پیش میرفتند. اگر این تعریف را بپذیریم، میتوانیم رضای «دندان مار» را قهرمان نمونهای بعد از انقلاب کیمیایی بدانیم. اولین نمایی که از رضا میبینیم، زمانی است که او بیحال و غمگین بالای سر جنازه مادرش نشسته است. تصویری آشکار از یک کاراکتر به ظاهر منفعل اما همین آدم در نهایت به جایی میرسد که کوپنهای احتکار شده را بین مردم پخش میکند و با نماد ظلم و احتکار روبهرو میشود. رضای این فیلم یادآور شخصیت نوری در «سرب» است: روزنامهنگار روشنفکری که وقتی میبیند آرامش و بیصدایی فایدهای ندارد، اقدام فردی را مفیدتر از قلمزنیهای روشنفکرانه مییابد. امیرعلی (اعتراض): معنیای اون چیزا که میدونستیم عوض شده امیرعلی به ظاهر یکی از همان قهرمانان آشنای کیمیایی است اما یک تفاوت عمده در این میان وجود دارد. «اعتراض» متعلق به دورانی است که کیمیایی بیشترین تلاش را در راه نزدیک شدن به شرایط روز جامعه انجام میداد. پس بیدلیل نبود که در «اعتراض»، نام محبوب کیمیایی (رضا) نه به شخصیت قهرمان سنتی فیلم که به برادر کوچکش تعلق گرفته است. کسی که متعلق به جامعه امروز است. امیرعلی هم مثل خیلی از شخصیتهای کلیدی سینمای کیمیایی، در انتها به مرگی خودخواسته میرسد اما دلیل مرگش نه رفتن تا ته خط رفاقت و مردانگی که عدم انطباق با دنیای امروز است. شاید برای اولین بار، کیمیایی در این فیلم وجود چنین دنیایی را خارج از تصورات شخصیت محبوبش، به رسمیت میشناسد و سعی میکند نگاه بیطرفانه و حتی مثبتی به تحولات جامعه داشته باشد. پس قهرمانش را وادار میکند که خوب یا بد، وجود چنین نسلی را به رسمیت بشناسد. حتی اگر حالش از این آزادی به هم بخورد! رضا موتوری (رضا موتوری): من نمیتونم این ریختی مودب باشم کیمیایی در «رضا موتوری» با تقابلهای دوتایی زیادی که در روایتش گنجانده، دست به بررسی انتقادی و تند و تیزی از اوضاع روز جامعه میزند. تمام بار این تقابلها و انتقال مفاهیم هم بر دوش شخصیت رضا موتوری است. «رضا موتوری» داستان دورانی است که در آن فضای تیمارستان برای رضا به مراتب امنتر و سالمتر از خیابانهای شهر است. اگر در تیمارستان آدمها آنقدر معرفت دارند که به جای دوستشان آواز بخوانند تا او بتواند جلوی دختر مورد علاقهاش خودی نشان دهد، رضا موتوری در شهر جلوی پرده همان سینمایی چاقو میخورد که زمانی برایش فیلم میبرده است. در دنیایی چنین پلید که دیگر هر سینما فیلم خودش را نشان میدهد، نیازی به رضا موتوری نیست. چرا که او «یه مرد بود، یه مرد»! سلطان (سلطان): درست رفتن از این دنیا حرف اول و آخره سی و اندی سال پس از «رضا موتوری»، مسعود کیمیایی شخصیت مشابهی را به دل جامعه روز دهه هفتاد آورد. با این تفاوت که این بار، کیمیایی در ادامه روندی که با «دندان مار» شروع کرده بود، شکلگیری طبقه جدید بورژوازی و تهدیدی را که از سوی آنها جامعه را تهدید میکند، به نمایش درآورد. طبقهای که با تحولات به وجود آمده پس از دوران جنگ، در دل جامعهای به شدت تحولخواه که با سرعت به سمت مدرنیسم پیش میرفت، شکل گرفته بود. در چنین دنیایی، سلطان بیش از هر شخص دیگری به وصله ناجور میماند. پس بیش از دیگر شخصیتهای سینمای کیمیایی به این فکر است که درست و حسابی کلکش کنده شود. در سینمای کیمیایی از لحاظ میزان مرگآگاه بودن شخصیت، شاید فقط بتوان امیرعلی در «اعتراض» را با سلطان مقایسه کرد. سلطان که فهمیده این طبقه نوکیسه را نمیتواند از بین ببرد، تصمیم بگیرد لااقل انتقام شخصی خود را از کرم بگیرد. در خطهای انتهایی فیلمنامه «سلطان» و در لحظه تصمیمگیری سلطان برای رفتن به طرف سلماسی یا کرم چنین میخوانیم: «حریف این همه سلماسی که نمیشود اما حریف کرم چرا.» نوری (سرب): ما هم گریه کردن بلدیم گفتیم که دو، سه تا از شخصیتهای اساسی سینمای بعد از انقلاب کیمیایی، کسانی هستند که یک دگردیسی اساسی را از سر میگذرانند و از فردی که به ظاهر تفاوتی با محیط اطراف ندارند، به شخصی تبدیل میشوند که بارشان را یکتنه به مقصد میرسانند. اولین نمونه از چنین قهرمانهایی نوری است. اولین نمایی که از نوری میبینیم، زمانی است که در حال حرکت به طرف روزنامهاش است. آرام و باوقار، با سیگاری به دهان که حتی به آن دست هم نمیزند. نمونهای از یک انسان آرام و معقول اما همین شخص وقتی وارد گود میشود تا شاهد اصلی قتل یعقوب را برای نجات برادرش پیدا کرده و به دادگاه بیاورد، به اصل خود بازمیگردد: یک فردگرای عاصی که برای رسیدن به هدفش تا آخر مسیر پیش میرود. روزنامهنگار بودن نوری باعث ایجاد این فکر در عدهای شد که کیمیایی، مثل یک کارخانه سوسیسسازی، هر پرسوناژ یا مضمونی را که تحویل بگیرد، از آن طرف یا لات چاقوکش تحویل میدهد و یا جوان خوشگل! دو پرسوناژی که در نهایت یک کار را میکنند. غافل از این که کیمیایی با دگردیسی و تکاملی که برای شخصیت نوری در نظر میگیرد، روی این نکته تاکید میکند که در عمق وجود هر آزادیخواه روشنفکری هم یک بعد فردگرایانه عصیانگر پنهان شده و وقتی که آب از سر بگذرد، فرقی میان لات چاقوکش و روزنامهنگار روشنفکر وجود ندارد. قیصر (قیصر): فرار، آدمو کوچیک میکنه آغازگر راه سینمایی کیمیاییوار، جوانی است که پاشنهاش را ور میکشد تا خودش در برابر ظلم بایستد. پیام «قیصر» واضح است. در جامعهای که قانون و سیستمی که قرار است نظم عمومی را برقرار کند، از برآورده کردن غریزیترین نیاز یک شخص (عدالت) عاجز است، این وظیفه خود آدم است که به پا خیزد. «قیصر»، مقایسهای است میان نظم دروغین و ظاهری، و بینظمی حقیقی و مبتنی بر عدالت. به همین دلیل است که در طول فیلم پلیس کاری به برادران آبمنگل ندارد و در عوض به سرعت رد قیصر را پیدا میکند. چون قیصر دارد «نظم» جامعه را به هم میریزد. پاشنه ور کشیدن قیصر در ادامه راه، به موتیف مضمونی اساسی سینمای کیمیایی بدل شد. کیمیایی با «قیصر» همان مسیری را در سینمای ایران آغاز کرد که سینمای آمریکا در دهه هفتاد طی کرد. همانطور که سینمای آمریکا در دهه هفتاد با فیلمهایی نظیر «پدرخوانده» متوجه شد که بازگشت به ژانرهای سنتی و بومی سینمای آمریکا، میتواند نتایجی مبتنی بر شرایط روز را به تماشاگر القا کند، کیمیایی هم با ارجاع به سنتیترین آدمهای این مملکت، یکی از بهروزترین فیلمهای دوران خود را ساخت. سید (گوزنها): با گوله مردن که از تو کوچه زیر پل مردن بهتره کاملترین پرسوناژ سینمای قبل از انقلاب کیمیایی، بر خلاف دیگر پرسوناژهای آن دوران او، مسیر تکامل را در طول فیلم طی میکند. معتاد پیزوری ابتدای فیلم، بالاخره مشتش را که زمانی جایش به اندازه یک بند انگشت روی دیوار میماند، دوباره به دیوار میکوبد، با صاحبخانه ستمکار و ریاکار خانهاش درمیافتد، با مرد چشمچرانی که در تئاتر به فاطی نظر دارد درگیر میشود و سرانجام چاقوی دستهسفید خوشدسته کار زنجانش را حواله فروشنده مواد مخدر میکند. با این بهپاخیزی است که سید لیاقت این را پیدا میکند که یک جور درست کلکش کنده شود، به آرزویش برسد و با گلوله بمیرد، نه در کوچه و زیر پل. «گوزنها» بعدها به عنوان استعارهای درخشان از قیام مردمی که آن زمان هنوز به صورت آتش زیر خاکستر بودند، شناخته شد اما قبل از این حرفها، «گوزنها» داستان بهپاخیزی دوباره یک مرد است به همین دلیل «گوزنها» هنوز اینقدر محبوب و دوستداشتنی است. نکویی (محاکمه در خیابان): از ریخت این دنیایی که توش زندگی میکنین بدم میاد: قیصر در مسلخ روزگار نوین! در فیلمی که قهرمانش (شاید تحت تأثیر حضور اصغر فرهادی در این پروژه) از جامعه دروغگوی اطرافش فریب میخورد، نکویی آشکارا یادآور قهرمانان محبوب کیمیایی است. از طرز لباس پوشیدنش گرفته تا رفتار قهرآمیزی که با محیط دارد. در جامعهای که همه دارند سر هم کلاه میگذارند، نقش نکویی باید هم اینقدر حاشیهای باشد. این بار، درست کنده شدن کلک قهرمان، نه به خاطر آرمانهای فردی، که در واقع به دلیل عبور از جامعهای است که دیگر سنخیتی با آن ندارد. از این نظر نکویی بیش از هر کسی دیگری یادآور امیرعلی در «اعتراض» باشد. همان طور که امیرعلی در میانه «اعتراض» میگفت: «حالم از این آزادی به هم میخوره» و در نهایت به آن مرگ ایستاده میرسید، نکویی هم به شریکش میگوید: «منو بکش که پاک شم. از کثافتی مث تو رد شم». این، راز رستگاری در سینمای کیمیایی است. رضا (رد پای گرگ): نه من دیگه اون رضام، نه دیگه زمونه اون وقتاس «آدمی تغییر نیافته در سرزمینی تغییر یافته». این عبارت را سید فیلد در معرفی شخصیت پایک بیشاپ در فیلم «این گروه خشن» به کار میبرد. این عبارت را عینا درباره رضای «رد پای گرگ» هم میشود مورد استفاده قرار داد. پس از دیدن سکانسی که رضا با اسب به میان میدان فردوسی و آن همه ماشین رنگ و وارنگ میآید، آیا میتوان اصطلاح بهتری را درباره او به کار برد؟ بهرغم ممیزیهای سنگین و سانسور شدیدی که رد پای گرگ تحمل کرد، فیلم هنوز هم سرحال و تکاندهنده است. علت این اتفاق احتمالا این است که کیمیایی برای آخرین بار (تا قبل از« جرم» و کاراکتر رضا سرچشمه) یک قهرمان کیمیاییوار آفرید و او را تا جایی که توانست پیش برد. به خصوص این که کیمیایی این بار با قرار دادن شخصیت پیچیدهای چون صادق خان در کنار رضا به عنوان مکمل او و کسی که عقاید و اقداماتش ریشه مشترکی با رضا دارد (این نکته را تازه در انتهای فیلم میفهمیم)، بار احساسی فیلمش را هم افزایش میدهد. لذت تماشای «رد پای گرگ» به این خاطر است که خیانت در آن جایی ندارد. حتی اقدام اولیه صادقخان که زندگی رضا را دگرگون میکند، از سر دوستی او است، نه خیانتش. دنیای «رد پای گرگ» یکسره دنیای رفاقت و مردانگی است. همانطور که دنیای همه فیلمهای درجهیک مسعود کیمیایی اینگونه است. 1) عنوان انتخاب شده برای هر کدام از شخصیتها، برگرفته از عبارتی است که این کاراکترها در فیلم بیان میکنند
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]