واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تا ترا شهوت و غضب يارستشاعر : اوحدي مراغه اي هر زمان توبهايت در کارستتا ترا شهوت و غضب يارستنتوان جز به آب استغفارشستن جان و تن ز ظلمت عارتوبه زيت چراغ ايمانستتو به صابون جامهي جانستکه ز اوصاف بد تواني مرددست وقتي به توبه داني بردپيش راهت ز شرک خرسنگيستتا دلت را زغير اورنگيستدست دادي و دل نداد چه سود؟دست دادي که: توبه کردم زودکار بيدل مکن، که بازي نيستتوبه کان تن کند نمازي نيستتا که باقيست شب چه روز بود؟آتش توبه پاک سوز بوددر دگر رکنها سوار آمدهر که در توبه پايدار آمدهوسي دارد، اين ارادت نيستعادت خواجه ترک عادت نيستچو گذشتي، دگر مکن يادشتا که در لذتي، بده دادشکودکي باشد اين پشيمانيگر بهشتي، چراش ميماني؟التفات تو با گذاشتهابرکند بيخ جمله کاشتهاظاهر و باطنت بگيرد نوراز گنه چون به توبه گردي دورنفس بيتصفيت چکار کند؟زهد بيتوبه کي قرار کند؟توبه کايزد دهد تمام آيدتوبه تا خود کني تو، خام آيدطاعتي کز ريا شود محکماز گنه توبه کن، ز طاعت هماز محبت به دل در آيد نورتوبه چون باشد از خللها دورآخرينش محبت شاهستتوبه اول مقام اين راهستدر مقام دگر درست آيددر مقامي چو مرد رست آيدهمچو پرهيزدان و داروي کارتوبه را با سلوک اين هنجارماده ناپخته، خلط خام بودگرنه پرهيز بر نظام بودراست کن گور در پس بارودر چنين حالت ار خوري دارونفش بروي کني، تباه شودخانه چون تيره و سياه شودتخم در وي کجا تواند کاشت؟در زمين آنکه خار و خس بگذاشتبتوان راست رفتن اندر سيرتوبه چون راست شد ز بينش غيرکعبه ديدي، گذر به دير مکنحق پرستي، نظر به غير مکنورنه خمار باش و خرقه مپوشخرقهپوشي، به ترک عادت کوشبه ز قي کردنست و قي خوردنترک اين توبه کن، که ميخوردنبه چنين توبه ره کجا داني؟تو مريد برنج و بريانيتوشه از درد ساز و گريه و آهرخ چو در توبه آوري ز گناهبه طريقي که ننگري از پسباز گرد از در هوي و هوسباد پندار در کلاه کنينه که چون توبه از گناه کنيتنم از آتس جهنم رستکه: چو دادم به توبه خود را دستدل پي سيم و چشم در پي زربرنهي ميزر و گلوته به سرنپسندم که توبه کار شويتا تو بر آرزو سوار شويدر منه پاي، تات سر نروداز سر اينهات تا بدر نروددست دادي، مباش سرگرداندست پيمان بده به اين مردانکان که اين عهد را شکست شکستدر مياور به عهد ايشان دستچون نداري سپر دلير مروشيخ شيرست، نزد شير مروچون بينداختي، زند تيرتسپرست اين که ميدهد پيرتبر دل تيره تير زن باشدپير راه، ار چه پير زن باشدبر تن بيثبات دست بلاستدست شيخ ارچه از فتوح ملاستآنکه يکروز باز خواهد گشتخود نبايد به کوي توبه گذشتدادن توبه را اثر نبودشيخ کو را ز دل خبر نبودورنه فردا ترا خجل داردتوبه آنرا بده که دل داردکه قلم دور شد ز بيدل و مستمستان از مريد بيدل دستکه نه بر نبض مينهي انگشتدست بيمار در مگير به مشتکه همان رند و باده خوار شدندپر به تقليد توبه کار شدندکه به محرور ميدهي خرمابکشي صد کس اندر اين گرما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 254]