واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ايکه بر تخت مملکت شاهيشاعر : اوحدي مراغه اي عدل کن، گر ز ايزد آگاهيايکه بر تخت مملکت شاهينهلند از خلاف و ظلم آثارعدل چون گشت با خلافت يارعدل نبود کجا کند کس حکم؟عدل بايد خليفه را، پس حکمحکم بيعدل و علم اثر نکندعدل بيعلم بيخ و بر نکندپادشه را سواري از عدلستتخت را استواري از عدلستعادلان را به جان خطر نرسددود دلها به دادگر نرسدظلم و شاهي چراغ و باد بودپايداري به عدل و داد بودخانه سازي، به داد کوش نخستطاق کسري به داد ماند درستعاقلانم چنين خبر دادندعدل و عمر دراز هم زادندپادشاهيش بيخ و ريشه کندشاه کو عدل و داد پيشه کندشاه عادل، نه شاه عادل کاهسايهي کردگار باشد شاهتو بر آن نور رنگ سايه مزنسايه آنرا بود که دارد تنسايهي نور نيز نور بودنور کلي ز سايه دور بودمردم از فر او به راه آيندخلق ازين سايه در پناه آيندچشم دولت ز شاه خفته مدارشاه خفته است فتنهي بيداردشمنان را مجال تنگ بودشاه چون مستعد جنگ بوداين دو پيشي به دست بايد کردجنگ دشمن به ساز باشد و مردتا کند فتح را دليل رهتعدل بايد طلايهي سپهتتا کنندت به فتح و نصرت شادلشکر از عدل بر نشان وز دادمده اين ملک را به غافل و مستبتو دادند ملک دست به دستبر فتوح تو دست و پاي زننددشمنانت به هم چو راي زنندآنکه دفعش نميتوان، بنوازهر يکي را به گوشهاي اندازبر ضعيف و زبون کمين مگشايبر قوي پنجه دست کين مگشايوين به قصد تو سر بزرگ شودکان يکي گر سگست گرگ شودتا نگويند غافلي زيشانفاش کن حيلت بد انديشانبر جهان چشم و بر رعيت گوششاه بايد که دارد از سر هوشقاصد او يکي پياده بسستشاه را گر به عدل دست رسستيک سر تازيانه بس باشدمال ده، گر چهار کس باشدميل و رغبت مکن به خونريزيهيچ در وقت تندي و تيزيکز مکافات آن نشايد رستخون ناحق مکن، چو يابي دستياد کن سر «کاظمينالغيظ»گر ز قرآن به دل رسيدت فيضبه چهار آخشيج پيوستنداختر و آسمان کمر بستندوندران سر صنع پيدا شدتا چنين صورتي هويدا شدبس طلسمي بزرگوارست ايننسخهي حرز کردگارست اينخويش را عرضهي عذاب کندهر که بيموجبش خراب کندظلم باشد به کشتن کس عزمچون نباشد ز شرع حکمي جزماين بدان و مباش دور از عدلظلمت از ظلم دان و نور از عدلانس ده، تا رسي به روح و به راحروح خود را به عالم ارواحدلت از غيب روشنايي يافتچون ملک با تو آشنايي يافتسايه برخيزد و تو او گردياينکه چون سايه سو بسو گردياختلافي نماند اندر خواستقول و فعل و ضمير چون شد راستوين مراد دلت به جان خواهدهر چه خواهي تو ايزد آن خواهدايمني، فتنه سر به خواب کشدآب خواهي تو، ابر آب کشدسر به حکمت دهند چرخ و فلکبا تو بيعت کنند جن و ملکتن طلسمي جهان گشايندهنامت اسمي شود زدايندهپيش تختت قدر نزول کندسخنت را قضا قبول کندالتفات تو ملک و مال دهدديدنت حشمت و جلال دهدوآنکه سودت برد زيان يابدآنکه دل در تو بست جان يابددشمنت خود به خود شکسته شودهر که قصد تو کرد خسته شودکه جهانرا به علم و عدل آراستفر کيخسروي ازينجا خاستبه نماز و بهروزه کوشيديروز خلوت گليم پوشيديتاج شاهي ز سر بيفگنديدست بستي، کمر بيفگنديدل سخن گستر و زبان خاموشروي بر ريگ و دل چو ديگ به جوشديدنيهاي اين نشيب و فرازتا بديدي دلش به ديدهي رازاثر قربت خدا اينستسر جام جهان نما اينستجام جسم و ضمير خود دارندروشناني که اين خرد دارندروح صيد و فرشته گير بودهر کرا اين کمان و تير بودکه دو گيتي در آن ميان باشدخطبه اينست و سکه آن باشدورنه از سايه هم جدا باشيعادلي، سايهي خدا باشي
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1460]