تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837184291
از آرزوي خيال تو روز دراز
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز درازميگويم کي بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي گرفته پاي از من بازاي دست تو در جفا چو زلف تو درازوامروز کشيده پاي در دامن نازدي دست زاستين برون کرده به عهدبا مه گله کردمي و با پروين رازآن شد که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ديگرم بيني بازجستم ز تو چون کبوتر از چنگل بازروز و شبم از غمت سياهست و دراززان شب که به روز بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز آرم بازبس روز چنين بيتو به سر خواهم بردبا صد شب هجر بيش گفتست به رازدل شادي روز وصلت اي شمع طرازبا روز وصال بيغمي گويد بازتا خود پس از اين زان همه شبهاي درازدوش آبله کرد پايت از راه درازگر در طلب صحبتم اي شمع طرازچون آبله بردست همي باش به نازامشب بر من بياي تا بانگ نمازوي ديده حديث گريه کردي آغازاي دل بخريدي دم آن شمع طرازوي محنت ناگذشته آوردي بازاي عشق کهن ناشده نو کردي دستکانجا صنمي چو مشتري بود امروزگرمابه به کام انوري بود امروزما ديو نديديم پري بود امروزگويند به گرمابه همين ديو بودوز عشق تو با نالهي زارست هنوزآن دل که تو ديدهاي فکارست هنوزوان آب دو ديده برقرارست هنوزوان آتش دل بر سر کارست هنوزوانگه که بيايي به هزاران پرهيزنايي بر من به خانهاي شورانگيزناآمده بهتري تو چون دولت تيزچون بنشيني خوي بدت گويد خيزچون سوخته گشتم آبرويم بمريزاي ماه ز سوداي تو در آتش تيزمن در تو گريختم تو از من مگريزچون چرخ ستيزهروي با من مستيزگفتم که به باغ در شو اي دلبر خيزبازار قبول گل چو شد خوش خوش تيزما دست گلابگر گرفتيم و گريزگل گفت که آب قدمش خيره مريزهر ساعت و بس کرده زمينبوس و سپاسپيروزشه اي خورده سپهر از تو هراساز هفت فلک به يک زمان چارده طاسزيرا که کني به خنجر چون الماسجويندهي رخنهاي چو مور اندر طاسماييم درين گنبد ديرينه اساسسرگشته و چشم بسته چون گاو خراسآگاه نه از منزل اميد و هراسدر سکنهي جان غم تو ميبايد و بسدر منزل دل غم تو ميآيد و بسگويي که ز شب غم تو ميزايد و بستا صبح جمال فتنهزاي تو دميدساعت ساعت منتظر جان ميباشاي دل تو برو به نزد جانان ميباشجان ميکن و خون ميخور و خندان ميباشاي تن تو بيا نديم هجران ميباشوي ملکستان سکندر گيتيبخشاي ماه رکاب خسرو گردون رخشبرگرد و به بنده بخش ويرانهي وخشدر ملک خداي ملک چون بلخ تو نيستچون سر ز وفا نميکشم گردنکشهر تير جفا که داري اندر ترکشتو خوش بنشين و پاي در دامن کشمن دست ز آستين برون کردم و عشقگويم چه کنم تن زنم اندر آتشروزي که کنم هجر ترا بر دل خوشعشق تو گريبان دلم گيرد و کشچون راست که در پاي کشم دامن صبريک حوضک نقل و يک تنورک آتشماييم و دو شيشکک مي روشن و خوشگر فرمايي جمال ده بيترکشباقليککي و نانکي پنج از ششبا ملک چو آب و دولت چون آتشچون بندگي شهت نميآيد خوشاينجا علف گلخن دوزخ بمکشبرخيز و بسيج آن جهان کن خوش خوشتا بوک برون شد تکبر ز سرشگفتم که گهي چند نپرسم خبرشاکنون من و زاري و شفيعان درشخود هست کرشمه هر زمان بيشترشتا روز مي طرب همي کردم نوشدوش از کف وصل آن بت عشوه فروشتا کي شب ديگرم بود چون شب دوشامشب من و صد هزار فرياد و خروشبر خيره به باد داده عيش خوش خويشاز خاک درت ساختهام مفرش خويشهان تا نبرم آب تو از آتش خويشبنماي به من تو آن رخ مهوش خويشبا صبر پناه کردم از مشکل خويشيک چند نهان از دل بيحاصل خويشگردان گردان شدم به کام دل خويشکام دلم آن بود که سرگشته شومدر باقي کن شکايت و قصهي خويشداري ز جهان زياده از حصهي خويشبنشين و بخور طعام ذاغصهي خويشتا کي ز پي شکم به درها گرديزنهار ميفکن تو بر آن سايهي خويشگل روز دو عرض ميدهد مايهي خويشدر پاي تو ريزد همه پيرايهي خويشاو خود چو ببيند پس از آن پايهي خويشوز دل خجل از دوام دلتنگي خويشبا خاک برابرم ز بيسنگي خويشتا باز هم ز ننگ بيننگي خويشيارب بدهم شرم ز بيشرمي خويشاز گرد زمانه دامني دارم پاکتا دست طمع بشستم از عالم خاکچون من ز جهان برفتم از مرگ چه باکاميد بقا يکي شد و بيم هلاکخون شد دلم و نيافتم غور فلکزين رنگ برآوردن بر فور فلکتا رخت برون نبردي از دور فلکدر جمله گزير نيست از جور فلکيک شقه ز نوبتي جاه تو فلکاي جاه تو چون سماک و عالم چو سمکيک چند ترا غاشيه بر دوش ملکيک چند ترا رکاب بر دست ملوکچون بيتو دل شکسته را ديدم تنگدر منزل آبگينه هنگام درنگچونانک در آبگينه اندازي سنگگفتم که چگونهاي دلا گفت مپرسدر گوش تو برده خوشترين لفظ سوئالاي چشم زمانه کرده روشن به جمالعمري بادت چو سايهها بعد زوالرايي داري چو آفتاب اول روزداني که جهان چه آيدم پيش خيالزين عمر به تعجيل دوان سوي زوالطشتي آيد ز خون دل مالامالدشتي آيد ز درد دل ميلاميلدر وصل همي بسوزم از بيم زوالدر هجر همي بسوزم از شرم خيالدر هجر نسوزد و بسوزد ز وصالپروانهي شمع را همين باشد حالخصمت که ز عز تست دست خوش ذلاي مسند تو قاعدهي دولت گلچون آب خروشان و لگدکوب چو پلبيقدر چو خار باد و کم عمر چو گلباد از تو دو قوم را دو معني حاصلاي گوهر تو خلاصهي عالم گلچون لوله بدانديش ترا سوختهدلچون آب نکوخواه ترا حکم روانزين رو مکش انتظار همراه اي دلمنزل دوردست و روز بيگاه اي دلزين راه دراز و روز کوتاه اي دلبشتاب که منقطع فراوان هستندبگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجلآخر شب دوش بيتو اي شمع چگلدر بند تو بنشسته و برخاسته دلتو فارغ و من به وعده تا روز سپيدهم دست اجل قويتر آمد به جدلآميختم از بهر تو صد رنگ و حيلپيش از اجلش کشيدمي پيش اجلگر جان مرا قبول کردي به مثلسررشتهي آرزو به دندان بگسلاي دل طمع از وصال جانان بگسلاز بهر خدا علايق جان بگسلزان پيش که بگسلند جان از تن توابر آمد و پر کرد ز در دامن گلصف زد حشم بهار پيرامن گلگر تو به چمن درآيي اي خرمن گلبا اين همه جان نماند اندر تن گلشلوار تو بينما چو پيراهن گلپيراهن گل دريده شد بر تن گلجايي که بود کون تو کون زن گلاي خرمن کون تو به از خرمن گلجامه چه دري رنگ چه آري اي گلتاب رخ يار من نداري اي گلاز بار خجل فرو نياري اي گلسودت نکند تا که به خواري اي گلزهرهت غر و مشتريت مغرور به نامچرخا زحلت نحسترست يا بهرامخورشيد تو قحبه است و ماهت نه تمامتيرت ز منافقي نه پختهست و نه خامکبک از نظرت گرفته با باز آراماي زير هماي همتت چرخ مدامسيمرغ نظير خسرو طوطي ناماقبال تو شاهين و کبوتر ايامهرچند به نزديک تو بودم آرامرفتم چو نبود بيش از اين جاي مقامرفتن نه به اختيار و بودن نه به کامکس را به جهان مباد اي سيماندامده ماه تمام را طلوعست مداماز مشرق دست گوهر آل نظامبفکند مه نوي ز هر ماه تماماينک بنگر که آن خداوند کراماز خون جگر مرحله تر داشتهامهر مرحلهاي که رخت برداشتهامگر بيتو ز خويشتن خبر داشتهاماز تو خبر وصل مبادم هرگزراهيش به جامعست و راهيش به جامدل فرق نميکند همي دانه ز دامدر مصطبه پخته به که در صومعه خامبا اين همه ما و مي و معشوقه به کامنشگفت اگر بود بر آتش خوابمبا ياد تو اي ريخته عشقت آبمتا به ز غمت کدام شادي يابمروي از غم چون تويي چرا برتابمروزي نه که در جهان دو همدم يابمبختي نه کزو نصيب جز غم يابمهرچند که بيش جويمش کم يابمشادي مگر از جهان برونست از آنکزان روي سزاي گوشمال تو شدممن غره به گفتار محال تو شدمهم باز به عشوه در جوال تو شدموين طرفه که آزمود صد بار ترانه همنفسي نه غمگساري دارمنه در غم عشق يار ياري دارميارب چه شکسته بسته کاري دارمبس خسته نهان و آشکاري دارمدر عشق ز هيچ روي باور دارمآخر ز تو چون روي به خون تر دارممن پرده ز روي راز دل بردارمبردار ز روي پرده ورنه پس از اينوز دست تو پاي صبر در گل دارمدر کوي غمت هزار منزل دارمدل نيست پديد و صد غم دل دارمدر راه تو کار سخت مشکل دارمکوي تو گذارم چو قدم بردارمنام تو نويسم ار قلم بردارمدر عمر خود ار ديده ز هم بردارمجز روي ترا نبينم اي جان جهانورنه غم و محنت تو چندان دارمراز تو ز بيم خصم پنهان دارمآري ز دلت ندارم از جان دارمگويي که ز دل نداريم دوست هميوي جان ز فراق تو اماني دارماي دل ز وصال تو نشاني دارمواکنون به هزار حيله جاني دارمبيچاره تنم همه جهان داشت به تويک مهر و هزار مهرباني دارممن با تو که عشق جاوداني دارممن بيتو بگو چه زندگاني دارمبا من صنما چو زندگاني نکنيوز حادثه پوستين به گازر دارماز غم صدف دو ديده پر در دارموز دست شکسته آستين پر دارمدردا که تهي دامنم از زر درستتا دست فراق کرد زير و زبرمدي کرد وداع بر جناح سفرمآهسته ترک تاز که من بر اثرماو ميشد و جان نعره همي زد ز پياشميگويم شکر و باز پس مينگرمروزي که به حيلت به شب تيره برمتا روز گذشته را غنيمت شمرمبنگر که ز عمر در چه خون جگرمگيرم که ز بيم پي به زلفت نبرمزلف تو دلم برد و به جان در خطرمچندان که ز دور در دل خود نگرمباري دمي از زير کله بيرون کنوز کوي تو ببريد خرد رهگذرمسوداي تو بيرون شده يکسر ز سرمتا با سر کار برد بار دگرمدست طلب تو باز در کوفت درمارزان بفروختم گران باز خرمبفروختمت سزد به جان باز خرمتا بو که ز دشمنان ترا باز خرمباري خواهم ز دوستان اي دلبرباري به سر کوي تو بر ميگذرمچون روي ندارم که به رويت نگرمگردي که زکوي تو به دامن سپرمدر ديده کشم ز آرزوي رخ توغمهاي ترا به جان خريدارترمدر کار تو هر روز گرفتارترمهرچند که بيش بينمت زارترمهر روز به چشم من نکو رويتريهم بادم سرد ساز و با گريهي گرماي دل ز فلک چرا نيوشي آزرمآن را که هزار ديده باشد بيشرمدلبر ز تو وز ناله کجا گردد نرمدانم که ندانم نه حدوث و نه قدمآنم که ندانم نه وجود و نه عدممستي و طرب فزون و هشياري کمميدانم و مطرب و حريفي همدمدر تحت تصرف تو بيش و کم علماي خورده به واجبي چو مردان غم علمهم عالم عالمي هم عالم علمدر عمر دمي نازده الا دم علمپر گشت و نگون گشت پيمانهي غمدردا که فرو شد لب شادي را غمواين ماند ز عالم که دريغا عالمدشواري بيش گشت و آساني کماين بس باشد که مدحگويت باشممن بنده که کمتر سگ کويت باشمواجب باشد که پيش رويت باشماقبال نيم که سال و ماه و شب و روزيابم تن خويش گر ميانت انديشمبينم دل خويش گر دهانت انديشمالا که ز خاک آستانت انديشميادم نايد ز سر به جان و سر توآسيمهسر و پاي به گل باد دلمخوار و خجلم خوار و خجل باد دلمچونان که منم، اسير دل باد دلمدر دست غمم اسيري از دست دلستبر دامن غم فشاندهي گرد دلمبر چرخ رسيد از تو دم سرد دلمدردا دل فارغ تو از درد دلمخون دلم از ديده بپالود دلمچون زلف تو برهم زده گشت اياممپر شد ز شراب عشق جانا جاممکز جملهي بندگان نويسي ناممدر عشق تو اين بود مراد و کاممگر پيش برون روم ور از پس مانمدر خدمت تست عقل و هوش و جانمواجب باشد که در رکابت رانماقبال نيم که سال وماه و شب و روزاز ديده سرشکهاي خونين رانماي دل چو به غمهاي جهان درمانمکاندر سر دل شود به آخر جانمخود را چه دهم عشوه يقين ميدانمالا به قدج درازدستي نکنممينوش کنم وليک مستي نکنمتا همچو تو خويشتن پرستي نکنمدانم غرضم ز ميپرستي چه بودسرگشتهي گردش جهانم چه کنمبازيچهي دور آسمانم چه کنمآيا چه کنم تا که بدانم چه کنماز هرچه همي کنم پشيمان گردمچون عفو کنم هيچ مدارا نکنمچون حرب کنم هيج محابا نکنمگر قدرت و رحمت آشکارا نکنممن سايهي يزدانم و نيکو نبودتا روز هزار گونه فرياد کنمشبها چو ز روز وصل او ياد کنمتا باز به روز وصل دل شاد کنمترسم که شب اجل امانم ندهدبا درد تو آموختهتر زين که منمکس نيست غم اندوختهتر زين که منمخامي چه کني سوختهتر زين که منمگفتي که نهاي به عشق درپخته هنوزبر خاک در تو هم به دل نگزينمبر آتش هجر عمري ار بنشينمدر آب همه خيال رويت بينماز باد همه نسيم زلفت بويميا آن رخ همچو آفتابت بينمآن ديده ندارم که به خوابت بينمميريزم اشک تا در آبت بينماز شرم رخ تو در تو نتوان نگريستوي ذات تو معني و عبارت عالماي گوهر تو اصل طفيل آدموز خلقت آدمي نياورد شکمتا حکم کفت نکرد روزيده خلقچيزي که گران خريدم ارزان ندهممن دل به کسي جز از تو آسان ندهموان دل که ترا خواست به صد جان ندهمصد جان بدهم در آرزوي دل خويشوز پاي به پاي آمدني ميآيمچون پاي همي تحفه برد هر جايمآري چو گزيز نيست باري پايمدستم شکند فلک من اين را شايمتا از دل و دلدار برانداختيماي عشق در آفاق بسي تاختيمبشناس و همان گير که نشناختيمآخر حق صحبتي که با تست مرابا همنفسي شبي به روز آورديمدي يک دو قدح شراب صافي خورديمدر گردن درد و رنج و هجران کرديمامروز چنان شد که به ناچار دو دستالا که ازو در دگري مينگريمسبحانالله غمي به پايان نبريماکنون همه روز و شب نفس ميشمريمآن شد که ستاره ميشمرديم به روزچون از همه باغ آرزوي تو بريمبا گل گفتم چون به چمن برگذريماز روي بقا برابر يکدگريمگل گفت مرا چو نيک درمينگريمقهر همه دشمنان به يک عزم کنيمانديشهي انتقام چون جزم کنيمگردن به سم اسب چو خوارزم کنيمبا چرخ چو با آتسز اگر رزم کنيمتا چند از اين ملک چو گوزي بدونيماي سايهي آنک ملک او هست قديمملکست نه بازيچه، والملک عقيميک رويه کن اين کار که سهلست و سليمآن شاه مبارک قدم آن ذات کريمشکر ايزد را که خسرو هفت اقليموز آب خطر به ساحل آمد چو کليماز آتش فتنه بر کران شد چو خليلوز آتش فتنه شاد چون ابراهيمدر موج خطر مرفهي همچو کليممعصومان را از آتش و آب چه بيماي مفخر آنکه ماه کردي به دو نيمايمن منشين ز روزگار گذراناي دل مگذار عمر چون بيخبرانايام که کرد و ميکند با دگرانتو طاق نهاي با تو همان خواهد کردعمري به هزار درد و محنت گذرانشخصي دارم زنده به جان دگراندور از لب و دندان شما بيخبرانجان بر لب و دل بر اثر او نگرانهر جان و دلي که داشت در شهر نشانزلفت به رسنهاش برآورد کشانورز دو سه در زير کلاهش بنشانزان پيش که دستار نگه نتوان داشتيکباره ورق بشستم از تاب جهانچون روي حيل نبود پاياب جهانخاکش بر سر که خوش خورد آب جهانگفتم چو مقيم نيست اسباب جهانعيشي که به عمرها توان گفت از آنباغيست چو نوبهار از رنگ خزانمن در غم تو نشسته انگشتگزانياران همه انگشت زنان گرد رزانمن يار غم تو و تو يار دگراناي ساخته گشته از تو کار دگراناز بهر تو و تو در کنار دگرانمن کرده کنار پر ز خون ديدهراه تو اميدوار يارم رفتنآيا گهر وصل تو يارم سفتناي گلبن نو شکفته يارم گفتنميروشن و حجره خالي و موسم گلنتوان به خروش و زور بخت آوردناي دل چو نمينهد سپهرت گردنديگر چه کنم دلا چه دانم کردنبر من چه بود جز که به کف خون خوردنکه ميخور و که ميکن و لوتي ميزنزرق است جهان تو زرق کن از هر فنتا روزي چند جمله را سر کن زنخوش خور تو جهان و ياد ميآر از مندر حال من ار نظر توان کرد بکنزين جور اگر گذر توان کرد بکنيکبار دگر اگر توان کرد بکنبا بنده ز روي مردمي آشتيايوين خيرهکشي گرچه ترا خوست مکنهرچ از چو تويي نزيبد اي دوست مکنجانا نه ز بهر جان نه نيکوست مکنگفتي ببرم جان تو و باکي نيستفرجام نگر حديث آغاز مکناي دل ز سر نهاد پرواز مکنخود را و مرا در سر اين راز مکنخاک از سر اين راز نهان باز مکنچشمم ز سرشک هيچ دم خشک مکنجانا لبم از شراب غم خشک مکنزنهار نمد زين ستم خشک مکندر عشق گران رکاب صبري داريچون کار نديدگان مشو بيسر و بناي دل چو غم نوت دهد چرخ کهنيا تن زن و عاقلانه صبري ميکنيا عشوهي کودکانه ميخر به سخنوز دوستي تو با جهاني دشمنهستم ز تو دلشکستهاي عهد شکنبتوان کردن دست من و دامن منگيرم نبود دست من و دامن تووز جور تو دلشکستهاي هست چو مندر دام غم تو بستهاي هست چو مندر عهد وفا نشستهاي هست چو منبرخاستگان عشق تو بسيارندتا مينهم از غم تو خرمن خرمنميسوز تو خرمن شکيبايي منمن دانم و اشک لعل دامن دامندامن به حديث درد من باز مزنمرغي دو و نان چند و زيشان دو سه تنماييم و صراحي و شراب روشنبرخيز و بيا چنانک دي نزد تو منوز ميوه و ريحان قدري سيب و سمنوين ديده به ديدار تو بازست اکنونچشمم ز همه جهان فرازست اکنونما را به جمال تو نيازست اکنونگفتار همه جهان مجازست اکنونچون خرس کريه شخص و چون خوک نگوناي گنده دهان چو شير و چون گرگ حرونچون گربه دهن دريده و چون سگ دونچون بوزنه سخره و چو کفتار زبوندارند نهان ذخيره درهاي ثمينشاها ز خزانهي تو ريحان و سمينکو سر که همان از در تيغست و همينکو زر که همين بر سر گنج است و هماندر خود نگر و جمله جهان نيک ببينبوطالب نعمت اي همه دولت و دينوز رفعت و حلم آسماني و زمينکز همت و جود آفتابي و سحابدارند خزانها نهان در ثمينشاهان ممالک تو مودود و معينباهر که همان از در تيغست و همينگوهر که همين بر سر گنجست و همين
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 421]
صفحات پیشنهادی
از آرزوي خيال تو روز دراز
از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز درازميگويم کي بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي ...
از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز درازميگويم کي بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي ...
sms : تو هزاران آرزو داری و من
از آرزوي خيال تو روز دراز از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز ... به هزاران پرهيزنايي بر من به خانهاي شورانگيزناآمده ...
از آرزوي خيال تو روز دراز از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز ... به هزاران پرهيزنايي بر من به خانهاي شورانگيزناآمده ...
sms: تو را به ياد آن روز......
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... و مي و معشوقه به کامنشگفت اگر بود بر آتش خوابمبا ياد تو اي ريخته عشقت آبمتا به ز غمت کدام شادي .... sms : تنها جایی که می بینی یکی ...
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... و مي و معشوقه به کامنشگفت اگر بود بر آتش خوابمبا ياد تو اي ريخته عشقت آبمتا به ز غمت کدام شادي .... sms : تنها جایی که می بینی یکی ...
sms: آغاز عشق تو پايان عمر من بود!!!!
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي گرفته پاي از من بازاي ... رازآن شد که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ...
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي گرفته پاي از من بازاي ... رازآن شد که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ...
sms : بي تو چه ميبايد کرد؟
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز آرم بازبس روز چنين بيتو به سر خواهم بردبا ... نه از منزل اميد و هراسدر سکنهي جان غم تو ميبايد و ...
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز آرم بازبس روز چنين بيتو به سر خواهم بردبا ... نه از منزل اميد و هراسدر سکنهي جان غم تو ميبايد و ...
sms : شبهاي بي تو بودن
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ديگرم بيني بازجستم ز تو چون کبوتر از چنگل ... بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز ...
از آرزوي خيال تو روز دراز. ... که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ديگرم بيني بازجستم ز تو چون کبوتر از چنگل ... بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز ...
sms : تو هزاران آرزو داری و من
sms : تو هزاران آرزو داری و من تو هزاران آرزو داری و من یه آرزو که اون هم رسیدن تو به آرزوهاته اس ام اس عاشقانه اگه گفتی دوستت دارم چند حرفه؟ ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
sms : تو هزاران آرزو داری و من تو هزاران آرزو داری و من یه آرزو که اون هم رسیدن تو به آرزوهاته اس ام اس عاشقانه اگه گفتی دوستت دارم چند حرفه؟ ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
sms: تو را به ياد آن روز......
تو را به ياد بارون روز نيامدنت..... تو را به تنهايي روز رفتنت....... تو را به بوي بارون روز برگشتنت....... تنهايم مگذار ديگر. ... از آرزوي خيال تو روز دراز · sms : اگه 2 روز ...
تو را به ياد بارون روز نيامدنت..... تو را به تنهايي روز رفتنت....... تو را به بوي بارون روز برگشتنت....... تنهايم مگذار ديگر. ... از آرزوي خيال تو روز دراز · sms : اگه 2 روز ...
زهي نفاذ تو در سر کارهاي ممالک
زهي نفاذ تو در سر کارهاي ممالکشاعر : انوري گرفته نسبت اسرار حکمهاي الهيزهي نفاذ تو در سر ... اس ام اس های جدید ویژه تبریک روز پزشک. ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
زهي نفاذ تو در سر کارهاي ممالکشاعر : انوري گرفته نسبت اسرار حکمهاي الهيزهي نفاذ تو در سر ... اس ام اس های جدید ویژه تبریک روز پزشک. ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيمشاعر : انوري بيوسيلت نتواني که بدرها پوييتو اگر ... اس ام اس های جدید ویژه تبریک روز پزشک. ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيمشاعر : انوري بيوسيلت نتواني که بدرها پوييتو اگر ... اس ام اس های جدید ویژه تبریک روز پزشک. ... از آرزوي خيال تو روز دراز ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها